موضوع : دانشنامه | ب

تیتوس بورکهارت


تیتوس بورکهارت Titus Burckhardt پسر کارل بورکهارت مجسمه ساز سوئیسی، در سال ۱۹۰۸، در خانواده‌ای معروف، در شهر فلورانس Florence چشم به جهان گشود. وی، برادرزاده مورخ مشهور هنر، یاکوب بورکهارت و پسر کارل بورکهارت پیکرتراش بود.
تیتوس بورکهارت و فریتیوف شوآن نخستین سالهاى مدرسه شان را حدود زمان جنگ جهانى اول در بازل - شهرى که درست در مرز میان سوئیس و فرانسه قرار دارد با هم گذراندند. این، آغاز یک دوستى صمیمى میان دو اندیشمند و محقق نامبردار بود ...
در آغاز عمر با ذوق وافری که در هنر داشت کوشید تا حرفه پدر خود را دنبال کند؛ لکن علاقه مفرط او به حکمت و عرفان به زودی او را به مطالعه هنر قرون وسطی و قدیم کشانید.
بورکهارت در سال 1935 پس از مسافرت به آفریقای شمالی و سکونت در شهرهای مغرب، مخصوصاً فاس شیفته هنر و تمدن و بیش از آن معنویت اسلامی گشت و مانند جد معروف خود که اولین توصیف اماکن مقدسه اسلام را به زبانهای اروپایی نگاشت، به تحقیق درباره جوانب مختلف معارف و هنر اسلامی پرداخت.
وی از چشمه معرفت اسلامی جرعه‌ها نوشید و روح تشنه خود را با اکسیر عرفان سیراب ساخت. او به مطالعه دقیق علوم اسلامی پرداخت و حتی مدتی در مدرسه قدیمی فاس‌‌‌ طلبگی کرد و لکن علاقه اصلی او به علم حضوری و تجلی آن در هنر که بود.
تیتوس بور کهارت پس از مراجعت به اروپا در موطن اجدادی خود سویس اقامت گزید. سالیان دراز انتشارات Urs Graf Verlag Olten را اداره می‌کرد و در طی این سال ها آثار زیادی از خود درباب هنر، معرفت و عرفان اسلامی به جای گذاشت.
تیتوس بور کهارت در سال 1984 در شهر Lausanne سوئیس درگذشت.

نگاهی به آثار
مهمترین آثار تیتوس بوکهارت عبارتند از:
- مقدمه اى بر آموزه صوفیانه
- دیدگاه کیهان شناختى
- کیمیا: علم کیهان، علم روح
- فاس، شهر اسلام
- فرهنگ مغربى در اسپانیا
- آینه خرد: مقالاتى در باب علم سنتى و هنر مقدس
- جهانشمولى هنر مقدس
- هنر اسلام

- مقدمه اى بر آموزه صوفیانه
دیدگاه متافیزیکى عمده بورکهارت، در کتاب مقدمه اى بر آموزه صوفیانه بیان شده است. بورکهارت در این اثر ماهیت نگرش معنوى و باطن گرایانه (esoterism) را تشریح مى کند و به بررسى مبانى نظرى باطن گرایى اسلامى یا تصوف مى پردازد و در پایان، شرحى از «کیمیاگرى معنوى» یا طریق مراقبه آمیزى که به کمال مطلوب معنوى منتهى مى شود به دست مى دهد. این اثر موقعیت و مقام علمى بورکهارت را به عنوان یکى از شارحان و مفسران پیشرو تعالیم مبتنى بر عقل شهودى (intellectual) و سلوک معنوى تثبیت کرد.

- دیدگاه کیهان شناختى
بورکهارت بخش بزرگى از نوشته هایش را به کیهان شناسى سنتى (traditional cosmology) اختصاص داد و آن را «ندیم متافیزیک یا ما بعد الطبیعه» مى شمرد. نخستین مقاله اى که در این باره به رشته تحریر درآورد «دیدگاه کیهان شناختى» نام داشت که در سال ۱۹۴۸ به زبان فرانسه منتشر شد. موضوع دیگرى که با علاقه مندى او به کیهان شناسى ربط داشت صنعتگرى و هنر سنتى بود. بورکهارت در ارزیابى معمارى و شمایل نگارى سنتى و سایر هنرها و صنایع و روشنگرى در مورد ابعاد معنوى آنها مهارت خاصى داشت.

- کیمیا: علم کیهان، علم روح
کتاب مفصل بورکهارت در کیهان شناسى چنین عنوانى داشت: کیمیا: علم کیهان، علم روح. او در این کتاب به شرح و بیان مفصل این قضیه مى پردازد که علم کیمیا که بعدها شیمى از آن نشأت گرفت و تبدیل فلزات کم ارزش به طلا یکى از مقاصد اصلى آن بود در حقیقت جلوه اى از «روانشناسى معنوى» و بیانگر تمنا و گرایش و کشش انسان به کمال مطلوب معنوى است، تبدیل مس وجود به کیمیاى جان. در حوزه هنر نیز مهم ترین کتاب بورکهارت هنر مقدس در شرق و غرب نام دارد که در آن به بررسى موشکافانه هنرهاى قدسى و دینى در هندوئیسم، بودیسم، تائوئیسم، مسیحیت و اسلام مى پردازد.
بورکهارت در دهه هاى پنجاه و شصت عمرش مدیر هنرى یک مرکز انتشاراتى معتبر در لوزان و اولتن به نام Urs Graf Publishing House بود. فعالیت اصلى بورکهارت طى این دوره، تنظیم و چاپ مجموعه اى شایان توجه از دست نوشته ها و نسخ خطى قرون میانه به ویژه آثار مربوط به کتاب مقدس و سایر آثار مذهبى و هنرى بود. کارهاى او در این زمینه دیرى نگذشت که با استقبال متخصصین و نیز عامه مردم روبرو شد. پاپ پیوس دوازدهم نیز حضوراً از او قدردانى کرد و کارهایش را ستود.

- فاس، شهر اسلام
یکى دیگر از آثار شایان ذکر بورکهارت کتاب فاس، شهر اسلام (Fez, city of Islam) است که در اواخر دهه ۱۹۵۰ به زبان آلمانى به چاپ رسید و ریشه در زمانى داشت که در جوانى، در دهه ۱۹۳۰ چند سالى را در مغرب سپرى کرد و در آنجا با چند تن از شخصیت هاى برجسته معنوى مغرب از نزدیک آشنا شد. دکتر سیدحسین نصر در این باره مى نویسد «بورکهارت در دهه ۱۹۳۰ به مغرب رفت و در آنجا به اسلام درآمد، عربى آموخت و مغرب را کشور دوم خود ساخت».

برخى دیگر از آثار بورکهارت عبارتند از فرهنگ مغربى در اسپانیا، آینه خرد: مقالاتى در باب علم سنتى و هنر مقدس، جهانشمولى هنر مقدس و نیز کتاب هنر اسلام (Art of Islam) که آخرین کار عمده و اصلى او به حساب مى آید. بورکهارت آثارش را به زبان هاى آلمانى و فرانسه نوشته است. او همچنین برخى از آثار حکما و عرفاى مسلمان از جمله فصوص الحکم ابن عربى و انسان کامل عبدالکریم جیلى را به فرانسه ترجمه کرد.

اندیشه
بورکهارت در کتاب فرهنگ مغربى در اسپانیا مى نویسد که براى فهم و شناخت عمیق یک فرهنگ باید به آن علاقه مند بود و به آن مهر ورزید و این تنها در صورتى میسر است که به ارزشهاى کلى و جاودانه اى که در عمق آنها نهفته است توجه کنیم. «این ارزشها اساساً در همه فرهنگهاى راستین _ یعنى فرهنگهایى که نه تنها به نیازهاى فیزیکى و جسمانى انسان بلکه به نیازهاى معنوى او، که بدون آنها زندگى هیچ معنا و هدفى نخواهد داشت، پاسخ مى دهند - وجود دارد.»
بورکهارت تصریح مى کند که هیچ چیز به اندازه آثار هنرى در یک فرهنگ ما را به آن فرهنگ نزدیک نمى کند. به دید بورکهارت آثار هنرى نمایانگر «مرکز» و کانون فرهنگها هستند. «این آثار هنرى ممکن است عبارت باشند از یک تصویر و شمایل مقدس، یک معبد، یک نمازخانه، یک مسجد یا حتى یک قالى با یک طراحى ابتدایى. چنین آثارى بیانگر یک کیفیت یا عامل اساسى اند که تحلیل هاى صرفاً تاریخى یا تحلیل شرایط اجتماعى و اقتصادى قادر به درک و دریافت آنها نیست. از طریق ادبیات یک فرهنگ _ بویژه آن آثارى که به حقایق ازلى و ابدى مى پردازند _ نیز مى توان بصیرت و نگرشى ژرف نسبت به آن فرهنگ پیدا کرد. اما این گونه آثار ماهیتاً عمیق و رمزى و نمادین هستند و براى خواننده معاصرى که از شروح و تفاسیر مفصل آنها بهره نمى برد نامعقول به نظر مى رسند. از سوى دیگر، یک اثر هنرى _ بدون هیچ تلاش ذهنى از سوى مخاطبان _ مى تواند به طور بى واسطه و «به نحو وجودى» یک حقیقت عقلى خاص یا نگرشى معنوى را انتقال دهد و بدین وسیله به ما انواع بصیرت ها راجع به ماهیت فرهنگ موردنظر ببخشد.»
بورکهارت در ادامه این مطلب و به عنوان نکته اى منتقدانه چنین مى نویسد: «از منظر عصر مضطرب و بیش از حد غوطه ور در اندیشه کنونى، انسانهاى قرون وسطى غالباً خام اندیش و نابالغ و ناآشنا با هرگونه شک و بى یقینى روانشناختى به نظر مى رسند و این ممکن است ما را به این اشتباه بیندازد که گمان کنیم آنها کمتر از ما اهل فکر و تأمل بودند و بیش از ما به غرایزشان وابستگى داشتند. اما حقیقت این است که اعمال آنها ملهم و متأثر از یک بینش و اندیشه بود، بینش و اندیشه اى مربوط به معناى روحانى زندگى _ به میزانى بسیار بیشتر از آنچه در مورد انسان معاصر صادق است و این دقیقاً به این سبب بود که آنان براى حقیقتى جاودانى و لایزال زندگى مى کردند و عشق و علاقه شان و نیروى خلاقه شان، در آن قدرت و غنا و پرمایگى اى که در تولیدات و آثارشان مى بینیم و تحسین مى کنیم جلوه گر شده است. همان طور که گفتیم آنان بیش از ما به آسمان و نیز به زمین نزدیکتر بودند.
در مورد انسان معاصر، به تعبیرى کلى، وضعیت دقیقاً عکس این است: انگیزه هاى او عبارت است از عواطف و احساسات که مجموعه اى از فعالیت هاى ذهنى _ روانى، نظریه ها و «ایدئولوژى ها» در خدمت آنها پا به عرصه فعالیت مى گذارند. براى او، عواطف و هیجانات فردى و جمعى، عامل زیربنایى هستند و فعالیت ذهنى نیز در سطح قرار دارد. به عبارت دیگر (و با استفاده از تعبیرى از فریتیوف شوآن)، نزد هنرمند سنتى، عنصر عین و واقعیت خارجى (obgect) است که ارزش کار را تعیین مى کند در حالى که نزد اکثر هنرمندان مدرن عنصر ذهن یا واقعیت نفسانى (subject) این ارزش را تعیین مى کند. براى شناختن انسان مدرن چه بسا مطالعه روانشناسى کافى باشد اما انسان قرون میانه را تنها در صورتى مى توان به درستى شناخت که شخص تصور و شناخت حقیقى از اهداف و الهامات والاى او داشته باشد و درک کند که چگونه و تا چه میزان، تصورات و اندیشه هایش به صورت نمادین و رمزى بیانگر حقیقت کلى و ازلى و جاودانه است.»
انتقاد از دیدگاههاى تقلیل گرا و به تعبیر خود این اندیشمندان نقد و رد آرا و نظراتى که فاقد بعد معنوى اند یا آن را انکار مى کنند و همه چیز را به سطح پدیدارهاى فیزیکى و طبیعى فرومى کاهند از ویژگى هاى فکرى اندیشمندان سنت گرا از جمله تیتوس بورکهارت به شمار مى رود، چیزى که عمدتاً ناظر به جریان هاى «مدرن» است. بورکهارت در کتاب آینه خرد که یکى از آثار مهم و پرآوازه اوست به بررسى مفصل کیهان شناسى سنتى و طرد و تخطئه آن در نزد برخى از جریان هاى مدرن غربى اشاره مى کند. متن زیرین بیانگر گوشه اى از اندیشه هاى وى در این باب است: «هنرهاى آزاد هفت گانه قرون وسطى دربردارنده فنون و رشته هایى هستند که انسان مدرن در «علم» خواندن آنها تردید نمى کند رشته هایى مانند ریاضیات و نجوم و جدل (dialectic) و هندسه. این یکسان دانستن علم و هنر - در قرون وسطى گفته مى شد که «هر علم یک هنر است و هر هنر یک علم - که کاملاً هماهنگ با ساختار جامع Trivium و Quadrivium است به روشنى نشان دهنده طبیعت بنیادین دیدگاه کیهان شناختى است.
Trivium یا «بیان خرد» چنانکه بورکهارت در یکى از آثارش توضیح مى دهد مشتمل بود بر گرامر (زبان) و جدل یا دیالکتیک (منطق) و فن سخنورى (Rhetoric).
Quadrivium یا خرد نیز شامل این علوم و رشته ها مى شد: حساب (مربوط به عدد) و موسیقى (مربوط به زمان و هارمونى) و هندسه (مربوط به مکان و نسبت ها) و نجوم (مربوط به حرکت و ریتم). اینها هفت Liberal arts مشهور قرون وسطى هستند.
وقتى مورخان مدرن به کیهان شناسى سنتى - چه از دنیاى قدیم باشد و چه از شرق یا غرب قرون میانه - نظر مى کنند عموماً آن را کوشش هایى کودکانه و خامدستانه براى توصیف و تبیین علل پدیده ها محسوب مى کنند. آنان به این ترتیب در نگرش به چیزها مرتکب خطایى مشابه خطاى آن کسانى مى شوند که - با یک نوع پیشداورى «طبیعى گرایانه» - آثار هنرى قرون وسطى را بر طبق ملاک مشاهده «دقیق» طبیعت و نیز «هوشمندى» هنرمند مورد قضاوت و ارزیابى قرارمى دهند. [...] براى انسان مدرن هر علمى در معرض تردید قرار مى گیرد اگر سطح امور واقع فیزیکى یا جسمانى و مادى را ترک گوید و صحت و اعتبارش را از کف مى دهد اگر خودش را از آن قسم استدلال که مبتنى بر یک نوع استمرار و تداوم شکل پذیر و تجسمى (plastic) است جدا کند. گویى کل عالم تنها بر پایه وجوه «مادى» یا کمّى تخیل انسان شکل گرفته است...»
بورکهارت در بخشى دیگر از کتاب آینه خرد در ارتباط با همین موضوع چنین مى نویسد: «انسان باستان که زمین را جزیره اى در احاطه آبها و دریاها مى دید و گنبد آسمان را سقفى بر آن، و نیز انسان قرون وسطى که به آسمانها و افلاک متحد المرکز - که از زمین در مرکز آنها، تا فلک حدناپذیر روح الهى امتداد داشت - معتقد بود بى تردید در مورد موقعیت و روابط و نسبت هاى واقعى عالم محسوس اشتباه مى کردند. اما از سوى دیگر، آنان کاملاً بر این نکته واقف بودند - و این بسیار اهمیت دارد - که این عالم مادى و محسوس برابر با کل واقعیت نیست. آنان به این نکته علم داشتند که عالم واقع در احاطه و سیطره واقعیتى قرار دارد که هم عظیم تر و هم نامحسوس تر و پنهان تر است و اینکه این عالم نیز به نوبه خود، منطوى و محاط و مندرج در روح (The Spirit) است و دیگر اینکه عالم، مستقیم یا غیرمستقیم در همه ابعاد و امتدادهایش در برابر وجود نامتناهى (The Infinite) محو مى گردد.
انسان مدرن مى داند که زمین کره اى است معلق در یک مغاک بى انتها که در جریان یک حرکت سرسام آور و پیچیده قرار دارد و مى داند که این حرکت تحت سیطره سایر اجرام سماوى است اجرامى که بسیار بزرگتر و عظیم تر از زمین هستند و درفاصله اى بسیار دور با آن قرار دارند. او مى داند که زمینى که در آن زندگى مى کند در قیاس با خورشید ذره غبارى بیش نیست و اینکه خود خورشید هم ذره کوچکى است در میان سایر ستارگان فروزان و همه اینها در حرکت و جنبش مدام اند. [...] انسان مدرن همچنین مى داند که خردترین ذرات و اتم ها نیروهایى در خود دارند که اگر آزاد شوند مى توانند زمین را در یک حریق و ویرانى تقریباً آنى فرو برند. همه اینها از «بى نهایت کوچک» تا «بى نهایت بزرگ» در منظر علم مدرن پدیده هاى با مکانیسم هاى فوق العاده پیچیده هستند که کارکرد آنها صرفاً محصول نیروهاى کور است.»
بورکهارت درباره رویکرد علمى انسان جدید مى نویسد: « انسان عصر ما طورى زندگى مى کند و چنان رفتار و کردارى دارد که گویى عمل و ساز وکار عادى و متعارف جارى در طبیعت چیزى است که وى در برابر آنها مصون و محفوظ است. او عملاً نه به ژرفناها و مغاک هاى دنیاى ستارگان و نه به نیروهاى دهشتناک نهفته در هر ذره ماده مى اندیشد. او آسمان بالاى سر خود را با خورشید و ستارگانش مى بیند مثل هر کودکى که آن را مى بیند اما به یادآوردن تئورى هاى نجومى مانع از آن مى شود که نشانه ها و آیات الهى (divine signs) را در آنها بازشناسد. آسمان در نظر او دیگر جلوه طبیعى روحى (The spirit) که در جهان تجلى و نورافشانى مى کند نیست. [این نوع خاص] معرفت علمى جانشین این نگرش «خام» - و در عین حال عمیق - شده است اما نه به عنوان یک آگاهى جدید نسبت به نظم و نظام کیهانى عظیم تر که انسان جزیى از آن است بلکه به صورت یک امر بیگانه، یک آشفتگى و بى نظمى مدام در برابر مغاک ها و ورطه هایى که هیچ وجه اشتراکى با او ندارند. زیرا در این وضعیت، چیزى مایه یادآورى این قضیه به او نمى شود که کل این عالم در درون اوست البته نه در وجود منفرد او بلکه در روح یا عقل شهودى (intellect) که نهفته در اوست چیزى که هم از او و هم از کل عالم پدیدارى (phenomenal) عظیم تر است.»
ظاهراً معرفى بخش منتقدانه آثار واندیشه هاى بورکهارت بیش از اندازه، در این گفتار گسترش یافته است مع الوصف باید افزود که جنبه نقادانه آثار و اندیشه هاى بورکهارت به این حوزه ها محدود نمى شود. از باب نمونه باید به این نکته اشاره کرد که در مورد نظریه تکامل (یا تحولى) داروین، روانشناسى جدید (از جمله روانشناسى فروید و حتى یونگ) و باز دیدگاههاى فروکاهنده در نظریه هاى علمى و نیز متألهانى مانند تیار دشاردن ( (Teilhard de chardin و همچنین پاره اى قلمروها و موضوعات و شخصیت هاى دیگر نقد و نظرهاى کوتاه و بلندى به دست داده است.

کیمیاگرى جان:
همانطور که مى توان انتظار داشت بورکهارت براى علم یا صنعت کیمیا و کیمیاگرى قدیم ارزش و اهمیت رمزى بسیار قایل بود. دراین باره در کتاب آینه خرد مى نویسد: «جسم را روح ساختن و از روح، جسم ساختن: این بیان فشرده و لب لباب کیمیاگرى (alchemy) است.خود طلا که در ظاهر، ثمره کار را جلوه گر مى سازد به صورت جسمى تیره و تار که نورانى و درخشان گشته یا نورى که تبلور یافته و به شکل جامد درآمده است روى مى نماید. [...] این تبدیل و دگرگونى روح به جسم و جسم به روح را کم و بیش مى توان به صورت مستقیم و آشکار در هرروش و سیر و سلوک معنوى پیداکرد. هرچند، علم کیمیاگرى این موضوع را اصل اساسى خود قرارداده است.
بورکهارت دراین باره توضیحات مفصل مى دهد که به سبب پیچیدگى آنها و تنگى این مجال نمى توان به آنها اشاره کرد. بورکهارت درجایى دیگر، درکتاب کیمیاگرى: علم کیهان، علم روح به مقام معنوى شامخى که «زرگرى» در دوران قدیم داشته است توجه مى دهد. از باب نمونه مى نویسد: «در برخى از قبایل آفریقایى زرگرى و کار با طلا تا به امروز یک هنر مقدس (sacred art) محسوب شده است.»
بورکهارت پس از بیان این نکته و درتأیید نظر خود به زندگینامه خود نوشت یک سنگالى) camara laye, LشEnfant noir (paris,1953 اشاره مى کند و به نقل قطعه اى از آن مى پردازد. ازجمله این عبارت: «هنرمندى که با طلا کارمى کند پیش از هرچیز باید خودش را پاک و مطهر سازد، باید از سرتا پا خودش را بشوید و طى کار، از آمیزش جنسى بپرهیزد.»
هنر قدسى در ادیان جهان: بورکهارت درکتاب هنرمقدس در شرق و غرب مى نویسد: «... همه این وجوه بنیادین هنر قدسى _ به نحوى از انحا و به نسبت هاى مختلف _ در هر یک از پنج دین بزرگى که از آنها نامبرده شد [آیین هندو، مسیحیت، آیین بودا، آیین دائو یا تائو و اسلام] حضور دارد زیرا هریک از آنها اساساً برخوردار از حقیقت و فضل الهى است.
از همین رو هریک از آنها در اصل این توانایى را دارد که هرصورت ممکن معنویت را جلوه گر سازد. مع الوصف از آنجا که هردین، بالضروره تحت یک دیدگاه و منظر خاص _ که «اقتصاد» معنوى آن را تعیین مى کند _ قرار دارد، آثار هنرى اش که ضرورتاً به صورت جمعى است و نه فردى، با سبک ویژه خود این دیدگاه و منظر و نیز این «اقتصاد» معنوى را منعکس مى سازد.
به علاوه، صورت (form) بنابر ماهیتى که دارد، قادر نیست چیزى را بدون طرد چیزى دیگر بیان کند چون صورت، چیزى را که بیان مى کند محدود مى سازد و بدین ترتیب سایر بیان ها و جلوه گرسازیهاى ممکن صورت یا الگوى مثالى کلى خودش (universal archetype) را طرد مى کند. این قانون طبیعتاً درهر سطحى از تجلیات صورى (formal) صادق است و منحصر به هنر نمى شود. از این رو، تجلیات و وحى هاى الهى متعدد _که ادیان مختلف برپایه آنها شکل گرفته اند _ نیز وقتى بر حسب نماى صورى شان موردتوجه قرارگیرند خصلت انحصارى دارند و یکدیگر را طرد مى کنند. اما آنها در ذات و گوهر الهى شان که واحد و یگانه است چنین خصلتى ندارند. دراینجا نیز همانندى میان «هنر الهى» و هنر انسانى آشکار مى شود. هیچ هنر مقدسى وجودندارد که مبتنى بر وجهى از متافیزیک (مابعدالطبیعه) نباشد. علم مابعدالطبیعه خودش بى حد است. به این شرط که متعلق (object) آن نامحدود باشد.»
بورکهارت پس از بحثى کوتاه دراین باب، به مطالعه آثار رنه گنون (۱۸۸۶-۱۹۵۱) و فریتیوف شوآن (۱۹۰۷-۱۹۹۸) توجه و ارجاع مى دهد.

زندگى معنوى در اسلام:
بورکهارت در آثار متعدد خویش به تفصیل درباره انواع هنرهاى قدسى و ادیانى چون آیین هندو، آیین بودا، آیین تائو، مسیحیت و اسلام و جز اینها سخن گفته است. ذهن وحدت طلب و گوهریاب او پیوسته در تلاش و تکاپو براى رسیدن به آنچه وى از آن به ریشه ها و بنیان هاى مشترک تعبیر مى کرد بود. درعین حال که لاجرم تفاوت ها را هم از یاد نمى برد. گوشه اى از نظرات وى درباره گستره و گوهر عرفان اسلامى دراینجا ذکر مى گردد: «... عرفان اسلامى بیانگر این معناست که شهادت به وحدانیت و یگانگى خداوند و پایبندى به توحید نباید فقط بر زبان جارى شود و نه حتى فقط در ذهن باشد. بلکه باید فراتر از همه تأملات و احساسات، گواهى کامل و بى واسطه اى باشد که سراسر وجود آدمى را فرامى گیرد. این، چیزى غیر از معرفت به پروردگار نیست.
اما خدا را تنها در صورتى مى توان شناخت که نفس (ego) آدمى که به صورت غریزى خود را یک مرکز قائم به خویش (Self-Sufficient center) و خود بسنده مى انگارد _ یعنى یک نوع «الوهیت» علاوه بر ذات الهى پروردگار _ در برابر وجود لایتناهى خداوند ازمیان برخیزد و محو گردد، مطابق با این کلام: هیچ خدایى جز الله وجود ندارد (لااله الا الله). این به این معنى نیست که ذات نامیرنده و جاودانى روح باید نیست و نابود شود. آنچه باید از میان برخیزد جوهر روانى شبکه مانند است که از انفعالات و خواسته ها و خیال هاى نفسانى ساخته شده و آگاهى را محدود به سطح ظواهر و پدیده هاى زودگذر مى کند. وقتى این «حجاب» خودخواهى و انانیت از روى روح (spirit) یا خردشهودى - که قوه فوق فردى در کسب معرفت مستقیم است - به کنار رود اشیا و امور همانگونه که واقعاً هستند به دیده مى آیند. خداوند در حضور فراگیرش در نظر مى آید و مخلوقات نیز در مقام امکان محض که در درون خویش حامل وجود الهى اند.»
بورکهارت سپس این قول یکى از عرفاى اسلامى را نقل مى کند که «عارف مسلمان حیات و هستى خود را همچون ذره غبارى مى بیند که پرتو خورشید آن را قابل رؤیت کرده است: نه واقعى و نه غیرواقعى.» آنچه ذکر شد از کتاب فاس، شهر اسلام است. بورکهارت در بخش دیگرى از این کتاب و در ادامه مطالب یادشده توضیح مى دهد که چون هدف طریقت عرفانى فرارفتن از نفس و خواسته هاى نفسانى است نمى توان بدون برخوردار شدن از فضل و توفیق (grace) الهى به آن وصول یافت. به علاوه، بدون کمک و دستگیرى استاد معنوى [بورکهارت خود در این مورد از معادل هاى شیخ و مرشد استفاده مى کند] که مراحل سیر و سلوک راطى کرده است و بدون تأثیر و تصرفى که در سالک مى کند نمى توان در طریق معنوى به سرمنزل مقصود رسید. بورکهارت از اینجا نتیجه مى گیرد که عرفان اسلامى تکیه بر جریان یا سنت معنوى ناگسسته اى دارد که سر رشته و سلسله جنبان آن حضرت محمد (ص) است.

به عشق مى گردد خورشید و هر ستاره اى؛ کمدى الهى:
سنت معنوى و دینى غرب از جمله حوزه هاى پژوهشى و تحقیقاتى بورکهارت است. او در بخشى از کتاب آینه خرد به تحلیل و رمزگشایى کمدى الهى دانته (۱۲۶۵ - ۱۳۲۱. م) مى پردازد. فى المثل در قطعه اى از کتاب چنین مى نویسد: «در نزد دانته شرافت اصلى و شأن اصیل انسان اساساً در موهبت خرد شهودى (Intellect) نهفته است که مقصود از آن نه صرفاً عقل عادى و عرفى (reason) یا قوه تفکر بلکه آن نورى است که عقل عادى و درواقع کل نفس (soul) را با سرچشمه الهى همه علوم و معرفت ها مرتبط مى سازد. از همین روست که دانته راجع به نفرین شدگان و اهل عذاب (damned) مى گوید که آنان موهبت خرد (Intellect) را از کف داده اند (دوزخ، سوم، ۱۸). و این به این معنا نیست که آنها نمى توانند فکر کنند چون روا مى دارد که درمیان خودشان به استدلال بپردازند. آنچه آنان فاقد آن هستند و دسترسى به آن براى همیشه از آنها سلب شده است، قابلیت و توانایى شناخت خدا و شناخت پیداکردن نسبت به خودشان و جهان در ارتباط با خدا است. جایگاه این شناخت در قلب است، در مرکز وجود آدمى، جایى که محبت و معرفت با هم جمع و مأنوس اند. [...] در انسان راستین همه قوا و نیروهاى دیگر نفس معطوف به مرکز وجود هستند: «من مانند مرکز دایره هستم که هر نقطه محیطش به طور یکسان وابسته به آن است.» [...] وقتى دانته مى گوید که اهل عذاب و نفرین موهبت خردشهودى را از کف داده اند مقصودش آن است که در وضعیت آنان، اراده کاملاً از مرکز وجودشان دور شده و به راه دیگرى رفته است. [...] معرفت به حقایق ازلى و ابدى به صورت بالقوه در روح یا عقل شهودى حضور دارد اما فعلیت یافتن و جلوه گر شدن آن ارتباط مستقیم با اراده (Will) دارد، ارتباطى منفى اگر که نفس به گناه افتد و ارتباطى مثبت اگر که نفس بر گناه غلبه کند و در آن غوطه ور نشود...»
بورکهارت در اینجا بحث مهم تأثیر گناه بر معرفت را مطرح مى کند که دیگر فرصتى براى پرداختن به آن وجود ندارد. او در کتابى دیگر به نام مقدمه اى بر اصول نظرى تصوف همین موضوع یعنى تألیف میان عشق و عقل را در نزد صوفیان و عارفان مسلمان مورد تحلیل و بررسى قرار مى دهد. متأسفانه فرصتى براى پرداختن به این موضوع هم در اینجا وجود ندارد اما از آنجا که کتاب مذکور به فارسى ترجمه و منتشر شده است مى توان به آن رجوع کرد.
شطرنج عالم هستى: بورکهارت در بحثى جالب توجه در کتاب آینه خرد شهودى (Mirror of the Intellect) که در این گفتار به اختصار از آن به آینه خرد یاد شده است این نکته را مطرح مى سازد که ارتباط و نسبت میان اراده انسان و مشیت الهى یا میان تدبیر و تقدیر به روشنى در بازى شطرنج نمادینه شده است.
«آلفونسوس خردمند (Alphonsus the wise) در کتابى که راجع به شطرنج نوشته است نقل مى کند که چگونه پادشاه هند آرزو داشت بداند که آیا جهان از عقل و خرد فرمانبردارى مى کند یا از صدفه و اتفاق. دو تن از مشاوران حکیم وى دو پاسخ متضاد دادند. اولى که به نقش عقل قائل بود شطرنج را مثال زد که در آن قواعد عقلى بر تصادف و اتفاق سیطره دارد درحالى که دومى بازى نرد و تاس انداختن را به عنوان مثال مطرح کرد که رمز تقدیر محتوم است. مسعودى هم مى نویسد که بالهیت پادشاه - که گفته اند بازى شطرنج را تنظیم کرد و رسمیت بخشید - آن را بر بازى نرد که شانس و اتفاق بر آن حاکم است ترجیح داد چون در اولى [یعنى شطرنج] عقل و هوش همیشه بر جهل و نادانى رجحان و برترى دارد.
در هر مرحله بازى، بازى کننده آزاد است که انتخابهاى مختلف بکند اما هر حرکت مجموعه اى از نتایج ناگزیر را در پى دارد طورى که ضرورت (necessity) به طور فزاینده اى انتخاب آزاد را محدود مى کند. پایان بازى نیز نه ثمره کارگزاف و بى قاعده بلکه حاصل قوانین محکم است. در اینجاست که ما ارتباط میان اراده و تقدیر و نیز میان آزادى و معرفت را درمى یابیم. [...] این «هنر شاهانه» بر عالم هستى - ظاهراً و باطناً - و مطابق با قوانین و سنن خاص اش، حاکم است. [...] روح، حقیقت است. انسان به واسطه حقیقت، آزاد است. او بیرون از حقیقت اسیر تقدیر است. این است تعلیم بازى شطرنج...»
بورکهارت در این بحث که ما مجبور شدیم آن را به کوتاهى هر چه تمام تر بیان کنیم و از قوه خیال و اندیشه خوانندگان مدد بگیریم مى کوشد در پدیده اى که اکنون تقریباً به طور کامل از آن راززدایى شده است نه از اهمیت شطرنج بلکه از عمق و غناى حکمت کهن شرق سخن بگوید که رمزپردازى همواره در آن نقش اساسى داشته است...

منابع:
- روزنامه ایران 5/9/1384 و 6/9/138
- کتاب مبانی هنر معنوی

نظر شما