موضوع : پژوهش | مقاله

امر الهى

امر الهى: فرمان تشریعى خدا، شأن (ایجاد) الهى
امر در لغت به دو صورت به‌کار رفته است [1]:
1. امرى که جمع آن «اوامر» است. این امر ضد نهى [2] و به معناى طلب [3] و فرمان بوده و به صورت مصدر و اسم مصدر کاربرد دارد. [4]
2. امرى که جمع آن «امور» است. این امر همواره اسم مصدر است و براى آن معناهایى مانند شأن [5]، حال [6]، حادثه [7] و شىء [8] ذکر شده است. برخى گفته‌اند: بعید نیست معناى اصلى امر معناى نخست بوده و سپس در معناى دوم به‌کار رفته باشد. [9] برخى نیز معناى واحد در مادّه «ا ـ م ـ ر» را، طلب و تکلیف همراه با استعلا دانسته‌اند. [10]
امر الهى داراى دو معناست: 1. فرمان تشریعى خداوند. 2. امر تکوینى و شأن الهى. [11] هرگاه خداوند خواستار تحقق چیزى باشد، اگر آن را به صورت فرمان به بندگان خود اعلام کند تا آنان با اراده خویش آن را محقق سازند، این فرمان، امر تشریعى خداست و اگر مستقیماً آن را ایجاد کند و اراده بندگان دخالتى در تحقق آن نداشته باشد، این ایجاد، امر تکوینى الهى است.
واژه امر و مشتقات آن در آیات فراوانى به خداوند نسبت داده شده است و مضمون آن نیز از آیاتى پرشمار که مشتمل بر این واژه و مشتقات آن نیست استفاده مى‌شود. این آیات گاهى با واژه‌هایى دیگر مانند «حکم» و «قضاء» و گاهى با صیغه و هیئت امر، به امر الهى پرداخته‌اند. یکى از اسماى الهى که در برخى از دعاها وارد شده «آمر» است؛ مانند: «یا آمر» «یا آمراً بکلّ خیر» «یا آمراً بالطّاعة» و در دعایى صفت «ذی القدرة والأمر» به خداوند نسبت داده شده است. [12] در روایاتى نیز به امر الهى اشاره شده است. [13]

فرمان تشریعى خداوند:
فرمان تشریعى خداوند به عمل اختیارى برخى از موجودات مختار مانند انسان و جنّ تعلق گرفته و بدین معناست که خداوند خواستار تحقق آن عمل است. احکام دینى (واجبات و مستحبات) که در آیات قرآن بیان شده، از مصادیق امر الهى است: «ذلِکَ اَمرُ اللّهِ اَنزَلَهُ اِلَیکُم» (طلاق/65، 5) [14]، چنان‌که دین نیز امر خداوند است: «حَتّى جاءَ الحَقُّ وظَهَرَ اَمرُ اللّهِ» (توبه/9، 48) [15] پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خداوند مأمور شد تا فرمانهاى الهى را به انسانها برساند: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ» (حجر/15، 94) قرآن به‌صورتهایى گوناگون بر اجراى فرمان الهى تأکید کرده و انسانها را از مخالفت با آن برحذر داشته است. براساس آیه‌اى اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر درگیر شوند و یکى از آن‌دو متجاوز باشد، مؤمنان دیگر وظیفه دارند با گروه متجاوز بجنگند تا به فرمان الهى باز گردد: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَى الاُخرى فَقـتِلوا الَّتى تَبغى حَتّى تَفىءَ اِلى اَمرِ اللّهِ» (حجرات/49، 9) در آیات دیگرى خداوند کسانى را که با فرمان او مخالفت کنند از اینکه فتنه‌اى دامنگیرشان شود یا عذابى دردناک به آنها برسد برحذر داشته است: «فَلیَحذَرِ الَّذینَ یُخالِفونَ عَن اَمرِهِ اَن تُصیبَهُم فِتنَةٌ اَویُصیبَهُم عَذابٌ اَلیم» (نور/24، 63) و براى عبرت آیندگان، سرگذشت گروهى از گذشتگان را بیان کرده که از فرمان الهى سرپیچى کرده و به عذاب او گرفتار شدند:«وکَاَیِّن مِن قَریَة عَتَت عَن اَمرِ رَبِّها و رُسُلِهِ فَحاسَبنـها حِسابـًا شَدیدًا وعَذَّبنـها عَذابـًا نُکرا... فاتَّقُوا اللّهَ یـاُولِى الاَلبـبِ الَّذینَ ءامَنوا» (طلاق/65، 8 ـ 10)، «فَعَقَروا النّاقَةَ و عَتَوا عَن اَمرِ رَبِّهِم... فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ» (اعراف/7، 77 ـ 78)، «فَعَتَوا عَن اَمرِ رَبِّهِم فَاَخَذَتهُمُ الصّـعِقَةُ» (ذاریات/51، 44) انسانى که با وجود نعمتهاى گوناگون الهى، باز هم فرمان خداوند را مبنى بر خضوع براى ربوبیّت الهى یا شکر نعمت او یا تأمّل در دلایل قدرت و وحدانیت خدا، نادیده گرفته و به کفر و معصیت رو آورد، مورد سرزنش قرآن است: «کَلاّ لَمّا یَقضِ ما اَمَرَه» (عبس/80، 23) [16]
در مورد امر تشریعى به طور کلى مباحث گوناگونى وجود دارد که در علوم مختلف به ویژه علم اصول فقه، به قصد تبیین اوامر تشریعى خداوند به آن توجه ویژه‌اى شده است؛ مانند:
1. براى بیان امر تشریعى، گاهى از مادّه امر (ا ـ مـ ر) استفاده مى‌شود و گاهى از صیغه و هیئت امر (مانند وزن اِفعل). [17] بیشتر اوامر تشریعى الهى که از طریق قرآن و سنت به ما رسیده به صورت هیئت امر است.
2. اوامر الهى اگر بدون قرینه باشد بر وجوب دلالت مى‌کند و تنها در صورت وجود قرینه به معناى استحباب یا جواز است. [18] برخى براى اثبات این مطلب به آیه 12 اعراف/7 استدلال کرده‌اند: «قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّ تَسجُدَ اِذ اَمَرتُکَ» در این آیه خداوند ابلیس را سرزنش کرده و علّت آن را سرپیچى از فرمان الهى دانسته است و اگر امر بر وجوب دلالت نمى‌کرد، سرپیچى از آن مستلزم سرزنش نمى‌بود [19]؛ همچنین فرمان الهى در صورتى که قرینه‌اى نداشته باشد، بر وجوب عینى (در مقابل کفایى) تعیینى (در برابر تخییرى) و نفسى (در مقابل غیرى) دلالت مى‌کند. [20]
3. اگر خداوند از عملى در شرایطى نهى و سپس به همان عمل در شرایط دیگرى امر کند، آن امر بر جواز و اباحه دلالت مى‌کند [21]، چنان‌که در آیه 222 بقره/2 از آمیزش با همسر در حال حیض نهى کرده: «ولا تَقرَبوهُنَّ حَتّى یَطهُرنَ» و پس از آن، به آمیزش با آنان بعد از پاک شدن امر کرده است: «فَاِذا تَطَهَّرنَ فَأتوهُنَّ»؛ همچنین اگر مخاطب توهم کند که عملى ممنوع است و خداوند به آن عمل فرمان دهد، آن فرمان نیز بر جواز دلالت مى‌کند [22]، چنان‌که خداوند به همه انسانها فرمان داده از آنچه حلال و پاکیزه است بخورند و معناى این امر، اباحه است [23]، زیرا مشرکان برخى از رزقهاى حلال خدا را حرام مى‌دانستند: «یـاَیُّهَا النّاسُ کُلوامِمّا فِى الاَرضِ حَلـلاً طَیِّبـًا» (بقره/2، 168) البته برخى از اصولیان این دو مطلب را نپذیرفته‌اند. [24]
4. امر تشریعى خدا گاهى ارشادى است و گاهى مولوى. امر ارشادى فرمان دادن به چیزى است که عقل انسان نیز به آن حکم مى‌کند و دستور شارع، ارشاد به حکم عقل و تأکید آن است؛ مانند امر به اطاعت از خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله):«واَطیعوا اللّهَ واَطیعوا الرَّسولَ» (مائده/5، 92)؛ ولى امر مولوى امرى تأسیسى است که شارع به عنوان مولا آن را انشا کرده است. [25] امر ارشادى در واجب یا مستحب بودن، تابع حکم عقل است. [26]
از دیگر مباحثى که اصولیان به آن پرداخته‌اند این است که آیا امر به چیزى، مقتضى نهى از ضدّ آن است؟ [27] آیا براى امتثال امرى که بدون قرینه است یک بار انجام دادن مأمورٌ به کافى است (دلالت امر بر مرّه یا تکرار)؟ [28] آیا واجب است امر خالى از قرینه را فورى امتثال کرد (دلالت امر بر فور یا تراخى)؟ [29] و....

اوصاف فرمان تشریعى:
فرمان تشریعى خداوند داراى چند ویژگى است:
1. فرمان خداوند متناسب با قدرت شخص مکلّف است: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2، 286) و خداوند کسانى را که ایمان آورده و کارهاى نیکو انجام دهند، به امورى تکلیف مى‌کند که برایشان دشوار نباشد: «و اَمّا مَن ءامَنَ و عَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُ جَزاءً اَلحُسنى و سَنَقولُ لَهُ مِن اَمرِنا یُسرا» (کهف/18، 88) [30]
2. فرمان دادن مخصوص خداوند است و کسى جز او قدرت صدور فرمانى را ندارد: «والاَمرُ یَومَئِذ لِلَّه» (انفطار/82، 19) [31] تخصیص این امر به روز قیامت در آیه مذکور، به اعتبار ظهور آن در قیامت است. [32] این مطلب از روایتى نیز قابل استفاده است. براساس این روایت امام باقر(علیه السلام)فرمان دادن را همواره حتى در دنیا ویژه خداوند دانسته‌اند. [33]
3. فرمان تشریعى خداوند تخلّف‌پذیر است (نور/24، 63)، زیرا اطاعت کردن از فرمان تشریعى امرى اختیارى است و انسان مى‌تواند آن را امتثال یا با آن مخالفت کند. [34]

مصادیق فرمان تشریعى:
آیاتى که در آنها فرمانهاى تشریعى خداوند آمده دو دسته است:
1. آیاتى که در آنها واژه امر و مشتقات آن به‌کار نرفته است. در این دسته گاهى با واژه‌هاى دیگرى چون حکم و قضا به فرمانهاى تشریعى الهى اشاره شده و بر انحصار فرمان در خداوند: «اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّه...» (یوسف/12، 40) [35] و فرمان به پرستش نکردن غیر او: «و قضى ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ إیّاه» (اسراء/17، 23) [36] و لزوم صبر در برابر فرمان الهى: «فَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ» (انسان/76، 24) [37] تأکید گشته است و گاهى نیز با صیغه و هیئت امر فرمانهاى تشریعى خداوند بیان شده است؛ مانند دستور به برپایى نماز و پرداخت زکات (نور/24، 56)، انفاق (بقره/2، 254)، تقوا (حشر/59، 18)، صبر (آل‌عمران/3، 200)، اطاعت از خدا و پیامبر و اولواالامر (نساء/4، 59)، عدالت (نساء/4، 135)، ایمان (نساء/4، 136)، وفاى به پیمان (مائده/5، 1)، بودن با راستگویان (توبه/9، 119)، جهاد (توبه/9، 123)، یاد خدا (احزاب/33، 41)، یارى دین خداوند (صفّ/61، 14) و توبه. (تحریم/66، 8) شمار این‌گونه آیات فراوان است.
2. آیاتى که در آنها واژه امر یا مشتقات آن به‌کار رفته است. در این دسته آیات نیز خداوند به مسائل گوناگونى فرمان داده است:

الف. عدالت، احسان و انفاق به خویشاوندان:
براساس آیه 28 اعراف/7 یکى از توجیهات مشرکان براى برخى از کارهاى ناپسندشان این بود که خداوند به این کار فرمان داده است. قرآن به این توجیه مشرکان چنین پاسخ مى‌دهد که خداوند هیچ‌گاه به عمل ناپسند فرمان نمى‌دهد:«و اِذا فَعَلوا فـحِشَةً قالوا... واللّهُ اَمَرَنا بِها قُل اِنَّ اللّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ» بسیارى از مفسران مراد از عمل ناپسند در این آیه را، طواف خانه خدا به صورت عریان دانسته‌اند که نزد مشرکان رایج بود. [38] در عین حال ظاهر آیه مطلق بوده و هر عمل ناپسندى را که به عنوان عبادت انجام شود شامل مى‌گردد. [39]خداوند پس از بیان این مطلب که هیچ‌گاه به عمل ناپسند فرمان نمى‌دهد در آیه بعدى این نکته را بیان داشته که پروردگار به قسط فرمان داده است:«قُل اَمَرَ رَبّى بِالقِسطِ» مراد از قسط عدل [40] و رعایت حدّ اعتدال در تمامى امور و پرهیز از دوطرف افراط و تفریط است. [41] در آیه 90 نحل/16 افزون بر عدل، به احسان و انفاق به خویشان نیز فرمان داده شده است: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ وایتاىِ ذِى القُربى» در تفسیر «قسط» [42]، «عدل»، «احسان» [43] و «ایتاء ذى‌القربى» [44] نظراتى ارائه شده است. خداوند به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دستور داده است در دعوت انسانها به حق و دین یا در همه مسائل به عدالت رفتار کند: «واُمِرتُ لاَِعدِلَ بَینَکُم» (شورى/42، 15) [45]

ب. اسلام و ایمان:
خداوند به مؤمنان فرمان داده که براى پروردگار جهانیان تسلیم شوند: «و اُمِرنا لِنُسلِمَ لِرَبِّ العــلَمین» (انعام/6، 71)، چنان‌که به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دستور داده از تسلیم‌شوندگان باشد:«واُمِرتُ اَن اَکونَ مِنَ المُسلِمین» (یونس/10، 72؛ نمل/27، 91 و نیز غافر/40، 66)، بلکه به آن حضرت امر شده که اولین مسلم باشد: «قُل اِنّى اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَم» (انعام/6، 14؛ زمر/39، 12) اگر مراد از این دو آیه آن باشد که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مأمور است نسبت به همه انسانها حتى امّتهاى پیشین اولین مسلم باشد، مقصود اول بودن از نظر رتبه خواهد بود. [46] در آیه دیگرى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمان داده شده از مؤمنان باشد: «واُمِرتُ اَن اَکونَ مِنَ المُؤمِنین» (یونس/10، 104)

ج. کفر به طاغوت:
خداوند برخى از مسلمانان صدر اسلام را که گمان داشتند به قرآن و کتابهاى آسمانى پیشین ایمان آورده‌اند و با این‌حال مى‌خواستند براى رفع نزاعشان به طاغوت مراجعه کنند، سرزنش کرده است، زیرا به آنها فرمان داده شده بود که به طاغوت کفر بورزند: «اَلَم تَرَ اِلَى الَّذینَ یَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ یُریدونَ اَن یَتَحاکَموا اِلَى الطّـغوتِ وقَد اُمِروا اَن یَکفُروا بِهِ» (نساء/4، 60) طاغوت در لغت به معناى بسیار طغیان کننده [47] و برحسب شأن نزول مقصود از آن در این آیه مردى کاهن یا یهودى است که منافقى به وى مراجعه کرده بود. [48]

د. پایدارى در صراط مستقیم:
خداوند به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان فرمان داده که در صراط مستقیم ثابت قدم بوده و از افراط و تفریط بپرهیزند [49]:«فاستَقِم کَما اُمِرتَ و مَن تابَ مَعَکَ» (هود/11، 112؛ شورى/42، 15)

هـ. توحید در عبادت:
خداوند به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و دیگر انسانها دستور داده است که او را عبادت کنند و هیچ‌کس را در عبادت شریک او نکنند: «قُل اِنَّما اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ ولا اُشرِکَ بِهِ» (رعد/13، 36)، «اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِیّاهُ» (یوسف/12، 40 و نیز مائده/5، 117؛ انعام/6، 163؛ توبه/9، 31؛ نمل/27، 91) در برخى آیات نیز به عبادت خداوند همراه با اخلاص فرمان داده شده است: «قُل اِنّى اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ مُخلِصـًا لَهُ الدّین» (زمر/39، 11)، «و ما اُمِروا اِلاّ لِیَعبُدُوا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّین» (بیّنه/98، 5)

و. صله رحم و مانند آن:
خداوند نسبت به امورى فرمان وصل و پیوند داده و در آیه‌اى کسانى را که به این فرمان الهى عمل مى‌کنند ستوده است: «والَّذینَ یَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن یوصَلَ» (رعد/13، 21) و در دو آیه کسانى را که این دستور را نادیده گرفته و آنچه را که خداوند فرمان به وصل آن داده قطع مى‌کنند، سرزنش کرده است: «و یَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن یوصَلَ» (بقره/2، 27؛ رعد/13، 25) گرچه برخى مراد از این آیات را صله رحم و پیوند با خویشاوندان دانسته‌اند [50]؛ ولى این آیات مطلق بوده و هر چیزى را که خداوند امر به وصل آن کرده شامل مى‌شود؛ مانند پیوند با رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان. [51]البته از مشهورترین مصداقهاى این آیات صله رحم است. [52] گفته شده: در آیه 27 بقره/2 مراد از کسانى که آنچه را خداوند به وصل آن فرمان داده قطع مى‌کنند، آنهایند که مانع سلوک راه حق و پیمودن صراط توحید مى‌شوند؛ یعنى با طرح شبهه‌هاى گمراه کننده عقاید آنان را فاسد و معجزات نبوى را انکار و حقانیت علوم الهى را ردّ مى‌کنند. [53]

ز. بازگرداندن امانتها به صاحبانش:
خداوند به مؤمنان فرمان داده است که امانتها را به اهلش باز گردانند: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلى اَهلِها» (نساء/4، 58) از قراین موجود در این آیه و آیات قبل برمى‌آید که مراد از امانات اعم از امانات مالى و معنوى است و شامل علوم و معارف الهى نیز مى‌شود که بهره‌مندان از آنها باید این معارف را به انسانهایى که اهل آن هستند برسانند. [54]برخى گفته‌اند: مخاطب در آیه فوق حاکمان جامعه اسلامى هستند که باید حقوق مردم را به آنها برسانند. [55] براساس روایتى از امام صادق(علیه السلام)در این آیه به امام معصوم امر شده است که آنچه نزد وى است به امام بعدى واگذارد و به وى وصیّت کند. [56] در روایت دیگرى امام سجاد(علیه السلام) به اصحاب خویش فرموده‌اند: بر شما باد به بازگرداندن امانت. اگر قاتل پدرم حسین بن على شمشیرى را که با آن پدرم را کشت نزد من امانت بگذارد آن را به او باز خواهم گرداند. [57]

ح. جهاد:
در صدر اسلام خداوند به مسلمانان که هنوز از قدرت کافى برخوردار نبودند، دستور داد در برابر ستمهاى مشرکان با عفو و مدارا برخورد کنند تا فرمان الهى آمده و به آنها اجازه جهاد دهد: «فَاعفوا واصفَحوا حَتّى یَأتِىَ اللّهُ بِاَمرِه» (بقره/2، 109) [58] گفته شده: این آیه با آیه 29 توبه/9: «قـتِلُوا الَّذینَ...» نسخ شده است. [59]

ط. قربانى‌کردن اسماعیل(علیه السلام):
به ابراهیم(علیه السلام)درخواب فرمان داده شد که پسرش اسماعیل(علیه السلام) را قربانى کند و چون آن حضرت در مورد این فرمان الهى با اسماعیل(علیه السلام) مشورت کرد، اسماعیل(علیه السلام) به او گفت: اى پدر! آنچه بدان مأمور شده‌اى انجام ده: «یـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ» (صافات/37، 102)

ى. اطاعت جنّیان از سلیمان(علیه السلام):
خداوند به گروهى از جنیان دستور داده بود که در خدمت سلیمان(علیه السلام)بوده و مطیع فرمانهاى او باشند [60] و اگر برخى از آنان از این فرمان الهى سرپیچى مى‌کردند، خداوند آنان را به شدّت عذاب مى‌کرد: «و مِنَ الجِنِّ مَن یَعمَلُ بَینَ یَدَیهِ بِاِذنِ رَبِّهِ و مَن یَزِغ مِنهُم عَن اَمرِنا نُذِقهُ مِن عَذابِ السَّعیر» (سبأ/34، 12)

ک. ذبح گاو به دست بنى‌اسرائیل:
خداوند به بنى‌اسرائیل فرمان داد گاوى را ذبح کنند: «واِذ قالَ موسى لِقَومِهِ اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکُم اَن تَذبَحوا بَقَرَة» (بقره/2، 67) و پس از پرسشهاى بى‌مورد بنى‌اسرائیل، موسى(علیه السلام)ضمن پاسخ به آنها، تأکید کرد که آنچه به شما فرمان داده شده انجام دهید: «فَافعَلوا ما تُؤمَرون» (بقره/2، 68)

پی نوشت:
[1]. المصباح، ص 21؛ مفردات، ص 88؛ قاموس قرآن، ج 1، ص109 ـ 110، «امر».
[2]. لسان العرب، ج 1، ص 203، «امر».
[3]. المصباح، ص 21، «امر».
[4]. قاموس قرآن، ج 1، ص 109، «امر».
[5]. مفردات، ص 88.
[6]. المصباح، ص 21، «امر».
[7]. لسان العرب، ج 1، ص 204؛ القاموس المحیط، ج 1، ص 493؛ تاج العروس، ج 6، ص 32، «امر».
[8]. المنجد، ص 18، «امر».
[9]. المیزان، ج 8، ص 150 ـ 151.
[10]. التحقیق، ج 1، ص 144، «امر».
[11]. تفسیر صدرالمتالهین، ج 5، ص 469؛ المیزان، ج 8، ص 151.
[12]. بحارالانوار، ج 88، ص 194.
[13]. الکافى، ج 1، ص 216 و ج 8، ص 8.
[14]. مجمع‌البیان، ج 10، ص 461.
[15]. جامع‌البیان، مج 6، ج 10، ص 189.
[16]. تفسیرمراغى، مج10، ج30، ص45ـ46؛ تفسیرقاسمى، ج 17، ص 60؛ المیزان، ج 20، ص 208.
[17]. کفایة‌الاصول، ص 61 ـ 71.
[18]. العده، ج 1، ص 172؛ کفایة‌الاصول، ص 63 و 70؛ اصول‌الفقه ج 1، ص 50 و 53.
[19]. التفسیرالکبیر، ج14، ص32؛ العده، ج 1، ص 174؛ فوائد الاصول، ج 1، ص 134.
[20]. اصول‌الفقه، ج1، ص61ـ62؛ کفایة‌الاصول، ص76.
[21]. اصول الفقه، ج 1، ص 54.
[22]. اصول الفقه، ج 1، ص 54.
[23]. مجمع‌البیان، ج 1، ص 459.
[24]. العده، ج1، ص183 ـ 185؛ کفایة‌الاصول، ص77.
[25]. اصول الفقه، ج 1، ص 182.
[26]. کفایة الاصول، ص 345.
[27]. العده، ج 1، ص 196 ـ 198؛ کفایة الاصول، ص129ـ137؛ فوائدالاصول، ج1، ص 301 ـ 316.
[28]. العده، ج 1، ص 199 ـ 204؛ کفایة الاصول، ص 77 ـ 79؛ فوائدالاصول، ج 1، ص 241.
[29]. العده، ج 1، ص 225 ـ 232؛ اصول الفقه، ج 1، ص 62 ـ 63؛ انوار الاصول، ج 1، ص 314 ـ 315.
[30]. المیزان، ج 13، ص 362.
[31]. روح البیان، ج 10، ص 362.
[32]. التفسیرالکبیر، ج31، ص 86 ـ 87؛ المیزان، ج 20، ص 229.
[33]. مجمع البیان، ج 10، ص 683.
[34]. تفسیر صدرالمتألهین، ج 5، ص 384.
[35]. مجمع البیان، ج 5، ص 358.
[36]. جامع‌البیان، مج 9، ج 15، ص 80 ـ 81؛ المنیر، ج 15، ص 53.
[37]. التفسیر الکبیر، ج 30، ص 258.
[38]. مجمع البیان، ج 4، ص 633؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 120؛ تفسیر ماوردى، ج 2، ص 216.
[39]. اطیب‌البیان، ج5‌، ص301؛ الکاشف، ج3، ص318؛ المیزان، ج‌8‌، ص‌73.
[40]. جامع‌البیان، مج 5، ج 8، ص 203؛ التفسیر الکبیر، ج 14، ص 57.
[41]. التحریروالتنویر، ج8، ص86؛ المیزان، ج8، ص 74؛ نمونه، ج 6، ص 143.
[42]. مجمع البیان، مج 8، ج 4، ص 634؛ التفسیر الکبیر، ج 14، ص 57.
[43]. جامع‌البیان، مج8، ج14، ص 213؛ المیزان، ج 12، ص 331 ـ 332.
[44]. جامع‌البیان، مج 8، ج 14، ص 213؛ مجمع‌البیان، ج6، ص 586؛ المیزان، ج 12، ص 332.
[45]. مجمع البیان، ج 9، ص 38.
[46]. المیزان، ج 7، ص 33.
[47]. مجمع البیان، ج 3، ص 115.
[48]. التبیان، ج 3، ص 238.
[49]. تفسیر المنار، ج 12، ص 166؛ تفسیر مراغى، ج 4، ص 90؛ روح‌المعانى، مج 7، ج 12، ص 237.
[50]. جامع‌البیان، مج 1، ج 1، ص 266.
[51]. التفسیر الکبیر، ج‌19، ص‌41؛ مجمع البیان، ج‌1، ص‌170؛ نمونه، ج‌1، ص‌154‌ـ‌155.
[52]. المیزان، ج 11، ص 343.
[53]. تفسیر صدرالمتالهین، ج 2، ص 246.
[54]. المیزان، ج‌5‌، ص‌378.
[55]. جامع البیان، مج 4، ج 5، ص 201.
[56]. نورالثقلین، ج 1، ص 495 ـ 496.
[57]. نورالثقلین، ج 1، ص 495 ـ 496.
[58]. مجمع البیان، ج 1، ص 354؛ نمونه، ج 1، ص 399.
[59]. جامع البیان، مج 1، ج 1، ص 685؛ مجمع البیان، ج 1، ص 354.
[60]. مجمع البیان، ج 8، ص 598.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com

نظر شما