موضوع : پژوهش | مقاله

چگونه مفاهیم دینى وارونه تفسیر مى‏شود؟

یکى از عباراتى که درک آن به دقت‏بیشترى احتیاج دارد عبارت‏«النصیحه لائمه‏المسلمین‏» است. از گوشه و کنار شنیده یا دیده‏مى‏شود که احیانا در گفتارها و نوشتارها براى بیان ضرورت انتقاداز بزرگان خصوصا رهبرى نظام اسلامى به عبارت فوق تمسک مى‏شود. واین گونه برداشت مى‏شود که «موعظه، راهنمایى و حفظ ائمه مسلمین‏از خطا برهمه مردم واجب است‏»؛ و این دستاویزى براى دوست ودشمن شده تا دانسته یاندانسته اعتماد و اطمینان مردم را از خطرهبرى سلب کنند. در این نوشتار، در پى آن نیستیم که درستى‏یانادرستى، ضرورت یا عدم ضرورت، وجوب یا حرمت انتقاد کردن، ارشاد، راهنمایى، پرسش و حتى اعتراض به امام مسلمین را موردبحث و کاوش قرار دهیم بلکه مى‏خواهیم روشن کنیم که معناى آن‏نصیحتى که براى ائمه مسلمین در روایات آمده است هیچ یک از این‏امور نیست. گرچه مدعى آن نیستیم که حق مطلب را ادا کرده‏ایم وتمام معنا را فهمیده‏ایم. بدین جهت پس از آوردن چند نمونه ازروایاتى که حاوى مفهوم «نصیحت ائمه‏» است، ضمن اثبات عامیانه‏و اشتباه بودن این گونه برداشتها، معناى صحیح عبارت و برداشت‏خود از مقصود حضرات معصومان علیهم السلام را بیان خواهیم کرد.
در کتاب شریف کافى از امام صادق (ع) چنین روایت‏شده است: «...ان رسول الله (ص) خطب الناس فى مسجد الخیف فقال: نضر الله عبداسمع مقالتى فوعاها و حفظهاو بلغها من لم یسمعها، فرب حامل فقه‏غیر فقیه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه. ثلاث لا یغل علیهن‏قلب‏امرء مسلم: اخلاص العمل‏لله والنصیحه لائمه‏المسلمین واللزوم‏لجماعتهم فان دعوتهم محیطه من ورائهم، المسلمون اخوه تتکافاءدماوهم ویسعى بذمتهم ادناهم.» (1)
رسول گرامى اسلام در مسجد خیف (در جریان حجه‏الوداع) براى مردم‏سخنرانى کرد و ضمن آن فرمود: خداوند شادگرداند بنده‏اى را که‏گفتار مرا بشنود و به ذهن بسپارد و حفظ کند و به هرکه نشنیده‏برساند. چه بسا حمل کننده فقه که خود فقیه نیست و چه بسارساننده فقه به کسى که فقیه‏تر از او است. سه چیز است که دل هیچ‏مسلمانى برآنها خیانت نمى‏کند: کار را براى خدا خالص کردن ونصیحت (2) براى رهبران مسلمانان و همراهى با جماعت ایشان. چرا که‏فراخوانى آنها هرکه را پشت ایشان است‏شامل مى‏شود. مسلمانان (مومنان) برادرانى هستند که خونهایشان باهم برابرى‏مى‏کند و پیمان پست‏ترینشان مقبولیت عمومى مى‏یابد.
عباراتى مثل «النصیحه لائمه المسلمین‏» یا «للائمه‏» یا«للامام‏» در روایات متعددى در کتابهایى چون امالى شیخ طوسى، امالى شیخ مفید، خصال شیخ صدوق، بحارالانوار، کافى و غیره آمده‏است. آنچه در این مقال باید مورد توجه قرارگیرد این است که اولامقصود از ائمه و امام کیست؟ ثانیا منظور از نصیحت در این گونه‏روایات چیست؟
درباره ائمه در همین قسمت از کتاب کافى روایت‏بعد توضیح‏مى‏دهد: مردى قریشى از اهل مکه نقل مى‏کند که سفیان ثورى (ازمتصوفه اهل سنت) به او گفت: ما را نزد جعفربن محمد (امام‏صادق (ع‏» ببر. مى‏گوید: با او نزد حضرت رفتیم. دیدیم ایشان سوارمرکب خود شده (و عازم جایى است) آنگاه سفیان با اصرار، حدیث‏خطبه رسول الله (ص) در مسجد خیف را از زبان حضرت مى‏شنود ویادداشت مى‏کند. مرد قریشى مى‏گوید: در بازگشت‏به من گفت: نظرى‏در این دیث‏بیندازیم. گفتم: به خدا قسم اباعبدالله (ع) چیزى به‏گردنت گذاشت که هرگز از عهده‏ات بر نمى‏آید. گفت: آن چیست؟ گفتم:
همان سه چیز که دل هیچ مسلمانى به آن خیانت نکند. «اخلاص عمل‏براى خدا» که معلوم است «نصیحت‏براى ائمه مسلمین‏»، این‏ائمه که نصیحتشان برما واجب است چه کسانى هستند؟
معاویه‏بن ابى‏سفیان، یزید بن معاویه، مروان بن حکم و هرکه نه‏شهادتش مقبول است و نه پشت‏سرشان نماز مى‏توان خواند؟ و این که‏فرمود: «همراه بودن با جماعتشان‏» کدام جماعت منظور است؟
مرجئه که مى‏گوید: بى‏نماز و جنایتکار مى‏تواند ایمان جبرئیل راداشته باشد!؟
قدریه که مى‏گوید: خدا اختیار ندارد ولى شیطان اختیار دارد!؟
حروریه که امیرالمؤمنین را کافر مى‏داند!؟
جهمیه که معتقد است: ایمان فقط شناخت‏خدا است! (3)
سفیان گفت:... آنها (امام صادق و شیعیان) چه مى‏گویند؟ گفتم: مى‏گویند: «ان على‏بن ابى‏طالب (ع) و الله الامام الذى یجب علینانصیحته و لزوم جماعتهم اهل‏بیته‏»؛ به خدا قسم، على‏بن ابى‏طالب‏آن امامى است که نصیحتش برما واجب است و جماعتشان که همراهى‏با ایشان برما واجب است. اهل‏بیت او است. پس سفیان ثورى نوشته‏را گرفت و پاره کرد و گفت: این خبر را به کسى نگو!
گرچه این روایت مقصود از ائمه را صریحا بیان کرده ولى ممکن‏است گفته شود این توضیح برداشت راوى است نه امام صادق (ع). اماخوشبختانه روایات توضیح دهنده در این باره فراوان است. صرف نظراز روایاتى که بیانگر مصادیق ائمه واجب النصیحه است. قدر مسلم‏و متیقن این است که حتى اگر اختصاص نصیحت ائمه به اهل‏بیت‏پیامبر (ص) انکار شود، لااقل شمولش را نمى‏توان منکر شد. به بیان‏دیگر نمى‏توان گفت که منظور حضرت از نصیحت ائمه مسلمین فقط غیرمعصومان و بلکه خلفاء جائر بوده است؛ گرچه اصولا چنین برداشتى‏از روایت‏باتوجه به عبارت «واللزوم لجماعتهم‏» یعنى همراهى‏و ملازمت مؤمن از دل و جان با جماعت آن ائمه تجویز حمایت وهمراهى با طواغیت است که با اصل رسالت آن حضرت منافات دارد.
اما منظور از نصیحت، با توجه به این که وجوب نصیحت، شامل‏ائمه معصومین علیهم السلام نیز مى‏شود اگر نگوییم فقط ایشان‏مراد هستند. آیا ممکن است که منظور از نصحیت، پند و اندرز وانتقاد و یا ارائه شیوه مملکت دارى به ایشان باشد، در حالى که‏ایشان مصداق بارز یا منحصر «راسخون درعلم‏» هستند و خودحضرت (ص) فرمود: «انى و اهل‏بیتى مطهرون فلاتسبقوهم فتضلوا ولاتتخلفوا عنهم فتزلوا و لا تخالفوهم فتجهلوا و لا تعلموهم فانهم‏اعلم منکم...» (4)
من واهل بیتم پاکانیم. پس از آنها پیش نیفتید که گمراه‏مى‏شوید و از ایشان بازنمانید که به لغزش در افتید و مخالفتشان‏نکنید که گرفتار جهالت‏شوید و چیزى به ایشان نیاموزید که ایشان‏داناتر از شماهستند. و در حالى که آنان کسانى هستند که تمام‏علم کتاب و علم تمام انبیاء و رسل گذشته نزد یک یک ایشان است وایشان سرچشمه علمند؟!
پس لازمه این برداشت از «نصیحت ائمه‏» نفى علم ایشان برتمام‏امور و نفى تقدم نظر و تشخیص آنان برتشخیص دیگران و نیز مستلزم‏نفى عصمت ایشان است. چون انتقاد و موعظه و راهنمایى، در مورداحتمال خطا وخلاف و نا آگاهى به کار مى‏رود و حال آن که اهل‏بیت‏علیهم السلام قرین و همتاى قرآن هستند که «لایاءتیه الباطل من‏بین یدیه و لا من خلفه‏» (5)
باطل نه از پیش رویش بدان راه دارد و نه از پس آن.

نکته جالب توجه این است که یکى از موارد بیان حدیث ثقلین درهمین خطبه مسجد خیف است که پس از عبارت مذکور در بعضى ازروایات آمده است. (6) و این خود موید آن است که نه تنها منظور ازائمه، اهل‏بیت علیهم السلام ست‏بلکه معناى نصحیت نیز آن چیزى‏نیست که بسیارى برآن تاکید دارند.
به راستى اگر نصیحت ائمه به معناى رایج آن برآحاد مردم واجب‏باشد نتایج عملى آن چه خواهد بود؟ خوب است دقایقى در این باره‏فکر کنیم... به نظر مى‏رسد که اولا هر مکلفى لااقل یک بار بایدچنین واجبى را عمل کند تا تکلیف خود را انجام داده باشد. حال‏اگر حدود سى، چهل میلیون نفر بخواهند رهبر را نصیحت کنند یا درزمان حکومت امام زمان (ع) چند میلیارد نفر بخواهند آن حضرت رانصیت کنند (معاذالله) چه وضعى پیش خواهد آمد و چگونه ممکن است؟!
از این گذشته، آیا رهبر یا امام زمان (ع) به این نصایح بایدترتیب اثر بدهند یا خیر فقط بشنوند؟ اگر بنا باشد به یک یک‏آنها ترتیب اثر بدهند برفرض امکان در واقع نظر امام و رهبرتابع نظر افراد مردم خواهد بود و جاى امام و ماموم عوض خواهدشد! به هرحال صور گوناگونى را مى‏توان فرض کرد که هیچ کدام ممکن‏و منطقى نیست.
از سوى دیگر، با این برداشت از نصیحت آیا مى‏توان پذیرفت کسى‏که همیشه تابع محض امام خود بوده و هیچ گاه در موضع نصیحت کردن‏او قرار نگرفته مومنى است که قلبش براین واجب خیانت کرده است؟
معاذالله! چند مورد سراغ داریم که على (ع) پیامبر (ص) را نصیحت‏کرده باشد یا امام حسن و امام حسین علیهما السلام حضرت على راو...!؟ و آیا همه کسانى که به شیوه‏هاى مختلف مانند انتقاد،اعتراض، پرسش، پند و اندرز و غیره حضرت على (ع) را به اصطلاح‏نصیحت کردند، به وظیفه ایمانى خود عمل کردند و حق آن حضرت راادا نمودند؟! در این صورت، بایدگفت دشمنان ائمه و منافقان‏بیشتر به این وظیفه عمل کرده و مى‏کنند و بهتر از دوستان حق‏ائمه را ادا کرده‏اند!!
اصولا آنچه تاکنون فتنه‏ها به پاکرده و یا موجب فریب بنى آدم‏گردیده غالبا امورى از این قبیل تحت عنوان نصیحت‏یا اعتراض وغیره در مقابل خدا و ائمه بوده که پرداختن به آن در این مقاله‏نمى‏گنجد. البته بازهم متذکر مى‏شویم که منکر اصل مطلب یعنى‏امکان مشاوره و مناظره و استفسار از امام و منکر آزادى بیان حق‏و حتى انتقاد سازنده از طرف دوستان و غیر دوستان نیستیم، کمااین که پیامبراکرم (ص) در موارد بسیارى اصحاب خود را به مشورت وارائه نظر دعوت مى‏فرمود و بعضا نظرات برخى از ایشان رابرمى‏گزید. حضرت على (ع) نیز چنین مى‏کرد و خود ضمن خطبه‏اى در صفین‏در پاسخ مردى ناشناس فرمود: «فلاتکلمونى بما تکلم به‏الجبابره... فلاتکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل...» (7)
آن گونه که باجباران سخن گویند با من سخن نگویید... پس ازگفتارى بحق یا اظهار نظرى در عدل خوددارى نکنید.
و امام صادق (ع) فرمود: «احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى‏»محبوب‏ترین برادرانم کسى است که عیبهاى مرا به من هدیه کند.
گرچه ممکن است مانند این امور را نیز ادعاء دعوت به نصیحت‏نامید اما نمى‏توان هیچ یک از آنها را و این روش ائمه‏علیهم السلام درآزادگذاشتن دیگران را از باب وج علیهم السلام‏ب نصیحت ایشان‏دانست؛ زیرا نه خود عمل بیانگر انگیزه و هدف آن است و نه ازهیچ جاى این سیره چنین چیزى به دست مى‏آید و نه خود حضرت و نه‏معترضین (یا نصیحت کنندگان) به این وجوب و به این روایت استنادکرده‏اند. مگر آنجا که کسى مثل مامون جاى امام مسلمین را گرفته‏باشد و ناصح کسى مثل امام رضا (ع) باشد که روایت آن خواهد آمد.
برداشت ما این است که این سیره و عملکرد ائمه علیهم السلام درهریک از آن موارد وجه خاص خود را دارد. مثل تشجیع و واداشتن‏مردم به امر به معروف و نهى از منکر، کشاندن مردم به صحنه‏هاى‏سیاسى، اجتماعى و فرهنگى و سوق دادن مردم از بى‏توجهى، ناآگاهى‏و غفلت‏به توجه و آگاهى و هشیارى و... که همه اینها لازمه هدایت‏و ایمان پایدار جامعه و افراد است و هیچ یک از باب نیاز ائمه‏علیهم السلام به نصیحت نیست. معاذالله که ائمه علیهم السلام‏نیازى به نصیحت‏با این معنى رعیت داشته باشند.
بله، اگر منظور از ائمه مسلمین را امثال معاویه، عثمان، عمرو ابوبکر بدانیم نصیحتشان به معناى موعظه و ارشاد و ارائه شیوه‏مملکت‏دارى است اما به هیچ وجه نمى‏توان چنین عمومیتى در معناى‏ائمه مسلمین قائل شد. چرا که خدا و پیامبر هرکسى را امام‏مسلمین نمى‏دانند و امامت مسلمین تنها به جعل و نصب الهى و ابلاغ‏نبوى ثابت مى‏شود. زیرا خدا بهتر مى‏داند که رسالتش را کجا قراردهد. (الله اعلم حیث‏یجعل رسالته) (9) ؛ زیرا خدا بهتر مى‏داند که‏رسالتش را کجا قرار دهد. و دلیلى برنصب هیچ یک از ایشان وجودندارد.
وانگهى آن قدر روایات نصیحت اهل‏بیت‏نبى صلوات الله علیهم‏فراوان است و آن قدر روشن است که شکى در تطبیق آن باائمه‏طاهرین علیهم السلام باقى نمى‏ماند. از جمله در وسائل الشیعه‏و چند کتاب روایى دیگر آمده است که پیامبراکرم (ص) فرمود: «من‏اسبغ وضوءه و احسن صلاته و ادى زکاه ماله وکف غضبه و سجن لسانه‏واستغفر لذنبه و ادى النصیحه لاهل‏بیت نبیه فقد استکمل حقائق‏الایمان و ابواب الجنه مفتحه‏له‏» (10)
هرکه وضوى خود را کامل و نمازش را نیکو کند، زکات مالش رابپردازد، خشم خود را نگاه دارد، زبانش را زندان کند، براى‏گناهش آمرزش طلبد و نصیحت اهل‏بیت پیامبرش را ادا نماید، حقایق‏ایمان راتکمیل کرده ودرهاى بهشت‏براى او گشوده است.
و نیز فرمود: «الدین نصیحه قیل لمن یا رسول الله قال: لله ولرسوله و لائمه‏الدین و لجماعه‏المسلمین‏» (11)
دین نصیحت است‏براى خدا و رسولش و براى رهبران دین و جماعت‏مسلمانان.
دین در لغت‏به معناى اطاعت است. لذا خداوند فرمود: «ان‏الدین عندالله الاسلام‏» (12) ؛ دین در نزد خدا اسلام است. و اسلام یعنى‏تسلیم بودن. جماعت مسلمانان همان جماعت اهل حق است اگرچه کم‏باشند. (13) و اگر چه ده نفر باشند. هسته مرکزى جماعت مسلمین نیزکسى جز اهل‏بیت علیهم السلام نیست. با توجه به این معانى، منظوراز نصیحت‏براى خدا و رسول و ائمه دین تا حدودى روشن مى‏شود. درروایت دیگرى مى‏فرماید: «من یضمن لى خمسا اضمن له الجنه قیل وماهى یا رسول الله قال: النصیحه‏لله عزوجل و النصیحه لرسوله والنصیحه لکتاب الله و النصیحه لدین الله و النصیحه‏لجماعه المسلمین‏» (14)
هرکه پنج چیز را براى من ضمانت کند من بهشت را براى او ضمانت‏مى‏کنم. عرض شد: آنها چیست؟
فرمود: نصیحت‏خدا، نصیحت فرستاده‏اش، نصیحت کتاب خدا، نصیحت‏دین خدا و نصیحت جماعت مسلمانان.
امیرالمؤمنین (ع) در خطبه‏اى در صفین مى‏فرماید: «من واجب حقوق‏الله عزوجل على العباد النصیحه‏له بمبلغ جهدهم...» (15)
از حقوق واجب خدا بربندگان نصیحت او است‏به اندازه توانشان.
امام صادق (ع) مى‏فرماید: «المؤمن له قوه فى دین... و طاعه‏لله‏فى‏نصیحه....» (16)
مؤمن نیرویى در دین... و طاعتى براى خدا در نصیحت دارد.
به بیان دیگر نیروى مؤمن در دین است و اطاعتش از خدا درنصیحت.
همچنین در پاسخ مفضل مى‏نویسد: «اما بعد فانى اوصیک و نفسى‏بتقوى الله فان من التقوى الطاعه و الورع و التواضع لله والطماءنینه و الاجتهاد و الاخذبامره و النصیحه لرسله و المسارعه‏فى مرضاته...» (17)
تو را و خودم را به تقواى خدا سفارش مى‏کنم که از جمله تقوا،اطاعت، ورع، فروتنى براى خدا، آرامش، تلاش، تمسک به امر او، نصیحت پیامبرانش و شتاب در موجبات خشنودى او است.
در برخى از زیارتها نیز مى‏خوانیم:
«اشهد انک... نصحت‏الله و لرسوله مجتهدا...» (18)
گواهى مى‏دهیم که تو... براى خدا و رسولش با تلاش و کوشش ناصح‏بودى.
و در زیارت قبر ابى‏الفضل العباس (ع) مى‏خوانیم:
اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه لخلف‏النبى (ص) المرسل...» (19)
شهادت مى‏دهم که تو در مقام تسلیم و تصدیق و وفاء و نصیحت‏براى جانشین پیامبر (ص) مرسل بودى.
متاسفانه فرصتى براى شرح این روایات نیست، گرچه به قدر کافى‏روشن است که درهیچ یک از این قبیل موارد که بسیارهم وارد شده‏نمى‏توان نصیحت را به معناى موعظه، ارشاد، راهنمایى یا انتقادو معانى دیگر که رایج است معنا کرد. چنان که در دعا براى امام‏زمان (ع) چنین معنایى ممکن نیست که مى‏خوانیم:
«... وامنن علینا بمتابعته واجعلنا فى حزبه القوامین بامره،الصابرین معه، الطالبین رضاک بمناصحته.» (20)
... برما به پیروى از او منت گذار و ما را در حزب او که‏برپاکنندگان امر او، ااستقامت کنند با او و جویندگان رضاى توبه وسیله مناصحه با اویند. قرار ده.
ممکن است‏به ذهن خطور کند که در تمام موارد نصیحت‏براى خدا ورسول، منظور نصیحت مردم است. یعنى مردم را به دین خدا و اطاعت‏رسول ارشاد کردن... اما بر فرض قبول، همین معنا را باید درمورد نصیحت‏براى ائمه مسلمین نیز پذیرفت که یعنى مردم را به‏اطاعت و پیروى از ائمه و رهبران مسلمانان ارشاد کردن، ولى‏بسیار واضح است که این معنا خیلى تکلف دارد. چرا که با این‏معنا باید در تمام موارد، نصیحت‏شونده (مردم) را در تقدیر گرفت.
چون حتى در یک مورد هم نصیحت‏شونده و ذى نفع در نصیحت‏باهم ذکرنشده است. آن‏هم اگر منصوح و منصوح له در ادبیات عرب دو چیزمختلف باشد که البته چنین نیست. یعنى مفعول نصیحت گاهى بدون لام‏و گاهى با لام به کار مى‏رود و در هر صورت معنا یکى است.
علاوه براین که در موارد بسیارى نه محذوف مى‏توان در تقدیرگرفت و نه معناى ارشاد و نصیحت کردن درست است. مثل باب توبه که‏گفته مى‏شود توبه نصوح و در دعایى مى‏خوانیم:
«اللهم انى اسئلک توفیق اهل الهدى و اعمال اهل التقوى ومناصحه‏اهل التوبه.»یعنى خدایا... مناصحه‏اى که اهل توبه با تو دارند مى‏خواهم.
لذا در ادامه مى‏گوییم «... وحتى اناصحک فى التوبه خوفا لک وحتى اخلص لک فى النصیحه حبا لک...» (21)
تا از ترس تو در توبه باتو خلوص ورزم و به عشق تو در نصیحت‏خالص گردم.
و پیامبر (ص) فرموده: «علامه التائب فاربعه: النصیحه لله فى‏عمله...» (22) که معناى آن بسیار نزدیک است‏به «الاخلاص لله فى‏عمله‏» یا «اخلاص العمل لله‏» که در حدیث مسجد خیف آمد.
تا اینجا دو مطلب به خوبى مشخص شد: یکى این که در روایات‏«النصیحه لائمه‏المسلمین‏» منظور از ائمه، فقط عادل از جانب‏خداوند متعال خصوصا اهل‏بیت علیهم السلام است. و دوم این که‏منظور از نصیحت در این موارد، موعظه، ارشاد و امثال آن نیست.
حال ببینیم برداشت‏خودمان از نصیحت ائمه چیست؟

خلاصه مطالب
گفته شد در این سالهاى اخیر براى وجوب نصیحت ائمه به روایاتى‏با این مضمون استناد مى‏شود. ولى ابتدا باید پاسخ دو سؤال روشن‏گردد:
1- مقصود از ائمه واجب النصیحه کیست؟ 2- منظور از نصیحت ائمه چیست؟
در پاسخ به سؤال اول به مطالب زیر اشاره شد:
1- روایت کافى در باب نصیحت ائمه مقصود از ایشان را توضیح‏داده است.
2- قدر مسلم این است که ائمه مسلمین شامل ائمه معصوم علیهم السلام نیز مى‏شود.
3- ائمه جائر یعنى آنان که غاصبانه بر مسلمین حکومت کنند از نظر خدا و رسول ائمه مسلمین نیستند.
4- اگر منظور، ائمه ناحق باشد دستور همراهى آنها با رسالت پیامبر (ص) منافات دارد.
5- روایات بسیارى نیز نقل شد که مؤید آنند که مقصود از ائمه مسلمین، اهل بیت علیهم السلام است.
و اما پاسخ سؤال دوم، با توجه به این نظر به دلایل زیر معناى نصیحت ائمه را نمى‏توان ارشاد، راهنمایى و ارائه شیوه مملکت‏دارى دانست:
1- لازمه آن معنا نفى علم، عصمت و تقدم ایشان در تمام امور است.
2- تحقق آن معنا آن هم از هر مؤمن مکلف نه عقلایى است و نه عرفا ممکن است.
3- هیچ یک از اصحاب متعهد و راستین پیامبر و ائمه به آن معنا از نصیحت عمل نکرده است.
4- استقبال پیامبر و ائمه علیهم السلام از نظر دیگران دلیل بر وجوب نصیحت اشیان نیست و علل دیگرى دارد.
5- نصیحت در روایات مشابهى به کار رفته است که نمى‏تواند به معناى ارشاد و راهنمایى باشد.

پى‏نوشتها:
1- اصول کافى با ترجمه، ج 2، ص 258.
2- تا روشن شدن مفهوم نصیحت از ترجمه آن صرف نظر مى‏کنیم.
3-همه این گروهها بر اثر اختلاف در مساله جانشینى پیامبر (ص) به وجود آمدند. - مرجئه عنوان گروههایى است که در توده ناآگاه مردم از ناکثین ( پیمان شکنان) به وجود آمدند و معتقد بودند که امامت‏به راى مردم محقق مى‏شود و حتى گناه کبیره به امامت او لطمه نمى‏زند و فقط ایمان براى مسلمان کافى است. - قدریه به کسانى گفته مى‏شود که افعال خداوند و انسانها را محکوم تقدیر مى‏دانستند تا بدین وسیله اعمال غاصبین خلافت را توجیه کنند. - حروریه بقایاى خوارج نهروان یا مارقین بودند که در روستاى حرورا در خارج کوفه با امیر المؤمنین (ع) جنگیدند و آن حضرت را کافر مى‏دانستند و معتقد بودند که امامت مختص کسى نیست و با بیعت‏حداقل دو نفر محقق مى‏شود. - جهمیه گروهى از مرجئه در خراسان و از یاران جهم بن صفوان در زمان امام صادق (ع) بودند و مى‏گفتند: ایمان چیزى غیر از شناخت‏خدا نیست و عمل مهم نیست. (ر.ک: فرق الشیعه، نوبختى.)
4- بحار الانوار، ج 23، ص 130، روایت 62.
5- فصلت، آیه 42.
6- بحار الانوار، ج 37، ص 113، روایت 6.
7- روضه کافى، ص 201، روایت 550.
8- اصول کافى با ترجمه، ج 4، ص 452، روایت 5.
9- انعام، آیه 124.
1- وسایل الشیعه، ج 1، ص 342، و 487، من لا یحضر الفقیه، ج 4، ص 359، بحار الانوار، ج 77، ص 46، روایت 3.
1- وسایل الشیعه، ج 11، ص 595 و ج 16، ص 382، روایت 21823.
12- آل عمران، آیه 19.
13- بحار الانوار، ج 27، ص 67.
14- خصال صدوق، ص 294.
15- نهج البلاغه فیض الاسلام، خ 207 و کافى ج 8، ص 352 روایت 550.
16- کافى، ج 2، ص 231، روایت 4.
17- بحار الانوار، ج 24، ص 286، روایت 1.
18- تهذیب، ج 6، ص 59، باب 16.
19- بحار الانوار، ج 101، ص 277، روایت 1.
20- مفاتیح الجنان.
21- بحار الانوار، ج 91، ص 198، روایت 3.
22- تحف العقول با ترجمه، ص 20.


منبع: / خبرگزاری / فارس ۱۳۸۵/۰۵/۳۰
نویسنده : محمد خوش‏نظر

نظر شما