موضوع : دانشنامه | الف

ابولهب ابن عبدالمطلب


ابولَهَب‌بن عبدالمطّلب: عبدالعُزّى‌بن عبدالمطّلب بن‌هاشم، مکنى به ابا عتبه[1] عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از دشمنان سرسخت او[2]
مادرش لُبنى از بنى خُزاعه[3] و همسرش اَروى یا عوراء، مشهور به ام جمیل دختر حرب‌بن‌امیه و خواهر ابوسفیان بود.[4] در این‌که چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن‌سعد بر آن است که عبدالمطّلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین نامیده[5] و برخى براى وى فرزندى به‌نام لهب ذکر کرده‌اند؛[6] امّا بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛[7] چون عاقبت او با آتش است.[8] گویا در میان مردم زمان خویش، بیش‌تر به کنیه اباعتبه خطاب مى‌شده‌است.[9]
از زندگى ابولهب، پیش از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)اطلاعى در دست نیست. فقط برخى آورده‌اند: او کنیزش ثویبه را که ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمّد ) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛[10] شاید از آن رو که او نیز چون دیگران به انتظار قدوم کسى بود که نسل عبداللّه را تداوم بخشد. برابر روایتى، شبى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواب دید که فریاد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ امّا از انگشت ابهامش آب مى‌نوشد. چون راز آن پرسید، گفت: به‌آن‌جهت که ثویبه را به‌سبب ولادت تو آزاد‌کردم.[11]
برخى این حکایت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا دانسته‌اند که حتّى سرسخت‌ترین دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى کوچک که در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهره‌مند شد؛[12] ولى برخى از معاصران در صحت این خبر تردید کرده، به‌ویژه که بر پایه دیگر اخبار، آزادى ثویبه تا نزدیکى‌هاى هجرت رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)هنوز تحقق نیافته بود و حتى چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد کردنش بر آمد، ابولهب همراهى نکرد؛[13] به هر روى، ثویبه اندک زمانى دایگى این کودک را برعهده گرفت و از همین طریق، پیامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر‌شد.[14]
گفته‌اند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبداللّه شد؛ امّا عبدالمطّلب با این سخن که شَرّ خود را از او باز‌دار، از سپردن محمّد نوجوان به او خوددارى کرد.[15] ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شرکت در سرقت دو آهوى زرین که بر در کعبه نصب شده بود، با شهادت یکى از سارقان متهم شد و مورد پى‌گرد قرار گرفت[16] و به ناچار نزد دایى‌هاى خویش، در تیره بنى‌خزاعه ، پناهنده‌شد.[17]
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب، با دو‌دختر رسول خدا، رقیه و ام‌کلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد.[18] ابولهب از دارایان[19] و متولّیان بتان در مکه بود[20] و وقتى افلح بن‌نضر شیبانى، متولّى عزّى ، در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى کرد، ابولهب به او دل‌دارى داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق، مدتى سدانت عزّى را برعهده گرفت. در این هنگام به هرکس مى‌رسید، مى‌گفت: اگر عزّى پیروز شود، من با خدمتى که به او کرده‌ام در امانم و اگر محمّد بر آن پیروز شود که نمى‌شود، برادر زاده‌ام است.[21]
ابولهب پس از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخلاف سنت عربى، به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به‌رغم همراهى بنى‌عبدالمطّلب با رسول خدا، او به دیگر تیره‌هاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوه‌هاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت[22] از‌جمله بر سر رسول خدا شکمبه و خاشاک مى‌ریخت.[23] این عمل، خشم دیگر بنى‌هاشم را برمى‌انگیخت؛ چنان‌که روزى حمزه با مشاهده چنین صحنه‌اى از سر خشم، خار و خاشاک را بر سر ابولهب افکند.[24] ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پى او حرکت و دروغ‌گویش خطاب مى‌کرد.[25] او را ساحر،[26] شاعر،[27] و کاهن مى‌خواند[28] و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمى‌داشت[29] و حتى یک بار او و همسرش به تحریک دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پاى در آورند که بر جاى خشک شدند و به دعاى حضرت به حرکت درآمدند.[30]
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کتاب‌هاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بت‌ها را عامل اصلى دانسته‌اند؛ چنان‌که خود به هند (همسر ابوسفیان) مى‌گوید: با رد دعوت محمّد، لات و عزّى را یارى کردم.[31] شاید همراهى با همسرش را که در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذکر کرد؛ چرا که تثبیت مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله)موقعیت وى را به مخاطره مى‌افکند؛ ولى برخى، آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو کشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب کشتى مى‌گرفتند. ابولهب او را بر زمین افکند و روى سینه‌اش نشست. در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یارى ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید، و وقتى ابولهب به او گفت که من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى کردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوب‌تر است، و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد؛[32] امّا گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مکه که در خاندان عبدالمطّلب، کم و بیش به آن چشم داشتند، انگیزه اصلى او بود؛ به‌ویژه که وى از یک سو در پیوندى سببى به تیره بنى‌امیه ارتباط مى‌یافت[33] که در رقابت بابنى‌هاشم کوششى بىوقفه داشتند، و از دیگر سو، در پیوندى نسبى، از‌طرف مادر با تیره بنى‌خزاعه[34] که خود زمانى ریاست مکه و کعبه را عهده‌دار بودند، پیوند داشت. مشرکان نیز وى را از همین زاویه تحریک مى‌کردند.[35] بدیهى است که روى کار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مى‌زد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى، دشمنى ابولهب با رسول خدا به آن حد بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن‌ابى‌معیط قرار گرفته‌ام؛ چون هرگاه کثافاتى بیابند، بر در خانه من مى‌ریزند.[36] دشمنى او با پیامبر(صلى الله علیه وآله)به‌گونه‌اى بود که چون حضرت در یوم‌الانذار خواست براساس امر الهىِ: «و‌اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین» (شعرا/26،‌214) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کند، برخى از زنان بنى‌هاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند[37] و چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر(صلى الله علیه وآله)که با اندک غذا و شربت آماده شده به‌وسیله على(علیه السلام) همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى به بنى‌عبدالمطّلب کرد و گفت: محمّد شما را جادو کرده[38] و بدین‌گونه مانع انذار حضرت شد، و هنگام دعوت عمومى، چون پیامبر بر فراز کوه صفا [39] یا مروه [40] رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از این‌که آنان را براى چنین پیامى به آن‌جا کشانده، نفرین کرد که خداوند در پاسخ او، سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت کرد.[41]
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرک قریش هم‌دست شد[42] و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او وا داشت؛[43]گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمى‌داشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند.[44] ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضدّ پیامبر و مسلمانان شرکت کرد و تنها فرد از بنى‌عبدالمطّلب بود که در شعب، با آنان همراه نشد[45] و پس از درگذشت ابوطالب که دشمنى قریش با پیامبر(صلى الله علیه وآله)افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت.[46] بر اساس پاره‌اى اخبار، وى پس از آن که به ریاست بنى‌هاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا اعلام کرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه که در زمان ابوطالب عمل مى‌کردى، بکوش. به لات سوگند که از تو حمایت مى‌کنم و در مقابل ابن‌غیطله که به رسول خدا اهانت کرده بود، ایستاد؛ امّا پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت.[47]
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آن‌جا گرفته شد، وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریکى نمى‌توان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبح‌گاه صبر کنند[48] و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشست.[49] ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز که همه اشراف مکه حضور یافتند، شرکت نکرد[50] و به اصرار دیگران، فقط عاص بن‌هشام بن‌مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى که از او داشت، به جاى خویش فرستاد.[51] برخى علت عدم شرکت او را درماندگى و ناتوانى‌اش ذکر کرده‌اند[52] و برخى دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنى بر شکست فضاحت‌بار مشرکان، علّت اصلى دانسته‌اند؛[53] به‌هر حال وى با این‌که در جنگ نبود، اخبار آن را پى‌گیرى مى‌کرد[54] و چون از زبان ابورافع شنید که در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌زد.[55]
ابولهب، پس از شنیدن خبر شکست مشرکان در بدر، پس از 7[56] یا 9 روز[57] بر اثر بیمارى پوستى درگذشت.[58] فرزندانش از ترس سرایت مرض، از جنازه‌اش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مکه کنار دیوارى نهاده و از دور، بى آن‌که لمسش کنند، بر او سنگ ریختند تا مدفون شد.[59] ابن‌بطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مکه یاد مى‌کند که منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مى‌زدند.[60] ابن‌جبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مى‌دهد که مى‌گفتند: از ابولهب و همسرش ام‌جمیل است.[61] نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان شدند[62] و در حنین از ثابت قدمان به‌شمار آمدند.[63]

ابولهب در شأن نزول:
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/111 صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول این سوره (با اختلافى اندک) آمده که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از نزولِ «وَ‌أَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِین» (شعراء/26، 214) دعوت از خویشاوندانش را آغاز کرد[64] یا براى دعوت عمومى بر فراز کوه صفا رفت[65] و پس از أخذ تأیید از مردم به راست‌گویى، پیام الهى را آشکار کرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: تبّاً لک، ألهذا دعوتنا = دستت زیان‌کار باد براى همین ما را دعوت کردى؟»[66] خداوند در پاسخ به این سخن، سوره پیشین را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب و تَبّ= زیان‌کار باد دستان ابولهب و خود او هم زیان‌کار شد». بخش اوّل در لعن و نفرین او و بخش دیگر گزارشى غیبى است و چون تحقق آن قطعى است، به صیغه ماضى آمده است؛[67] بنابراین، قول به این‌که وجود فعل ماضى، دلیل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است،[68] چندان مدلّل نمى‌نماید؛ به‌هر حال، مراد آیه این است: عمل ابولهب که از دست بر مى‌آید، سودى براى او نداشته،[69] خودش نیز با افتادن در آتش زیان‌کار شد.[70] زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است که روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)بزند؛ امّا نتوانست و آیه اشاره به‌آن است.[71] در زیان‌کارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.[72]
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما کَسَب= مالش و دستاوردش به‌کارش نیامد»؛ به این معنا که اندوخته‌ها و دارایى‌هایش، وى را از عذاب جهنّم حفظ نخواهند کرد[73] یا این‌که سرمایه‌ها و آن‌چه از منافع چارپایان به او رسیده و به‌دست آورده، براى او سودى ندارد.[74] برخى گفته‌اند: مراد آن است که مال او و فرزندانش، بى‌نیازش نمى‌کنند[75] و عذاب الهى را از او دور نمى‌سازند.[76] میبدى، این آیه را در پاسخ آن سخن ابولهب مى‌داند که گفته بود: اگر آن‌چه پسر برادرم مى‌گوید، حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فدیه مى‌دهم.[77]
«سَیَصلى نارًا ذاتَ لَهَب‌= زودا که به آتشى شعلهور در آید.» او به آتش شدیدى در خواهد آمد که شعله‌هاى آن،گرداگرد او را فرا مى‌گیرد. طبرسى این آیه را دلیل بر صدق گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌داند که از مرگ ابولهب در حال کفر خبر مى‌دهد.[78] آلوسى، سین در «سَیَصلى» را براى تأکید در وعید و حتمیّت آن و تنوین در «نارًا» را نشان بزرگى آتش مى‌داند[79] و نکره آمدن «لَهَب» نیز براى بیان هیبت و ترس‌انگیزى آن است.[80]
«و‌امرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَب‌ فى جیدِها حَبلٌ مِن مَسَد= و زنش هیزم‌کش [و آتش افروز معرکه] است و ریسمان از لیف خرما برگردن دارد.» این آیه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را که در آزار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شوهرش هم‌دست بود، بیان مى‌دارد. گفته‌اند: ام‌جمیل، شبان‌گاه خار و خاشاک بر سر راه رسول خدا مى‌ریخت تا او را بیازارد[81] و آیه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است که او بین مردم به سخن چینى مى‌پرداخت تا آتش دشمنى برانگیزد؛ در‌حالى‌که در گردنش ریسمانى از لیف خرما بود و آیه نیز براى تحقیر او، وى را با چنین تصویرى ارائه کرده‌است.[82]
شاید آیه بیان حال او در جهنّم باشد؛ به این معنا که در پشت او هیمه‌اى از چوب جهنّم و در گردنش زنجیرى از آتش است و وبال کار خویش را به گردن مى‌کشد.[83] از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که هرکس سوره تبّت را قرائت کند، امیدوارم که خداوند او و ابولهب را در یک خانه جمع نکند.[84] فخر رازى در این سوره، از سه خبر غیبى سخن به‌میان مى‌آورد: 1. نابودى و زیان‌کارى ابولهب؛ 2.‌بهره نبردن او از مال و فرزند ؛ 3. اهل آتش بودن او.[85] این سوره گذشته از آن‌چه بیان شد، از دیرباز مورد گفت و گوهاى تفسیرى فراوانى واقع شده‌است؛ به‌ویژه از این جهت که چرا خداوند، برخلاف سوره کافرون، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به گفتن و نفرین کردن، مأمور نکرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و این‌که آیا این سوره، زمینه ایمان آوردن ابولهب را مسدود نمى‌کند و او را در کفرش مجبور نمى‌سازد؟[86]... در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفته‌اند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختیارى انسان، باعث بطلان اختیار نمى‌شود؛ چون فرض این است که فعل و اراده الهى به فعل اختیارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختیار خود او صادر نشود باعث مى‌شود اراده خداوند از مرادش تخلف پیدا کند و این محال است[87]
به عبارت دیگر، خداوند مى‌داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادى‌اش چه کارى را انجام مى‌دهد؛ مثلاً در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى‌دانسته که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى‌آورند نه با اجبار و الزام. به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مى‌دانسته است که بندگان با صفات اختیار و با اراده خویش چه عملى را انجام مى‌دهند؛ بنابراین، چنین علمى و خبر دادن از چنان آینده‌اى تأکیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.[88]
به‌هر حال، نزول این سوره، به دیگران نشان داد که نزد خدا و در امور دین، هرگز به خویشاوندى توجه نمى‌شود؛[89] افزون بر این، مفسران در ذیل آیاتى چند، از ابولهب سخن به‌میان آورده‌اند:
1. در ذیل آیات 94‌ـ‌95 حجر/15 آورده‌اند: ابولهب یکى از مسخره‌کنندگان بود که خداوند وعده داد تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شرّ آنان کفایت کند[90]: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِکین اِنّا کَفَینـکَ المُستَهزِءین= پس آن‌چه را دستور یافته‌اى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان. ما تو را از [شرّ] ریشخندکنندگان کفایت [و حمایت]مى‌کنیم.»
2. عطا، مراد از «شانِئَک» در آیه‌3 کوثر/108 را ابولهب دانسته است؛ هرچند دیگر مفسران، مراد از آن را عاص بنوائل مى‌دانند.[91]
3. گفته‌اند: مراد از «اَفَمَن حَقَّ عَلَیهِ کَلِمَةُ العَذاب» ‌(زمر/39،19) ابولهب و پسرش عتبه است؛[92] امّا با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مکه و نیز پایداریش در جنگ حنین، چنین تطبیقى، منطقى به نظر نمى‌رسد؛ گرچه در مورد ابولهب مى‌تواند صادق باشد.
4. «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقـسیَةِ قُلوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ اولـئِکَ فى ضَلـل مُبِین= آیا کسى که خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى [‌=‌هدایت]برخوردار است، [همانند سخت دلان است]؛ پس واى بر آنان که از ترک یاد الهى، سخت‌دل هستند؛ اینان‌اند که در گمراهى آشکارند.» (زمر/‌39، 22) واحدى بر آن است که آیه درباره حمزه، على، و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على(علیه السلام) و حمزه کسانى‌اند که خداوند سینه‌شان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش کسانى‌اند که قلوبشان از ذکر خدا قاسى و سخت‌است.[93]
5. «و‌قالوا ما لَنا لانَرى رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار‌= و [ در دوزخ] گویند ما را چه شده است که مردانى را که از بدکرداران شمردیمشان، [در‌این‌جا] نمى‌بینیم؟» (ص/38،62) گفته‌اند: مراد از ضمیر فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قریش‌اند.[94]
6. سهیلى مراداز «یـاَیُّهَا الکـفِرون» (کافرون/109،1) را ابولهب دانسته است.[95]
7. ابن‌شهر آشوب از ابن‌عباس آورده که روزى ولیدبن‌مغیره از ترس گسترش اسلام در بین افراد خارج مکّه، از قریش خواست تا راهى براى جلوگیرى آن بیابند. هرکس پیش‌نهادى داد. ابولهب گفت: مى‌گویم او شاعر است. در پاسخ او، آیه «و‌ما هُوَ بِقَولِ شاعِر» (الحاقّه/69، 41) نازل شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شاعر بودن مبرّا دانست.[96]

منابع
اسباب النزول،واحدى؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ اعلام القرآن؛ اعلام النبوه؛ الاغانى؛ انساب الاشراف؛ انوار‌التنزیل و اسرار التاویل، بیضاوى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ البدء و التاریخ؛ البدایة و النهایه؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ تاریخ الامم والملوک، طبرى؛ تاریخ الخمیس؛ تاریخ الیعقوبى؛ التحفة اللطیفة فى تاریخ المدینه؛ التعریف و الاعلام؛ تفسیرالبصایر؛ تفسیر غرائب‌القرآن؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ تفسیر القمى؛ التفسیرالکبیر؛ تفسیر نمونه؛ جامع‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ الخصائص الکبرى او کفایة الطالب اللبیب فى خصائص الحبیب؛ الدرر فى اختصار المغازى والسیر؛ رجال أنزل اللّه فیهم قرآناً؛ رحلة ابن‌بطوطه؛ رحلة ابن‌جبیر؛ روح‌المعانى فى تفسیر القرآن‌العظیم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ زادالمعاد؛ السیرة الحلبیه؛ السیرة النبویه، ابن‌هشام؛ السیرة النبویه، زینى دحلان؛ السیر والمغازى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم؛ الطبقات الکبرى؛ غرر التبیان فى من لم یسم فى القرآن؛ الکامل فى التاریخ؛ الکشاف؛ کشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛ معجم الصحابه؛ المغازى؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ المیزان فى تفسیر القرآن.

پی نوشت:
[1]. المعارف، ص‌125.
[2]. البدء والتاریخ، ج‌4، ص‌155.
[3]. المعارف، 119.
[4]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌4، ص‌603.
[5]. الطبقات، ج1، ص93؛ تفسیرابن‌کثیر، ج4، ص63؛ المعارف، ص125.
[6]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌244.
[7]. زاد المعاد، ج‌2، ص‌338.
[8]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814.
[9]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[10]. التحفة اللطیفه، ج‌1، ص‌8.
[11]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[12]. السیرة النبویه، ج1، ص27؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص222‌ـ‌223.
[13]. الصحیح من سیرة‌النبى، ج2، ص80؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌95‌ـ‌96؛ الطبقات، ج‌1، ص‌87.
[14]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[15]. مناقب، ج‌1، ص‌62.
[16]. المنتظم، ج‌2، ص‌15.
[17]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌56.
[18]. الاصابه، ج‌8، ص‌460‌ـ‌461؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌244.
[19]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌657؛ البرهان، ج‌5، ص‌788.
[20]. رجال انزل اللّه فیهم قرآنا، ج‌7، ص‌96.
[21]. المغازى، ج‌3، ص‌874.
[22]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌415‌ـ‌416.
[23]. الکامل، ج‌2، ص‌70.
[24]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147‌ـ‌148.
[25]. السیر و المغازى، ص‌232.
[26]. مجمع البیان، ج‌7، ص‌322.
[27]. مناقب، ج‌1، ص‌77.
[28]. البحر المحیط، ج‌7، ص‌58.
[29]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌111.
[30]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[31]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌69.
[32]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147.
[33]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466.
[34]. المعارف، ص‌119.
[35]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130؛ مناقب، ج‌1، ص‌175.
[36]. الطبقات، ج‌1، ص‌157؛ انساب الاشراف، ج‌1، ص‌148.
[37]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌134.
[38]. تاریخ طبرى، ج‌1، ص‌542.
[39]. الطبقات، ج‌1، ص‌156‌ـ‌157.
[40]. همان، ص‌61؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌27.
[41]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌351؛ البدایة و النهایه، ج‌3، ص‌31.
[42]. الطبقات، ج‌1، ص‌157.
[43]. البدء و التاریخ، ج‌5، ص‌17؛ الاصابه، ج‌8، ص‌461.
[44]. معجم الصحابه، ج‌3، ص‌196.
[45]. السیرة النبویه، ج 1، ص‌269؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص‌550.
[46]. البدءوالتاریخ، ج‌4، ص‌154‌ـ‌155.
[47]. الطبقات، ج‌1، ص‌164؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌106‌ـ‌107.
[48]. تفسیر قمى، ج‌1، ص‌302.
[49]. الطبقات، ج‌1، ص‌176‌ـ‌177.
[50]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ الاغانى، ج‌4، ص‌205.
[51]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌203.
[52]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[53]. الطبقات، ج‌8، ص‌36‌ـ‌37؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌24؛ السیرة‌الحلبیه، ج‌2، ص‌377.
[54]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌242.
[55]. الطبقات، ج‌4، ص‌55؛ الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[56]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌343.
[57]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌46.
[58]. المعارف، ص‌125.
[59]. الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[60]. رحلة ابن‌بطوطه، ص‌142.
[61]. رحلة ابن‌جبیر، ص‌88.
[62]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌439.
[63]. الطبقات، ج‌6، ص‌11؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌62.
[64]. جامع‌البیان، مج15، ج30، ص‌439؛ الطبقات، ج1، ص‌156‌ـ‌157.
[65]. البصائر، ج‌60، ص‌298؛ جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[66]. جامع البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌439.
[67]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[68]. اعلام القرآن، ص‌91.
[69]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌438.
[70]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌851.
[71]. الکشاف، ج‌4، ص‌813.
[72]. المغازى، ج3، ص874؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌138؛ غرائب‌القرآن، ج‌6، ص‌589.
[73]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[74]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814‌ـ‌815.
[75]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[76]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[77]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص657؛ روض‌الجنان، ج‌20، ص‌456.
[78]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[79]. روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌471.
[80]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[81]. الکشاف، ج‌4، ص‌815.
[82]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[83]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌462.
[84]. همان.
[85]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌170‌ـ‌171.
[86]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌168‌ـ‌169.
[87]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[88]. نمونه، ج‌27، ص‌424.
[89]. الفرقان، ج‌20، ص‌501.
[90]. مناقب، ج1، ص106‌ـ‌107؛ الکامل،ج2، ص70؛ الدرر، ج‌1، ص‌47.
[91]. مفحمات الاقران، ص‌215.
[92]. غررالتبیان، ص‌452.
[93]. اسباب النزول، ص‌310.
[94]. غررالتبیان، ص‌450.
[95]. التعریف والاعلام، ص‌395.
[96]. مناقب، ج‌1، ص‌77.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته سید علیرضا واسعى

نظر شما