موضوع : پژوهش | مقاله

عمومی کردن حوزه خصوصی

ارسطو به ما آموخته است که «اویکوس» یا عرصه شخصی را از «اکلسیا» یا عرصه تنظیم امور عمومی جدا کنیم.
عرصه آسودگی، راحتی و تا حدی پردغدغه قلمرو خصوصی که ما هر روز در آن با افراد آشنا و نزدیک، چهره در چهره روبه روییم و درباره نوع زندگی مشترکمان به گفت وگو می نشینیم را می باید از عرصه بیرونی (و به قدرت غیرشخصی) که در آن مسائل عمومی زندگی، تنظیم می شوند غیا همان عرصه تنظیم امور عمومیف، متمایز سازیم.
حوزه سومی نیز وجود دارد. «آگورا» قلمرویی است میان آن دو حوزه که نه کاملاً منطبق با حوزه خصوصی است و نه منطبق با حوزه تنظیم، هرچند که از هر دو تاثیر می گیرد. در آگورا، غمیادین شهر در یونان باستان که محل گفت و گو بودهف امر عمومی و امر خصوصی در کنار هم قرار گرفته و با یکدیگر روبه رو می شوند و به عبارتی همزیستی مسالمت آمیز و مفید پیدا می کنند.
- آگورا، زادگاه دموکراسی است. اساساً میزان دموکراسی در هر فضایی، معلول تعداد انسان هایی است که در آگورا، حضور دارند و مدت زمانی را در آن سپری می کنند. به تعبیری دیگر در آگوراست که اویکوس و اکلسیا دائماً به یکدیگر بازگردانده و «تبدیل» می شوند؛ زیرا دموکراسی کنش تبدیل مستمر میان امر عمومی و خصوصی است؛ دگرگون سازی مداوم مسائل خصوصی در قلمرو تنظیمات عمومی و بازتولید مسائل رفاه همگانی در حوزه خصوصی.
البته این تبدیل و جابه جایی مانند هر تبدیل دیگری، کامل نیست و همواره نیازمند اصلاح است. و دیگر اینکه تبدیل و جابه جایی میان دو حوزه، سطوح مختلفی از امکانات را در هر حوزه رها می سازد. «شلایرماخر» به ما می آموزد که «تفسیر» تشکیل یافته از «دور هرمنوتیکی» بی پایان است. با توجه به شیوه عمل یکسان تبدیل، دموکراسی نیز «دور جابه جایی» است. غجابه جایی مداوم میان حوزه خصوصی و حوزه تنظیمات عمومیف نکته در اینجاست که با پایان گرفتن تبدیل و جابه جایی در آگورا، دموکراسی به پایان می رسد. هر دموکراسی اگر می خواهد به ذات و حقیقتش پایبند بماند، نمی تواند هیچ تبدیل و جابه جایی را کامل و غیرگفت وگویی تلقی کند. به همین دلیل است که یک جامعه دموکراتیک همواره از روی بدگمانی دائمی موجود در آن شناخته می شود؛ بدگمانی که کمال مطلق را تا ابد به تاخیر می اندازد.
شاید می باید از دیدگاه «کاستوریادوس» ـ فیلسوف فرانسوی ـ پیروی کنیم. او برای توصیف جوهره دموکراسی هیچ توصیفی را بهتر از این نمی داند که «از نظر شورا و مردم خوب به نظر می رسد». این عبارت را آتنی ها به مثابه پیش درآمدی بر صدر همه قوانینی که به تصویب رساندند و پیروی کردند، نشاندند. «خوب به نظر می رسد» گویای این واقعیت بود که آنچه امروز خوب می نماید، شاید دیگر فردا، وقتی شورا تشکیل و مردم دوباره در آگورا دور هم جمع می شوند، خوب نباشد. بنابراین می توان گفت که در دموکراسی، گفت وگوی میان اکلسیا و اویکوس، هیچ وقت پایان نمی گیرد.
- نباید فراموش کرد که تحقق پذیری تبدیل و جابه جایی در گرو این شرط بنیادی است؛ استقلال جامعه غاکلسیاف از اعضایش غاویکوسف به گونه یی همزمان.
شهروندان غدر یک جامعه دموکراتیکف می باید خودبنیاد و آزاد باشند تا رای و نظر خود را ساخته و بیان کنند. جامعه نیز باید مستقل و آزاد باشد تا قوانین را وضع کند. در عین حال جامعه باید بداند که به غیر از فهم جدی و دقیق از آزادی، درستی قوانین هیچ ضمانت دیگری ندارد. زمانی این دو حوزه مستقل یکدیگر را کامل می کنند که همدیگر را پوشش دهند و ضرورت های هم را دربرگیرند تا زیست مشترک «خوب» باشد. می توان این گونه گفت که آنچه گفت وگوی میان جامعه و مردم را مهم می سازد این انتظار است که هرآنچه به نظر دو طرف «خوب» می نماید، در جهان واقع تبدیل به «قانون» شود. قانونی که هم حوزه اکلسیا و هم اویکوس از آن تبعیت کرده و تن به اقتدار آن دهند. شهروندان یا مردم برای فهم معنای خودبنیادی شان راهی ندارند جز اینکه در پراتیک خود این فرض را همواره داشته باشند که جامعه نیز مستقل است.
- دموکراسی با تهدید دوسویه یی دست به گریبان است، اولین تهدید ناشی از ناتوانی فزاینده اکلسیا یا ناتوانی نیروهای تنظیم کننده عمومی است که از آنچه «خوب می نماید» نه برخوردار است و نه قادر به پیاده کردن آن است.
تهدید دیگر ـ که با تهدید اولی در ارتباط است ـ از فقدان تبدیل و جابه جایی میان دو حوزه اکلسیا و اویکوس یا همان امور عمومی و مسائل خصوصی، در دوره جدید حاصل می شود. در دنیای جدید پابرجایی دموکراسی در ارتباط با این دو تهدید، تعین می یابد.
از تهدید نخست شروع کنیم. قدرت، امروزه به گونه یی فراگیر از سیاست، جدا شده است. قدرت همانگونه که «امانوئل کاستلز» می گوید، روان است. در مقابل این واقعیت اما تمامی نهادهای سیاسی ـ که طی دویست سال تاریخ دموکراسی تاسیس شده اند ـ همچون گذشته، باقی مانده اند و بی حرکت و ایستا تغییری نکرده اند.
امروزه قدرت، فراملیتی و جهانی است اما سیاست محلی و ملی. قدرت بدون هیچ مانعی روان و به سرعت الکترونیک است. «پاول ویریلیو» معتقد است که هرچند سرودن مرثیه هایی در رثای مرگ تاریخ، بسیار خام به نظر می رسد، اما ما بی شک شاهد پایان جغرافیا هستیم. «فاصله»، دیگر در انتقال قدرت ایفای نقش نمی کند ولی سیاست با یگانه ابزاری به نام «دولت» کماکان در محدوده مکان تعریف می شود. غ... ف
نتیجه این وضعیت به تهدید دوم منجر می شود که همانا شکاف میان نهاد سیاست غدولت یا اکلسیاف از حوزه یی که در آن مهمترین مسائل زندگی انسانی رقم می خورد غخانواده یا اویکوسف، به گونه یی روزافزون است. امروزه اویکوس دیگر جایی در حوزه قدرت دولت مستقل ـ یعنی در حوزه تمامیت ـ ندارد. تا به حال تمامی تلاش های ـ البته نیمه کاره ـ دولت ها برای پر ساختن این شکاف به گونه یی مفتضحانه، شکست خورده است. قوانین بی نتیجه دولت اروگوئه در جهت دست یافتن به نظرهای مشترک درباره مسائل پراهمیتی همچون امکان دستکاری در ژن ها و شبیه سازی، آشکارا از این شکست خبر می دهد. جنگ داخلی یوگسلاوی نیز گویای مسائل مهمی در این زمینه است. این جنگ در واقع میخی بر تابوت نوعی از استقلال دولت بود که در طول بخش قابل توجهی از تاریخ مدرنیته، پایه نظم جهانی و دموکراسی را تشکیل داده بود. خلاصه اینکه، هیچ نظریه یی برای دموکراسی جهانی وجود ندارد. «آنتونی گیدنز»، برای فهم این وضعیت از واژه تمثیلی «مسلخ» یا عقیده یی که انسان خلسه وار قربانی آن می شود، بهره می گیرد. قطع نظر از اینکه این تمثیل تا چه حد برای درک پویایی دنیای مدرن مناسب است یا نه، اما می تواند منطق جهانی شدن را به خوبی شرح دهد. البته خلسه امروزه بیشتر محدود به شاعران درباری فراقدرت ها یا بلندگویان فراقدرت ها همچون «فرانسیس فوکویاما» یا «توماس فریدمن» است. برای این کنشگران دولتی باهوش، به روز ساختن خرد حکومتی کفایت می کند غبه روز ساختن مسلخ و خلسه ف. امروزه اصل غیرجایگزینی و تغییرناپذیری ـ تئوری پی یر بوردیو ـ بهترین نشانه محافظه کاری دولت هاست. حامیان بازار آزاد جهانی با اتکا به این اصل است که می گویند ما هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم تا جلوی این فرآیند را بگیریم. هنگامی که نمی توانی وضعیت را تغییر دهی، با آن متحد شو،
- در واقع نتیجه یکی است. دانش سیاسی غدولتف با کوچک کردن قواعد و قوانین و کیفی کردن انعطاف پذیری بازار تولید و پول، وظیفه خود را به این کنش محدود می سازد که امکان فعالیت را برای سرمایه های مالی و تجاری فراهم کند و کشور را برای استقرار نهادهای قدرتمند دوستانه و وسوسه گر آماده کند. به عبارت دیگر اکلسیا از قدرتش به این هدف بهره می گیرد تا هرچه بهتر قدرتش را تفویض کند. به همین دلیل است که دولت ها با یکدیگر در جنگند تا بتوانند هرچه بیشتر «قربانی» را به سوی خود جلب کنند. «کلاوس اوفه» چندی پیش این مساله را مورد تاکید قرار داد که واقعیت چنان در ساختارهای اجتماعی، متصلب و محکم شده است که هر شکل تامل انتقادی درباره سازوکارهایش، بدون پیامد عملی و پراتیک است. سفت بودن یک تکه گوشت گواه تیزی چاقو و دندان هاست، اما وقتی هیچ چاقویی روی میز نیست و دندان ها کشیده شده است، امکان گاز زدن گوشت منتفی است. به همین سبب امروزه عذاب آور ترین مساله سیاسی پاسخ به «چه باید کرد؟» نیست بلکه پاسخ به این سوال است که «چه کسی این کار را انجام می دهد، اگر همه ما آگاه بودیم که چه باید کرد؟»
هنگامی که معیار کنش پراتیک، قدرت ابزار است، اکثر انسان های عاقل از اکلسیا، انتظار اقدامات چندانی ندارند. زیرا بر آنها روشن است که تا چه میزان امکان اثربخشی اکلسیا محدود شده است. - به نظر هر فردی که به آزادی و رفاه اویکوس علاقه مند است، نهادها و فعالیت ها در آگورا برای تعامل و مذاکره درباره علایق مشترک، به منزله هدر دادن فزاینده وقت است. آنچه به سیاستمداران حرفه یی اکلسیا مربوط است، آنها نیز دلیل آشکاری نمی بینند که با آگورا در تعامل باشند. آنها تنها این هشدار را تکرار می کنند که مسائل را همان گونه که هستند، قبول کنید و در نتیجه افراد را به این سو سوق می دهند که با مسائل به تنهایی ـ با چاقوی شخصی و دندان های مصنوعی ـ درگیر شوند غبدون کمک خواستن از آگورا و دخالت موثر اکلسیاف.
هرچند که آگورا ترک شده است اما برای مدتی طولانی خالی نمی ماند. آگورا دوباره پر می شود، اما این بار با صداهایی که از درون اویکوس بیرون می زند. همانگونه که «پیتر اوستینوف» رمان نویس تخیلی انگلیس می گوید؛ «ما در کشوری آزاد زندگی می کنیم. مداوم. ما حق داریم زندگی خصوصی شما را با شما در حوزه عمومی تقسیم کنیم.»
جامعه شناس فرانسوی «اهرنبرگ»، غروب چهارشنبه یکی از روزهای اکتبر سال 1983 را نقطه عطفی در تاریخ فرهنگ فرانسه ـ و نه تنها فرهنگ ـ می داند. در آن روز زنی به نام «ویویان» در مقابل چشمان میلیون ها بیننده تلویزیونی به بیان جزئیاتی از زندگی خصوصی و خانوادگی خود پرداخت.» از زمان این رخداد مهم تاکنون، برنامه های تفریحی زیادی ساخته شده اند که بینندگان تلویزیونی را با یک دریچه به گوشه و کنار جهان انسان ها پرتاب می کنند. آنچه از درون این دریچه ها دیده می شود، انسان هایی هستند که خصوصی ترین خاطرات و وقایع خود را تعریف می کنند. خاطراتی که تا پیش از این هیچگاه در ملاءعام گفته نشده بود. آموزه اساسی که آنها می توانند بشنوند این است که هر شخصی از ما می باید خود، بار دل مشغولی ها و رنج هایش را بر دوش بکشد، خودش و با حواس پنجگانه اش غ... ف.
البته امر شخصی هیچگاه خود را به زور وارد عرصه عمومی نمی کند. با اینکه امر خصوصی از طریق خاطراتی تا حد ملال، تکرار می شود اما نکته در اینجاست که کیفیت جدید و خاصی را با ورود به عرصه عمومی کسب نمی کند. در حقیقت امر خصوصی با ارائه شدن در حوزه عمومی، خصوصی بودنش تقویت می شود. پخش رسانه یی، یاوه های «افراد عادی» همچون ویویان و میچل و نیز ستارگان سینما و تلویزیون و نیز سیاستمداران و افراد معروف دیگر، این مساله را به ما یادآور می شود که زندگی عمومی تا چه حد تهی است. یادآور بیهوده امیدهایی است که سعی دارد بیچارگی حوزه شخصی را در عرصه عمومی علاج کند. امروزه انسان های تنها و منزوی به این سبب پا به آگورا می گذارند که در آنجا اشخاص تنها و منزوی دیگری را ملاقات کنند. این ملاقات تنها نشانه تاییدی است بر تنهایی شان که بدان ها آرامش خاطر می دهد. سپس آنها به خانه شان باز می گردند.
- گره کور دموکراسی امروزین درست در همین جاست؛ عدم توانایی قابل توجه موسسات عمومی، موضوعات مشترک و وفاق را از جاذبه می اندازد. در همین حال و با کاهش توانایی اکلسیا، اراده یی برای تبدیل و جایگزینی رنج های شخصی به موضوعات همگانی، باقی نمی ماند. در اینجا کار برای فراقدرت های جهانی آسان تر می شود و آنهایند که از نتیجه بهره می برند.

منبع:  روزنامه  اعتماد ۱۳۸۶/۰۸/۲۹
مترجم : امین بزرگیان
نویسنده : زیگمونت باومن
 

نظر شما