زندگی واقعی مبتذل است، گفت و گو با فرزاد موتمن کارگردان فیلم شب های روشن
موضوع : فرهنگ | سینما و تئاتر

زندگی واقعی مبتذل است، گفت و گو با فرزاد موتمن کارگردان فیلم شب های روشن

روزنامه شرق، چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۲ - ۱۵ شوال ۱۴۲۴ - ۱۰ دسامبر ۲۰۰۳

حامد صرافی زاده: - شما یکبار گفته بودید فیلمی که در آن حماقت نباشد، فیلم خوبی نیست. شب های روشن تا چه اندازه این حماقت مورد نظر شما را داراست؟
البته من گفته بودم فیلم هایی را دوست دارم که در شکل روایت آن نوعی از حماقت وجود داشته باشد.
- این که شما معتقدید شب های روشن فیلم خوبی است، بیانگر این است که آن را دوست دارید.
البته در ساختمان روایی این فیلم هم، شاید گرایشی به سوی حماقت وجود داشته باشد، اما شب های روشن اصولاً عاشقانه ای خردمند است.
- یعنی چه؟
این که از نقطه نظر موضوعی دختری از شهرستان بیاید و چهار شب، به خاطر کسی در یک شهر غریبه انتظار بکشد شاید خیلی «حماقت» بخواهد. اما حماقت او که تنه به شجاعت می زند،  عملی اعتقادی است، عشق است. اما حماقت مورد نظر من اصولاً مقوله ای ساختاری است. ببینید فیلم شیوه های مختلفی برای فاصله گذاری دارد. یکی از این شیوه ها این است که داستانش را کمی احمقانه تعریف کند. حماقت مورد نظر من کاملاً یک گرایش ساختاری است و جنبه تماتیک ندارد.
- فکر می کنم این مسئله در فیلم قبلی شما- هفت پرده- کاملاً احساس می شد.
بله. من در فیلم دیگرم این موضوع را کاملاً تجربه کرده ام. اما شب های روشن کمی خردمندانه تر از هفت پرده است. فیلمی مثل هفت پرده، هجو است و قصه اش را هجوآلود تعریف می کند. اما شب های روشن فیلم طبیعی تر و ملموس تری است. حماقتی که من آن را مطرح کردم در فیلم قبلی حضور داشت، اما در شب های روشن به آن صورت وجود ندارد و اصلاً در این فیلم نباید دنبالش بگردیم.
- اما در این فیلم صحنه هجوآلود هم داریم که اتفاقاً در تضاد با عشق قرار می گیرد. مانند سوت زدن کتاب فروش در حالی که استاد و دختر با هم در حال صحبت هستند. فضای عاشقانه به وجود آمده در کتاب فروشی به نوعی توسط کتاب فروش به هجو کشیده می شود.
این سوت زدن فقط متلک است به علاوه این مثال کاملاً موضوعی است. ربطی به ساختمان فیلم ندارد.
- متلک به چی؟ به عشق؟
خیر، کتاب فروش شخصیت استاد را به خوبی می شناسد، استاد آدمی نبوده که عاشق شود یا مثلاً با یک زن به کتاب فروشی بیاید. ولی این بار انگار اتفاقی افتاده و کتاب فروش از نوع نگاه ها و دیالوگ های رد و بدل شده بین استاد و دختر متوجه می شود انگار چیزی در این میان تغییر کرده است.
- اتفاقی عاشقانه، همانند دیگر فیلم های عاشقانه ایرانی؟
بگذار راحتت کنم، ما به جز فیلم «بن بست» پرویز صیاد، فیلم عاشقانه مهمی در سینمای ایران نداشته ایم.
- حتی فیلم های «درخت گلابی»، «گبه»، «زیر درختان زیتون»، «خاکستر سبز»،  «روسری آبی»، «نرگس»، «بودن یا نبودن»، «مصائب شیرین» و «باران» هم عاشقانه نیستند؟
من فیلم های خاکستر سبز و روسری آبی را ندیده ام. ولی در مورد باقی فیلم ها باید بگویم که هیچ کدام از آنها عاشقانه نیستند و آنها غالباً ملودرام های اجتماعی اند. فیلم عاشقانه، فیلمی است که کانون آن را بسط و گسترش یک رابطه رومانتیک تشکیل دهد. نزدیک شدن دو تا آدم به یکدیگر. مثال های خوب آن «برخورد کوتاه» دیوید لین یا «آدل هـ» تروفو است. بعضی از این فیلم هایی که نام بردید، مثل باران، اصلاً جرأت این را ندارند که به طرف مقوله عشق بیایند. به همین خاطر هم به طرف «افغانی ها» می روند. چون می خواهند این مقوله را در درونش گم و گور کنند. قصه های عاشقانه امروزی باید شهری و مدرن باشند. خیلی رک بگویم، فیلمی مثل «باران» ترسوتر از این حرف هاست. فیلم عاشقانه فیلمی است که صریحاً اعلام می کند دارد درباره به وجود آمدن کشش بین یک زن و مرد، قصه می گوید. البته در بین فیلم هایی که نام بردید، فیلم های خوبی مثل «درخت گلابی» و «نرگس» وجود دارد اما آن فیلم ها عاشقانه نیستند.
- آن فیلم ها در چه ژانری قرار می گیرند؟
آنها غالباً ملودرام های اجتماعی هستند. در حقیقت کانون آن فیلم ها چیز دیگری است. «شب های روشن» یک عاشقانه شرقی، ایرانی، شهری و معاصر است.
- عاشقانه ایرانی و شرقی به چه معنی است؟
یعنی بدفرجام است. هرچند در انتها بارقه های امید احساس می شود. تمام عاشقانه های شرقی بدفرجام هستند.ویژگی دیگری که فیلم را تبدیل به یک فیلم ایرانی می کند آن است که رابطه عاشقانه ای که بین زن و مرد در حال شکل گرفتن است، حددار است. چون همیشه رابطه عاشقانه بین زن و مرد در جامعه ما حدودی دارد.
- ویژگی خاص دیگری هم برای فیلم متصورید؟
بله. فیلم «دراماتیک» است.
- یعنی چه؟
«شب های روشن» پر از تضاد است. فیلم در انتها با یک وصلت و جدایی در کنار هم تمام می شود. فیلم درباره دو تا آدم روشن است که روایتش در دل تاریکی می گذرد. فیلم درباره امید و نا امیدی است. درباره عاشق شدن و عاشق نشدن. درباره منتظر نبودن و انتظار کشیدن. رازدار بودن و راز افشا کردن. دیدن و ندیدن. اصلاً  همین تضادها باعث شد که به ساخت فیلم علاقه مند شوم.
- و فکر می کنم این مسئله در ساختار فیلم هم به چشم می خورد.
بله. شب های روشن قصه عاشقانه گرمی دارد اما در ساختمان خیلی سرد به نظر می رسد. یعنی تضاد به ساختمان فیلم هم سرایت کرده است.
- این مسئله در بازی بازیگران هم کاملاً دیده می شود. شما همواره بر بازی سرد تأکید داشته اید و اعتقاد دارید وقار خاصی به فیلم می دهد.
بازی های شخصیت ها، هر چقدر از بازی های ناتورالیستی بیشتر فاصله بگیرند، نمایشی تر می شوند. برای من نمایشی تر شدن یک فیلم مسئله حیاتی است. اصولاً علاقه ندارم فیلم هایم شباهت زیادی به زندگی داشته باشند. زندگی که دائماً وجود دارد، چه دلیلی دارد که ما آن را روی پرده سینما ببینیم. اصولاً فکر می کنم که این سینما نیست که باید تحت تأثیر زندگی باشد، این زندگی است که باید تحت تأثیر سینما باشد. زندگی به قول گدار فقط یک فیلم بد ساخت است.
- آن وقت هدف شما از فیلمسازی چیست؟
می خواهیم زندگی را کمی قابل تحمل تر کنیم. همین که می بینیم تماشاچی که از عصرجدید بیرون می آید و احساس خوبی از تماشای «شب های روشن» دارد برای من ایده آل است. این یعنی زندگی اش بهتر شده. من هنگام خروج از سالن سینما به چهره تماشاگران نگاه می کردم و آرامش خاصی را در آنها می دیدم.
- و چون بازی های سرد تماشاگران را از طبیعت زندگی دور می کند، بر آنها تأکید می کنید؟
دقیقاً. به بازی های مکانیکی علاقه دارم چون تماشاگر را از زندگی روزمره دورو به نمایش نزدیک می کند. پس دیالوگ ها قشنگ خوانده می شوند و ریتم مشخصی به خود می گیرند. تماشاگر به دیالوگ ها بیشتر گوش می دهد و آنها را بهتر درک می کند. در عین حال وقتی بازیگر دیالوگ هایش را خوب بگوید وقار و متانت خاصی به فیلم می دهد.
- وقار و متانتی که در زندگی واقعی نیست؟
اصولاً زندگی واقعی کمی مبتذل است.
- انزوای شخصیت استاد بیانگر چه چیزی است؟
پاک بودن شخصیت او. او منزوی است چون نمی خواهد آلوده جامعه اطرافش بشود. چون جامعه پاک نیست. این آدم روشن است. آدمی است که می فهمد، شعور دارد، به همین دلیل هم هست که نمی خواهد خودش را آلوده جامعه اطرافش بکند. ما سعی کردیم از طریق جاهایی که این آدم می رود با ذهنیت و نوع تلقی او آشنا شویم. او آدمی است که دارد آنچه از هویت فرهنگی تهران در ذهنش نقش بسته را از دست می دهد. ما در پس زمینه ساختمان هایی را با معماری سبک وارتان می بینیم (ساختمان هایی با آجرهای بهمنی) که حال دارند با برج های کج سلیقه و بی هویت جایگزین می شوند. در فیلم می بینیم که استاد وقتی می خواهد سینما برود، جلوی سینمای سوخته «شهر فرنگ» می ایستد. از طرف دیگر ما آن التهاب اجتماعی مدنظر شما را از طریق شخصیت هایمان جلو می بریم.
- می شود برای ما مثالی بزنید؟
مثلاً استاد را در حال قدم زدن می بینیم که ناگهان جلوی او را می گیرند و کیفش را چک می کنند و یا وقتی که با آن زن سرقرار می رود و منتظر می ایستد تا مردی که عاشق دختر است بیاید وجود یک ماشین اداره آگاهی در پس زمینه کاملاً مزاحم است. به نظر من ما به اندازه کافی اشارات اجتماعی در فیلم داشتیم. به علاوه خود زندگی دختر در پس زمینه است و ما خیلی به آن نزدیک نمی شویم. زندگی دختر آشفته است. چه موضوعی باعث شده که دختر نتواند با مردی که دوستش دارد تماس بگیرد؟ چه شده که آن مرد گفته«بهتر است با من تماس نگیری؟» چه کسانی دختر و مرد را از هم جدا کرده اند؟ به نظرم به اندازه کافی اشاره های اجتماعی در فیلم حضور دارد.
- احساس می کنم سکانسی که جلوی استاد را می گیرند و او را بازرسی می کنند، با بقیه فضای فیلم همخوانی ندارد. شاید تحمیل شده است یا شاید هم سکانسی بوده برای ابراز دلتنگی و اظهار عقیده؟
اصولاً ده دقیقه اول فیلم با باقی فیلم همخوانی ندارد. یعنی پرده اول به کلی با پرده های دیگرش متفاوت است. فیلم از جایی شروع می شود که دختر در بالا ایستاده و مرد به طرفش می رود. آنچه در پرده اول می بینیم در واقع ماحصل این فکر است که شخصیت قصه ما باید از جامعه می گذشت تا به دختری که آن بالا ایستاده برسد و در این گذر از جامعه، خیلی طبیعی است که جلویش را نیروی انتظامی بگیرد چون یکی از شاخصه های جامعه ما است.
- به نظر شما این انزوای خود خواسته شخصیت قصه شما به دلیل خودشیفتگی و تفرعن او نیست. همان صحبتی که پس از نمایش فیلم در جشنواره نیز روی آن تأکید می شد. شخصیت شما خودشیفه است چون مدام در حال متلک پراکنی است، چون آدم های مقابلش را دست کم می گیرد، اصلاً به آنها نگاه نمی کند. یا همواره از بالا به جامعه اش نگاه می کند، به همه توصیه می کند تذکره الاولیا بخوانند یا به صراحت اعلام می کند «کاش لیلا فیلم بهتری بود» یا «نه سینمای خوب پیدا می شود نه فیلم خوب» که معنی دیگرش می شود: «شب های روشن فیلم خوبی است». من حس می کنم این غرور شخصیت اولتان به طرز کاملاً مؤکدی در کلیت فیلم به صورت تماشاگر پرتاب می شود و حتی متفاوت بودن ساختار فیلم مدام به رخ تماشاگر کشیده می شود.
باید درباره خودشیفتگی یا تفرعن صحبت کنیم. من شخصیت قصه را خودشیفته ندیدم. شاید آدمی باشد که کمی از بالا به جامعه اش نگاه می کند ولی حق دارد که این گونه نگاه کند.
- چرا حق دارد؟
برای این که آدم فهمیده ای است و چون آدمی سرد و سخت است، در نتیجه عقایدش را خیلی رک، صریح و خشن بیان می کند. این طبیعت اوست. این شخصیت تنهاست، عاشق نشده، ازدواج نکرده، کسی در زندگی اش نیست. شما وقتی تنها هستید، سرد و خشن می شوید و عقایدتان را با صراحت بیشتر بیان می کنید. او آدمی است که انعطافش کم است. کل فیلم در مورد همین روند است.
- اما عشق رفتار و ذهنیت او را تلطیف می کند...
درسته، او وقتی عاشق می شود آدم منعطف تری می شود. یعنی ابتدای فیلم می گوید که من از مردم همین شهرم و همه مردم این شهر را دوست دارم، چون تقریباً هیچکدامشان را نمی شناسم و آخر فیلم هم می گوید که مردم این شهر را دوست دارم چون یکی از آنها را می شناسم. خب این آدم در انتها کمی مهربان تر شده و در آخر وقتی او می شکند و عاشق می شود، آدم دیگری می شود. پس حالا آدم بهتری شده و با جامعه اطرافش بهتر کنار می آید.
- و رک گویی اش را چه طور...
در روایات مدرن، شخصیت ها چیزی را از تماشاگر پنهان نمی کنند. فیلم من، فیلمی مدرن است. مثالی برایتان بزنم. شخصیت ریک در «کازابلانکا» در ابتدا بسیار منفی جلوه می کند. به نظر می رسد او می خواهد زن و شوهری را از هم جدا کند اما در آخر فیلم چیز دیگری را می بینیم و متوجه می شویم تمام قضاوت های ما غلط بوده است. اما شخصیت های «شب های روشن» راستگو هستند و دیالوگ هایی مانند «کاش لیلا فیلم بهتری بود» یا «نه سینمای خوب پیدا می شه نه فیلم خوب» اظهار نظری طبیعی از جانب کاراکترهای یک فیلم هستند. در روایت کلاسیک قرار است که تماشاگر رو دست بخورد. اما در روایت مدرن اینگونه نیست. کاراکترها مکنونات قلبی شان را عیناً  ابراز می کنند.
- پس شما کاملاً رفتار شخصیت های تان را تأیید می کنید؟
ببینید جامعه ما مثل میدان فردوسی است. فکر می کنید چرا ما روی این میدان تأکید می کنیم. مجسمه فردوسی در ابتدای ساخت این میدان در وسط آن قرار داشت، اما پس از توسعه این میدان عملاً به حاشیه رانده شده. جامعه ما،  جامعه ای است که به نظر می رسد هیچ اصولی در آن وجود ندارد و نسبت به خیلی چیزها بی تفاوت است. پس طبیعی است که شخصیت های فیلم من نسبت به این بی تفاوتی ها، واکنش خشن نشان بدهند.من کاملاً به آنها حق می دهم. ادامه دارد

نظر شما