موضوع : دانشنامه | ت

لئو تولستوی

 

لئو تولستویلئو نیکلایوویچ تولستوی، نویسنده و فعال سیاسی اجتماعی روس. زادروز وی (۹سپتامبر ۱۸۲۸ میلادی)در ژاسناژا پولژانا از توابع تولا است. تولستوی در روز (۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ میلادی) درگذشت و در زادگاه خویش به خاک سپرده شد. تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان و بزرگترین شخصیت های تاریخ روسیه می باشد. رمان های جنگ و صلح و آنا کارنینا جایگاه او را در بالاترین رده ادبیات داستانی جهان تثبیت کرده اند. لئو نیکلایوویچ تولستوی به حدی در کشورش مشهور و محبوب است که اخیرأ سکه طلای یادبودی به احترام وی ضرب شده است.

زندگی نامه
لئو نیکلایوویچ در خانواده ای بسیار قدیمی و اشرافی، زاده شد. پس از این که در سن ۹ سالگی پدر و مادر خود را از دست داد، تحت تکفل عمه اش قرار گرفت. او در سال (۱۸۸۴ میلادی) در رشته زبانهای شرقی در دانشگاه کاسان ثبت نام کرد و پس از سه سال، در تاریخ (۱۸۴۶ میلادی) تغییر رشته داده و خود را به دانشکده حقوق منتقل نمود تا با کسب دانش ِ وکالت مگر به وضعیت نابسامان ۳۵۰ نفر کشاورز روزمزد که پس از مرگ پدر و مادرش به او انتقال یافته بودند، رسیدگی و با اصلاحات اراضی خود به شرایط رنج آور اجتماعی آنان خاتمه دهد.

دوران خدمت در ارتش
تولستوی در سال (۱۸۵۱ میلادی) پس از گذراندان دوران مقدماتی نظام، در جنگ های قفقاز شرکت نمود. تجاربی که از زندگی سربازان کسب نمود، مبنای داستان های قفقازی او شد. باشروع جنگ های کریمه در سال (۱۸۵۴ میلادی) به جبهه سواستوپل منتقل و به خاطر ارسال گزارشات واقعی از صحنه های نبرد، نامش به عنوان نویسنده ای چیره دست در ادبیات روسیه به ثبت رسید.

اصلاحات اجتماعی و تعلیم و تربیت کودکان
لئو تولستوی، به لحاظ توجه قابل احترامی که به آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت، در سال ۱۸۵۷ به مدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و با مشاهیر اروپا مانند: چارلز دیکنس، ایوان تورگنف، فریدریش فروبل و آدلف دیستروِگ، دیدار و پس از بازگشت به کشورش، براساس تجارب نوآموخته، دست به یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به پیروی از ژان ژاک روسو، به تأسیس مدارس ابتدائی در روستاها پرداخت. تولستوی از سال (۱۸۵۵ میلادی) به تناوب در زادگاه خود ژاسناژا پولژانا، مسکو و سن پترزبورگ اقامت گزید. لئو نیکلایوویچ، در نامه ای که به یکی از خویشاوندانش که اداره امور دربار و مباشرت املاک تزار روسیه را به عهده داشت، چنین می نویسد:
«هرگاه به مدرسه قدم می گذارم، با مشاهده چهره های کثیف و تکیده، موهای ژولیده، و برق چشمان ِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار می شوم و همان حالتی به من دست می دهد که بارها از دیدن شرابخواران مست، بر من مستولی شده است. ای خدای بزرگ! چگونه می توانم آن ها را نجات دهم؟ نمی دانم به کدامین یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای توده ها می خواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکین ها و لومونوسف های آینده را از غرق شدن رهائی بخشم.»
تولستوی هیچ گاه تفاوتی بین کودکان قائل نشد و دانش آموزان نخبه را از دیگران متمایز نکرد تا در خور ِ توان و استعداد هر کودکی، آموزش مناسب را به آن ها ارزانی دارد. پس از این که مدارس از سوی اداره سلطنتی تزار تعطیل شد، تولستوی به فعالیت های فرهنگی و اهداف تربیتی ِ مورد علاقه اش ادامه داد. او با انتشار کتاب های سرگرم کننده با ترکیبی از علوم طبیعی و انسانی، همچنین داستانهای آموزشی به ویژه داستان های ازوپ، کودکان را با ارزش های اخلاقی، اجتماعی و معنوی آشنا نمود. ملیون ها کودک روسی تا دهه دوم قرن بیستم با آموزش الفبای لئو نیکلایوویچ تولستوی، سال اول دبستان را آغاز نمودند. با اتخاذ این روش، تولستوی توانست در جنبش اصلاحات آموزشی وایجاد مدارس آزاد به گونه سامرهیل، مؤثر واقع شود.

زناشوئی با سوفیا
تولستوی در سال (۱۸۶۲ میلادی) با دختر هیجده ساله ای با سلف ِ آلمانی به نام سوفیا آندر ژونا برس (۱۸۴۴ - ۱۹۱۹)، ازدواج کرد و رمان های جاودانه ای به نام جنگ و صلح و آنا کارنینا را تألیف و منتشر ساخت. پشتیبانی همسر جوانش از فعالیت های ادبی تولستوی که به روایتی ۱۴۰۰ صفحه از پیش نویس جنگ و صلح را بیش از هفت بار پاکنویس کرده است، شایسته احترام می باشد. این دو رمان به مثابه شخصیت شکوهمند ادبی تولستوی در جهان محسوب می گردد. وی در دفتر خاطراتش در اواسط سال (۱۸۵۰ میلادی) چنین می نویسد:
«چیزی در درونم شعله ور است که بیش از نیکی دلبسته آنم، شکوه و جلال.»

انقلاب درونی
تولستوی، در اوج اشتهار، مبتلا به سرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت. او به عنوان عضوی از اداره کل آمار و سرشماری در مسکو در سال ۱۸۸۲ میلادی با فقر روزافزون کارگران که در مقام مقایسه با محرومیت دهقانان از ابعاد وسیع تری برخوردار بود، آشنا شد. با تأثیرپذیری از این واقعیت تلخ، به منظور کمک رسانی به کشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دستجمعی آنان به شهرها، اقدام به ایجاد تشکیلاتی نمود که حمایت از روستائیانی که محصولاتشان در اثر حوادث و آفات طبیعی آسیب دیده بود، در دستور کار خود قرار داد. او خود نیز با ترک سیگار و الکل و کناره گیری از تفریحات مخصوص مانند شکار ِ حیوانات، اعلام همدردی نمود و اعتراف کرد: «چه لذایذ ظالمانه ای!»
از جمله فعالیت های اجتماعی تولستوی، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی و سربازان فراری بود. از سال ۱۸۸۱ میلادی به بعد، در نتیجه مطالعات و تحقیقات بیشتر در حیطه ادیان، گرایش و تعلقات مذهبی وی نیز شدت یافت و در همین رابطه نسبت به ترجمه مجدد ِ انجیل به زبان روسی اقدام کرد.

تضادهای بیرونی
اشتهار تولستوی هرچه بیشتر در خارج از روسیه وسعت می یافت، به همان نسبت نیز در داخل روسیه مورد طعن و لعن و انزجار دستگاه های دولتی و مراجع ارتودوکس قرار می گرفت. نوشته هایش قبل از انتشار توقیف و شایعه روانی بودن او به سرعت پراکنده می شد. پلیس تزاری کوچک ترین حرکت وی را تحت نظر گرفته بود. هنگامی که به پشتیبانی از مریدانش برخاست و برای آزادی آن ها از بازداشت، تمام مسئولیت ها را که به عنوان مدرک جرم مطرح بودند به عهده گرفت، به او گفتند:
«جناب کنت، جاه و جلال شما بقدری بزرگ است که زندان های ما گنجایش آن را ندارد!»

کلیسای ارتدکس و اتهام ارتداد
انتشار رمان رستاخیز بهانه ای بود در دست مرجع عالی کلیسای ارتدکس، تا در تاریخ ۱۹۰۱ میلادی به دلایل زیر، تولستوی را به عنوان مرتد معرفی نماید:
تکذیب ِ وحدت ِ تثلیث مقدس در وجود خدای واحد
تکذیب بکارت مریم مقدس، قبل و بعد از تولد مسیح
تکذیب رستاخیز مسیح، و ضدیت با مظهر لاهوتی - ناسوتی مسیح پسر خدا
تکذیب وقوع معجزه در مراسم عشای ربانی. (تولستوی، معجزه را بطور عام و اعجاز تبدیل نان به تن ِ مسیح را بطور خاص نفی کرده است.)
تولستوی، مبارزات سوسیالیست ها را نیز در جهت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، مردود دانسته و به عنوان پرچمدار انسان دوستی و مخالف با جنگ و خونریزی شناخته شده است. آثار او نیز، جاده صاف کن انقلاب (۱۹۰۵ میلادی) روسیه نام گرفته است.

سال های پایانی
علاوه بر تضییقات حکومت، سخت گیری های پلیس تزاری و ضبط پیش نویس رمان هایش در سال (۱۹۰۸ میلادی)، مشکلات خانوادگی هم مزید بر آن شد. تولستوی در آخرین روزهای حیات خود به اتفاق پزشک ِ خانوادگی و دختر کوچکش، همسر خود را ترک و به سوی جنوب روسیه مسافرت نمود. این، آخرین سفر تولستوی در تاریخ هفتم نوامبر ۱۹۱۰ میلادی) در ایستگاه راه آهن آستاپوفو به پایان رسید. دو روز بعد در زادگاهش به خاک سپرده شد.

آثار تولستوی
1. جنگ و صلح - ترجمه کاظم انصاری، تجدید چاب با ترجمه سروش حبیبی
2. آناکارِنینا - ترجمه محمد علی شیرازی، تجدید چاپ با ترجمه جواد امیرانی - منوچهر بیگدلی خمسه - سروش حبیبی - فازار سیمونیان
3. رستاخیز - ترجمه محمدعلی شیرازی
4. کودکی، نوجوانی، جوانی - غلامحسین اعرابی
5. داستان هائی برای بچه ها - ترجمه آرش محرمی
6. اعتراف و سرشماری در مسکو - ترجمه اسکندر ذبیحیان-اعترافات ترجمه هوشنگ فتح اعظم
7. تمشک - ترجمه علی آذرنگ
8. کوپن تقلبی - ترجمه رضا علیزاده
9. پول و شیطان ترجمه رضا علیزاده
10. عید پاک - ترجمه محسن سلیمانی
11. طبل میان تهی و هفت داستان دیگر - ترجمه منوچهر ضرابی
12. مورچه و کبوتر - ترجمه باقر محمودی
13. بهترین داستان های کودکان و نوجوانان - ترجمه مریم خالقی، تجدید چاپ با ترجمه مجید رزاقی - نسرین مهاجرانی - س. صارمی
14. قزاقان - ترجمه مهدی مجاب
15. سه پرسش - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با ترجمه جمال میرخلف
16. هنر چیست؟ - ترجمه کاوه دهگان
17. خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند - ترجمه پریسا خسروی سامانی، تجدید چاپ با نام جدید: (سرانجام حقیقت آشکار خواهد شد - ترجمه صادق سرابی.)
18. جوانی بربادرفته - ترجمه کامران ایراندوست
19. سونات کرویتزر (موسیقی مرگ) - ترجمه عبدالله شاه سیاه-سونات کرویتسر و دو داستان دیگر ترجمه کاظم انصاری
20. شیطان ترجمه پرویز نظامی
21. بیست و سه قصه ترجمه همایون صنعتی زاده
22. سرگیوس پیر (پدر سرژیو) - ترجمه امیرهوشنگ آذر
23. مرگ ایوان ایلیچ - ترحمه لاله بهنام
24. محکوم بیگناه - ترجمه احمد نیک آذر
25. ارباب و نوکر - ترجمه مهران محبوبی
26. حاجی مراد - ترجمه رشید ریاحی، چاپ قبلی با ترجمه حسین صادق اوغلی
27. عشق بی پایان - ترجمه حسین نوشین و گامایون
28. نامه های تولستوی - ترجمه مشفق همدانی

نگاهی به آثار
اولین اثر ادبی تولستوی،اثری سه بخشی است خش اول آن به نام "کودکی" Detstvo در 1852 انتشار یافت، بخش دوم آن به نام "نوجوانی" Otrochestvo در 1854 و بخش سوم با عنوان "جوانی" Jumost در 1857. این اثر در واقع زندگینامه نویسنده است که او را در چهره قهرمان کتاب تجسم می دهد، گاه لحظه های زندگی و گاه اندیشه ها و عقاید او را بیان می کند. زندگی پسر جوانی از کودکی تا جوانی پیش چشم گذارده می شود، بی آنکه با پیچ و خمهای داستانی بیامیزد. نکته جالب توجه در این اثر تحلیل عمیقی از روح کودک است که در خلال آن اطلاعات گرانبهایی از شخصیت تولستوی به دست می آید. این اثر به سبب صداقت و قدرت نویسندگی و طراوت کلام بلافاصله پس از انتشار با موفقیت بسیار همراه گشت.
تولستوی پس از آن در کتاب دیگری با عنوان "قصه های سواستوپول" (evastopolskie Razskazy 1855) زندگی خود را میان افسران ارتش، دلاوریهای سربازان و دفاع رشیدانه آنان را از شهر سواستوپول بیان می‌کند. این اثر تولستوی را به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان روسی به مردم شناساند. در 1855 پس از سقوط شهر سواستوپول تولستوی به سن­پترزبورگ رفت، مورد استقبال فراوان قرار گرفت و از آنجا به ملک شخصی در یاسنایا پالیانا بازگشت و از ارتش کناره گیری کرد.
داستان "بوران" (etel’ 1856) شب پرهیجانی را در میان برف و در کالسکه سرگشته ای وصف می کند و با بینش دقیق و هنرمندی خاص، خاطرات دوره کودکی را که به هنگام سفر از ذهن مسافر خواب­آلود و نگرانی می گذرد، با سبکی شفاف و گویا شرح می دهد. بوران از بهترین آثار جوانی تولستوی به شمار می‌آید. تولستوی در این سالها دوباره به اروپا سفر کرد و در بازگشت، به هنگامی که فرمان آزادی غلامان و دهقانان از طرف تزار صادر شد در ملک خود مدرسه ای برای کودکان روستایی تأسیس کرد و برای آنان قصه های خواندنی بسیار نوشت که شاهکار سادگی و صراحت به شمار می آید.
در 1862 هنگامی که دختر یکی از همسایگان به نام سوفیا Sofya که از پیش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و اولین دوره زندگی مشترک را با نیکبختی و کامرانی گذراند که بعدها در کتاب "آنا کارنینا" به صورت زوج خوشبخت منعکس شده است.
در 1862 کتاب "قزانها" Kazaki منتشر شد که آن نیز حوادث زندگی نویسنده است به هنگام اقامت در خط دفاعی قفقاز. این اثر چه از نظر هنری، چه از نظر بیان اصول عقاید تولستوی شاهکار کوچکی به شمار آمد که نویسنده در آن مانند روسو زندگی ساده را در دل طبیعت می ستاید و کراهت خود را از مظاهر تمدن آشکار می سازد. تولستوی در سفر دوم به اروپا شاهد مرگ برادرش بود که از بیماری سل درگذشت. منظره مرگ برادر پس از روزهای دردناک احتضار، تأثیر هولناکی در تولستوی برجای گذاشت و موجب تحریک فکریش میان دو قطب مرگ و زندگی و الهام­بخش او در ترسیم چهره وحشتناک مرگ در آثار مهمش چون "جنگ و صلح" Voyna i Mir (1864-1869) و "آناکارنینا" Anna Karenina در 1877 گشت.
جنگ و صلح بزرگترین رمان در ادبیات روسی و از مهمترین آثار ادبی جهان به شمار می‌آید. تولستوی در این اثر مهم به شیوه ای بسیار کامل و برمبنای احساس بشردوستانه، حوادث اساسی زندگی را مانند تولد، بلوغ، ازدواج، کهولت، مرگ و جنگ و صلح بیان کرده است. این حوادث از طرفی بر زمینه وقایع بزرگ تاریخی آغاز قرن نوزده و لشکرکشی ناپلئون به روسیه و جنگ اوسترلیتز و حریق مسکو قرار گرفته است و از طرف دیگر تاریخ و جریان زندگی دو خانواده اشرافی روسیه را که بعضی از افراد آن با خود تولستوی مشابهت­هایی دارند، شرح می دهد.
عظمت کتاب جنگ و صلح علاوه بر وسعت موضوع و کمال هنرمندی در بیان نکته های فلسفی و اخلاقی نهفته است که از جنبه روسی و در عین حال جهانی برخوردار است. در نظر تولستوی تنها روحیه نافذ سرداران و رهبران جنگ یا فنون جنگی نیست که در وقایع مهم تاریخی باید مورد توجه قرار گیرد، بلکه روح توده مردم و نیروی اراده افراد است که در جهادی مشترک و مداوم متمرکز می شود و موجب پیروزی می گردد. به عقیده تولستوی این وحدت در کاملترین شکل در روح ملت روس وجود دارد. مسأله دیگر مربوط به مرگ است و ایمان تولستوی را به این نکته نشان می دهد که مرگ به خودی خود قسمتی طبیعی از زندگی است.
کتاب جنگ و صلح از طرف منتقدان چون حماسه ای بزرگ مورد ستایش فراوان قرار گرفت و با شیفتگی مردم روبرو گشت، حتی داوران بسیار دقیق و سختگیر از بحث درباره ارزش آن ناتوان ماندند.
تولستوی با وجود شهرت و افتخاری که در این دوره نصیبش گشت، به اضطرابی روحی دچار شد که هرگز از آن رهایی نیافت. خود او درباره تغییر حالش می نویسد: «دوست می داشتم، مورد مهر و محبت قرار گرفته بودم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نیروی جسمانی و روحی برخوردار بودم و مانند دهقانی قادر به درو و ده ساعت کار بلاانقطاع و خستگی ناپذیر بودم. ناگهان زندگیم متوقف شد، دیگر میلی در من وجود نداشت، می دانستم که دیگر چیزی نیست که مورد آرزویم باشد، به گرداب رسیده بودم و می دیدم که جز مرگ پیش رویم چیزی قرار ندارد، من که آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس کردم که دیگر نمی توانم به زندگی ادامه دهم.»
تولستوی از آن پس در ورای هرچیز عدم را می ید و تحت تأثیر این ضربه روحی، همه چیز در نظرش رنگ باخت، حساسیت و بستگیش به چیزهای پرلطف زندگی، ناگهان به نفرت بدل شد و پیوسته تحت تلقین این اندیشه قرار گرفت که باید ساده زندگی کند و به مردم نزدیکتر شود.
در ژانویه 1872 در ایستگاه راه آهن، زن جوانی خود را زیر چرخهای قطار انداخت. بعدها معلوم شد، عشقی ناکام علت این خودکشی بوده است. تولستوی که شاهد جسد غرق در خون زن زیبا بود، کوشید تا زندگی آن تیره روز را که قربانی شهوت و لذت جسمانی شده است، پیش چشم آورد. مدتها با اضطراب درباره این صحنه پرشور می اندیشید و در ذهن خود موضوع داستانی را آماده می کرد که منجر به خلق رمان آناکارنینا گشت.
داستان پرده ای نقاشی است از دنیای طبقه اشراف و تحلیلی روانی از گروههای مختلف افراد انسانی. آناکارنینا زنی جوان از طبقه ممتاز جامعه است که بدون عشق با کارمندی عالیمقام ازدواج کرده و در خلال زندگی مشترک، عشق واقعی را در وجود جوانی به نام ورونسکی Vronsky یافته است. تحرک داستان به جریان مراحل مختلف این عشق بستگی می‌یابد. از طرفی مبارزه با نفس در راه وفاداری به شوهر و فرزند و از طرف دیگر چیرگی عشق که به فرار وی با جوان می انجامد و سرانجام نگرانی و پشیمانی و اقرار به گناه که نشانه شرافتی بود که هنوز در قعر وجودش جای داشت و همین امر سبب خودکشیش گشت. تولستوی مرگ آنا را در نتیجه عدم قدرت او در مبارزه با جامعه دانسته است.
در کتاب آنا کارنینا زوج خوشبختی را نیز وارد داستان می کند تا تعادل رمان حفظ شود. این زوج خوشبخت معرف زندگی سعادتمندانه خود نویسنده و همسرش است. رمان آنا کارنینا مردم­پسندترین رمان تولستوی به شمار آمد و با ستایش و موفقیت فراوان همراه گشت، اما تولستوی از این امر احساس خشنودی نکرد و نوشت: «هنر دروغی بیش نیست و من دیگر نمی توانم این دروغ زیبا را دوست داشته باشم.»
در 1879 تغییر عقیده مذهبی تولستوی به حد کمال رسید. وی به این مسأله پی برد که قوانین مذهبی و کلیسایی با اندیشه هایش تطابق ندارد و در کتاب "اعتراف" (spoved 1882)، سرخوردگی پیاپی خود را از زندگی آمیخته به لذت، مذهب قراردادی، علم و فلسفه بیان می کند و تغییر روحی خود را در نوعی عرفان و زهد و ترک لذات دنیوی نمایان می سازد و تنها لذت را در عشق به افراد انسانی و در سادگی زندگی روستایی می داند. از آن پس خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را در بر کرد و زندگی ساده برگزید، حتی به گیاهخواری دست زد.
"سونات کریتزر" Kreytserova Sonata (1889) سرآغاز سومین دوره زندگی تولستوی به شمار می آید، دوره ای که تحت تسلط بحران عمیق مذهبی و اخلاقی قرار گرفته است. این اثر از برجسته ترین آثار این دوره است. قهرمان داستان با دختر جوانی ازدواج می کند و بلافاصله متوجه می شود که میان او و همسرش جز رابطه جنسی رابطه دیگری وجود ندارد، پس زندگیشان رو به سردی می رود، تا آنکه زن با نوازنده جوانی آشنا می شود و سونات بتهوون که این دو عاشق با شور بسیار آن را اجرا می کنند، بر علاقه شان می افزاید، کم­کم حسادت در روح شوهر رخنه می کند و سراسر زندگیش را آشفته می سازد تا روزی که از راه می رسد و جوان را در کنار زن خود می بیند و در حالی نامتعادل با کارد زنش را می کشد و به زندان می افتد. نویسنده چنین نتیجه می گیرد که ازدواجی که تنها براساس جاذبه جنسی و از روی شهوت باشد، هیچگونه تفاهم و عطوفتی به وجود نخواهد آورد.
داستان "مرگ ایوان ایلییچ" Smert’ Ivana Ilycha (1886) پرده نقاشی گیرایی است از آداب طبقه سرمایه دار روسیه. تولستوی در این اثر تنها مسئولیت مشترک افراد انسانی را موجب شکست دادن مرگ و مفهوم واقعی بخشیدن به زندگی می داند.
از آثار مهم دیگر این دوره رمان "رستاخیز" (oskresenie 1899) است که آخرین اثر دوره خلاقیت و فعالیت ادبی اوست. رستاخیز آشکارا نبوغ هنری او را در خدمت اخلاق قرار داده است، این اثر از نظر وحدت موضوع و کمال ساختمان بر آنا کارنینا و حتی جنگ و صلح برتری دارد و در واقع هنر نویسنده در تجزیه و تحلیل روحی قهرمانان داستان به حد کمال رسیده است.
در 1901 به سبب قسمتهایی از کتاب که نظر مغرضانه تولستوی را به کلیسای ارتدوکس آشکار می کرد، موضوع طرد او از کلیسا مطرح شد و تولستوی چنین جواب داد: «صحیح است که من با عقاید کلیسای شما موافقت ندارم، اما به خدایی که ایمان دارم که برای من، روح و عشق است و اساس همه چیز.» این پاسخ غرورآمیز در سراسر روسیه شیفتگی خاصی پدید آورد و فلسفه مذهبی و اخلاقی تولستوی را نشان داد. پس کاروان پیروانش به سوی ملک او به راه افتاد، خانه اش زیارتگاه مردم شد و سیل بیانیه ها و خطابه ها و مدایح به سویش روان گشت. تولستوی نماینده مسلم خواستها و آرزوهای نسل جوان و روشنفکر گشت و نفوذش به دورترین نقطه جهان کشیده شد، اما تولستوی خود در این دوره از همه چیز ملول بود، به دخترش گفت: «روحی سنگین دارم» و در یادداشت‌هایش نوشت: «حسرت فراوانی به رفتن دارم...» پس در دل شب برخاست وبه ایستگاه راه آهن رفت و نوشت: «روح من با همه قوا به دنبال استراحت و تنهایی است و برای فرار از ناهماهنگی آشکاری که میان زندگی و ایمانم وجود دارد، باید بگریزم.» تولستوی در هفتم نوامبر 1910 چشم از جهان فرو بست و برای آرامش روحش هیچگونه تشریفات مذهبی انجام نگرفت.
شهرت و بقای تولستوی به سبب داستانهای او بود که خود در آخرین دوره زندگی آنها را محکوم کرد؛ اما آثار فلسفیش که بیشتر به آنها دل بسته بود، در فراموشی فرو رفت. تولستوی آمیخته ای از خصوصیت‌های متناقض بود، از سویی دارای جسمی قوی و تمایلات حاد و از سوی دیگر بیزار از تمایلات جسمانی. موضوع داستانهای او یا از زندگی خود او گرفته می شد یا از زندگی دیگران. نظرش درباره مبارزه مسالمت­آمیز و لغو مالکیت، راهنمای دستگاه حکومت گردید، اما این واعظ خشمگین از آن رنج می برد که نمی توانست زندگی را با اندیشه خویش وفق دهد. می خواست زاهد و پرهیزگار باشد، اما طبقه و خانواده اشرافی و پرتوقع او لذت محرومیت را از او سلب می کرد. می خواست لذت فقر را بچشد، اما نمی توانست خانواده اش را از لذتهای مادی و رفاه محروم کند. می خواست تنها بماند، اما بر تعداد مداحان و پیروانش افزوده می شد. از همه چیز می گریخت، اما شهرتش سراسر دنیای متمدن را فرا گرفته بود، می خواست تبعید و محاکمه شود، اما تزار از او حمایت می کرد. بدین طریق چیزهایی را مانند شکنجه، فقر، اضطراب، زندان، تبعید که داستایفسکی، بی آنکه بخواهد، با آنها دمساز بود، برای تولستوی دور از دسترس باقی می ماند. تولستوی به سبب ترسیم دنیای معاصر و معرفتش درباره عالم محسوس و ملموس و توجهش به مسائل انسانی و هنر داستان­نویسی، مرد بزرگ و رمان­نویس برجسته و ممتاز روسیه در قرن نوزدهم به شمار می آید.

منابع:
1. http://www.ketabnews.com
2. http://fa.wikipedia.org

نظر شما