وقتی کات می دهند همه چیز تمام می شود، گفت و گو با هانیه توسلی
موضوع : فرهنگ | سینما و تئاتر

وقتی کات می دهند همه چیز تمام می شود، گفت و گو با هانیه توسلی

روزنامه شرق، دوشنبه ۱ دی ۱۳۸۲ - ۲۷ شوال ۱۴۲۴ - ۲۲ دسامبر ۲۰۰۳

مختار شکری پور: - خود شما اهل شعر و قصه هستید، ادبیات نمایشی می خوانید. این هم به خود شما از این لحاظ خیلی نزدیک است. ضمن این که این فیلم ارتباط بسیار مستقیم و گسترده ای با شعر و قصه و همچنین نویسنده و شاعر دارد. با این وجود علاقه به ادبیات و گرایش شما در رشته تحصیلی تان تا چه اندازه به بازی شما کمک کرد؟

این سئوال را جایی دیگر هم از من پرسیدند. به نظر من اگر قرار است که بازیگری بازی کند و در نقش های مختلفی ظاهر شود لازم است که خیلی چیزها بلد باشد. یادم است چند سال پیش که در همدان کلاس تئاتر می رفتم؛ بحث هایی پیش می آمد و می گفتند که بازیگر باید شنا، شمشیربازی، آواز خواندن، ساز زدن و ... بلد باشد چون ممکن است نقشی به شما بدهند که مثلاً ساز بزنی یا شنا کنی و ... ببینید که این مقوله چه طیف گسترده ای دارد و به همین خاطر من هم می گویم که یک بازیگر باید یاد بگیرد که کسی که به ادبیات علاقه دارد چگونه شعر می خواند. این هم جزو کار بازیگری است و اگر خود شخص هم علاقه داشته باشد بیشتر کمک می کند و راحت تر این کار را انجام می دهد.

- با توجه به این که ادبیات یک زندگی گسترده و پرجزییات است مثلاً خواندن یک رمان _ مثلاً یک رمان پلیسی، جنایی که شخصیت هایی شاعر یا نویسنده ندارد _ می تواند باعث دریافت و تحلیل شخصیت ها، فضا و حال و هوای کار شود ولی با وجود این ضرورت و تاثیر بسیار مهم این عنصر در بازیگری؛ باز می بینیم که در سینمای ما این مهم چندان در نظر گرفته نمی شود و اکثر بازیگران ما با ادبیات آن طور که باید ارتباط برقرار نمی کنند و در کارشان دخالت نمی دهند، شما این پدیده را چگونه ارزیابی می کنید؟

نمی دانم. این چیزها بستگی به ویژگی های شخصیتی آدم ها دارد. گاهی استعداد عجیب و غریبی در بازیگری یکهو ظهور می کند. یعنی یک نقش درجه یک به او می خورد و آن را بازی می کند و همه هم او را تحسین می کنند که چقدر خوب بازی کرد ولی اگر از آن بازیگر بپرسی که کتاب خوانده ای؟ می گوید نه، چون او یک استعداد ذاتی بازیگری دارد. زمانی هم یک آدم بی استعداد پیدا می شود و به در و دیوار می زند و هر کاری می کند، کتاب می خواند ولی چون بی استعداد است، اگر هزار رمان هم بخواند موفق نمی شود و کمکی به او نمی کند.

- البته استعداد ذاتی بازیگری شرطی اساسی برای بازیگر شدن است و در آن شکی نیست ولی صحبت ما این جا است که همه آدم هایی که بازیگران نقش آنها را بازی می کنند و کرده اند در قصه ها و رمان ها ظهوری کامل و همه بعدی یافته اند و بنابراین چرا بازیگر نباید این سرمایه را دستمایه کارش قرار دهد تا به عمق و کنه شخصیت ها برسد؟

قطعاً باید خواند و به نظر من خیلی بد است که آدم کتاب نخواند. چون این تخیل و دیدنی که مدنظر است باید روشن شود. حتی این خواندن می تواند پاورقی های یک مجله خانوادگی باشد که مسائل روزمره و خیلی عادی را در بر می گیرد و می تواند کمک کننده باشد. مثلاً آن آدم را به فکر وادار کند. به هر حال برای ایفای نقش یک آدم باید دید که چه چیزی به درد آن و موقعیت اش می خورد ولی در هر صورت خواندن لازم است.

- وقتی بازیگری نقش یک شخصیت را بازی می کند، آیا بعد از ایفای نقش ته مایه ای از آن شخصیت در ذهنیت و وجود بازیگر بر جا می ماند یا نه؟

اصلاً هیچی در وجودم باقی نمی ماند و لحظه ای که کات می دهند تمام می شود و چطور ممکن است که وقتی بازیگری نقش یک دیوانه را بازی می کند بعد از ایفای آن نقش ته مایه ای از آن دیوانگی را با خود داشته باشد یا تحت تاثیر آن نقش قرار گیرد. البته ممکن بعضی وقت ها چنین اتفاقی بیفتد ولی تا حالا خوشبختانه این اتفاق در من نیفتاده است.

- البته منظور من به این مثال و تاثیر مستقیمی که شما عنوان کردید برنمی گردد بلکه منظور من این است که یک زمانی بازیگری نقشی را ایفا می کند که با آن تا حدی همذات پنداری دارد و آن را دوست دارد و بنابراین تاثیری که به هنگام بازی آن شخصیت بر او گذاشته است و یا دوست داشتن حال و هوا و فضای قصه و آن آدم، ته مایه ای از آن آدم را با خودش حفظ می کند و این مثل تجربه کردن یک دنیا و شرایطی خاص برای یک آدم معمولی می ماند و ما هم بازی کردن را به عنوان یک تجربه در کنار سایر تجربیات و اتفاقات زندگی فرض می کنیم نه این که من نقش یک قاتل را که بازی کردم بروم آدم بکشم.

البته می توانم بگویم که «شب های روشن» در زندگی من تاثیر گذاشته ولی حالا چه چیز آن فیلم بر من تاثیر گذاشته را نمی دانم ولی حال و هوای آن را دوست دارم، به آن فکر می کنم و یک اتفاق دوست داشتنی و شیرین در زندگی من شده است ولی به نظر من بازیگر باید بداند که هر لحظه دارد چه کار می کند. درست است که دارد حسی بازی می کند و اگر کسی از بیرون بیاید ممکن است فکر کند که او بازیگر نیست ولی خود بازیگر در ذهنش باید بداند که چه کار دارد می کند. باید بداند که کی پایین را نگاه کند و کی بالا را، کی سرش را بچرخاند و کی نچرخاند و … یعنی بازیگر همیشه خودش آگاه است که دارد چه کار می کند و وقتی این فاصله گذاری وجود دارد چطور ممکن است با نقش اش قاطی شود.
 

نظر شما