دیتریش بونهافر
موضوع : دانشنامه | ب

دیتریش بونهافر

دیتریش بونهافر متأله مسیحى در ۱۹۰۶ در آلمان زاده شد. در توبینگن و برلین تحصیل کرد و از متألهانى مانند آدولف فون هارناک و کارل بارت و نیز اندیشه هاى ماکس وبر تأثیر پذیرفت. با به قدرت رسیدن نازى ها و فعالیت هاى آنان براى کنترل کلیساها و مراکز دینى، مخالفت هایى از خود نشان داد، مخالفت هایى که به مرگش منتهى شد: او را در آوریل ۱۹۴۳ به اتهام شرکت در توطئه ترور هیتلر دستگیر و در آوریل ۱۹۴۵، در ۳۹ سالگى، اعدام کردند.

اندیشه
الهیات بونهافر را نمى توان جدا از زندگى اش و اندیشه هاى الهیاتى که بر او تأثیر گذاشتند فهمید، او گذشته از هارناک و بارت قویاً تحت تأثیر تحولات الهیاتى و فلسفى اى که از طریق کارل هایم در توبینگن با آنها آشنا شده بود (در ۱۹۲۳) قرار گرفت. تفکر شخصى براى بونهافر جذاب بود زیرا به دید او این نوع تفکر به طور قابل ملاحظه اى با دیدگاه انجیلى، با تأکیدش بر امور عینى و زمانمند و با محوریت رابطه شخصى و غیر شىء گونه نزدیک است. او در عین حال، با بارت هم عقیده بود که الهیات باید تماماً بر تجلى خدا در عیسى مسیح متمرکز باشد.
بونهافر در اثرش موسوم به بهاى پیروى (یا شاگردى) مى کوشد میان دو نوع فضل و رحمت تمایز افکند: فضل و رحمت ارزان قیمت و فضل و رحمت گرانبها. به عقیده بونهافر فضل و رحمت ارزان قیمت که برخى مفسران عقاید و اندیشه هاى لوتر با توجه به مفهوم برائت (justification) در نزد وى از آن جانبدارى مى کردند حاکى از آن است که انسان گناهکار به سادگى و تنها به عنایت خداوند رستگار خواهد شد و کوشش شخصى وى تعیین کننده نیست. اما فضل و رحمت گرانبها، مستلزم تبعیت و پیروى حقیقى است. به نظر بونهافر تلقى اصلاح گرى در باب فضل گرانبها به فضل ارزان قیمت تبدیل شد. وقتى بخشش گناهکار در جهان به بخشش گناه و دنیا تنزل پیدا کرد. اما نجات و رستگارى به بهاى ارزان به دست نمى آید، با پایبندى گفتارى به پاره اى اصول و عقاید که در عرصه عمل جلوه اى ندارد بلکه به بهایى گران حاصل مى شود با پایبندى در گفتار و کردار. پس سخن گفتن از برائت و بخشش گناهکار دعوتى است به اطاعت و فرمانبردارى، به پیروى راستین از وحى الهى و نه دعوتى به پذیرش منفعلانه و بى ثمر این یا آن نظریه، در واقع برائت و بخشش برابر با اطاعت و تسلیم گرانبهاست. «تنها آن که ایمان دارد اطاعت مى کند و تنها آن که اطاعت مى کند ایمان دارد.»
ایمان امرى وجودى است که نمى توان آن را به سطح گفتار و حرف صرف تقلیل داد همان طور که حیا ت و طراوت و دل انگیزى گلى چشم نواز و رایحه خیز را نمى توان به تمامى در سطح دو بعدى کاغذ یا بوم نقاشى نشان داد. پس نظریه برائت و بخشش نه مجوزى براى در غلتیدن در سطحى گرى و بى قیدى در عمل یا تسلیم و ریاضت ورزى خودخواهانه بلکه دعوتى است به فعالیت و عمل صادقانه، دعوتى به تبعیت از وحى. بونهافر در همین راستا استدلال مى کند که کلیسا باید تن به مخاطره دهد و به شکلى ملموس و عینى و با زبانى روشن و واقعیت گرا با مردمان سخن بگوید. کلیسا باید از کلام خداوند سخن بگوید، به عینى ترین راه ممکن و برخاسته از علم به مقتضیات زمان. در غیر این صورت چیزى مى گوید که ربطى به انسان امروز ندارد. بنابراین کلیسا نباید به اشاعه و تبلیغ اصولى بپردازد که «همیشه» درست اند بلکه باید فرامینى را بیان دارد که امروزه درست اند. بونهافر در سخن زیرین به شکلى تأمل برانگیز به همین نکته اشاره دارد: خدا براى ما «همیشه» خداى «امروز» است.
این بدین معنى است که کلیسا باید واقع بین باشد و از امور عینى و واقعى سخن بگوید نه آنکه به استدلال ورزى هاى انتزاعى و فارغ از دنیاى واقعى اکتفا کند و در عین حال بپندارد که به وظیفه و رسالت خطیر خویش عمل کرده است. سخنان بونهافر در دهه ۱۹۳۰ در مخالفت با نازى ها و فعالیت هاى او در نهضت مقاومت آلمان در مبارزه با هیتلر مى تواند شاهدى بر آراى او درخصوص رستگارى به بهاى گران باشد. چنان که گفته شد یکى از منابع الهام بونهافر کارل بارت بوده است. بونهافر با بارت بر سر ماهیت و روش الهیات که یکسره مبتنى بر وحى خداوند و تجلى الهى در مسیح است هم عقیده است. در واقع بونهافر به کرات این قول را تکرار مى کند که خدا در مسیح و فقط در او تجلى کرده است. از همین رو معتقد بود که همه اصول عقاید باید مرتبط با مسیح شناسى باشد و بس. باید توجه داشت که در مسیحیت خود عیسى مسیح تجلى و وحى خدا است و برخلاف اسلام یا یهودیت نه کلام بلکه یک شخص انسان وحى و کلمه خدا محسوب مى شود. در چنین زمینه اى، بونهافر تجلى و وحى الهى را به مسیحیت منحصر مى کند و نشان مى دهد که همچون کارل بارت تصور درستى از وحى در ادیان دیگر و تجلیات گوناگون الهى ندارد.
بونهافر با وجود تأثیرپذیرى شدید از بارت پاره اى نظرات او را مورد رد و تخطئه قرار مى دهد. بارت استدلال مى کرد که وحى، مبتنى بر آزادى و اختیار نامتناهى خداوند است و محدود به چیزى نیست و خدا این آزادى را دارد که در هر زمان آن را معلق یا متوقف سازد. طبق این نظریه وحى فعل و تجلى خداست و دیگر اینکه خدا همواره فراتر از معرفت بشرى است و از هرگونه سعى و تلاش انسان براى درک و شناخت او مى گریزد. بارت تصور مى کرد که فقط با این تلقى از وحى در مقام فعل مى توان آزادى و عظمت خداوند را در برابر مساعى انسان در عرفى ساختن الوهیت و تبدیل آن به امرى کاملاً مأنوس و شناخته شده حفظ کرد.
بونهافر این دیدگاه بارت را نمى پذیرفت و معتقد بود که چنین نظرى درباره اختیار و آزادى خدا خصلتى انتزاعى دارد و خدا را از انسان بسیار دور مى سازد. به عقیده او، این نظر با ارتباط نزدیک و واقعى خدا با انسان و تجلى او در عیسى مسیح ناسازگار است. بونهافر این گمان خود را با این سخن اظهار مى کند: «خدا آزاد از انسان نیست، بلکه براى انسان است. خدا حضورى واقعى نزد بشر دارد و نه ساکن در یک سرمدیت غیر عینى و دور از دسترس انسان. بونهافر مانند لوتر بر آن بود که خدا همیشه خدا براى ماست که خود را در تجسد الهى به ما مى نمایاند. اگر قرار باشد با اصطلاحات کلام اسلامى سخن او را تعبیر کرد، باید گفت که او در طیفى که دو سر آن را تنزیه و تشبیه خدا تشکیل مى دهد، به سر تشبیه نزدیک تر است و برخلاف متألهان و دین پژوهان مانند رودلف اوتو و کارل بارت خدا را «به کلى دیگر» نمى داند و او را وجودى یک سره متعالى محسوب نمى کند.
بحث و مجادله بر سر این مسأله که آیا خدا الوهیت خویش را کاملاً بر بشر عرضه مى دارد (به عقیده بونهافر) یا حتى در تجسد هم فقط تا حدودى تجلى مى کند (به عقیده بارت) جلوه دیگرى از این بحث در جنبش اصلاحگرى است که آیا موجود متناهى مى تواند مشتمل بر وجود نامتناهى باشد یا نه. بونهافر در همین جهت، حقیقت وجود مسیح را موجودى براى بشر مى داند. چنانکه در ابتدا اشاره شد، بونهافر بر مفهوم رابطه شخصى تأکید مى کند و آنچه درباره خدا و مسیح مى گوید، برخاسته از همین توجه و تأکید او بر مفهوم رابطه دوسویه است. او هم خدا و هم مسیح را بیشتر در ارتباط و نسبت با بشر مطمح نظر قرار مى دهد و نه در ذاتشان و جداى از هرگونه نسبت با انسان و جهان.

اخلاق:
نظر بونهافر درباره اخلاق جداى از دیدگاهش درباره واقعیت نیست. او دلیل مى آورد که خداوند با تجلى در مسیح، بر تقسیم جهان به دو قلمرو عرفى و دنیوى (سکولار) و مقدس فائق آمده است. از این رو نقطه عطف و سرآغاز اخلاق، نه وجود خود یا جهان است و نه مجموعه اى از قواعد و ارزشها، بلکه نقطه شروع اخلاق واقعیت وجود خداست، آن گونه که در مسیح تجلى یافته است. بنابراین اخلاق موضوعى راجع به تأملات نظرى و دور از واقعیت نیست. جهت گیرى بونهافر در اخلاق بویژه در بحث و مجادلات او با طرفداران مسیحى نازیسم حائز اهمیت است. طى دهه ۱۹۳۰ این مسیحى هاى آلمانى تصویرى کژ و ناراست از دیدگاه لوتر درباره دو قلمرو شخص و حکومت عرضه کردند. بر طبق این دیدگاه دلمشغولى واقعى انجیل وجود شخصى و فرد انسان است و در این قلمرو است که حکومت خداوند استقرار مى یابد. از سوى دیگر قلمرو دولت در بیرون از این قلمرو قرار دارد و قوانین بشرى بر آن حاکم است و پیام و رسالت انجیل متوجه آن نیست. آنان این استدلال را براى توجیه دلسپردگى به نژاد و سرزمین پدرى شان به عنوان مراتبى از خلقت که باید تا رسیدن به کامیابى نهایى از آن اطاعت و تبعیت کرد، به کار مى بردند.
بونهافر مخالف این استدلالها بود. به دید او این نظر سراسر بر خطاست، چون هر شکلى از حکومت چه بد و چه خوب را به عنوان یکى از مراتب خلقت توجیه مى کرد و مهمتر اینکه اساساً چنین برداشتى مخالف تعالیم کتاب مقدس است، زیرا بنا را بر این مى گذارد که انسان مى تواند یک بخش یا قلمرو از زندگى بشر را از خدا و تجلى او در مسیح جدا کند. بونهافر به عکس این نظر معتقد بود که همه مراتب عالم و هر قلمرویى در زندگى انسان ارزششان را به کلى از بیرون خود، از خدا و وحى الهى کسب مى کنند. بقا و ادامه حیات این امور بستگى تام به خدا دارد.
بونهافر استدلال مى کند که هر قلمرو و نظمى مى تواند از بین برود و باید هم از بین برود، وقتى که دیگر جلوه اى از وحى نیست. بونهافر بر همین اساس در اعلامیه برمن در سال ۱۹۳۴ حکومت رایش سوم را که هیتلر داعیه دار آن بود، پدیده اى در برابر وحى مى دانست و لذا آن را مردود مى شمرد. بونهافر بحث درباره اخلاق را از ۱۹۳۳ به بعد به شیوه اى دیگر پى گرفت، زیرا تصور مى کرد که زمان پرداختن به اخلاق با اینگونه اصطلاحات سپرى شده است. او تا حدودى در واکنش به قدرت گرفتن بیشتر نازیها، به ارائه یک نگرش اخلاقى از بیخ و بن رستاخیزشناسانه پرداخت، اخلاقى کاملاً «غایى یا واپسین نگر» در وضعیتى بحرانى. بونهافر این نگرش راجع به اخلاق را در کتاب بهاى پیروى (یا شاگردى) شرح و بسط مى دهد. در این اثر، عمل اخلاقى عبارت است از اطاعت و پیروى قاطع از اوامر واقعى و عینى پروردگار.
پس ازآنکه آلمان در ۱۹۳۹ اعلام جنگ کرد، بونهافر باز به مسأله اخلاق توجه نشان داد. او در نوشته هاى اخلاقى اش در آن سالها از اهمیت اخلاق غایى و واپسین نگر سخن گفت و هم از ضرورت اخلاق ناظر به موقعیت هاى عینى. بونهافر از اینجا نتیجه مى گیرد که تعالیم و وعظ کلیسا راجع به بشارت الهى جداى از مسئولیت اش در پرداختن به معضلات انسان امروز و مبارزه با بى عدالتى ها نیست.
او با توجه به همین امر معتقد بود که مسیحیان آلمان متعهدند که به سرنوشت یهودیان بى اعتنا نباشند. این سخن را زمانى مى گفت که یهودیان در آلمان نژادى پست دیده مى شدند و مورد آزار قرار مى گرفتند.

مسیحیت غیر دینى:
بونهافر شاید بیشترین شهرتش را مرهون نظراتش درباره مسیحیت بدون دین و ارائه تفسیرى غیر دینى از مقولات مسیحى است. براى فهم دقیق اندیشه هاى بونهافر در این باره و پرهیز از فرو افتادن در تأویل هاى نادرست باید از زاویه هاى گوناگون به این نظر او نگریست. مت مک لاخن در نوشته اى که یکى از منابع مقاله حاضر است مى گوید بونهافر وقتى از مسیحیت غیر دینى سخن مى گوید در ادامه اندیشه هاى فوئر باخ، دین را به وابستگى و اتکاى انسان به خدا در مرزهاى زندگى تعریف مى کند و آن را به نوعى برابر با فردگرایى مى شمارد که حاکى از تلقى روانشناختى شخص و پایبندى به یک نظام متافیزیکى است. و این هر دو به عقیده بونهافر نتایجى منفى به دنبال دارد: فردگرایى نوعى کناره گیرى غیر مسیحى از دنیاست. به علاوه کوشش دین براى فراهم کردن یک تبیین متافیزیکى مطمئن از رستگارى نیز مردم را قادر مى سازد از بردوش گرفتن تعهد راستین کتاب مقدس بگریزند. بونهافر همچنین مى افزاید که در دنیایى که «به بلوغ رسیده» مدعیان روانشناختى و متافیزیکى دین راجع به خدا نمى تواند مورد قبول قرار گیرد. بونهافر با توجه به این موارد دین را مانع جدى در ایمان راستین به مسیح مى دانست. او کلیسا را هم به خاطر بى توجهى اش به مقتضیات دنیاى جدید ملامت مى کرد. به دید بونهافر کلیسا از خدا براى پوشاندن رخنه ها استفاده مى کند. خدایى رخنه پوش که حفره ها و خلأهاى معرفت ما را پر مى کند. بونهافر عقیده دارد به همین خاطراست که هرچه سکولاریسم بیشتر به زندگى انسان مدرن نفوذ مى کند این خداى متافیزیکى رخنه پوش هم بیشتر به حاشیه رانده مى شود. کلیسا در مواجهه با وضعیت دوران مدرن و بدین شیوه، خدا را به زندگى درونى انسان محدود کرد و او را عمدتاً در مسائلى مانند مرگ و گناه مطرح ساخت.
به دید بونهافر این امر نشانه عقب نشینى به سمت اصالت ذهنیت یا ذهن گرایى و مقولات شخصى اى مانند گناه، یأس و اضطراب است در حالى که خداوند به شکلى عینى و واقعى خود را متجلى ساخته و منحصر و محدود به زندگى درونى نیست.
او مى گوید که چنین برداشتى خدا را تصدیق مى کند اما در ضعف و ناتوانى نه در نیرومندى، خدایى که در حاشیه وجود وزندگى ماست نه در مرکز آن. پس به زعم بونهافر هدف تفسیر غیر دینى از مسیحیت آن است که کتاب مقدس بتواند انسان را در عصرى سکولار مخاطب پیام خویش قرار دهد. در این تفسیر جدید، کتاب مقدس انسان را نه در ضعف و ناتوانى و در حاشیه زندگى بلکه در قدرت و توانایى و مرکز زندگى به سوى خود جلب مى کند. بونهافر در این باره مى نویسد: «باید خدا را در مرکز زندگى بازشناسیم نه فقط وقتى که همه نیروها و چاره جویى هایمان به پایان رسیده.
مشیت خداوند بر آن تعلق گرفته است که او را در زندگى بازشناسیم و نه فقط در مرگ. در سلامتى و بهروزى و نه فقط در رنج. در فعالیت هاى مثبتمان و نه فقط در گناه.»
جان مک کوارى متأله و محقق صاحبنام مسیحى در کتاب مبانى الهیات مسیحى نقادى بونهافر را ناظر به دین نابالغ مى داند و نه اصل دین و مى نویسد: بونهافر معتقد است که کسانى که در ایمان خود به بلوغ و پختگى نرسیده اند نیازمند خلوتگاه تسلى بخش دین هستند.
انتقاد بونهافر از دین نابالغ تماماً پذیرفتنى است اما این نوع بدفهمى است اگر تصور کنیم که او بانوع راستین دین یا با شعائر دینى اش مانند نیایش و مراقبه و نظایر آنها به ستیز پرداخته است. مک کوارى در ادامه مى نویسد: مارتین تورنت در تحلیلى دقیق از آرا و نظرات بونهافر به خوبى نشان داده که بونهافر در واقع در جست وجوى چیزى بود شبیه آنچه به طور سنتى قاعده زندگى نامیده شده است، قاعده اى که پلى ضرورى میان ایمان و اخلاق و راهى براى نیل به بلوغ اخلاقى و معنوى است. بنابراین به عقیده مک کوارى نگاه بونهافر به دین، نگاهى آسیب شناسانه است واو میان دین بلوغ یافته و نابالغ تمایز قائل است یا چنین تمایزى را مى توان از آثار او استنباط کرد.
تونى لین در کتاب تاریخ تفکر مسیحى پس از اظهار شگفتى نسبت به این آراى بونهافر مى گوید آخرین کلامى که از دهان وى خارج شد اطمینان او را به حیات پس از مرگ نشان مى دهد و آخرین اقدام وى برسکوى اعدام دعا بود. بونهافر در سخن کوتاهى که با عنوان «من کیستم» یک سال پس از اعدامش در نشریه مسیحیت و بحران (۱۹۴۶) به چاپ رسید مى گوید: «من کیستم؟ این یادیگرى؟ آیا امروز این شخص هستم و فردا شخصى دیگر؟ یا هردوى اینها؟ یک دورو در برابر دیگران و آدمى ضعیف و غمگین و خوار نزد خودم؟ من کیستم؟ اینها مرا ریشخند مى کنند، این پرسش هاى تنهایى من. اما هرچه و هر که باشم خدایا تو مى دانى که تنها از آن توام، از آن تو.»

منبع:
روزنامه ایران 10/5/1383 و 11/5/1383

نظر شما