موضوع : پژوهش | کتاب

توهمی سرگیجه آور

روزنامه شرق، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۲ - ۱۴ شوال ۱۴۲۴ - ۸ دسامبر ۲۰۰۳

حسام نقره چی: کارلوس فوئنتس را از فضاهای ذهنی اش می توان شناخت، و از دغدغه هایش وگرنه، سبک و تکنیک روایت گری او در غالب آثارش متفاوت است. کمتر نویسنده ای است که آثارش مثل او متنوع باشد و در عین حال در هر شیوه ای که آزمایش کرده، موفق. با این حال او را بیشتر به عنوان یک رمان نویس می شناسیم.
در آثار دراماتیک فوئنتس، این ویژگی کاملاً مشهود است. نمایشنامه های او، در همان حال که شدیداً تئاتری استس خصلت ذهنی حاکم بر آن، به سرعت نویسنده را به ما می شناساند.من نمایشنامه پادشاه یک چشم را گواه می آورم. ما تنها با دو شخصیت روبه رو هستیم یک خانم و نوکرش. فوئنتس متن را از جایی شروع می کند که نوکر خوابی را که هر شب می بیند برای خانمش تعریف می کند. و ما تا آخر متن در فضایی توهم انگیز باقی می مانیم. اشخاص نمایش مدام با یکدیگر جا عوض می کنند. روابط در محیطی دایره وار می چرخد. هرکدام از دو شخصیت تنها برای مدت کوتاهی بر دیگری برتری می یابد. دوک (نوکر) و دوناتا (خانم) مدام از دو شخصیت صحبت می کنند، شوهر خانم و مادموازل مارینا معشوقه دوک که هیچ کدام تا اواخر نمایشنامه دیده نمی شوند.چند المان مهم نیز بر حالت دایره وار روایت دامن می زند. رابطه دوک و دوناتا سه جنبه دارد. گاهی زن ارباب است و مرد خدمتکار و در عین حال محافظی که شوهر بدگمان برای جلوگیری از عیاشی های زنش گمارده. گاهی زن عاشق است و مرد معشوق و گاهی مرد عاشق و زن معشوق. اما در هر حال عاملی که آن دو را به یکدیگر پیوند می دهد احتیاج است. ویرانی و نوستالژی نیز در عنصری است که فضای نمایشی را می سازد.فوئنتس با شخصیت پردازی درخشان خود می تواند تمامی این تغییرات روابط را حتی در یک صفحه نشان دهد. اما او به این حد پیچیدگی نیز قناعت نمی کند. تنها شبی که در نمایش روایت می شود (و البته ما آن را به دلیل قرار گرفتن در فاصله دور پرده نمی بینیم) و زن و مرد در کنار یکدیگر می مانند. در عین حال می توان گفت که خواب مرد، همان نمایشی است که مقابل چشمان ما اجرا می شود. و در این فضای وهمی ما می توانیم از اطلاعات متغیری که در خلال متن در رابطه با موضوعات مختلف به دست می آوریم بعضی را بپذیریم و بعضی را نه. یا حتی می توانیم به همه آنها شک کنیم.می توان تصور کرد که حتی یکی از این دو شخصیت نیز زائیده توهم دیگری است.دوناتا که تمام آینه ها را شکسته و خود را در خانه حبس کرده در رویای شکوه و زیبایی جوانی خود، هنوز خواهان مردی است که حاضر باشد خود را به هر نوعی تسلیم بوالهوسی های او کند.دوک گاهی نقش این عاشق سینه چاک را به خوبی بازی می کند و گاهی کاملاً از آن سرباز می زند. اما نمی توان تصور کرد که او هم وضع متفاوتی دارد. او هر روز نامه هایی خیالی از کشورش که از آن تبعید شده دریافت می کند که خواهان بازگشت او و سرشار از قول اطاعت است که دوک قبول نمی کند.وجود این دو نفر در ویرانی و نوستالژی حاکم بر زندگیشان به یکدیگر گره خورده. در صحنه آخر دوک در نقش شوهر زن وارد صحنه می شود و زن را با نام مارینا و دوک را به عنوان برادر زنش مورد خطاب قرار می دهد که البته هیچ کدام پیدا نیستند.مفهوم دایره ای زمان، که باعث ایجاد نوعی روایت دایره ای می شود و همه اجزای خود را در چرخه ای بی انتها درگیر می کند، برای اهالی آمریکای لاتین با آن پیشینه تاریخی و فرهنگی سرخ پوستی شان چندان عجیب نیست. این دایره ها که باعث توهمی سرگیجه آور می شود، سمبل هایی که فوئنتس با زیرکی آنها را در متن می نشاند همان ویژگی ای است که باعث شناخته شدن آثار او می شود. به علاوه نوع پایان بندی هایش که در یک لحظه همه تصوراتی را هم که تماشاگر به سختی برای خودش ایجاد کرده فرو می ریزد.

نظر شما