موضوع : دانشنامه | م

شیخ احمد حجتی میانجی


ولادت
در خانه حاج میرزا محمد حجتی که افراد آن با رزق حلال روزگار می گذرانیدند و تبربیت های مذهبی و صفای معنوی آن را نورانی ساخته بود، مادری مهربان و مؤمن که عاطفه و پارسایی را با هم جمع کرده بود و در گرداب رنج و سختی فرزندانی را پرورش داده بود، با زمزمه های آسمانی دعای خود که بعد از نماز فضای خانه را عطرآگین می ساخت، جویبار پاکی و محبت را در وجود آنان جاری می ساخت. این بانو فرزند دیگری را با خود حمل می کرد و می کوشید در دوران بارداری از خوراکهای حلال و طیب استفاده کند و از هر گونه غذای شبه ناک اجتناب ورزد. سرانجام دهم آبان سال 1297ش. فرا رسید و کودکی دیده به جهان گشود که با صدای ناله خود لبخند به صورت والدین خویش نشاند.
نخست نام نیک احمد را برایش برگزیدند و او را با زمزمه های توحیدی آشنا کردند و در تربیت و پرورش این نونهال نهایت کوشش را به عمل آوردند. روزهای شیرین کودکی شتابان سپری می شد و احمد که طفلی چند ساله شده بود، می توانست از طریق آموزش های پدر، قرآن و برخی مضامین ادبی مقدماتی را فرا گیرد. نوازش های مادر همراه با اذکار و اوراد برای احمد خردسال خیلی جذبه داشت و او را سرشار از عاطفه می ساخت و گویی در چشمه محبت و فضیلت، خود را شستشو می داد. او یازده بهار را پشت سر نهاد که برایش بسیار پرخاطره و فراموش نشدنی بود. در این مدت، پدر بذرهای ایمان، مناعت طبع و قناعت را در وجودش کاشت و مادر عفت و پاکی و شرف را همراه شیرش به کام ذهن و روح او ریخت، اما تندباد حوادث، درخت تناور پدر را مورد هجوم قرار داد و شاخه های آن را از سایه گستری و نسیم های روح نواز باز داشت. پدر در سال 1308ه.ش رخ در تراب تیره نهاد و به سرای باقی شتافت و اهل خانه را سوگوار کرد. احمد در فقدان پدر می سوخت و می گداخت، او که تازه داشت با کمالات والدش آشنا می شد، اکنون باید به یک باره این وجود بابرکت را فراموش کند و با او وداع نماید. میرزا احمد با چشمان خود دید که پیکر پدر را به شهرستان قم انتقال دادند و در قبرستان نو به خاک سپردند. پس از رحلت پدر احمد از سن یازده سالگی تحت تکفل برادر بزرگتر خود آیت الله میرزا ابو محمد حجتی ( .1368 - 1280ش) - مؤسس حوزه علمیه میانه - قرار گرفت، وی ضمن آن که بر تربیت و پرورش برادر خود نظارت داشت، به عنوان نخستین معلم و استاد او کوشید تا مقدمات علوم دینی را به احمد نوجوان بیاموزد. و به این ترتیب، نخستنی مربی آیت الله حجتی برادرش میرزا ابو محمد بود.

تحصیلات
آیت الله احمد حجتی در خانه ای که به مرکز نشر تعالیم اسلامی تبدیل شده بود و نیز تحت راهنمایی و ارشادات برادری این چنین، دوران نوجوانی را پشت سر نهاد و بخشی از مقدمات علوم دینی را نزد وی آموخت. آنگاه از محضر حجة الاسلام والمسلمین حاج میرزا مهدی جدیدی استفاده کرد و سرانجام تصمیم گرفت به شهر مقدس قم برود، به دلیل کمی سن، گویا برادرش با این هجرت مخالفت کرد، وی با اصرار جدّ مادری مقداری پول از برادر گرفت و میانه را به قصد قم ترک کرد. در قم به مدرسه دارالشفا رفت و برخی دروس حوزوی را در خدمت میرزا سعید اشراقی آموخت. اما به دلیل تنگناهای مالی و برخی مشکلات دیگر مدتی فراگیری دانش دینی را رها کرد و به خدمت سربازی رفت و پس از اتمام این دوره، در وطن به کار سنگ تراشی مشغول شد.(1) بیست و سه بهار را پشت سر نهاده بود که رویدادی او را بار دیگر مشتاق تحصیل کرد. گویا رفته بود تا برای منزل نفت تهیه کند که می بیند جمعیت زیادی با احترام و عزت خاصی جنازه ای را تشییع می کنند. می پرسد: «شخص متوفّی کیست؟» یکی از مشایعین پاسخ می دهد:
«ملا قنبر، پدر آقا میرزا صالح که مرد عالم و باسوادی بود، به سرای دیگر شتافت.» او هفته دیگر هم نظاره گر تشییع جنازه ای می شود اما این بار تعداد آنانی که دنبال جنازه بودند، بسیار اندک به نظر می رسد و از آن شکوه و جلال قبلی چیزی نمی دید، می پرسد: «تازه گذشته کیست؟» پاسخ می دهند: «مرد ثروتمندی است که چندین آبادی دارد و اکنون از آن همه دارائی، کفنی با خود برده است.» میرزا احمد خود می گوید:
«به خانه آمدم و در فکر فرو رفتم. با خود نجوا کردم که: احمد! اگر درس بخوانی، ملاقنبر می شود، در غیر این صورت هر چه از اموال دنیا جمع آوری کنی، دیگر نمی توانی بالاتر از این مرد ثروتمند بشوی، پسر روی آوردن به درس و مدرسه بهتر است. تصمیم گرفتم تحصیلات خود را ادامه دهم؛ البته این امور را خداوند با لطف خود ترتیب می دهد. گفتم: هر چند کُند پیش بروم، اقلاً برای مردم می توانم روضه ای بخوانم و مشتاقان را نصیحت کنم. لباس عادی را به کناری نهادم و به خیاط سفارش دادم دو دست لباس ویژه یک طلبه برایم تهیه کند. نخست نزد اخوی مشغول تحصیل شدم و بعد به زنجان رفتم و در حوزه علمیه این شهر به تحصیل پرداختم. حوزه زنجان چندان جاذبه ای نداشت. یک شب در رؤیایی راستین مشاهده کردم حضرت علی(ع)دوزانو نشسته است. سلام عرض کردم و روبرویشان نشستم. در آن حال به سیدی خطاب فرمودند که: «به ایشان درس بگویید.» من آن عالم را تا آن زمان ندیده بودم، تا آن که به قم مهاجرت کردم و روزی اطلاع دادند که پسر حضرت آیت الله حجت کوه کمری می خواهد به نجف عزیمت کند. طلبه ها به منزلش رفتند. من هم رفتم. گفتند: حضرت آیت الله بروجردی هم تشریف می آورند. همین طور هم شد و ایشان کنار آیت الله حجت نشستند. ناگهان با مشاهده آن مرحوم رؤیای مورد اشاره در ذهنم تداعی شد و دیدم ایشان همان سیدی است که در خواب، حضرت علی(ع)سفارش مرا به او فرمود و جای شگفت این جاست که حضرت آیت الله بروجردی مدام مرا می نگریست و گویا می خواست با دیدن من واقعه ای را در ذهن خود مرور کند. احساس کردم آن بزرگوار هم شبیه این رؤیا دیده است و مرا به ایشان معرفی کرده اند. چون به درس ایشان آمدم، عنایت زاید الوصفی به من کرد و در برخی امور با این جناب مشاوره می کرد. حدود هشت یا نه سال درس خارج را نزد آیت الله بروجردی آموختم. سپس با اصرار دوستان به میانه رفتم. روزی که قصد مسافرت داشتم، ایشان نمی گذاشتند و اصرار داشتند در قم بمانم، حتی فرمودند: هر امکاناتی که بخواهی، برایت فراهم می کنم، اقامت در این دیار برایتان مفیدتر است. و خطاب به اطرافیان فرمود: من از ایشان (آیت الله حجتی) امید اجتهاد دارم. یک روز اجازه نامه خواستم، فرمود: نوشته هایت را بیاور. آنها را جمع آوری کردم و خدمتشان ارائه دادم. فرمودند: هفته بعد بیائید. در وقت موعد رفتم. پس از مطالعه، فرمود: هر چه در متن اجازه نامه می خواهی بنویس. با حاج آقا احمدی میانجی مشورت کردم. ایشان متنی تنظیم کرد و آقا امضا فرمود. بدین گونه تحصیلات را با تحمل مصائب و مشکلات و تنگدستی ادامه دادم و عنایات الهی همواره شامل حالم می شد.»(2)

در محضر اساتید
یکی از نامداران میدان فضیلت که آیت الله حجتی محضرش را درک کرد، آیت الله سید محمد حجت کوه کمری ( 1372- 1310ق) بود، همان شخصیتی که حاج شیخ عبدالکریم حائری با تعظیم از وی سخن می گفت و در اواخر عمر، وی را به اقامه نماز در جای خود به وصایت و نیابت تعیین کرد و بعد از رحلت آن مرجع عالیقدر نسبت به سامان دادن امور حوزویان اهتمام وافری ورزید.(3)
آیت الله حجتی در ایام طلبگی از آیت الله حجت کوه کمری اجازه اخذ سهم مبارک امام گرفت. خود می گوید:
«سالی در اطراف شهرستان محل سکونت، به روستایی وارد شدم. پس از چند روز تبلیغ جماعتی حاضر شدند خمس اموال خود را بدهند. میزان خمس آنها بیش از صد رأس گاو و گوسفند بود. خواستیم آنها را به شهر ببریم و بفروشیم. در بین راه برف سنگین بارید. با زحمت به قریه ایم رسیدیم، ولی متوجه شدیم نمی توانیم از آنجا به شهر دیگری برویم، تصمیم به فروش آنها گرفتیم. مردم هم به اضطرار ما جهت فروش، پی بردند و گوسفندان و گاوها را خریدند. تعدادی هم که لاغر بودند، به شخصی تحویل دادم تا آنها را نگهداری کند. وجوه نقدی را خدمت آیت الله حجت آوردم و روی میز ایشان نهادم و ماجرا را شرح دادم، فرمود: پول را برای خودت بردار و خود به امام زمان (عج) جواب بده! با قلب پرملال پول را برداشتم و به خانه رفتم و شب از ناراحتی خواب به چشمانم نیامد. خدمت آیت الله صدر رسیدم و شرح ماوقع را برایشان توضیح دادم. فرمودند: آیا شما وقت تحویل حیوانات، شخص خبره تعیین کرده بودی یا صاحب حیوان قیمت را مشخص می کرد؟ عرض کردم: بلی! شخص خبره ای را معین کرده بودم، فرمود: مشکلی ندارد. شادمان به منزل برگشتم، اجازه نامه آیت الله حجت را برداشته و در صحن طلای حضرت فاطمه معصومه(س)به نماز ایستادم. بعد از پایان نماز مغرب و عشا آن را روی سجاده اش گذاشتم و عرض کردم: اجازه نامه ای که مرا به جهنم ببرد، چه کنم؟ وقتی می خواستم برگردم آن مرحوم چند مرتبه صدا زد: میرزا احمد! جواب نگفتم و رفتم. بعد از مدتی در زندگیم تنگناهای شدیدی به وجود آمد و با صوم و صلوة برای مردم، روزگار می گذرانیدم. خدمتش رسیدم و درخواست اجازه را کردم؛ اما جواب منفی دادند و این ماجرا از دقت زاید الوصف آیت الله حجت کوه کمری در مسایل شرعی حکایت دارد.»(4)
آیت الله احمد حجتی در حوزه علمیه قم از محضر حضرت امام خمینی و حضرت آیت الله مرعشی نجفی نیز استفاده کرد و موفق به کسب اجازه از استادان خود شد. پس از سیزده سال اقامت در قم به وطن بازگشت. او در مسجد مدرسه علمیه میانه اقامت جماعت کرد و به ارشاد اهالی همت گماشت. بعد از حدود ده سال اقامت در میانه، به موجب برخی مشکلات نتوانست به فعالیت های خود ادامه دهد و به ناچار این دیار را به قصد اقامت در تهران ترک کرد.(5)

صیانت ار باروری دیانت
مرحوم حجتی در مسجد آدینه تهران، واقع در خیابان دلگشا، به عنوان امام جماعت و روحانی محل مشغول خدمات علمی و فرهنگی شد و همزمان با آن در مدرسه مروی (جنب بازار تهران) به تدریس سطح عالی (درس مکاسب شیخ مرتضی انصاری) پرداخت. او شاگردانی را مجذوب خود کرد و موفق شد افرادی را با مبانی فقه واصول آشنا سازد. همچنین حدود یازده سال در درس خارج فقه آیت الله حاج شیخ محمد باقر آشتیانی ( 1404 - 1323ق) شرکت کرد و در بحث های خصوصی با این مجتهد ژرف اندیش ملازم شد تا اینکه از سوی آیت الله آشتیانی(6) اجازه اجتهاد گرفت.(7)
آیت الله شیخ احمد حجتی به موازات تلاش علمی و فعالیت تبلیغی و پاسداری از برج و باروهای شریعت در صحنه سیاسی نیز حضوری فعال داشت. او از سال 1342ش. که قیام مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) در ستیز با استبداد و استکبار آغاز شد، به همراه آیت الله حاج شیخ هادی نیری و حجة الاسلام و المسلمین حاجخ میراز فتاح اسبقی جهت اعتراض به دستگیری امام خمینی به تهران مهاجت کرد و تا آزادی معظم له در تهران حضور داشت.(8) میرزا احمد در سخنرانی های خود به افشاگری علیه ستم می پرداخت و نفرت خود از رژیم پهلوی را بروز می داد. ادامه مبارزات وی در قالب وعظ و خطابه به ممنوع المنبر شدن او انجامید. بر اساس سندی که تصویر آن موجود است، اداره آگاهی شهرستان میانه گزارشی از اوضاع فعالیت های سیاسی روحانیون این خطّه برای ساواک آذربایجان تهیه کرد و طی آن، چهار نفر را به عنوان مخالفان رژیم شاه معرفی کرد که آیت الله شیخ احمد حجتی یکی از آنان بود.(9) حجت الاسلام والمسلمین بنایی پس از اشاره به چگونگی آشنایی با فقیه عارف، مرحوم حجتی در مدرسه دارالشفا، می گوید:
«با این که از این ملاقات علاقه ام به آن عارف دل سوخته شدت گرفت، ولی موضوعی مرا نگران می کرد. با خود گفتم: اگر ایشان با انقلاب اسلامی رابطه ای نداشته باشد و از مخالفین امام خمینی محسوب شد، ما ارتباط را با او قطع خواهیم کرد. ناگهان دیدم تشریف آوردند. به احترامش از جای برخاستم. با ناراحتی گفت: بنشین. نشستم. رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «امام خمینی دین اسلام را زنده ساخت. او خدمت بزرگی کرد.» و به دنبال این سخنان، فضایل و مناقب امام را بیان کرد. برایم یقین حاصل شد که این مرد پرهیزکار، هم مدافع رهبری و انقلاب است و هم به دلیل تهذیب نفس و سیر و سلوک از آنچه در دل و ذهن ما می گذرد، خبر دارد.»(10)
همین ملکات روحی و حالات معنوی، آیینه دل او را باصفا کرده بود، به طوری که در مورد دو تن از فرزندانش قبل از آن که دیده به جهان بگشایند، خبر داد که هر دو پسر هستند و از پیش، یکی را «محمد رضی» و دیگری را «محمد ابراهیم» نام نهاد. او در ضمن نامه ای که در سال 1372ه. ق ( .1330ش) به یکی از دوستان نوشت، از شهادت فرزند دوم خبر داد. پس از چندی محمد ابراهیم متولد شد و در سن بیست سالگی (روز 21بهمن 1357ش.) در هنگام درگیری با نیروهای گارد شاهنشاهی در یکی از خیابانهای تهران به فیض عظمای شهادت نائل آمد. همچنین در سال 1358ه. ش قبل از شروع تهاجم نظامی عراق علیه ایران، این حمله را پیش بینی کرد و در ضمن نامه ای با حضرت آیت الله گلپایگانی در میان نهاد.(11)
آیت الله حجتی روا نمی دانست همراه با کاروان ها در زمان رژیم پهلوی به سفر حج برود و این نامه را نوعی تأیید نظام استبدادی می دانست. از این جهت شخصاً به مصر، اردن و سوریه سفر کرد و از طریق دمشق راهی حجاز شد و اعمال عبادی - سیاسی حج را در ایام ذیحجه به جای آورد.
وی با توصیه حضرت آیت الله میرزا محمد باقر آشتیانی همراه برخی از بازاریان تهران برای توزیع کمک های مسلمانان تهران و توابع در بین آوارگان لبنانی و فلسطینی به لبنان سفر کرد تا به تقسیم مبالغ مزبور نظارت کند.(12)
حضرت آیت الله خامنه ای نسبت به وی اظهار ارادت می کرد و در زمان ریاست جمهوری با ایشان ملاقاتی داشت.(13)
آیت الله حجتی نسبت به خلافکاران و آنان که موازین شرعی و دینی را رعایت نمی کردند، برخورد منفی و تند ناشی از غیرت دینی داشت و گاهی این روش بر عده ای گران می آمد.(14)

خاطراتی از شیخ
آیت الله حجتی نقل می کرد:
«یک روز بعد از نماز مغرب و عشا با جماعتی از اهل علم نشسته بودیم. چهارصد تومان سهم سادات در جیبم بود. فکر کردم این مبلغ را به حضرت آیت الله بهاءالدینی بدهم، یا نه؟ ایشان با این که مشغول صحبت با دیگران بودند، فرمود: ما تصور می کنیم چهارصد تومان هم پول است و در صرف آن تردید می کنیم!»
وی می افزاید: «روزی از جمکران بر می گشتم. سر کوچه آن بزرگوار پیاده شدم. به منزلش رفتم، هوای سردی بود. با حضرت آیت الله بهاءالدینی کنار کرسی نشستیم. از ذهنم گذشت که از ایشان التماس دعا کنم، مرحوم بهاءالدینی فرمود: آدمی اگر صد بار (ایاک نعبد و ایاک نستعین) بگوید، آیا باز هم به کسی احتیاج دارد که او را دعا کند؟! بدون اینکه گفته باشم از جمکران می آیم!»(15)
آیت الله حجتی خاطرنشان می کرد:
«یکی از مأمومین مسجدی که به امامت آن مشغول بودم، مبلنغی از سهمین به حقیر داده بود و حضرت آیت الله میلانی اصرار داشت که سهم سادات را به محضرشان نفرستم و تأکید می کرد در همان محل، خصوصاً برای ایتام و بیوه زنان مصرف کنم و می گفت: «خداوند متعال به اندازه ثوابی که به صاحب مال عطا می فرماید، به شما نیز نصیب می کند.» من سهم سادات را به اهلش رسانیدم و به سوی مشهد مقدس حرکت کردم، مقداری هم در راه خرج کردم، وقتی خدمت حضرت آیت الله میلانی رسیدم. در این فکر بودم که وقتی می خواهم رسید این مبالغ را بگیرم، اگر آقا بپرسد: پولهای مزبور را چگونه مصرف می کنید؟ چه بگویم؟ با شگفتی تمام دیدم که ایشان نظری به حقیر افکند و فرمود:« اگر بیست هزار تومان قبض رسید از من بخواهی که به طرف بدهی، از شما نمی پرسم در کجا مصرف کردید؟»(16)

افاضات معنوی
آثار و نوشته های متعدد و پراکنده ای در زمینه مباحث فقهی، اصولی و اعتقادی از آیت الله حجّتی بر جای ماند، که همه نیازمند تدوین و تنظیم است. از آن میان، تنها یک کتاب (در مسیر زندگی با ازدواج) در قم به چاپ رسید.(17)
او با تبعیت از تعالیم آسمانی اسلام، ریاضت نفس، اعراض از معاصی و تمک به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، نور معنویت را به اندرون خویش تابانید و به مراتب عالی عرفان و سیر و سلوک رسید؛ تا جایی که از این روزنه نورانی که با عبادات و تهجّد پدید آورده بود، جایگاه خود را در بهشت مشاهده می کرد.
او از دل ها خبر می داد و به کشف و مشاهده دست می یافت. دعاهایش مستجاب می شد و از این رهگذر، همدم و همراز عارفان و عالمانی چون: علامه طباطبائی، آیت الله میلانی و آیت الله بهاءالدینی شد. او یکی از مهمترین راه های تقرب به پروردگار را «ذکر» او می دانست و بر این باور بود که مداومت بر ذکر خداوند، علاوه بر آن که در جهان آخرت پرتوهای پرثمری دارد، در این دنیا نیز برخی حجاب ها را برطرف می کند و شخص ذاکر را با حقایقی آشنا می سازد یا موجب می شود که به او چشم باطنی داده شود تا از طریق آن، واقعیت های نادیدنی را مشاهده کند؛ البته حالت «ذکر» باید از زبان فراتر رود و عمق وجود آدمی را در برگیرد؛ زیرا همه مسلمانان اذکار زبانی در در حال نماز و غیر آن می گویند، ولی حجاب ها همچنان باقی است. پس انسان باید همراه ذکر چنان حالتی در خود بیابد که عظمت الهی را دریابد و نیز در بلاها و مصائب و معاصی صبر پیشه کند و در لحظه اطاعت پروردگار استقامت به خرج دهد. اگر این حالت استمرار یابد، انسان می تواند از برخی حقایق پرده بردارد و از ضمایر آدمیان خبر دهد. بارها آیت الله حجّتی سفارش می کرد: «ذکر «لا اله الّا اللّه» را زیاد بگویید.» و خودش نیز روزی دو هزار مرتبه این کلمه مبارک را زمزمه می کرد.
به خواندن نافله ها تأکید داشت و می گفت: «کسی که نافله نخواند در نماز جماعت به او اقتدا نمی کنم.» خودش نیز بر ادای نوافل مداومت داشت.
علاقه آیت الله حجّتی به خاندان عصمت و طهارت(ع) از صمیم قلب و برخاسته از معرفتی ژرف بود. حاج آقا بنایی می گوید:«در جمادی الاوّل و جمادی الثانی دو ماه متوالی خطبه حضرت صدیقه را می خواندم. از این جهت چون خسته می شدم، نمی توانستم برخی مستحبات را به جای آورم. حاج آقا حجتی به نوافل سفارش می فرمود، خصوصاً نماز وصیت. یک بار چون به شدت خسته بودم، گفتم: جناب حاج آقا حجتی! شما از راه نماز بروید و من از طریق حضرت زهرا(س) ببینم کدام زودتر به هدف می رسیم! ایشان شروع کرد به گریستن، به طوری که اشک از محاسنش سرازیر شد و گفت: «قطعاً تو زودتر می رسی!» و می گفت:
«راه این خاندان نزدیکترین طریق برای وصول به مقاصد عالی و معنوی است.»
یکی از شاگردان ایشان نقل می کند: «روزی ناراحت بودم، به گونه ای که حالت اختیار از دستم خارج شد و گفتم: خدایا! مگر مرا دوست نمی داری که چنین گرفتارم کرده ای؟ عصر وقتی خدمت آقای حجتی رسیدم، برخلاف روزهای گذشته که مشغول ذکر و دعا می گردید، آن روز شروع به نصیحت کرد و گفت: «تصوّر می کنی که خداوند حسین عزیزش را دوست نمی داشت که بدن مطهرش زیر سم اسب و سر مطهرش در دست یزید بود؟ آیا ولیّ اعظمش را دوست نمی داشت که با دست و پای برهنه ریسمان به گردن، او را به سوی مسجد می بردند؟ حبیبه اش زهرای اطهر را دوست نمی داشت که آن همه مصایب را دید؟» فهمیدم که حاج آقا حجتی صحبت های مرا شنیده است و دردم را بیان کرده و درمان را هم گوشزد می نماید تا سنگینی و خستگی آن حالات از دوشم برداشته شود.»(18)
حاج آقا حجتی حالات عرفانی را نوعی معرفت می دانست که بر اثر آن عارف از دنیا به سوی حق هجرت می کند و بإے؛ّّ مجاهده می خواهد حقیقت را ببیند و این حالت، یافتنی است نه بافتنی! و اگر ما طالب آن باشیم و از ساحت قدس سبحانی یاری بگیریم و حقیقت «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را بیابیم، به صراط مستقیم خواهیم رسید و «انّ ربک علی صراط مستقیم» را مشاهده کرده، اهل شهود خواهیم شد، باید از «الصلوة عمود الدین» به «الصلوة قربان کلّ تقی» برسیم و از آنجا عبور کنیم تا به «الصلوة معراج المؤمن» نائل آییم. راه رسیدن به این حقایق و کمالات، مقدماتی دارد. باید از گناه دوری کرد؛ چون معاصی ما را با شیطان رفیق می کند و از ملکوت دور می سازد. لازم است حیله های شیطانی را شناسایی کنیم؛ چون برخی از وسوسه هایش بسیار مخفی است، ظاهری بسیار خوب و محتوایی فریبنده دارد. مجاهده با نفس کار آسانی نیست و باید از بزرگان درس تهذیب نفس و شیوه اطفاء آتش غرور و خودخواهی را بیاموزیم. شخص عارف از پروردگار خوف دارد و این بیم از خدای مهربان بی جهت نیست؛ بلکه از بابت معصیت، غفلت و یا نقصان طاعت و احیاناً نپذیرفته شدن اعمال نیک و رفتارهای پسندیده است، چون امکان دارد در انگیزه های آنها کاستی و نوعی اختلاط و غش وجود داشته باشد. البته انسان اهل معرفت و بصیرت به مغفرت و فضل پروردگار امیدوار است و ناامیدی از رحمت الهی را از گناهی که مرتکب شده است، بدتر می داند. عارف می کوشد و خیلی دعا و التماس می کند تا حب خداوند در قلبش جایگزین شود و چون دل را ظرف آن می داند، می کوشد آن را از «ما سوی للّه» تخلیه کند و کاملاً نظیف و تمیز سازد و اندیشه اش را از تفکرات باطل و موهوم دور کند تا این بارقه قدسی در درونش پرتو افشانی کند.
انسان اهل شوق و کمالات معنوی چون نسبت به نعمت های الهی غرق در تفکر می شود و احساس می کند قادر نخواهد بود شکر پروردگار را به جای آورد. هر حمدی به شکر دیگری نیاز دارد لذا فروتن می شود و از این رهگذر، محبت خداوند را به سوی خود جلب می کند و چون نور یقین در قلبش روشن شد، فضل الهی را مشاهده می کند و امیدواری برایش حاصل می شود. از این پس در جستجوی او بر می آید و چون موفق به طلب شد، او را می یابد، از رایحه محبتش به هیجان می آید و در پرتو این حالت با محبوب انس می گیرد، در این وقت، نه تنها اطاعت معبود را بر تمامی تمایلات خود مقدم می دارد که خواست های خودش محو می شود. این مراحل همچون حرم، مسجد و خانه کعله است. هر کس داخل حرم شود، از خلق در امان است و چون داخل مسجد شود، جوارح او از معصیت مصون می ماند و فردی که به کعبه داخل شود، قلبش از مشغول شدن به غیر ذکر الله تعالی در امان می ماند. پس باید با توبه خود را تطهیر کرد، باطن را تنظیف نمود، رگ غفلت را قطع کرد، آتش شهوات را با آب مناجات شستشو داد. با اشک چشم حریق جهنم را خاموش نمود و تا زمانی که قلب منقاد و تسلیم قضای الهی شد و در مقابل اراده الهی، راضی و در خود اکره و ناراحتی ندید، بلکه پس از تسلیم، خشنود شد و فهمید که بنده است و مولا در عبد خود هر گونه تصرفی می تواند بکند خصوصاً اگر مولا کریم، عادل و غنی باشد. این تصرفات به نفع عبد است چون مولا کمال مطلق است و عالم به مصلحت عبد، با علم به این جهات، حجاب از قلب او برداشته می شود و در اثر اطمینان به رحمت مولایش نسیم روحانی به سوی دلش می وزد و در کمال آرامش و سرور آن بلاهای موقت و تندبادهای حوادث را پشت سر می گذارد و اضطراب و نگرانی در او پدید نمی آورد چرا که: «الا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب»

وفات
سرانجام این فقیه عارف و مجتهد وارسته که از اولیای الهی بود، در اواخر اسفند ماه سال 1376ه. ش به سرای باقی شتافت و اهل ملکوت پذیرای روح پاکش شدند. پیکرش پس از مراسم تغسیل و تکفین و نماز میت به توسط حضرت آیت الله بهجت، تشییعی باشکوه شد و آنگاه در قبرستان نو در قم - حوالی مرقد کربلایی کاظم - به خاک سپرده شد.

پی نوشت ها:
1 بنا به اظهارات آیت الله احمد میانجی.
2 یادداشت های دست نویس محمد امین حجتی (فرزند آیت الله حجتی)، ص 9و .10
3 سردار کابلی، کیوان سمیعی، ص 176ناصح صالح، از نگارنده، ص .227
4 همان دست نوشته، ص .19
5 گفته می شود: بعد از رحلت آیت الله بروجردی و مطرح شدن مرجعیت آیت الله شریعتمداری، آیت الله حجتی با این برنامه مخالفت کرد و به همین دلیل، او را در تنگنا قرار دادند و ناگزیر به مهاجرت شد.
6 مرحوم آشتیانی از علمای طراز اول تهران بود. والد معظمش، آیت الله میرزا احمد آشتیانی در چند سال آخر عمر، اغلب امور را به نامبرده ارجاع داده و در تصمیم گیری ها با ایشان مشورت می کرد. آن مرحوم همراه والد در سال 1340ق. به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر آیات عظام: نائینی، ضیاءالدین عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی، در فقه و اصول بهره مند شد و به تهران مراجعت کرد و آنگاه به تدریس معقول و منقول اشتغال ورزید. از نامبرده بیش از سی کتاب و رساله و حاشیه در فقه، اصول و حکمت به جای مانده است. با ارتحال وی، امام خمینی در پیامی مرحوم آشتیانی را به عنوان عالمی متّقی، مهذّب و فقیه ارزشمند و متعهد معرفی کرد. ر. ک: مقاله حکایت معرفت، از نگارنده، مجله پاسدار اسلام.
7 سیمای میانه، ص 233و نیز اظهارات آیت الله احمدی میانجی.
8 بنا به اظهارات جناب آقای اباذری.
9 تاریخ انقلاب اسلامی شهرستان میانه، عبدالرحیم اباذری، فصل دوم.
10 ار خاطرات مکتوب حجة الاسلام والمسلمین سلامتی و حاج آقا بنایی.
11 سیمای میانه، ص .233
12 بنا به اظهارات فرزندش محمد امین حجتی.
13 همان مأخذ.
14 اظهارات آیت الله احمدی میانجی.
15 یادداشتهای دست نویس محمد امین حجتی، ص .23
16 همان، ص .21
17 سیمای میانه، ص .234
18 یادداشت های حاج آقا بنایی، ص .43

منبع: www.hawzah.net

نظر شما