موضوع : دانشنامه | ش

برنارد شاو


جورج برنارد شاو (۲۶ ژوئیه ۱۸۵۶ - ۲ نوامبر ۱۹۵۰)، نمایش‌نامه‌نویس سبک کُمیک، منتقد ادبی و مبلغ سوسیالیست ایرلندی‌تبار است. از او به‌عنوان پرقدرترین نمایش‌نامه نویس بریتانیایی پس از شکسپیر و نافذترین رساله‌نویس پس از جاناتان سوییفت، هجونویس ایرلندی، یاد میکنند. برنارد شاو همچنین یکی از برترین نقادان موسیقی و تئاتر نسل خود محسوب میشده‌است. او برای نمایشنامه سنت ژان، در سال ۱۹۲۵ میلادی به دریافت جایزه ادبی نوبل، نائل آمد.

زندگی
جورج برنارد شاو(George Bernard Shaw) در ۲۶ ژوئیه ۱۸۵۶ در دوبلین به دنیا آمد و در خانواده اى تقریباً فقیر بزرگ شد. شاو یک بار براى معرفى خود در جایى گفت: «یک ایرلندى معمولى با پدر و مادرى از یورکشایر». پدرش جورج کارشاو، در بازار عمده فروشان غلات مشغول به کار بود و مادرش لوچیندا الیزابت شاو، دختر یک ملاک ورشکسته بود، که ۱۶ سال از شوهرش جوانتر بود. پدر برنارد دائم الخمرى تمام عیار بود و به همین دلیل خود برنارد از مخالفان سرسخت استفاده از مشروبات الکلى بود. پدرش در سال ۱۸۸۵ درگذشت و هیچ کدام از اعضاى خانواده در مراسم تدفین و ترحیمش شرکت نکردند.
شاو جوان به همراه دو خواهرش که بیشتر دست پرورده خدمتکاران و پرستاران محسوب مى شدند پس از مرگ پدرشان به فاصله کمى از مادرشان نیز جدا شدند چرا که مادرشان براى تعلیم آواز و موسیقى خانواده اش را به مقصد لندن ترک گفت. پس از مرگ مادر شاو در سال ۱۹۱۳ شاو در نامه اى خطاب به خانم پاتریک کمپبل مى نویسد: «فقط با شما مى توانم درباره مادرم صحبت کنم، چون هیچ کس پیدا نمى شود که از او متنفر نبوده باشد».
در سال۱۸۶۶ خانواده به محله اى بهتر نقل مکان کرد و شاو ابتدا به مدرسه وسلیان رفت و سپس تحصیلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزدیکى دالکى و پس از آن در سنترال مدل اسکول دابلین ادامه داد. او تحصیلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگلیسى و تجارى دابلین به پایان رساند. براى اولین بار شاو در سن ۱۵ سالگى به عنوان کارمند دفترى استخدام شد و پس از آن در سال ۱۸۷۶ رهسپار لندن شد و به مادر و دو خواهرش ملحق شد و تا سى سال بعد به ایرلند بازنگشت. در طول دو سال پس از ورود به لندن در موزیم انگلستان به تعلیم خود پرداخت و اولین گام های فعالیت ادبى خود را با نوشتن نقد موسیقى و نمایشنامه آغاز کرد و در عین حال اولین رمان خود با عنوان خامى (Immaturity) را به رشته تحریر درآورد که با موفقیت کمى همراه شد. اولین رمان او، کتاب نیمه خودزندگینامه ای است که بدون جنجال و هیاهو و توجه منتقدین منتشر شد و داستان زندگى مرد گیاهخوارى است که از مصرف الکل و سیگار دورى مى کند.
در سال ۱۸۸۴ به عضویت جامعه فابیان درآمد که نحله سوسیالیستى معتدلى بود و در واقع شالوده حزب کارگر امروز به حساب مى آید و اصحاب این مسلک با عقاید مارکس در زمینه لزوم کشمکش طبقاتى و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیسم مخالف بودند. اچ دى ولز و دیگر متفکران بزرگ آن زمان عضو این انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو کمیته اجرایى این انجمن بود.
شاو- مردى با آرمان هاى متنوع - از مفاهیم متنوعى نظیر برچیدن مالکیت خصوصى، تغییرات اساسى در سیستم راى گیرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگلیسى - حمایت مى کرد و به خاطر فعالیت هاى اینچنینى اش در انگلیس از محبوبیت زیادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى کرد و خواهان تقسیم منصفانه زمین و سرمایه مى شد. او اعتقاد داشت که مالکیت، دزدى است و همچون کارل مارکس احساس مى کرد که سرمایه دارى عمیقاً دچار نقص شده است و مانند گذشته نیست اما برخلاف مارکس، او اصلاحات تدریجى را بر انقلاب ترجیح مى داد. در یکى از مقالاتى که در سال ۱۸۹۷ نوشت او پیش بینى کرد که سوسیالیسم به یکنواختی قوانین عمومى و مدیریت عمومى پارلمان ها، کلیساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هیات مدیره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. وی در مقام یک سخنران اجتماعى، به عنوان نادرترین خطیب در انگلستان به شهرت رسید.
در سال ۱۸۹۵ به عنوان منتقد ادبیات نمایشى در نشریه ساتردى ریویو مشغول به کار شد. او بعدها مجموعه مقالات منتشر شده اش را در قالب کتابى تحت عنوان تئاتر عصر ما در دهه ۹۰ جمع آورى کرد و به چاپ رسانید. شاو براى نشریات مختلف و معتبرى مانند دراماتیک ریویو، اور کورنر پال مال گازت، ورلد و... به نگارش نقدهاى هنرى، ادبى و موسیقى پرداخت و نام مستعار کورنو بى باستو (Corno bi basetto) را براى خود برگزید.
در همین دوران بود که شاو به واسطه درد شدید پا قادر به راه رفتن نبود. خانه نشینى اش به خلق اثر سزار و کلئو پاترا انجامید. شاو طى نامه اى که براى سنت جان ایروین نمایشنامه نویس مى فرستد مى گوید: هیچ دلیلى وجود ندارد که احتمال دهم اگر این نمایشنامه را به جاى یک پا بر روى دوپا مى نوشتم بهتر از این مى شد. در سال ۱۸۹۸ شاو با زنى ثروتمند به نام شارلوت پین تاون شند ازدواج کرد و در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرت فورد شایر سکنى گزیدند. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در کنار هم گذراندند که با توافق طرفین بدون ارتباط جنسى بود. با حمایت پول و مدیریت همسر شاو بود که او توانست در عین اینکه بارها عاشق بازیگران زن شود، همچنان موفق باشد. او در تمام این سال ها رابطه اى مکاتبه اى با هنرپیشه ى بیوه به نام پاتریک کمپبل داشت که صاحب نقش کلیدى در نمایشنامه پیگمالیون است. این بیوه تنها بازیگرى بود که حاضر شده بود در ملاء عام کلمه خونخوار را به زبان بیاورد. کلمه اى که دیگر بازیگران از اداى آن سر باز مى زدند.
در سال ۱۸۹۲ شاو کمدى خانه مردان زن مرده را در انتقاد از ملاکان نوشت. این نمایش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. کسانى که مخالف سیاست هاى او بودند وحشیانه به او حمله کردند. اینجا بود که او فهمید نمایشنامه نویس خوبى است که توانسته عده زیادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته کند. شاو با متمرکز شدن بر مسایل اجتماعى در آثار خود، آن هم در زمانى که بیشتر نمایشنامه نویسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
شاو در نوشته هایش همیشه به مشکلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى کرد با استفاده از طنز و کنایه مقصودش را بیان کند. بسیارى از بهترین آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزیره دیگر جان بول (۱۹۰۴) و میجر باربارا (۱۹۰۵) که داستان زنى آزاد در ارتش آزادیبخش در سال هاى کشمکش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئولیت فردى و آزادى روانى و رویارویى این مفاهیم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمایش هاى شاو با مسایلى همچون مالکیت و حقوق زنان سروکار دارد و در آنها تاکید مى شود که سوسیالیسم مى تواند مشکلات خلق شده توسط سرمایه دارى را حل کند. در جریان جنگ جهانى اول بسیارى از اروپاییان این نگاه را دگراندیشانه مى پنداشتند.
با ژاندارک مقدس(سنت ژان)(۱۹۲۳) که شاهکار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هایش وفادار ماند. ناگهان او را شکسپیر دوم نامیدند و ادعا کردند که او انقلابى در تئاتر ایستاى بریتانیا به وجود آورده است. نمایش براساس زندگى ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان یا شهید، بلکه زن جوان کله شقى تصویر کرده بود که از ارتباط جنسى دورى مى کرد و روحى عجیب و غریب داشت. عجیب اینکه شاو قضاوت هایش را با نوعى احساس همدردى همراه مى کرد. نمایش چهار سال پس از آنکه ژاندارک مقدس نامیده شده بود، نوشته شد و اولین بار در سال ۱۹۲۳ در نیویورک و یک سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جایزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. در تمام نمایشنامه هاى شاو به راحتى مى توان روح مخالف سرمایه داری را مشاهده کرد و از این رو بسیارى آثار او را نمایشنامه هاى نامطبوع مى خواندند.
در کل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمایشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشیب به کارش ادامه داد.در کنار نمایشنامه هاى بسیار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى که در عمرش حدود دویست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نکته سنجى به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى کرد. او نه به عنوان یک نویسنده بلکه بیشتر به عنوان یک شخصیت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثیر قرار مى داد.
روزنامه نگارى جوان که به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو کرده بود آرزو کرده بود که بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه کند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا این اتفاق نباید رخ بدهد. من به اندازه کافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرین ماه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعالیت هاى سیاسى اش دست نکشید. وقتى دکترش گفت اگر بیشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه کند ممکن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.
جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شایر درگذشت.

منابع:
1. http://fa.wikipedia.org
2. http://www.esalat.org

نظر شما