موضوع : پژوهش | مقاله

هرمنوتيك انتقادی

هرمنوتيك ايكوري با پذيرش هرمنوتيك گادامر و هابرماس, با آرايش اصلي متون و رموز آن به دنبال معنايي است كه با رمز ساخته شده و كنش انساني و نظام نمادين امكان توضيح آن را فراهم مي آورد, لذا ريكور, هرمنوتيك را فن تشريح و توضيح نمادها به خصوص نمادهايي كه معني صريح دارند مي شناسد هابرماس علاوه بر اينكه حيات دبستان فرانكفورت را با كار خود نجات داد و آن را تعالي بخشيد, هرمنوتيك را نيز موضوع بحث و بررسي خود قرار داد

اشاره: كداميك از ديدگاه هاي هرمنوتيك و دبستان انتقادي قادرند واقعيت متن را بهتر درك كرده و آن را به نمايش بگذارند آيا راه سومي در اين باره وجود دارد اينها سوال هايي هستند كه دكتر حريري درسخنراني خود در انجمن جامعه شناسي ايران سعي كرده به آنها پاسخ در خوري بدهد, وي معتقد است براساس هرمنوتيك گادامري متن خود را قابل تفسير و قابل شناسايي مي داند و مي تواند واقعيت خود را به ما نشان بدهد, هابرماس در نقد اين نظريه معتقد است خرد ابزاري و صنعت فرهنگ سرمايه داري منجربه قلب واقعيت شده و بايد ابتدااز طريق پروسه گفت و گو به نقد واقعيت قلب شده پرداخت و سپس به ماهيت آن شناخت پيدا كرد, ولي پل ريكور با پذيرش ديدگاه هرمنوتيك متن گادامر و پراكسيس هابرماس, به عنوان نماينده دبستان انتقادي ديدگاه سومي به نام هرمنوتيك انتقادي را پديد مي آورد.

قبل از صحبت درباره دبستان انتقادي و هرمنوتيك ابتدا بهتر است درباره انتقاد توضيح مختصري را عرض كنم. از نظر عمل, آدم, به عنوان نخستين انسان اسطوره اي, اولين منتقد و به لحاظ نظر سقراط نخستين فيلسوف منتقد در يونان باستان بوده است; با اين تعبير علي رغم اينكه به حضرت آدم حكم شده بود از ميوه ممنوعه تناول نكند, با اين وجود با خوردن ميوه ,روي حكم مطلق صادره, چون و چرا مي كند, انتقاد روامي دارد و زير بار قبول حكم مطلق نمي رود, و اگر ازسقراط نام بردم , به اين جهت بود كه سقراط با شيوه برخورد خاص, خود را قابله انديشه ها مي دانست. زماني كه غيب گوي معبد دلف, ايشان را فرزانه ترين مرديونان باستان خواند, گفت: من چنين مقامي ندارم, تنها تفاوت من با افراد عادي اين است كه من به ناداني خويشتن پي برده ام و ديگران از اين امربي خبرند. اعتقاد راسخ سقراط بر اين بود كه اصولاتوانايي يافتن حقيقت در تك تك افراد وجود دارد,تنها بايد كسي به زايش انديشه هايشان كمك نمايد, به همين دليل خود را قابله انديشه ها ناميده بود. لذاانتقاد از آدم شروع شده و تا وقوف آدمي به تماميت پديده ها ادامه خواهد داشت. درست به همين جهت با كار سقراط و شاگردانش افلاطون و ارسطو, فلسفه آغاز مي شود, فلسفه اي كه نتيجه اش حداقل چون و چرا كردن مي باشد. زماني كه به دنبال چندي وچوني يك پديده در هستي هستيم, خود به خود انتقاد را آغاز كرده ايم. در عصر روشنگري, كانت در كتاب معروفش به نام نقد خرد ناب به صراحت اعلام مي كند عصر ما, عصر نقادي است, به همين دليل تمامي فعاليت هاي علمي كه توسط روشنگران در جريان بوده , متوجه امر انتقاد مي شود و از اين زمان به بعد, انتقاد به صورت جسته و گريخته در سازندگي اجتماعي رسوخ مي يابد و به تدريج انتقاد اجتماعي, خود را در رديف مهمترين انتقادها جاي مي دهد. باتامور اصولا زادگاه انتقاد اجتماعي راپس از عصر روشنگري در سه كشور اروپايي انگليس ,فرانسه و آلمان مي داند, در انگليس ديويد هيوم , آدام اسميت, آدام فرگوس و بسياري ديگر اصل لذت را به گونه اي مقوله بندي كردند تا مانند اصل سود و زيان براي همه قابل محاسبه و ارزيابي باشد. به همين دليل اصل لذت بيشتر, براي شمار بيشتر اعضاي جامعه را شعار خود قرار دادند و با كار خود جهت گيري انتقادي را به سوي مفهوم انتقاد اجتماعي سوق دادند. شبيه اين كار توسط اصحاب دايره المعارف در فرانسه مانند دالامبر, منتسكيو و. . . دنبال شد. متفكران آلماني با توجه به غناي فلسفي خود, بيشتربه بعد فلسفي انتقاد تكيه كردند, هگل در اين باره دنباله كار كانت را گرفت, و ابعاد غني تري را روشن كرد. جناح راست عقايد هگل, توسط ماكس وبر, تا تحقق يافتن جامعه شناسي و علوم الهي تداوم يافت, جناح چپ افكار هگل توسط كارل ماركس تا تحقق پارادايم سوسياليسم علمي ادامه يافت. به همين دليل پس از پيدايش سوسياليسم, انتقاداجتماعي ابعاد ژرفتر و وسيع تري پيدا كرد كه درجريان مبارزات و كشمكش هاي اجتماعي سوگيري هاي متعددي را ايجاد كرد, در اين زمان بحث از محافل علمي خارج شد و گروه هاي نظري و علمي مختلفي پا به عرصه ظهور گذاردند. با تامور به طور مفصل در كتاب خود به نام منتقدان اجتماعي به آنها پرداخته است. حاصل انتقادهايي كه توسط دبستان هاي فكري, گروه هاي عملي, حتي آفرينش ايزم هاي چپ و راست به وجود آمد, سبب شد كه جريان انتقاد اجتماعي , ابعاد جهان شمول به خود گرفت. ولي تنها بخشي كه شايد بتوان گفت در آنجا چنين حركتي ضعيف بوده, امريكاي شمالي (اتازوني و كانادا) است ,البته در آنجا نيز بر خلاف ضعف عمومي, پس از جنگ جهاني دوم دبستان انتقادي (فرانكفورت) در دل سازمان هاي روشنفكري امريكا پرورش پيدا كرد. از آنجا كه دبستان فرانكفورت سيستماتيك ترين كار را بر روي انتقاد اجتماعي انجام داده و مي دهد به همين دليل نام دبستان انتقادي را به خود گرفته است. الگوي كار من بر روي ديدگاه هاي يورگن هابرماس كه جزو نسل دوم دبستان فرانكفورت است, استوارمي باشد. هابرماس علاوه بر اينكه حيات دبستان فرانكفورت را با كار خود نجات داد و آن را تعالي بخشيد, هرمنوتيك را نيز موضوع بحث و بررسي خود قرار داد, اما اينكه دبستان انتقادي چگونه به هرمنوتيك پيوند خورده است, هرمنوتيك چيست و چگونه به بحث امروز ما مربوط مي شود, سوالهايي هستند كه مقاله من در ارتباط با آنها سامان يافته اند. در بين نظريات هابرماس, دستاورد عمده اي وجود داردكه مربوط به تقسيم بندي درباره نظريه دانش جديد مي باشد. نظريه دانش جديد داراي سه موضوع ۱ موضوع فني ۲ موضوع عملي ۳ موضوع رهايي بخش است , نكته اساسي اين است كه هابرماس از موضوع عملي يا علوم فني, كمابيش آن چيزي را كه نسل اول فرانكفورتي ها پوزيتيويسم را مراد مي كردند در نظر دارد, البته مانند آنها پوزيتيويسم را كاملا از نظر نينداخته است. بلكه آن را براي پيشرفت بشر و توسعه اجتماعي لازم مي داند. ولي در ضمن موضوعات عملي را بيشتر مورد نظر قرار مي دهد و روابط اجتماعي وكنش هاي انساني را ناشي از عملكرد افراد و گروه هاي اجتماعي مي داند, و براساس آن نظريه كنش ارتباطي خود را مطرح مي كند. هابرماس در موضوع سوم كه راه رهايي بخش است ,راه نجات را كه مبتني برتوزيع اصل لذت بيشتر براي شمار بيشتر يا به تعبير ديگرتوسعه يا تغيير شكل اجتماعي مي باشد را مطرح مي كند. هابرماس تا آزادسازي انسان, پيرو كارل ماركس است. اما در نظريه تقسيم علم به سه بخش تقريبا از ماركس دور مي شود زيرا ماركس اگر تحليل عمده خود را روي كار و محصول كار يعني توليد قرار داده , هابر ماس دو موضوع را مطرح مي كند ۱ كار ۲ ارتباط و زبان. مهمتر اينكه هابرماس تحليل خود راروي كار و توليد قرار نمي دهد, بلكه تحليل خود رابر روي كنش ارتباطي و زبان استوار مي كند و معتقد است به ميزاني كه ديالوگ ,گفت وگو و پرسش و پاسخ بيشتر باشد امكان راه گشودن به سوي رهايي بخشي و آزادي بيشتر خواهد بود. به همين دليل است كه در كلنجار با زبان و گفت وگو در نهايت مدل روانكاوي را به عنوان مدلي براي تحليل انتخاب مي كند و خود به خود با هرمنوتيك ارتباط مي يابد كه در تعريف ابتدايي علم تعبير, تفسير و تاويل نام دارد. به اين ترتيب ما مي توانيم معناي خاصي را با شناخت (به قول هرمنوتيستهاي قديم) متن براساس روايت و قرائت هرمنوتيك, مارتين هايدگر, هانس گئورگ گادامر و پل ريكور كه آن را به علوم اجتماعي نزديك كردند و امروزه نماينده آن هابرماس به شمار مي رود, به دست بياوريم. وجه اتصالي كه خدمت شما عرض كردم از همين جا به وجود مي آيد. همانطور كه عرض كردم, هابر ماس تشكل جامعه را مبتني بر كار و مبتني بر ارتباط و گفت وگو مي داند وتاكيد خود را بر خلاف ماركس روي كار و توليد نمي گذارد بلكه روي ارتباط و زبان مي گذارد و در اين ميان سعي دارد آنها را با بحث هرمنوتيك پيوندي نوين بدهد. بحث هرمنوتيك اگر پراهميت تر از نظريه انتقادي نباشد, كم اهميت تر نيست. هرمنوتيك به مفهوم تعبير و تفسير براي دستيابي به معنا است , انسان از همان ابتدا تا انتهاي حيات خود به دنبال معنا است و در اين ارتباط تا جايي كه از فعاليت ها و كنش هايش مي فهمد و برداشت مي كند, نمي تواند از هرمنوتيك جدا باشد. به همين جهت اگر عرصه آدم تا خاتم را عرصه انتقاد شمردم, بايد بگويم از آدم تا خاتم عرصه هرمنوتيك نيز هست و اين بستگي دارد به اين موضوع كه ما تحليل هاي خود را براساس چه مسايلي استوار كنيم. بحث هرمنوتيك از زمان پيدايي انساني و فلاسفه شروع شده و دقيقا تا اواسط سده نوزدهم برداشت هاي جديدي را به خود نپذيرفته بود. به همين دليل اين دوره, دوره هرمنوتيك رمانتيك نام دارد, اما از نيمه سده نوزدهم به اين طرف, هرمنوتيك مدرن بوجود آمد. البته تقسيم بندي هاي ديگري نيز از هرمنوتيك به شرح زير به عمل آمده است: ۱ هرمنوتيك موضعي يا حوزه اي كه تكيه اش بر روي تاويل روانشناختي است و سعي در روانشناسانه كردن فهم دارد. به همين دليل انديشمنداني چون شلاير ماخر و ويلهلم ديلتاي, با كاربر روي هرمنوتيك سوژه, سعي كردند عمدتا تحليل هاي روانشناسانه اي را به انجام برسانند. ۲ هرمنوتيك عام و كلي كه تاويل معني در آن , گرايش به سوي جهان شمول شدن دارد. اين امر توسط مارتين هايدگر فيلسوف معروف آلماني صورت بندي شده, سپس شاگرد وي هانس گئورگ گادامر در هستي شناسي جهت تبيين آن كوشيده است و لاجرم هرمنوتيك ابژه بنيانگذاري شده است. فعاليت هاي ابژه, پديده يا انساني كه خارج از ذهنيت وجود دارد, مي تواند مورد تاويل و تفسير قرار بگيرد و معناي خاصي از آن استنباطبشود. بنابراين, خود به خود به فن تفهم معاني كنش ها از طريق تاويل و تفسير به نام هرمنوتيك هايدگري يا هرمنوتيك پديدار شناسانه دست مي يابيم. حال اجازه بدهيداز زبان گادامر به بخش هاي تحليلي تر اشاره كنم. گادامر صريحا ذكر مي كند كه حرف هرمنوتيك بسيار ساده است و آن اينكه اصولا ماقادر به انجام تعريف دقيق هيچ پديده اي از پديده هاي موجود در زندگي اجتماعي انساني نيستيم. به عبارت ديگر همه آنها قابل تاويل, تفسير و استنباط است. و مهمتر اينكه اصولا نكته نهايي وجود ندارد كه انساني مدعي تعبير و تاويل مطلق و پايان تاريخ تفسير و استنباط باشد. گادامر با بيان اين موضوع چه مي خواهد بگويد مي خواهد بگويد كه اصولا گفت وگو, كنش متقابل ارتباطي ضرورتا ادامه مي يابد و هرگز پاياني نيزبراي آن وجود ندارد. پس هدف نهايي هرمنوتيك هايدگري وگادامري, اصولاانجام گفت وگو است كه دقيقا منطبق بر نظريه كنش ارتباطي و تكيه هابرماس بر روي زبان, گفت وگو و پناه آوردن و توسل جستن به مدل هاي روانكاوي است. البته اين بحث تنها وابسته به دبستان انتقادي نيست و تمام نظريه هاي قرن بيستم با اين بحث ارتباط تنگاتنگ دارند. يعني اگر گادامر شاگرد هايدگر است, ژان پل سارتر هم اگزيستانسياليست هم دنباله رو و متاثر از هايدگر است و در اگزيستانسياليسم خود, باوجود آن كه مي گويد من تحليل ماركسيستي مي كنم ولي در نهايت به نوشتن زندگي نامه هايي كه از نظر روانكاوي اهميت دارند پناه مي برد. بنابراين بين تمامي جامعه شناسي هايي كه اصطلاحا جامعه شناسي خلاق نام دارند, يعني همان كنش متقابل , اگزيستانسياليسم, پديدارشناسي, ارتباطاتي با هرمنوتيك هايدگري دارند, نكته اصلي و تكيه گاه استدلال هايدگر اين است كه وي پديدارشناسي را به گونه اي خاص مي پذيرد به اين تعبير كه كلمه فنومنولوژي متشكل از دو كلمه تجليات و منطق است, بنابر اين آنچه كه تجلي پيدا مي كند و خود, خودش را معني مي كند, اين امر براي من انسان موجود در جامعه معنا مي دهد و خود به خود هرمنوتيك دازاين و ارتباطش با پديدارشناسي روشن مي شود. گادامر كه شاگرد مستقيم هايدگر است در كتاب معروفش به نام حقيقت و روش به دنبال چنين تحليلي مي گويد اصولا با اتخاذ روش نمي توانيم به حقيقت برسيم اين همان رويه فكري است كه سقراط نيز آن را مطرح كرده بود. به همين جهت علم حضوري روش را به عنوان عامل سلطه اي كه پوزيتيويسم مي توانست به كار ببندد و از اين طريق سلطه اش را اعمال بكند, تقريبا به كنار زده است. موضوعات مورد انتقاد نسل اول و نسل دوم مكتب فرانكفورت بر روي ۳ مورد قابل جمعبندي است: ۱ سلطه ۲ خردابزاري ۳ صنعت فرهنگ , لذا وقتي سلطه پوزيتيويسم را زير سوال مي بريم, به اين معني است كه هرمنوتيك و دبستان انتقادي دارند همسو منتها با برداشت هاي بعضا متفاوتي حركت مي كنند. گادامر در تمامي موارد با هابر ماس هم داستان نيست. با يكديگر اختلاف نظر دارند و شايد بتوان اين اختلاف را در كارپل ريكور, چهره شناس هرمنوتيك در جهان فعلي ديد. از نيمه سده نوزدهم هرمنوتيك مدرن به وجود آمد كه قابل تقسيم به دو جزء مهم است: ۱ هرمنوتيك موضعي ياحوزه اي كه تكيه اش بر روي تاويل روانشناختي است و سعي در روانشناسانه كردن فهم دارد ۲ هرمنوتيك عام و كلي كه تاويل معني در آن گرايش به سوي جهان شمول شدن دارد. بنابر اين تا قبل ازهايدگر, هرمنوتيك نوعي روش شناختي بوده و به اعتبار ديگر بر مدار متد مي چرخيده ولي بعد از وي, آن جنبه حضوري تقويت مي يابد, به همين جهت فهم به عنوان جوهر اگزيست و اگزيستانسياليسم مطرح مي شود و درست به همين دليل ضرورتا لازمه اش داشتن پيشافهم و پيشاادراك است. يعني من براي فهم هرپديده اي بايد يك پيشافهمي درباره آن داشته باشم, وهمين پيشافهم را وقتي مطرح مي كنم, خودبه خود دور يا به تعبيري حلقه اي پديد مي آيد. انتقاد هابرماس به اين بحث اين است كه در تمام شئون كنش بشري , هرمنوتيك يا تاويل براي ايجاد تفهم, نمي تواند اطلاق عام وجهان شمول داشته باشد. علت چيست علت اين است كه در انتقاد از سلطه خردابزاري و صنعت فرهنگ, هابرماس به دنبال اسلاف خود, دقيقا مطرح مي كند كه كاربرد سلطه به ويژه از طريق خرد ابزاري, ارتباطات انسان ها و گروه هاي انساني در جامعه و لاجرم ساختارهاي انساني را تحريف كرده است و درست به همين جهت اگر بخواهيم فقط پديده موجودي را كه خودش مي خواهد معني خودش را نشان بدهد, مورد تاويل و تفسير قرار بدهيم, اين امر طبيعي نيست بلكه از نظر سياسي توسط خردابزاري به تحريف و فساد كشيده شده است, پس در جامعه سرمايه داري متاخر ما اصولا پديده غيرسياست زده نداريم, هر رابطه داراي يك معنا است ولي هر رابطه اي, رابطه قدرتي نيز هست, موضوع علم سياست قدرت وكاربرد آن است, اين با سلطه و خردابزاري و به كمك صنعت فرهنگ, در واقع تحريف ساختار ايجاد كرده است و همين تحريف ساختار از نظر هابرماس موجب به تحريف كشيده شدن پديده ها و كنش هاي موجود است و به همين جهت هرمنوتيك به معني اي كه گادامر مطرح مي كند از نظر هابر ماس نمي تواند به معناي درستي تاويل شود. در اينجاست كه هابرماس ضرورت وجود انتقاد را روشن مي كند. لذا او درباره موضوع سوم نظريه دانش جديدش مبني بر اينكه براي رهايي بخشي بايدبه علوم انتقادي متوسل شد مي گويد: انتقاد,ماهيت بود و نمود پديده ها است, در جهاني كه سرمايه داري پيشرفته حاكم است و بطور سيستماتيك با اعمال و كاربرد قدرت و سلطه برآن, چهره پديده ها را دگرگون ساخته, بايد ابتدا شناخته بشود و سپس ماهيت پديده سالم مورد تاويل و تفسير قرار بگيرد, تا معني كامل از آن استنباط شود. اين موضوع جوهره اصلي اختلاف نظر ميان هابرماس (سخنگوي دبستان فرانكفورت ) و گادامر (سخنگوي مكتب هرمنوتيك) است, برداشت هاي پل ريكور در همين جا به منصه ظهور مي رسد, پل ريكور عمدتا روي نهادها تاكيد دارد, ريكور هم نهادها را در سطح سياست, براساس تحليل ايدئولوژيك و يا علوم انتقادي كه هابرماس عنوان كرده, تاييد و توصيه مي كند وهم در عمل به پراكسيس اشاره دارد و مي گويدبا كاربرد مفهوم پراكسيس اگر ما پديده ها وكنش هاي موجود حتي در سرمايه داري متاخر رابه كمك نهادها به عنوان عناصري از فرهنگ جامعه مورد تحليل قرار بدهيم, خود به خود جنبه هاي نمادي متفاوت آن گروه ها از هم متمايز مي شوند. ريكور نوعي حدوسط ميان دو نظر گادامر وهابرماس را تحليل مي كند و معتقد است كه معناي وجود از راه اسطوره ها,استعاره ها يا روايتگري يعني از راه فرعي ميانجي ها بدست مي آيد, به همين جهت مي گويدتمام اسطوره ها حتي تعبير متن و مطالعه ادبيات, درست مانند هرمنوتيك رمانتيك مي تواند براي ما روشنگر باشد و واقعيت راتحليل كند, همانطور كه عرض كردم اين كار عملا, هم مورد استفاده هابرماس در ايجاد مدل روانكاوي, هم شاخه هايي از دنبال كنندگان هايدگر مانند اگزيستانسياليسم است. پس هرمنوتيك با آرايش اصلي متون و رموز آن به دنبال معنايي است كه با رمزها ساخته شده و كنش انساني و نظام نمادين امكان توضيح آن را فراهم مي آورد. لذاريكور, هرمنوتيك را فن تشريح و توضيح نمادها به خصوص نمادهايي كه معني صريح دارند مي شناسد. اما كار به تلفيق و همگرايي خلاصه نمي شود,شكاف از اينجا ايجاد مي شود كه هواداران نظريه انتقادي, چون مبناي انتقاد اجتماعي را هدفگيري به سوي توسعه اجتماعي و به سوي تغيير شكل اجتماع مي دانند, خواستار اصلاح در روابط و ساختارهاي اجتماعي منحرف و منحط هستند تا از اين طريق مرام مطلوب سخن گفتن پديد بيايد و قابليت ارتباطي فراهم شود. به قول هابرماس تاگستره عمومي وسيع تر نشود مرام مطلوب سخن گفتن و قابليت ارتباطي مناسب پديد نمي آيد. گستره عمومي چيست آن بخشي است كه بتواند در واقع حرف هاي متفاوت از نظام رفتاري هر جامعه را مطرح بكند و اين دقيقا نكته اي است كه ريكور با هابرماس همراه و همداستان است. چرا چون در جمعبندي نظريات ريكور مي توانيم بگوييم پلوراليست است, به چندگانگي و نسبيت فرهنگي اعتقاد دارد. گادامر نيز همانگونه كه عرض كردم معتقد است كه تعريف و حرف نهايي نداريم. گفت وگو بايد ادامه يابد, زيرا اين گفت وگو است كه فهم را كه براساس كنش متقابل چندجانبه از ديد هابرماس مطرح است مي تواند بالا ببرد و جوامع و انسان هاي ساكن آن را به سوي فاهمه كلي رهنمون كند بنابراين به نظر مي رسد هابرماس اتفاق نظر بيشتري در اين زمينه با ريكور دارد, اين اتفاق نظر با گادامر وجود ندارد, تفاوت ديگر اين است كه هواداران هرمنوتيك, اعلام كرده اند كه ما دو نوع كنش داريم! كنش اوليه و كنش ثانويه. كنش اوليه مبتني برخلاقيت, آفريدن در نوشتن و انجام كارها است, كنش ثانويه بررسي آثار و ماثر است (ماثر لغتي است كه گادامر در مقابل سنت به كار برده و معتقد است كه هرمنوتيك براساس سنتها انجام مي گيرد) يعني كسي كه مي خواهد معني را بفهمد حتما بايد در جريان سنت ها قرار بگيرد و بايد با علم حضوري در سپهر فرهنگي حضور پيدا كند, ميراث فرهنگي را بشناسد, تجربه كند. گادامر اسم چنين تجربه اي را تجربه هرمنوتيكي نامگذاري مي كند كه عامل فهم است. پس خود به خود هرچه بيشتر گفت وگو كنيم و سنتها را بشناسيم و بيشتر در جريان فرهنگ قرار بگيريم و حضور بيشتري داشته باشيم, فهم عميق تري پيدا مي كنيم. هواداران هرمنوتيك با انجام اين تقسيم بندي, مبني براينكه كنش انساني, كنش اوليه و ثانويه است مي خواهند بگويند كه موضوع مورد بررسي هرمنوتيك, اصيل تر است چون خلاقيت ها را معني مي كند و به تفهم مي رساند و كار انتقاد جنبه ثانوي دارد و دست دوم است, پس از اينكه شعري گفته يا كتابي نوشته شد, آنكس كه از بيرون برقضيه شاهد است , انتقاد مي كند, اين انتقاد از اين زاويه اصالت ندارد. ولي هواداران نظريه انتقادي اين بحث را رد مي كنند و معتقدند كه آن تعبير از كنش اوليه, هرمنوتيك را به سويي هدايت مي كند كه از معني آن ناشي شود و آن عبارت از حداكثر جنبه تنظيم كنندگي است, يعني وقتي شما با سنت ها هماهنگ مي شويد, هرگز رويي به جلو و آزادسازي نداريد, لذا جنبه محافظه كارانه پيدا مي كنيد, حتي به زعم برخي از هواداران خاطي دبستان انتقادي, هرمنوتيك رنگ و بوي ارتجاعي دارد. ولي در واقع دبستان انتقادي بنابه معني خاص خودش كه در يونان باستان عبارت بوده از ارزيابي قضاوت كردن, تنهاجنبه تنظيم كنندگي ندارد, جنبه ارزيابي و قضاوت كردن دارد, يعني ابتدا سياسي بودن ويا سياسي نبودن پديده هاو كنش ها را تشخيص مي دهد, بعد هرمنوتيك دازاين را با آغوش باز مي پذيرد و درست به همين جهت مي گويند نه تنها دبستان انتقادي موضوع دست دوم را بررسي نمي كند بلكه كارش ارزنده و اصيل است زيرا جنبه تحليلي آن ارزشمندتر از هر نوع تحليل هرمنوتيكي است.

نتيجه گيري
اگر هرمنوتيك را به عنوان بررسي اي كه موضوع اش كنش اوليه است در حكم تز در نظربگيريم و دبستان انتقادي را كه رشته هاي اورا پنبه مي كند در حكم آنتي تز در نظربگيريم, حاصل ادغام اينجا, (يعني سنتز) عبارت خواهد بود از هرمنوتيك انتقادي كه خيلي ابداعي نيست و در بين نظريه پردازان هرمنوتيك هواداراني داشته است. اگوست فوكه در طول تاريخ هرمنوتيك سنتي و رمانتيك, از هرمنوتيك انتقادي نام برده است و امروزه پل ريكور انديشمندي است كه توصيه مي كند نظريه اي كه تحليل دقيق تري حداقل از جوامع سرمايه داري متاخر مي تواند به عمل بياورد, هرمنوتيك انتقادي است. پيام مقاله من نيز در يك كلام عبارت است از هرمنوتيك انتقادي.

نظر شما