موضوع : دانشنامه | ب

باقرخان


سالار ملی


باقرخان‌، ملقب‌ به‌ «سالار ملى‌»، از رهبران‌ برجسته انقلاب‌ مشروطه‌ و یار و هم‌رزم‌ ستارخان.
باقرخان‌ در محله‌ «خیابان‌» تبریز، گویا در 1278 ق‌ / 1240 ش‌ متولد شد. از زندگی او پیش‌ از ظهور در نهضت‌ مشروطیت‌، اطلاع‌ چندانی در دست‌نیست‌. ظاهراً در جوانی به‌ بنایی اشتغال‌ داشت‌ و در محله‌ خود به‌ دلیری و عیاری شهره‌ بود و به‌ این‌ سبب‌، یک‌ چند کدخدای آنجا شد. گفته‌اند که‌ به‌روزگار ولیعهدی مظفرالدین‌ میرزا در تبریز، در زمره‌ فراشان‌ یا یوزباشیان‌ دستگاه‌ او در آمد و در استیفای آذربایجان‌ هم‌ مدتی مامور گردآوری‌مالیات‌ بود.
اما آنچه‌ او را برانگیخت‌ تا استعداد خویش‌ را در سازمان‌ دهی جنبش‌ توده‌ها و رهبری آن‌ نشان‌ دهد، تلاشهای محمدعلی‌شاه‌ در برافکندن‌ بنیادمشروطه‌ و ظهور دوره‌ استبداد صغیر بود. در پی بمباران‌ مجلس‌ و تفویض‌ حکومت‌ و فرماندهی نظامی آذربایجان‌ به‌ کسانی چون‌ محمدولی‌خان‌تنکابنی و عین‌الدوله‌ و عبدالمجید میرزا. انقلاب‌ در آذربایجان‌ اوج‌ گرفت‌ و چون‌ ستارخان‌ نیز از امیرخیز به‌ پا برخاست‌، «نائب‌ باقرخان‌» (باقر بنا)هم‌ از محله‌ خیابان‌ به‌ او پیوست‌ و با مجاهدانی که‌ گردآوردند، قصد تهران‌ و کمک‌ به‌ مجلس‌ شورا کردند، اما انجمن‌ ایالتی تبریز که‌ حضور آن‌ دو رادر شهر ضروری می‌دانست‌، مانع‌ رفتن‌ آنها شد. اجازه‌ ورود به‌ عین‌ الدوله‌ و اردوی دولتی ندادند و ستار و باقر به‌ اشغال‌ ورودی‌های شهر وسنگربندی در خیابانها دست‌ زدند. در نخستین‌ رویارویی‌های قوای دولتی با مردم‌ تبریز، حوزه‌ نفوذ و اقتدار باقرخان‌ که‌ تقریباً به‌ طور مستقل‌ کارمی‌کرد، چندان‌ گسترده‌ نبود، ولی به‌ تدریج‌ با ضعف‌ مرتجعان‌ و هواداران‌ شاه‌، نفوذ بیشتری یافت‌؛ چنانکه‌ با محاصره‌ تبریز توسط‌ قوای دولتی که‌موجب‌ بروز قحطی در شهر شد، به‌ ناچار باقرخان‌ وظایف‌ دیگری برعهده‌ گرفت‌ و اخطاریه‌ها و اعلامیه‌های «مجلس‌ غیبی‌» یا شورای مخفی تبریز،به‌ مهر ستار یا باقر صادر می‌گردید.
گزارشها و مراسلات‌ کنسولگری‌های روس‌ و انگلیس‌، حاکی از نگرانی ماموران‌ بیگانه‌ از فعالیتهای باقرخان‌ و ستارخان‌ است‌ که‌ به‌ تعبیر آنها موجب‌اغتشاش‌ در شهر شده‌ بود. در اواخر رمضان‌ 1326 / سپتامبر 1908 بازارهای تبریز بسته‌ شد و انجمن‌ ایالتی به‌ تشکیل‌ نیروهای نظامی به‌ فرماندهی‌باقرخان‌ و ستارخان‌ دست‌ زد که‌ هزینه‌های آن‌ را مردم‌ می‌پرداختند. در برخی منابع‌ این‌ هزینه‌ها را از مالیاتهای خودسرانه‌ای دانسته‌اند که‌ توسط‌ستار و باقر وضع‌، و اخذ می‌شد. مخبرالسلطنه‌ مهدی قلی هدایت‌ از فعالیت‌ این‌ دو، به‌ مثابه‌ اعمالی جابرانه‌ و برای گردآوری مال‌ سخن‌ رانده‌ و به‌ویژه‌ برخی کارهای باقرخان‌ را «دیوانگی‌» خوانده‌ است‌. برخی از اظهارنظرهای دیگر هم‌ برمی آید که‌ باقرخان‌ مردی تندخود و کم‌ تحمل‌ بود و گاه‌خلاف‌ رسم‌ و رویه‌ کسی که‌ رهبری جنبشی را در دست‌ دارد، عمل‌ می‌کرد؛ چنانکه‌ یفرم‌ خان‌ که‌ خود از سران‌ نامدار مشروطه‌ بود، از برخی اعمال‌باقرخان‌ به‌ شدت‌ انتقاد می‌کرد.
به‌ هر حال‌ در این‌ میان‌ رحیم‌ خان‌ چلبیانلو به‌ دستور محمدعلی شاه‌ بر تبریزیان‌ تاخت‌ و یکی از نخستین‌ اهداف‌ او تخریب‌ و تاراج‌ محله‌ خیابان‌بود که‌ از لحاظ‌ نطامی و شمار مجاهدان‌ در درجه‌ اول‌ اهمیت‌ قرار داشت‌. حملات‌ بیوک‌خان‌، پسر رحیم‌خان‌ به‌ خیابان‌ راه‌ به‌ جایی نبرد و رحیم‌خان‌ خود به‌ تبریز تاخت‌، همزمان‌ با تحریک‌ پاخیتانف‌، سرکنسول‌ روسیه‌ مردم‌ بیمناک‌ شده‌، فریب‌ می‌خوردند و بیرقهای سفید به‌ علامت‌ صلح‌ باقوای دولتی بر خانه‌های خود برافراشتند. اوضاع‌ طوری واژگونه‌ شد که‌ باقرخان‌ هم‌ ناچار به‌ خانه‌ میرهاشم‌ خیابانی پناهنده‌ شد و از روسها تامین‌خواست‌ و حتی گفته‌اند که‌ بیرق‌ سفید بر سر در خانه‌اش‌ آویخت‌. این‌ حادثه‌ سبب‌ شد تا بسیاری از مجاهدان‌ دیگر نیز خانه‌نشین‌ شوند و راه‌ برای‌تسلط‌ قوای دولتی هموار گردد. در حالی که‌ رحیم‌خان‌ کدخدایان‌ تبریز را وادار می‌کرد تا 90 نفر از سران‌ مجاهدان‌ را که‌ باقرخان‌ در راس‌ آنها قرارداشت‌، به‌ او تسلیم‌ کنند، دلیری ستارخان‌ که‌ بیرقهای سفید را فروکشید و باقرخان‌ را رسماً به‌ ادامه‌ مبارزه‌ فراخواند، اوضاع‌ را به‌ نفع‌مشروطه‌خواهان‌ تغییر داد. باقرخان‌ پس‌ از اظهار پشیمانی‌، به‌ درخواست‌ انبوه‌ مردمی که‌ از مسجد صمصام‌خان‌ به‌ سوی خانه‌ او روان‌ شدند دوباره‌به‌ تکاپو برخاست‌ و عزم‌ مقابله‌ با رحیم‌ خان‌ کرد. سرانجام‌ نیز به‌ همت‌ او و دیگر مجاهدان‌، محل‌ استقرار رحیم‌ خان‌ در باغ‌ شمال‌ تصرف‌ شد. پس‌از آن‌ رشته‌ امور شهر در دست‌ مجاهدان‌ افتاد و طرفداران‌ شاه‌ و مرتجعان‌ که‌ در شبکه‌ای مفسده‌انگیز به‌ نام‌ «انجمن‌ اسلامیه‌» گردآمده‌ بودند، به‌ ناچارشهر را ترک‌ کردند.
با این‌ همه‌ عین‌ الدوله‌ به‌ دستور شاه‌، شهر را در محاصره‌ گرفت‌و جنگی خونین‌ آغاز شد و باقرخان‌ که‌ اردویش‌ مقابل‌ قوای عین‌ الدوله‌ قرار داشت‌،رشادتهای کم‌نظیر نشان‌ داد، و چون‌ نمایندگان‌ روس‌ و انگلیس‌ به‌ بهانه‌ حمایت‌ از اروپاییان‌، اولتیماتوم‌ شدیداللحنی خطاب‌ به‌ انجمن‌ ایالتی تبریزفرستادند، باقرخان‌ به‌ این‌ اخطار وقعی ننهاد و از کار دست‌ نکشید. در پی این‌ اخطار، قوای روسی وارد شهر شد و ستارخان‌ و باقرخان‌ برای پرهیزاز دان‌ بهانه‌ به‌ دست‌ متجاوزان‌ مجاهدان‌ را از هر گونه‌ حرکت‌ بر ضد این‌ قوا باز داشتند. و خود با آن‌ که‌ در آغاز پیشنهاد انجمن‌ ایالتی مبنی برتحصن‌ در کنسولگری عثمانی را نپذیرفتند، سرانجام‌ در جمادی‌الاول‌ 1327 / ژوئن‌ 1909 ناچار به‌ آنجا پناهنده‌ شدند. با این‌ همه‌، روسها که‌ ازحضور باقرخان‌ و ستارخان‌ در تبریز سخت‌ واهمه‌ داشتند، با کنسولگری (شهبدرخانه‌) عثمانی وارد مذاکرده‌ شدند و سرانجام‌ از استانبول‌ دستوررسید که‌ این‌ «خادمان‌ وطن‌» به‌ عثمانی بروند وگرنه‌ مورد حمایت‌ آنها نخواهند بود. دولت‌ روسیه‌ هم‌ به‌ کنسول‌ خود در تبریز دستور داد تا خروج‌ستارخان‌ و باقرخان‌ از تبریز، قوای روس‌ را در شهر نگاه‌ دارد.
در این‌ میان‌، تهران‌ به‌ دست‌ مجاهدان‌ بختیاری و گیلانی فتح‌ شد و مخبرالسلطنه‌ والی آذربایجان‌ گردید و با استقبال‌ ستارخان‌ و باقرخان‌ روبه‌رو شد.وی از آغاز رشته‌ امور را در دست‌ گرفت‌ و اعلام‌ کرد که‌ کسی جز دولت‌ و انجمن‌ ایالتی در اداره‌ امور مداخله‌ نکند. از آن‌ سوی سپهدار اعظم‌، ستار وباقر را برای رفتن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ کرد و مخبرالسلطنه‌ هم‌ که‌ نمی‌خواست‌ آن‌ دو در تبریز بمانند و از پیش‌ نیز از آنها دلتنگیها داشت‌، به‌ سردی با آنهارفتار می‌کرد و خواهان‌ خروجشان‌ از شهر بود و این‌ خوشنودی سبب‌ شده‌ بود که‌ برخی از روزنامه‌ها نیز به‌ بدگویی از سردار و سالار بپردازند. این‌عوامل‌ و نیز تلاشهای رقیبان‌ و دشمنان‌ ستار و باقر و نو دولتیان‌ ناسپاس‌ سخت‌ موجب‌ دلسردی این‌ دو مجاهد شد. باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ نگارش‌نامه‌هایی به‌ مقامات‌ در تهران‌ دست‌ زدند و خدمات‌ خود را برشمردند و گاه‌ پاسخهایی دایر بر قدردانی دریافت‌ داشتند؛ تا این‌ که‌ عضدالملک‌نایب‌السلطنه‌ احمدشاه‌ و سپس‌ مستشارالدوله‌، رئیس‌ مجلس‌ شورای ملی ضمن‌ تایید خدمات‌ و زحمات‌ آنها، هر دو را به‌ تهران‌ دعوت‌ کردند و گویااز آخوند ملا محمدکاظم‌ خراسانی نیز خواستند که‌ آن‌ دو را به‌ آمدن‌ به‌ تهران‌ تشویق‌ کند. توصیه‌ آخوند، ستارخان‌ و باقرخان‌ را در این‌ کار راسخ‌ کردو آن‌ دو با گروههای مسلح‌ خود رهسپار تهران‌ شدند. البته‌ در این‌ کار، اصرار انجمن‌ ایالتی که‌ از هشدارهای روسیه‌ دایر بر تجدید لشکرکشی بیم‌داشت‌، بی‌تاثیر نبود.
ستار و باقر در نوروز 1289 تبریز را به‌ قصد تهران‌ ترک‌ کردند. در زنجان‌، شیخ‌ محمد خیابانی و میرزا اسماعیل‌ نوبری و برخی از وکلای مجلس‌ درملاقاتی با اسماعیل‌ امیرخیزی‌، منشی و مشاور ستار، از رفتن‌ باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ ابراز نگرانی کردند. امیرخیزی چاره‌ کار را در این‌ دید که‌آخوند خراسانی آنها را به‌ عتبات‌ دعوت‌ کند پس‌ چون‌ مجاهدان‌ به‌ قزوین‌ رسیدند، از علمای نجف‌ تلگرافی رسید که‌ آنها را به‌ تشرف‌ فرا می‌خواند. بااین‌ همه‌، استقبال‌ گرم‌ مردم‌ از مجاهدان‌ در همه‌ شهرها و آمادگی تهرانیان‌ برای استقبال‌ موجب‌ شد تا سردار و سالار هر دو سفر به‌ عراق‌ را به‌ پس‌ ازدیدار از تهران‌ موکول‌ کنند.
برخی گزارشها حاکی از آن‌ است‌ که‌ علمای نجف‌ به‌ درخواست‌ مستشارالدوله‌، رئیس‌ مجلس‌ شورای ملی - که‌ از آلت‌ دست‌ شدن‌ این‌ دو توسط‌«اشخاص‌ مغرض‌ و معاند» بیمناک‌ بود - و نیز درخواست‌ محرمانه‌ سپهدار اعظم‌ از آخوند خراسانی‌، باقرخان‌ و ستارخان‌ را به‌ عراق‌ دعوت‌ کردند. به‌هر حال‌ سردار و سالار ملی در میان‌ استقبال‌ بی‌سابقه‌ مردم‌ وارد تهران‌ شدند و دولت‌ به‌ پذیرایی با شکوهی از آنان‌ پرداخت‌ و احمدشاه‌ جوان‌ هر دورا سخت‌ محترم‌ داشت‌. آنگاه‌ ستارخان‌ را نخست‌ در باغ‌ صاحب‌ اختیار، و سپس‌ در پارک‌ اتابک‌ و باقرخان‌ را در باغ‌ عشرت‌ آباد جای دادند ومجلس‌ شورای ملی نیز با اهدای لوحی به‌ تقدیر از آنها برخاست‌ و تصویب‌ کرد که‌ ماهانه‌ به‌ هریک‌ 1000 تومان‌ مقرری پرداخت‌ گردد.
در این‌ میان‌ نزاع‌ میان‌ اعتدالیون‌ و انقلابیون‌ یا دموکراتها در حکومت‌ مشروطه‌ به‌ اوج‌ رسیده‌ بود جناح‌ اعتدالی که‌ بسیاری از اشراف‌ و فئودالها را دربر می‌گرفت‌، از آغاز ورود باقرخان‌ و ستارخان‌ به‌ تهران‌ می‌کوشید به‌ آنها نزدیک‌ شود و از وجودشان‌ برای عقب‌ راندن‌ انقلابیون‌ بهره‌ جوید؛ چنانکه‌دموکراتها گویا پیش‌بینی می‌کردند و به‌ همین‌ سبب‌، نمی‌خواستند این‌ دو وارد تهران‌ شوند، در نتیجه‌ تمایل‌ ستار و باقر به‌ این‌ جناح‌، روابط‌ آنها باکسانی چون‌ سپهدار اعظم‌ و سردار منصور و سردار محبی روی به‌ گرمی نهاد، ولی با سردار اسعد و دیگر سران‌ بختیاری صمیمیتی حاصل‌ نشد.انقلابیون‌ نیز به‌ نوبه‌ خود کوششها کردند تا میان‌ ستار و باقر را به‌ هم‌ زنند، ولی تحریکات‌ اعتدالیون‌ به‌ جایی رسید که‌ باقرخان‌ در مجلسی‌، بر ضدنمایندگان‌ دموکرات‌ مجلس‌ سخنانی درشت‌ گفت‌ و به‌ تدریج‌ روابط‌ میان‌ دو سردار تبریزی با سیدحسن‌ تقی زاده‌، رهبر انقلابیون‌ تیره‌ گردید، تا آنجاکه‌ وقتی ستارخان‌ خواهان‌ تبعید تقی‌زاده‌ شده‌، باقرخان‌ هم‌ از او پشتیبانی کرد.
نزاع‌ میان‌ اعتدالیون‌ و دموکراتها به‌ یک‌ رشته‌ خشونتها و قتلهایی منجر گردید که‌ عده‌ای از سران‌ مشروطه‌ و دولتمردان‌ نامدار از قربانیان‌ آن‌ بودند تاسرانجام‌ بر اساس‌ مصوبه‌ مجلس‌ شورای ملی و دستور کابینه‌ مستوفی‌الممالک‌، یفرم‌ خان‌ رئیس‌ نظمیه‌ تهران‌ اعلام‌ کرد که‌ مجاهدان‌ باید ظرف‌ 48ساعت‌ سلاحهای خود را تحویل‌ دهند و این‌ کار به‌ نزاع‌ و جنگ‌ میان‌ مجاهدان‌ و قوای دولتی در محل‌ اقامت‌ ستارخان‌ انجامید و باقرخان‌ هم‌ باگروه‌ خود بی‌درنگ‌ به‌ ستارخان‌ پیوست‌ (30 رج‌ 1328). سرانجام‌ قوای دولتی فائق‌ آمد و باقرخان‌ دستگیر شد و مورد تحقیر و توهین‌ قرار گرفت‌ واموال‌ مجاهدان‌ و لوحه‌ اهدایی به‌ سالار و سردار ملی به‌ یغما رفت‌.
سردار و سالار ملی به‌ ناچار در تهران‌ ماندند یا نگاه‌ داشته‌ شدند. ستارخان‌ 4 سال‌ بعد درگذشت‌ و باقرخان‌ نیز چند سال‌ بعد، در آغاز جنگ‌ جهانی‌اول‌ در زمره‌ گروهی از آزادی‌خواهان‌ در محرم‌ 1334 / نوامرا 1915 رهسپار قلمرو عثمانی در عراق‌ شد، ولی شکست‌ آلمان‌ در این‌ ناحیه‌ و پراکنده‌شدن‌ آزادی خواهان‌، باقرخان‌ و یارانش‌ را به‌ فکر بازگشت‌ به‌ ایران‌ انداخت‌، وی و یارانش‌ در راه‌ بازگشت‌ در حدود مرز قصر شیرین‌ در خانه‌ مردی‌به‌ نام‌ محمد امین‌ طالبانی بیتوته‌ کردند ولی شبانگاه‌ همه‌ به‌ دست‌ او که‌ طمع‌ در اموالشان‌ بسته‌ بود، کشته‌ شدند (ح‌ 1335 ق‌ / 1917 م‌). چند روز بعدماموران‌ انگلیسی که‌ از سابقه‌ شرارتهای محمدامین‌ آگاه‌ بودند، از ماجرا خبر یافتند و او را گرفتند و پیکر باقرخان‌ را که‌ در گودالی دفن‌ شده‌ بود، یافتند. محمدامین‌ طالبانی اعدام‌، و باقرخان‌ همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.
بعدها در آذرماه‌ 1325 مجسمه‌ای از او در میدان‌ شهرداری تبریز نصب‌کردند، ولی با سقوط‌ حکومت‌ پیشه‌وری‌، آن‌ مجسمه‌ نیز در زمره‌ چیزهای دیگر از میان‌ رفت‌. در آذرماه‌ 1354 جسد باقرخان‌، سالار ملی از روستای‌محمد امین‌ که‌ اکنون‌ بیشمان‌ نام‌ دارد، به‌ تبریز منتقل‌ و با احترام‌ در گورستان‌ طوبائیه‌ دفن‌ شدند و بنایی شایسته‌ بر گور او برپا گردید و چندی بعد نیز یکی از خیابانهای تبریز «سالار ملی‌» نام‌ گرفت‌. باقرخان‌ تنها یک‌ دختر به‌ نام‌ ربابه‌ داشت‌ که‌ در 31 خرداد 1347 ش‌، 7 سال‌ پیش‌ از انتقال‌ پیکر پدرش‌ به‌ تبریز، درگذشت‌.

منابع:
1. دایره المعارف بزرگ اسلامی، نوشته مجدالدین‌ کیوانی

نظر شما