موضوع : دانشنامه | الف

امیه ابن ابى صلت ثقفى


امیّة بن ابى صلت ثقفى: شاعر معروف دوران جاهلى
نام پدر وى را به اختلاف ابوالصلت عبداللّه بن ربیعة بن عوف [1]، (عبد عوف) بن عقده [2]، ابوالصلت عبداللّه بن أبى‌ربیعة بن عمرو [3]، ابوالصلت ربیعة بن عوف [4]، و ابوالصلت بن وهب بن علاج [5] ضبط کرده‌اند. نسب وى به تیره بنى عُقدَة بن غِیَره از قبیله ثقیف مى‌رسد. [6] از او با دو کنیه ابوعثمان و ابوالحکم یاد شده است. [7] ثقیف به دو شاخه احلاف و بنو مالک تقسیم مى‌شود که امیّه در زمره احلاف بود. [8] مادر امیّه، رقیه دختر عبد شمس بن عبدمناف (که بر این اساس، ابوسفیان پسر عمه اوست)، [9] و پسر خاله او عروة بن مسعود ثقفى (داعى ثقیف به اسلام و نخستین شهید آن قبیله) بود. [10]
امیّه و پدرش از شاعران جاهلى طائف بودند؛ امّا امیّه شهرتى بیش از دیگران داشت. [11] بنا به گفته صفدى همگان وى را «أشعر ثقیف» دانسته‌اند. [12] کُمیت وى را «أشعر الناس» معرفى کرده، مى‌گوید: او چون ما مى‌سراید و ما چون او نتوانیم سرودن. [13] وى از شعراى دینى در عصر جاهلى به شمار مى‌رود [14]، زیرا در اشعار وى مضامینى از مفاهیم دینى مشابه آنچه در قرآن، تورات و انجیل است مشاهده مى‌شود. [15] امیّه را از زیرک‌ترین شخصیتهاى عرب دانسته‌اند. [16]دلیل بر زیرکى امیّه، ادعاى پیامبرى اوست که براى دست یازیدن به آن، کتابهاى آسمانى را مى‌خواند و در پى علم‌آموزى همواره سفرها کرد و دانشمند بود و معروف بود که او شهرها را درنوردید و از آنها داستانها مى‌گفت. [17] وى پیش از اسلام از بت‌پرستى روى برتافت [18] و به آیین حنیف درآمد، با احبار درآمیخت، خرقه پوشید و زهد پیشه کرد و در مضامین دینى شعر مى‌سرود و به زیارت کعبه مى‌رفت. [19] بلاذرى، وى را یهودى معرفى کرده است. [20] شاید بتوان، جایگاه وى را در میان ثقیف همچون موقعیت ابوسفیان در میان قریش دانست، زیرا با یکدیگر کاروانهاى تجارى به شام، بحرین و یمن مى‌بردند. [21] گفته شده که نخستین کسى که «بسمک اللهم» را در آغاز نوشتار خود مى‌آورد همو بود. [22] گفته شده که امیّه خویش را در میان ثقیف همان پیامبر موعود معرفى مى‌کرد و انتظار بعثت رسمى خویش را مى‌کشید؛ اما وقتى از بعثت پیامبرى از قریش با خبر شد گفت: از زنان ثقیف شرم مى‌کنم، زیرا به آنان گفته بودم: من آن پیامبر موعودم و اکنون باید مطیع جوانى از بنى‌عبدمناف باشم. [23] امیه که هنگام بعثت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در بحرین بود پس از شنیدن خبر ظهور پیامبر(صلى الله علیه وآله)8 سال در آنجا ماند و پس از بازگشت به زادگاهش طائف، براى ملاقات با آن حضرت به مکه رفت. [24] از این ملاقات هیچ گزارشى در دست نیست؛ همچنین گزارش شده است که وى در هنگام ظهور اسلام در طائف بود [25] و از سر حسادت از گرویدن به اسلام رو بر مى‌تافت. [26] معلوم نیست آیا در سفر پیامبر به طائف با وى ملاقاتى داشته یا در طرد پیامبر از آن شهر چه نقشى داشته است. پس از جنگ بدر، در سفرى که از شام به حجاز داشت [27] در محل بدر ضمن نکوهش پیامبر(صلى الله علیه وآله) [28] در رثاى کشته‌هاى قریش شعرى سرود [29] و پیامبر نقل و روایت آن را منع کرد. [30] امیّه پس از غزوه بدر همواره قریش را با اشعارش بر ضدّ پیامبر(صلى الله علیه وآله)تحریک مى‌کرد. [31] در هنگام عزیمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)براى حجة الوداع، پیامبر پس از شنیدن اشعار امیّه، آن اشعار را به اسلام بسیار نزدیک دانست. [32] این گزارش چندان قابل اعتماد نیست، زیرا بر این اساس استوار است که انتساب آن اشعار را به امیه صحیح بدانیم.
معروف است که امیّه در سال نهم هجرى در حال کفر در طائف از دنیا رفت. [33] گویا در گذشت او پیش از مسلمان شدن ثقیف [34] و نیز بعد از غزوه حنین [35] و هنگام محاصره طائف بوده است. [36]

امیّه در متون متأخر:
امیّه از شخصیتهاى برجسته عصر خویش است که کافر از دنیا رفت؛ اما به سبب اشعار منسوب به وى مورد توجه قرار گرفت. غالب اطلاعات مربوط به او را باید در منابع ادبى و منابع متأخر شرح حال‌نگارى چون اغانى، وفیات الاعیان و تاریخ مدینة دمشق جویا شد.
اشعار وى در استدلالها و استشهادهاى ادبى و تفسیرى مورد توجه عالمان و بزرگان قرار مى‌گرفت؛ [37] زمخشرى در باب حمد و ثناء [38] و در باب آسمان، ستارگان، عرش و کرسى، [39] جهنم و اهوال آن به بخشهایى از اشعار امیّه استشهاد کرده است. [40]
براساس گزارش شوقى ضیف، شولتهس مجموعه‌اى از ابیات وى را گردآورد و با ترجمه آلمانى در 1911 میلادى منتشر ساخت. بشیریموت نیز در 1936 میلادى مجموعه‌اى از اشعار وى را با عنوان «دیوان امیه» به چاپ رساند. اشعار منسوب بدو درباره موضوعاتى چون آفرینش آسمانها و زمین، ستارگان، عرش، پیدایش هستى، خدا، مرگ و فنا، رستاخیز، عذاب و ثواب و نیز قصص انبیا و پیامبرانى چون آدم، نوح، ابراهیم، موسى و عیسى(علیهم السلام) و نیز از فرعون، مریم، بلقیس، ذوالقرنین، لوط، عاد و... است. [41] داستانهاى نقل شده از او کاملا مبالغه‌آمیز است، به‌گونه‌اى که نشان مى‌دهد او در آشنایى با زبان حیوانات همسنگ سلیمان نبى بوده است. [42] افسانه‌هاى اغراق‌آمیزى در باره او گفته‌اند؛ مانند اینکه کبوترانى سینه او را شکافتند تا براى نبوت پاک کنند؛ اما نبوت را از آن او ندانستند. [43] برخى هم بر این باور بودند که چنانچه پیامبر ظهور نمى‌کرد قبیله ثقیف مدعى نبوت امیّه مى‌شد. [44]
برخى از مستشرقان متقدم، قائل به تشابه مضامین اشعار امیّه و قرآن و مدعى تأثیرپذیرى پیامبر از امیّه شده‌اند، چنان‌که با ملاحظه اشعار امیّه پنداشتند که یکى از مآخذ و منابع قرآن را یافته‌اند [45] و برخى دیگر قرآن و اشعار امیّه را برگرفته از تورات و انجیل دانسته‌اند. [46] در مقابل، مستشرقان دیگرى، آن دسته از اشعار امیّه را که در آنها باورهاى قرآنى انعکاس یافته، متعلق به او ندانسته‌اند، چنان‌که بروکلمن جز سروده امیّه براى کشته‌هاى بدر را باور ندارد. [47] شوقى ضیف نیز مدعى است قصاصان و روات به امیه فراوان دروغ بسته‌اند و اساساً دیوان امیّه را براى شناخت آیین عرب جاهلى فاقد اعتبار مى‌داند [48]، افزون بر این چنانچه سخنان پیامبر با سخنان امیّه شباهت داشت، قریش در مبارزه با اسلام بدان اشاره مى‌کردند یا حداقل خود امیّه بدان اعتراض مى‌کرد. از طرف دیگر مضامین قرآن با تورات و انجیل شباهت کمترى دارد [49]، بر این اساس قطعا اشعارى با ساختار و مفاهیم جدید قرآنى به امیه نسبت داده شده است.
برخى تقرب به حجاج ثقفى را انگیزه جعل دانسته‌اند تا از این طریق نزد امیر کوفه منزلت یابند. [50] محققان دیگر معتقدند وارد شدن آن مفاهیم، مقوله‌ها و باورها در شعر امیه باید کار کسانى باشد که در دوره اسلامى مى‌زیسته‌اند و این مفاهیم و باورها را در ذهن خود داشته‌اند و به قصد خدمت به اسلام، آنها را از زبان امیه نقل کرده‌اند تا با اتکا به آگاهیهاى غیبى، از نزدیکى ظهور حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)سخن گفته و ظهورش را بشارت دهند. [51]
در هر صورت ما افراط دروغپردازان و تفریط بروکلمن را نمى‌پذیریم و اذعان داریم که وى اشعارى در موضوع زهد [52] و احیاناً نظایر آن سروده است و در صورتى که گزارش مربوط به گفتوگوى پیامبر با خواهر امیّه، فارعَه را بپذیریم (در ادامه مى‌آید) در او نشانه‌هایى از هدایت دیده مى‌شد؛ اما حسادت و عصبیت، وى را در کفر نگه داشت.

امیّه در شأن نزول:
ابن‌اثیر در ضمن شرح حال فارعَه خواهر امیّه، سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره امیّه را یادآور شده است: «کان مَثَل أخیک کمثل الذی آتاه اللّه آیاته فانسلخ منها...»، بر این اساس پیامبر امیّه را همچون بلعم باعورا دانسته که خداوند آیاتى به وى نشان داد؛ امّا او از آن بهره نبرد و با اینکه بنا بر روایت مشهور آیه درباره بلعم نازل شده؛ امّا برخى مفسران با ذکر روایاتى خواسته‌اند آیه را در شأن امیّه بدانند [53]: «واتلُ عَلَیهِم نَبَاَ الَّذى ءاتَینـهُ ءایـتِنا فَانسَلَخَ مِنها... = و خبر آن‌کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت». (اعراف/7، 175) بخشى از راویان، شاعران مشرکى را که با سرودن اشعار و حکایت قصص به رویارویى پیامبر مى‌رفتند یا با شعر خود پیامبر و اصحابش را هجو مى‌کردند مصداق آیه 224 ـ 225 سوره شعراء دانسته و در این زمینه از شعراى متعددى چون امیّه نام برده‌اند [54]: «والشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوون اَلَم تَرَ اَنَّهُم فى کُلِّ واد یَهیمون = و شاعران را گمراهان پیروى مى‌کنند. آیا ندیده‌اى که آنان در هر وادیى سرگردان‌اند». امام سجاد(علیه السلام)یکى از مصادیق آیه 31 زخرف/43 را امیّه دانسته و ذیل آیه بعدى فرمودند: اگر اختیار به قریش واگذار شده بود هر آینه امیّه یا عروة بن مسعود را براى پیامبرى برمى‌گزیدند [55]: «و قالوا لَولا نُزِّلَ هـذا القُرءانُ عَلى رَجُل مِنَ القَریَتَینِ عَظیم اَهُم یَقسِمونَ... = و گفتند: چرا قرآن بر یکى از بزرگان دو شهر ( مکه و طائف) نازل نشده است».
در ذیل آیات 14 نمل/27 و 89 بقره/2 که از انکار و جحد کافران سخن به میان آمده است تنها ابوحیان به داستان امیّه و احبار یهود اشاره مى‌کند. [56]

منابع
اسد الغابة فى معرفة الصحابه؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ الاعلام؛ الاغانى؛ انساب الاشراف؛ بحرالعلوم، سمرقندى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب؛ تاریخ الادب العربى (ادب صدر اسلام)؛ تاریخ الادب العربى (العصر الجاهلى)؛ تاریخ صدر الاسلام والدولة الامویّه؛ تاریخ مدینة دمشق؛ تاریخ یحیى بن معین؛ تحف العقول عن آل‌الرسول(صلى الله علیه وآله)؛ جامع‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ جمهرة انساب العرب؛ دلائل‌النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه؛ ربیع الابرار و نصوص الاخبار؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ سمط اللآلى؛ السیرة النبویه، ابن هشام؛ الشعر و الشعراء؛ طبقات الشعراء؛ کتاب الحیوان؛ مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛ المفصل فى تاریخ العرب قبل‌الاسلام؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ الوافى بالوفیات.

پی نوشت:
[1]. جمهرة انساب العرب، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 386.
[2]. الشعر والشعراء، ص 305.
[3]. سمط اللآلى، ج 1، ص 362.
[4]. المنتظم، ج 3، ص 142.
[5]. الاصابه، ج 1، ص 386.
[6]. جمهرة‌انساب العرب، ص 269.
[7]. تاریخ یحیى بن معین، ج 1، ص 27؛ تاریخ دمشق، ج 9، ص 256 ـ 257.
[8]. المعارف، ص 91.
[9]. جمهرة انساب العرب، ص 267.
[10]. همان؛ تاریخ دمشق، ج9، ص 256ـ 257.
[11]. طبقات الشعراء، ص 101.
[12]. الوافى بالوفیات، ج 9، ص 226؛ الاصابه، ج 1، ص 385.
[13]. الاغانى، ج 4، ص 129.
[14]. الاصابه، ج 1، ص 384 ـ 385.
[15]. رک: المفصل، ج 6، ص 489 ـ 500.
[16]. الحیوان، ج‌2، ص‌320.
[17]. ربیع الابرار، ج 1، ص 796.
[18]. المعارف، ص 60.
[19]. الاعلام، ج 2، ص 23؛ العصر الجاهلى، ص 394.
[20]. انساب الاشراف، ج 13، ص 441.
[21]. دلائل النبوه، ج 2، ص 116.
[22]. الاغانى، ج 4، ص 130.
[23]. دلائل النبوه، ج 2، ص 116 ـ 117؛ تاریخ دمشق، ج 9، ص 264 ـ 265.
[24]. همان، ج 9، ص 285.
[25]. تاریخ دمشق، ج 9، ص 265.
[26]. مجمع البیان، ج 5 ـ 6، ص 768.
[27]. الاعلام، ج 2، ص 23.
[28]. السیرة النبویه، ج 2، ص 30 ـ 33.
[29]. مجمع البیان، ج 6، ص 768ـ 769؛ الاصابه، ج 1، ص 385.
[30]. الوافى بالوفیات، ج 9، ص 226.
[31]. الوافى بالوفیات، ج 9، ص 226.
[32]. المعارف، ص 60؛ تاریخ دمشق، ج 9، ص 272؛ بلوغ الارب، ج 3، ص 121.
[34]. الاصابه، ج 1، ص 385 ـ 386.
[35]. الوافى بالوفیات، ج 9، ص 228.
[36]. الاصابه، ج 1، ص 386.
[37]. تاریخ دمشق، ج 9، ص 274 ـ 276.
[38]. ربیع الابرار، ج 2، ص 207.
[39]. همان، ج 1، ص 125 ـ 126.
[40]. همان، ص 190.
[41]. العصرالجاهلى، ص 395 ـ 396.
[42]. الوافى بالوفیات، ج 9، ص 226 ـ 227؛ تاریخ دمشق، ج 9، ص 273 ـ 285.
[43]. الاغانى، ج 4، ص 132.
[44]. الاشتقاق، ص 184.
[45]. العصر الجاهلى، ص 396.
[46]. المفصل، ج 6، ص 492 ـ 495.
[47]. تاریخ الادب العربى، ج 1، ص 113.
[48]. تاریخ الادب العربى، ج 1، ص 113.
[49]. المفصل، ج 6، ص 493.
[50]. همان، ص 495 ـ 496؛ تاریخ صدر اسلام، ص 146 ـ 148.
[51]. تاریخ صدر اسلام، ص 146 ـ 148.
[52]. الاغانى، ج4، ص125؛ تاریخ دمشق، ج9، ص 273.
[53]. جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 162 ـ 165؛ تفسیرسمرقندى، ج 1، ص 583؛ تاریخ دمشق، ج 9، ص 265 ـ 266.
[54]. مجمع البیان، ج 7، ص 325؛ تفسیر قرطبى، ج 13، ص 102؛ روض الجنان، ج 14، ص 366.
[55]. تحف العقول، ص 465.
[56]. البحر المحیط، ج 5، ص 311.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته محمود حیدرى آقایى

نظر شما