مسئله این است، نقد فیلم بودن یا نبودن
موضوع : فرهنگ | سینما و تئاتر

مسئله این است، نقد فیلم بودن یا نبودن

روزنامه شرق، سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۲ - ۱۵ شوال ۱۴۲۴ - ۹ دسامبر ۲۰۰۳

حسین یاغچی: اگرچه پخش فیلم هایی نظیر بودن یا نبودن، اتفاقی مثبت در تلویزیون ایران محسوب می شود اما بنابر ضرب المثل معروف «آش با جاش» وقتی قرار است فیلمی در حد و اندازه فیلم مذکور پخش شود، نگاه سخت گیرانه ممیزی چندان جواب نمی دهد. در فیلم بودن یا نبودن، صحنه هایی از فیلم مورد عنایت قیچی نظارتی تلویزیون قرار گرفت که کمترین نتیجه آن کاسته شدن از ارزش اقدام این رسانه بود.

اگر بخواهیم در جست وجوی فیلم هایی در تاریخ سینمای ایران برآییم که در آن موضوعاتی نظیر لحن و فضاسازی مهمترین عامل موفقیت  آنها به شمار می رفته، حتماً یکی از گزینه هایمان فیلم «بودن یا نبودن» ساخته کیانوش عیاری خواهد بود. فیلم های بی شماری را در تاریخ سینمای جدی ایران می توان مثال آورد که در آن به دلیل ضعف یا تردیدهایی که در انتخاب فضا و لحن مورد نیاز داستان وجود داشته، محصول نهایی از آن قوام و تأثیر مطلوب فیلمساز برخوردار نبوده است. شاید اغلب این فیلم ها در ژانر ملودرام طبقه بندی شوند. ژانری که علاوه بر دارا بودن جذابیت های انکارناپذیر همواره از خطرات و دام هایی که به شکست یک فیلم منجر می شوند هم برخوردار بوده است. البته چنین خطر بالقوه ای در ژانر مذکور تنها متعلق به سینمای ایران نبوده بلکه در سینمای سایر کشورها هم به نحوی تأثیرگذار نشان داده و گاه نقاط ضعفی بر فیلم های ماندگار آنها از خود به جا گذاشته است. در واقع برخلاف تصور عمومی اغلب فیلمسازان که کار در این ژانر را آسان تلقی می کنند و نکته اش را در دچار کردن تماشاگر به نوعی احساسات گرایی جست وجو می کنند، تجربه  نشان داده که چنین تصوری در بیشتر موارد قرین موفقیت نبوده و نتایج ناگواری را برای گروه سازنده فیلم به همراه داشته است. در این میان موضوعات و داستان هایی وجود دارند که در آنها امکان استفاده از عناصر ژانر ملودرام به وفور یافت می شود. آن چنان که در برخی موارد ساخته شدن فیلم در این ژانر امری قطعی، از پیش تعیین شده و غیرقابل بحث به نظر می رسد. در چنین موضوعات و داستان هایی است که معیار مناسبی برای تشخیص فیلمساز خوب از بد در اختیار تماشاگران قرار می گیرد.
ناگفته پیداست که داستان فیلم بودن یا نبودن هم آمادگی دچار شدن به آفات ژانر ملودرام را داشته است. تلاش عده ای از بیماران مبتلا به نارسایی قلب برای جلب رضایت خانواده هایی که یکی از عزیزانشان دچار مرگ مغزی شده، خود به خود دارای وجهی است که بیش از همه در ژانر ملودرام تبلور می یابد. اما به هر حال این ایده و سوژه یک خطی وجوه دیگری را هم در خود به همراه دارد که هر کدام ژانر سینمایی خاصی را طلب می کنند.به نظر می رسد که عیاری در ساخت فیلم بودن یا نبودن بیش از همه به جنبه فاجعه بار موضوع فوق توجه نشان داده و از عناصر آشنای ژانر ملودرام بهره ای نبرده است. واکنش های عصبی ای که در فیلم توسط شخصیت های مختلف بروز می یابد، شاهدی بر مدعای فوق محسوب می شود. تمامی شخصیت های فیلم در شرایطی متناقض و دوگانه گرفتار آمده اند. گروهی که در جست وجوی به دست آوردن قلبی سالم از یک شخص مبتلا به مرگ مغزی هستند از یک طرف تقاضای خود را تقاضای منطقی می یابند. چرا که اگر هر چه زودتر قلبی برای پیوند پیدا نکنند به سرنوشتی بهتر از سرنوشت همان شخص مرگ مغزی دچار نخواهند شد. اما از طرف دیگر مطرح کردن چنین درخواستی را از خانواده مصدوم بسیار سخت می بینند. آنها باید از این خانواده  بخواهند که به بریدن و شکافتن جنازه عزیزشان رضایت دهند. امری که از لحاظ عاطفی به هیچ وجه قابل هضم نیست. خانواده مصدوم هم در شرایطی مشابه شرایط بیماران قلبی دست و پا می زنند. اگر چه تقاضای این بیماران تقاضایی معقول به نظر می رسد اما همان طور که گفته شد، مسائلی عاطفی نظیر احترام به جسد عزیز از دست رفته مانعی مهم بر سر راه قبول این درخواست به شمار می رود. ملاحظه می کنید که وجود چنین فضایی تا چه میزان بر روابط عادی میان انسان ها تأثیر می گذارد و جو حاکم بر آن را به شدت عصبی می کند. فیلمساز در نشان دادن این فضای عصبی بیش از همه از تأکیدات عاطفی پرهیز کرده است. به طوری که در پاره ای از لحظات فیلم به نظر می رسد که روایتی مستندگونه از ماجراهای داستان ارائه شده است. در اولین نمای فیلم که در آن شخصیت اصلی داستان به شرح بیماری اش و حواشی پیرامون آن می پردازد، از کمترین ویژگی های دراماتیک استفاده شده است. در اینجا خواسته شده که با ایجاز کامل و با حداقل گره افکنی های مرسوم در فیلمنامه، تماشاگر از موضوع و شکل اصلی اطلاع یابد. شاید نحوه بازگویی این اطلاعات از دید تماشاگر کمی بی رحمانه به نظر بیاید. چه، او در یک فیلم داستان گو توقعی بیش از بازگویی مستقیم گره اصلی داستان دارد. اما به هر حال با تماشای آن در می  یابد که فیلم قرار نیست توقعات او را پیرامون توجه به وجوه عاطفی داستانی که دارای موضوعاتی نظیر بخشش و ایثار است، برآورده سازد. در صحنه های دیگر فیلم  هم چنین ویژگی ای به دقت مورد توجه قرار گرفته است. به طور مثال پس از صحنه ای که در آن خانواده مصدوم به انجام عمل پیوند قلب رضایت داده و این عمل با موفقیت صورت گرفته، نمایی عمومی از بهشت زهرا را می بینیم که در آن گورهایی خالی به ردیف چیده شده اند. طبیعی است که در اینجا تماشاگر انتظار تماشای هر صحنه ای به جز صحنه مذکور را دارد. اما فیلم از ابتدا برخلاف انتظار تماشاگر حرکت کرده و از باج دادن به او جهت نشان دادن واکنش های عاطفی شخصیت ها به طور جدی پرهیز کرده است.
لحن حاکم بر فیلم بودن یا نبودن یک ویژگی دیگر را هم به وجود آورده است. کلیه شخصیت های فیلم نشانی از آن قطب بندی های رایج مثبت و منفی در فیلم های داستان گو ندارند و بنابراین تشخیص میان خوب و بد افراد از تماشاگر سلب می شود. شاید تماشاگر ما شبیه همان پسرک سنگ پرانی در فیلم باشد که یکبار موفق به پرتاب سنگ به شیشه ماشین دکتر می شود ولی بار دوم هنگامی که می خواهد این عمل را در مورد ماشین دختر بیمار هم انجام دهد، موفقیتی کسب نمی کند. چرا که اعضای خانواده خودش را هم در آن ماشین می بیند. در اینجا او قادر به تفکیک آدم های خوب از بد نیست همچنان که تماشاگر هم توانایی انجام چنین تفکیکی را در خود نمی بیند.
 

نظر شما