موضوع : فرهنگ | هنر و ادبیات

یک پایان بندى غیرمنتظره

روزنامه شرق، یکشنبه 16 آذر 1382 

بلقیس سلیمانی: خواندن داستانی با آغازی جذاب و پایانی حیرت انگیز،  این روزها کیمیا است. برای داستان خوان هایی که ذوق آنها با داستان های کلاسیک شکل گرفته است، در زمانه رواج رمان های مفتوح، چندپاره، بدون طرح و قصه، رمان «افعی ها خودکشی نمی کنند» نوشته فتح الله بی نیاز،  اثری جذاب است.فتح الله بی نیاز یکی از نویسندگان پرکار سال 1382 است (شکی نیست این آثار در سال های گذشته نوشته شده اند.) تاکنون از این نویسنده رمان های: ستیزه جوی دلتنگ، ملاقات با مسیح، افعی ها خودکشی نمی کنند و مجموعه داستان تشییع جنازه یک زنده به گور منتشر شده است.دو ویژگی آثار بی نیاز را از دیگر آثار داستانی متمایز می کند: نخست این که حوادث برخی آثار او در کشورهایی غیر از ایران رخ می دهد، (به طوری که خواننده برخی اوقات فکر می کند یک داستان ترجمه شده می خواند)، دوم این که داستان های او به شیوه داستان های اهنری پایان بندی های غیرمنتظره دارند.نوشتن داستانی که حوادث آن در سرزمینی غیر از سرزمین مادری، رخ می دهد البته استادی می خواهد. اما به یقین می دانیم که تنها نوشته های خاصی قابلیت جابه جایی «مکانی» دارند. به عبارتی نویسنده وقتی می تواند شخصیت هایش را در کشور و فرهنگی وارد به کنش بکند که اصولا آن داستان متکی بر روانشناسی اجتماعی یک ملت و خصلت های قومی و ملی نباشد، به عبارتی کنش های شخصیت ها خصلت عام انسانی داشته باشد و اندیشه یا مفهوم مرکزی داستان حرفی فلسفی و کلی باشد.عوض کردن مکان داستان در صورتی امکان پذیر است که مکان داستان به قول قدما جزء ذاتیات مقوم ساختار داستان نباشد. به تعبیری مکان قابلیت جابه جایی داشته باشد. البته این جابه جایی نیاز به اطلاعات تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و ... از جانب نویسنده دارد. اما اگر مکان خصلت وجودی داستانی داشته باشد، به طوری که جابه جایی آن مستلزم به هم ریختن کل ساختار داستان باشد، امری محال است. برای مثال در «پاک کن ها»ی آلن رب گری یه، مکان چنان در هم تنیده در اجزا و عناصر متشکله ساختار است که امکان ندارد داستان رب گری یه را جز در آن مکان حلزونی درک و فهم کرد.به نظرم در داستان های بی نیاز مکان خصلت داستانی ندارد، حتی آدم ها هم چنان پرورانده نمی شوند که در یک بافت فرهنگی و روانی خاصی قادر به کنش باشند.به همین دلیل آدم ها و مکان های او به راحتی قابلیت جابه جایی دارند (توجه داشته باشیم برخی آدم ها از آنجایی که نماینده برخی خصلت های ملی هستند قابلیت جابه جایی ندارند،  برای مثال تقریبا تمام شخصیت های داستایوفسکی «روس» خالص هستند.) علت این امر نیز توجه و تمرکز نویسنده بر مفهوم مرکزی داستان است. در رمان «افعی ها...» حوادث در کشور ترکیه می گذرد. داستان به شیوه داستان های پلیسی شروع و حتی گسترش می یابد: مردی در میدان شیشی استانبول بر روی گروه اورژانس این شهر، که دست بر قضا به یاری اش شتافته اند، آتش می گشاید و همه را می کشد و حتی عابری را که سعی می کند مانع عمل او شود نیز کشته و فرار می کند. طبق معمول این نوع ژانر، کارآگاه یا یک پلیس خبره با معاونش (که معمولا کمی هم کودن است) مسئول رسیدگی به این پرونده می شوند. و در نهایت با بازخوانی حافظه مقتولین به کمک دایی راوی (پلیس مسئول) معلوم می شود،  این گروه حامل روح گروهی از مقتولین جنگ جهانی دوم هستند که به دست فردی به نام شولسته که یک جنایتکار اس.اس است به قتل می رسند و طبیعی است که قاتل باید حامل روح شولسته جنایتکار باشد. اما بازی روایت همین جا تمام نمی شود،  ضربه نهایی وقتی به خواننده وارد می شود که بدانیم آن رهگذر نیز برحسب تصادف به دست مرد مسلسل به دست کشته نشده، زیرا او حامل روح یک یهودی خیاط است که بعد از تحمل شکنجه های شولتسم به لاپاز سرزمین رویاهایش گریخته و در آنجا هم بندی دیگرش گلدکمن را در هیبت سرخ پوستی از اهالی لاپاز می یابد و شگفت این که گلوکمن که روزگاری موش آزمایشگاهی شولتسه در تمرین و خلق انواع شکنجه ها بوده اکنون پنهانی در خدمت شولتسه است،  زیرا شولتسه به او قول داده دفعه دیگر با او مهربانتر باشد. ضربه نهایی درست همین جمله آخری کتاب است. به عبارتی گلوکمن که در هیبت یک بیمار روانی بر دوستش ظاهر می شود اینک نوعی بارقه معرفت در او دیده می شود.داستان «افعی ها...» چگونه داستانی است. آیا یک داستان پلیسی است. آیا یک داستان علمی و تخیلی یا یک داستان فلسفی است.به نظر می رسد داستان افعی ها التقاطی از سه گونه داستان پلیسی، علمی و تخیلی و فلسفی است. چنان که گفته شد داستان افعی ها... روایتی خطی، رمز و رازگونه و اسرارآمیز از یک جنایت است. از طرفی در همین روایت ما شاهد به کارگیری تکنولوژی بسیار پیشرفته جهت مطالعه حافظه مقتولین و در نتیجه شناسایی قاتل هستیم. همین جاست که اثر به یک اثر علمی و تخیلی پهلو می زند. از طرفی روایت داستان بر گرد وجود یک مفهوم مرکزی به نام «تناسخ» شکل می گیرد. مفهومی که در دنیای شرق، مفهومی آشنا و دیرینه است. در نتیجه می توان گفت؛ مفهوم فلسفی «تناسخ» کل ساختار داستان را شکل داده است.برخی دوستان این اثر را یک اثر پست مدرنیستی می دانند. به نظرم این داستان تقریبا هیچکدام از ویژگی های یک اثر پست مدرنیستی را ندارد. این اثر دارای یک ساختار آشنا و سنتی است و اگر وامدار ژانری باشد، ژانر داستان های علمی و تخیلی، است که این روزها به برکت وجود سینما ژانری ملموس و آشنا برای عموم است. اما به نظرم آنچه که ویژگی ممتاز این اثر است و آن را به داستان های کوتاه «تشییع جنازه یک زنده به گور» نزدیک کرده است، نه جذابیت و کشش داستان، نه حتی طنز طربناک آن (نه طنز تلخ که به نظرم ویژگی آثار پست مدرنیستی است) و نه بهره وری نویسنده از امکانات ژانر داستان های علمی و تخیلی، که پایان تکان دهنده آن است. آنچه مخاطب را شگفت  زده می کند بصیرت گلوکمن و البته نویسنده است که کتابش را با داستان گلوکمن پایان می دهد.

نظر شما