موضوع : پژوهش | مقاله

تعامل فرهنگی بین ایرانیان و ترکان در آسیای مرکزی‏

فرهنگ آسیای مرکزی و ایران اشتراکات زیادی با هم دارند. این مقاله در صدد است این اشتراکات را با محورت رقابت فرهنگی ایران و ترکان در آسیای مرکزی بررسی کند. این مقال به مناسبت سفر ریاست محترم جمهوری به چند کشور آسیای مرکزی در معرض دید و نظر خوانندگان قرار می گیرد.


گفتم زکجایى تو تسخر زد و گفت اى جان
نییم زترکستان نییم زفرغانه
مولوى
بنا به تعبیر مولوى ایرانیان با ترکان در آسیاى مرکزى چنان در هم آمیخته بودند که تفکیک آنان از یکدیگر امکان پذیر نبود و از این رو در هنگام پرسش از هویت فرد و کجایى آنان، برایشان مشکل بود که بگویند ایرانى اند یا ترک. از همین رو این سؤال تمسخرانگیز مى نمود. دره فرغانه به نوشته کتاب «حدودالعالم» (قرن چهارم هجرى)، دروازه ترکستان است. شهر فرغانه و اوش از شهرهاى ایرانى در دهانه این دره قرار دارند و رود سیردریا (سیحون) از این نقطه از دره تنگ وارد وادى گسترده و وسیع فرغانه مى گردد. از آنجا به سوى غرب، آغاز جهان ایرانى است که آسیاى مرکز، را تا ساحل شرقى دریاى خزر پوشش مى دهد.
در دره فرغانه هنوز هم عنصر غالب فرهنگى، فرهنگ ایرانى است. عید نوروز در این وادى باشکوه جشن گرفته مى شود. آداب و رسوم ایرانى در بین مردم رواج دارند، اگرچه برخى به زبان ترکى (قرقیزى، ازبکى) نیز سخن مى گویند. شهر اوش یک شهر با سبک و سیاق ایرانى است و آثار معمارى آن شباهت بسیارى به یادمانهاى تاریخى ایران دارد.
بنا به گفته محمود کاشغرى مؤلف «دیوان اللغت الترک» (قرن ششم هجرى)، ترک بورک سیز، فارس ترک سیز اولا بیلمز، (ترک بدون کلاه و فارس بدون ترک نمى تواند باشد). در صحنه آسیاى مرکزى، از زمان ظهور ترکان، آنان با ایرانیان درآمیختند. پیش از ظهور ترکان در آسیاى مرکزى، که به قرن ششم و هفتم میلادى باز مى گردد، فرهنگ غالب منطقه، فرهنگ ایرانى بود. با حمله اعراب به ایران و سپس فتح ماوراءالنهر در سالهاى آغازین نیمه اول قرن هفتم میلادى، حوزه تمدنى منطقه دچار دگرگونى شد اما پس از کاهش اقتدار خلفاى عباسى، ظهور خاندانهاى ایرانى، از جمله سامانیان، دوباره فرهنگ و تمدن ایرانى در منطقه گسترده شد.
هنگامى که اعراب منطقه را اشغال کردند، به زدودن فرهنگ و تمدن ایرانى آغاز کردند. نخست نام منطقه را از «ورارودان» (یا فرارودان) به عربى ترجمه و «ماوراءالنهر» نامیدند. در اواخر دوره تسلط اعراب بر منطقه، ترکان در کسوت غلامان جنجگو، سپاهیان و مرزداران در دربار امراى محلى وابسته به خلفا ظاهر مى شدند و ایرانیان امور دربار را در اختیار داشتند و به امور دیوانى مى پرداختند. به همین سبب ایرانیان و ترکان تأثیر شگرفى بر گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى داشتند. در این دوره، تمدنى از آمیزش ایرانیان و اعراب پدید آمد که در عین حال ویژگیهاى فراملیتى داشت و شاید نخستین نشانه هاى جهانى شدن اسلام در آن دوره بود.
گرچه ترکان در مقابل هجوم اسلام مقاومت کردند، ولى پس از نفوذ مسلمانان در آسیاى مرکزى، تأثیر فرهنگ باخترى بر روى آنان به نحو قابل توجهى تشدید شد. از همان دوران و پیش از ظهور اسلامى یعنى در دوره ساسانیان، نفوذ ایران در آسیاى مرکزی بیش از پیش افزایش یافته بود (بار تولد، ص 54).
به جهت اتحاد ایران با ترکان در خاور، براى مدتى کوتاه ایران توانست موقعیتهایى کسب کند، اما رابطه ایران با ترکان، بعدها قطع گردید. به علاوه در دوره ساسانیان، همچنان که در دوره هخامنشیان بود، جنگهاى پى در پى غرب، فرصتى براى حفاظت از مرزهاى شرقى باقى نگذاشتند. به همین دلیل بود که ترکان موفق شدند سرزمینهاى حوزه رود گرگان را از چنگ ایران بیرون آورند. ترکان پس از تسخیر این ناحیه در معرض تأثیر فرهنگ ایرانى قرار گرفتند و پاره اى از آنان زرتشتى شدند (بار تولد، همانجا).
نفوذ ایران در آسیاى مرکزى در دوره اسلامى به نحو قابل توجهى تقویت شد. این بار نفوذ فقط به حوزه فرهنگ محدود نمى شد. بدیهى است که شمار کثیرى از پارسها، همزمان با عربها وارد ترکستان شدند و در آنجا رحلت اقامت افکندند. (بار تولید، ص 56)
رشد تعداد طوایف ترک در آسیاى مرکزى و گسترش نفود آنان در این منطقه سبب غلبه آنان بر جمعیت بومى ایرانى تبار شد و ترکیب جمعیت منطقه را دگرگون کرد و بدین ترتیب اقوام ترک کوچ نشین، سراسر دشتها، بیابانها، روستاها و شهرهاى واحه هاى آسیاى مرکزى را تحت سلطه خود در آورده و ایرانى تباران را به جنوب و شرق منطقه راندند. در کنار این تحولات، فرهنگ ایرانى که به دلیل وجود ادیبان و شاعران و خط نوشتارى و ادبیات مکتوب ایستادگى کرده بود، بر جامعه تسلط داشت و در فرهنگ تازه واردان ترک نیز تأثیر گذاشت.
ایرانیان آسیاى مرکزى افسانه هاى پادشان ایرانى را به خود اختصاص دادند. گویشهاى ایرانى به تدریج جاى خود را به زبان فارسى دادند و زبان ادبى مشترکى شکل گرفت که در خدمت ایرانیان ساکن ایران و ترکستان قرار گرفت. تنها رقیب زبان فارسى زبان ترکى بود و مبارزه اى که زبان فارسى با آن داشت، اغلب به نتایج مصیبت بارى مى انجامید. از همان قرون اولیه اسلامى دو پدیده زیر آغاز شدند که تا قرن بیستم ادامه یافتند:
الف ـ جایگزین شدن تدریجى گویشهاى زنده ایرانى به وسیله زبان ادبى فارسى.
ب ـ جایگزین شدن تدریجى گویشهاى ایرانى (که زبان ادبى را هم شامل مى شوند) به وسیله زبان ترکى (بار تولید، ص 56).
حاصل تعامل و تقاطى فرهنگ ایرانى و ترکى وجود واژگان ایرانى در ترکى و وجود واژگان ترکى در زبان فارسى است. در زبان معاصر ترکى (در هر سه شاخه شرقى، غربى و جنوبى آن) و فارسى (در شاخه جنوبى و غربى) نیز این واژگان نقش مهمى دارند.
از همان روزى که اعراب به ایران قدم گذاشتند، اشغال ولایات آسیاى مرکزى را که در این طرف آمودریا واقع بودند، یعنى ماوراءالنهر را هدف اساسى خود قرار دادند. چنان که از «تاریخ بخارا» اثر نرشخى (قرن دهم میلادى) «معجم البلدان» اثر جغرافیدان عرب، یاقوت (قرن سیزدهم میلادى) بر مى آید عربها ادعا مى کردند اشغال نمودن ماوراءالنهر وظیفه مقدس و مذهبى پیروان اسلام است (غفورف، ص 476).
در سال 651 میلادى، پس از کشته شدن آخرین پادشاه ساسانى، یزد گردسوم، عربها مرو را اشغال کردند. سه سال پس از این واقعه، عربها نخستین تاخت و تاز خود را به ماوراءالنهر، آغاز کردند، در سال 667 میلادى آنها براى بار نخست به چغانیان حمله آورده، به هیتالیان ضربه سختی زدند. عربها به پرداختن به عملیات جنگى در مقیاس وسیع، آمادگى ؟؟ داشتند. یکى از چنین تدابیرى، کوچاندن پنجاه هزار خانواده عرب از بصره و کوفه بود. عربهاى مهاجر در پادگانهاى پنج منطقه مستقر شدند (غفورف، ص 477 - 478).
اعیان و اشراف عرب، پس از آنکه در زمان خلافت عبدالملک بن مروان نزاعهاى داخلى خلافت طلبى بر هم خوردند و قیامهاى مردم ممالک تابعه فرونشانده شدند، به استیلاى ماوراءالنهر به طور قطعى کمر بستند (غفوروف، ص 480). در سالهاى 713 - 712 میلادى خاقان ترک و سه دولت تام الاختیار سغد، چاچ و فرغانه متحدانه در مقابل عربها قد علم کردند (غفوروف، ص 487).
اصول اداره خلفاى عرب در آسیاى مرکزى نه تنها موجبات نارضایتى عامه مردم را به وجود آورد، هم زمان به اشراف مالک زمین هم خوش نمى افتاد. استیلاى آسیاى مرکزى از سوى اعراب اگرچه در ابتدا به اقتصاد و تمدن محلى زیانهاى بزرگ وارد ساخت، ولى مبداى رشد گسترده گردید که با آمیزش بزرگ فرهنگ آسیاى مرکزى و تمام شرق نزدیک در قرنهاى نهم و یازدهم میلادى به وقوع پیوست (غفورف، ص 501).
شورشهاى مداوم خلقهاى ماوراءالنهر علیه حکمفرمایى اعراب که از زمان آغاز استیلاى خلافت بر آسیاى مرکزى به این سو ادامه داشتند، بعد از فرو خفتن شورش «مقنع» نیز قطع نگردیدند.
در سال 806 میلادى، شورش عظیمى به رهبرى رافع بن لیث رخ داد. شورشیان قائم مقام خلیفه در سمرقند را به قتل رسانده و مدتى چند شهر را در دست خود داشتند. در این شورش، خصوصاً اهالى فرغانه، خجند، بخارا، استروشن، خوارزم، چغانیان و ختلان فعالانه شرکت نمودند. ترکهاى بادیه نشین نیز به کمک شورشیان آمدند.
این شورش بزرگ خلق در سال 810 میلادى فرونشانده شد و این کار تنها وقتى براى اعراب میسر شد که سرکرده شورشیان رافع بن لیث در حساسترین لحظه مبارزه خیانت کرده و به دشمنان پیوست. در سالهاى بعدى گاه در سغد، گاه در استروشن و فرغانه، شورشهاى دیگرى رخ دادند (همان ص 518).
در زمان خلافت عباسیان، خاندانهاى ایرانى نقش مهمى در اداره امور آسیاى مرکزى داشتند. ولایات گوناگون ماوراءالنهر را اساساً نمایندگان اشراف محلى و قبل از همه نسل برمکیان و سامانیان اداره مى کردند. ولى این تدبیر باعث تقویت حکومت خلافت در آسیاى مرکزى نشد، بلکه برعکس، بر مقدمات آزادى این سرزمینها از حمکفرمایى اعراب افزود (غفورف ص 518).
موضع اعیان و اشراف، مخصوصاً از سال 821 میلادى که در خراسان و ماوراءالنهر خاندانهاى محلى، ابتدا طاهریان و بعد سامانیان روى کار آمدند، خیلى تقویت شد (همانجا ص 519).
طاهریان (873 - 821)، صفاریان (913 - 873)، و بعد سامانیان (875 - 999)، از جمله حکومتهایى ایرانى بودند که در خراسان و ماوراءالنهر حکومت مى کردند.
در سال 900 میلادى اسماعیل سامانى در نزدیکى بخارا عمروبن لیث را مغلوب کرد. این پیروزى براى اسماعیل بدان سبب میسر گردید که مردم و پیشه وران او را پشتیبانى نمودند. پس از آن اسماعیل حاکمیت خویش را در خراسان مستقر ساخت. علاوه بر آن اسماعیل سامانى براى قلع و قمع بادیه نشینانى که شهرهاى ماوراءالنهر را تهدید مى کردند، بر آنان تاخته و آنان را تار و مار کرد. پیروزى او بر بادیه نشینان کمتر از پیروزى او بر عمر و بن لیث نبود. بادیه نشینان با تحمل شکستهاى مهلک مدت زیادى از غارت و تجاوز به مناطق ماوراءالنهر دست برداشتند. (غفورف، ص 529).
نقش ترکان در توسعه و گسترش فرهنگ ایرانى - اسلامى در آسیاى مرکزى بسیار ارزنده است. بدون وجود ترکان، توسعه اسلام در آسیاى مرکزى متصور نبود. مرز شمالى اسلام و خلافت اسلامى در آسیاى مرکزى براى مدتى با مرزهاى قومى ایرانیان و ترکان و در عین حال با مرزهاى میان جوامع اسکان یافته کشاورز و ترکان چادرنشین مصادف شده است (گولدن، ص 190).
آیینهاى نوروزى که از گذشته هاى دور در قلمرو تمدنى ایران در آسیاى مرکزى وجود داشتند، با چیرگى ترکان در آسیاى مرکزى و ترکستان (شرقى و غربى) نه تنها از بین نرفتند، بلکه به جهت قرابت فرهنگى و تعامل فرهنگى بین ایرانیان و ترکان گسترش یافتند و به عنوان نماد فرهنگى و آیین ملى به حیات خود ادامه دادند که تاکنون نیز ادامه دارند. این عنصر وحدت بخش فرهنگى منطقه، اکنون به نحو بارزترى مى تواند به عنوان ابزارى براى همگرایى فرهنگى و اجتماعى ملل منطقه به کار گرفته شود.
گروههاى طوایف ترک به جهت داد و ستد خود با شهرهاى واحه اى ایرانى از جمله اورگنج، خیوه، سمرقند، بخارا، آمل، مرو و... در آسیاى مرکزى با این منطقه در تماس قرار داشتند. پیش از آن نیز جاده ابریشم در کنار پیوند بین شرق و غرب آسیاى مرکزى با ایران و سپس اروپا، در کنار مبادله کالا و مسافر، فرهنگ و تمدن و اندیشه و ادیان را نیز انتقال مى داد و سبب نزدیکى بین فرهنگها و ملل ساکن در طول جاده مى شد.
ترکان با ورود به ترکستان غربى، الگوهاى روابط با افرادى که در ارتباط با ایرانیان و دولت شهرهاى طخارى ترکستان شرقى بودند ادامه دادند. در آسیاى مرکزى این دولت شهرها برحسب زبان به سه گروه ایرانى شرقى تقسیم مى شدند: «خوارزمیان» در منتهى الیه غرب ماوراءالنهر؛ اهالى «سغدى»زبان در سمرقند، بخارا، چاچ شاش (تاشکند) و نواحى هم جوار با توده هاى پراکنده در طول آسیاى مرکزى و آسیاى داخلى و گروههاى زبانهاى «باخترى» و دیگر زبانهاى طخارستان. تاریخ سیاسى آغازین این دولتها فقط به طور ناقصى شناخته شده است. در قرن هفتم، خوارزم به یک دولت متمرکزترى که از سوى شاه اداره مى شد، یعنى «خوارزمشاه» که او بر توابع امیرنشینها فرمانروایى داشت محدود شد به طور معمول نظامهاى کمتر متمرکزى در سغدیه ظاهراً گسترش پیدا کرده بودند. فرمانروایان سمرقندى، که از قدرتمندترین این سلسله هاى سعدى محسوب مى شدند، عنوان «قشیب» (به ایرانى غربى خشائتا، ایخشید در عربى، ملک در اسناد سغدى) داشتند.
شاهزاده هاى کوچک سغدى، عنوان «گوتو» (خوتاو) داشتند. این فرمانروایان که منابع چینى ادعا مى کنند به یکى از قبایل چینى تعلق داشتند (خانه چائو = جموک (جاموگ) از مؤلفان مسلمان)، ابتدا در طبقه برابر با طبقه دهقانان قرار داشتند که زمینداران اشرافى بودند و در قلعه هاى تدافعى زندگى مى کردند (گولدن، همانجا).
علاوه بر کشاورزى بسیار توسعه یافته آبى خوارزمیان و سغدیان، آنها در تولید صنایع دستى و تجارت نیز به طور عمیق وارد شده بودند، منافع تجارى خود را بر اوراسیاى غربى / اروپاى شرقى، متمرکز کرده بودند و سرزمین آنها در دوره اسلامى به مرکز بازرگانى کالاهاى مناطق جنگى شمالى (به ویژه پوست و الوار) براى جهان اسلام تبدیل شده بود. سغدیها، همان طور که دیده ایم، شبکه تجارى را در طول جاده ابریشم ایجاد کرده بودند که آنها را به مغولستان و آسیاى شرقى پیوند مى داد. در ضمن تماس آنها با سرزمینها و فرهنگهاى متعدد، دیاسپوراهاى سغدیان چنان توسعه یافته بودند که به قول فرارى «سکولاریسم تجارى» ایجاد شده بود و مسامحه در مورد ادیان و مذاهب گوناگون زرتشتى، مانویت، بودایى و مسیحیت براى آنها شناخته بود. به علاوه براى پرستش غالباً توصیه عقاید گوناگون محلى نیز انجام مى گرفتند. اگر چه بودیسم در دوره اسلامى مرده بود، ولى دیگر ادیان و مذاهب در قرن دهم در سمرقند حضور داشتند (گولدن، همانجا)
قرن دهم میلادى آسیاى مرکزى سراسر حادثه است. قراخانیان، سلسله اى ترک بودند که منشاى آنان کاشغر در شرق منطقه و در ترکستان شرقى بود. آنان در اواخر قرن 10 میلادى، ماوراءالنهر را از سامانیان گرفتند و بعدها آن را به سلجوقیان مرو واگذاشتند. شاید بتوان گفت که روند ترک شدن آسیاى مرکزى پس از افول سامانیان و برروى کار آمدن قراخانیان آغاز شد. در اثناى قرون 11 و 12 میلادى قلمرو فرمانروایى قراخانیان به شهر بخارا محدودی شد که خود تابع و وابسته به خوارزم بود. آنان سرانجام با شورشهاى داخلى تضعیف و تحلیل رفتند و اشراف خوارزم بر آنان مسلط شدند. قراخانیان نخستین سلسله اى بودند که در ترکستان غربى فرمانروایى کردند (رامیرز، ص 167).
خوارزم که منطقه اى باستانى با فرهنگ ایرانى بود، در همسایگى سغد (بخش شرقى ماوراءالنهر) قرار داشت که بعدها مرکز ثقل ترکها شد. این قلمرو از رود سیردریا تا رود آمودریا تا ماوراى ترکمنستان کنونى گسترده شده بود. خود خوارزمیان تمایل داشتند دامنه قلمرو خود را به سوى جنوب گسترش دهند. خوارزمشاهیان دولتى ترک و ایرانى بودند که به زودى تابع خانات قراخاییان شدند. خوارزم در حدود سال 1180 میلادى با خراسان یکى شده به قلمرو سلاجقه فارس در شرق ایران حمله کرد و آنان را نابود نمود. آنان همچنین در سال 1207 ماوراءالنهر غربى را از قراخانیان گرفتند. پایتخت خوارزمشاهیان اورگنج ؛ شهرى ایرانى بود. هنگامى که در سال 1218 چنگیزخان قراخانیان را در کاشغر سرکوب کرد، آنان خوارزم را مورد تهدید قرار دادند.
در سال 1221 میلادى چنگیزخان خوارزمیان را گوشمالى داد و پس از بازگشت دوباره به منطقه، خوارزم به دو بخش مجزا بین اردوى زرین و ایلخانان ایران تقسیم شد. هر دوى آنان البته حکومتهاى جانشین مغولها بودند. در حدود سال 1380، ترکها حکومتى ضعیفتر را در پیرامون خیوه بنیاد نهادند که از سوى تیمور به سمرقند پایگاه اصلى او ضمیمه شد. پس از سقوط تیمور، خوارزم تنها به منطقه اى کوچک طلاق مى گشت که در ترکیب دولت شیبانیها قرار گرفته بود (همان، ص 170). خوارزم پس از مغولها و تیموریان هیچ گاه شکوه گذشته خویش را باز نیافت و از آن همه شکوه فرهنگ و تمدن ایرانى اندکى بیش نماند.
با حمله چنگیزخان به آسیاى مرکزى، عمر دولتهاى ایرانى - ترکى منطقه پایان یافت و عناصر ترکى، بسیارى از قلمرو منطقه را فراگرفتند که در این زمینه حمله مغول شرایط لازم را براى آنها فراهم آورده بود. قلمرو امپراتورى مغول در دوره چنگیز خان شامل مغولستان، چین شمالى و ترکستان غربى تا ایران بود. جانشینان او فتوحات او را ادامه دادند. در امتداد غرب، بقیه قلمرو ایران و بغداد تحت فرمانروایى مغول بود که در سال 1231 میلادى هلاکو (ایلخانان ایران) پسر چنگیزخان با صدرات عظماى خواجه رشید الدین فضل اللّه همدانى بر آن حکومت مى کرد و بزرگانى چون خواجه نصیرالدین طوسى در آن درخشش علمى داشتند.
در قرون 14 تا 16 خانات جغتاى بر منطقه ماوراءالنهر فرمانروایى مى کرد. جغتاى از نسل چنگیزخان بر بخشى از امپراتورى مغول پیروز شد که از رود ایلى و کاشغر تا ماوراءالنهر کشیده شده بود. در اوایل قرن 14 میلادى خانات جغتاى از امپراتورى مغول جدا شدند و در اواسط همین قرن این خانات به بخش غربى مسلمان (ماوراءالنهر) و بخش شرقى، معروف به مغولستان تقسیم شد، اما پس از اندکى تحت فرمانروایى تغلغ تیمور، یکى از نسلهاى گمنام جغتاى که به اسلام گرویده بود، دوباره متحد شد.
خانات جغتاى در اوج قدرت خود، از رود ایرتیش در سیبرى تا سفلاى غزنى در افغانستان کنونى، و از ماوراءالنهر تا حوضه رود تاریم گسترش یافته بود. در سال 1484 زمانى که خانات جفتاى، تاشکند را گرفت به منتهاى درجه شهرت خود رسیده بود. اما در اوایل قرن شانزدهم، تاشکند را از دست داد و به شیبانیها واگذاشت (1509). این سلسله در اثر تجزیه داخلى ناشى از حمله قرقیز ـ قزاق و اویراتها یا مغولهاى غربى و دیگر سوارانى که آسیاى مرکزى را از دست داده بودند، کوچک شده و به کاشغر محدود شد.
شیبانیها در قرن شانزدهم بر آسیاى مرکزى فرمان مى راندند. آنها مخلوطى از مغولها و ترکها از نسل شیبان از نوادگان چنگیز بودند که در حاشیه هاى جنوبى کوههاى اورال استقرار داشتند. در آغاز قرن پانزدهم آنها «ازبک» (اوزبک) نام گرفتند و رهبرى آنان را ابوالخیر بر عهده داشت و قلمرو آنان در طول ساحل رود سیردریا تا مرزهاى شمالى ماوراءالنهر بود. ابوالخیر از سوى اویراتها مورد حمله قرار گرفته شکست خورد و قلمرو آنان به دست قرقیز ـ قزاق افتاد.
بنیانگذار اصلى شیبانیان، محمد شیبانى پسر ارشد ابوالخیر بود که تقریباً در سال 1500، با پشتیبانى خانات جغتاى که بعدها در تاشکند مستقر شد، سمرقند و ماوراءالنهر را از آخرین فرمانروایان تیمورى گرفتند. آنها سپس تاشکند را فتح کرده و قلمرو خود را تا دوردستها تا فرغانه گسترش دادند (1503). آنها در سال 1506 ، به خیوه و در سال 1507 به خراسان و هرات یورش بردند. شیبانیها فتوحات شرقى خود را از دست دادند، اما ماوراءالنهر و تاشکند را نگاه داشتند. آنها در طول قرن 16 بر سر خراسان با ایرانیها منازعه داشتند تا اینکه در سال 1597 شکست خورده خراسان را به طور کلى به صفویان واگذاشتند. ترکهاى قرقیز از شکست شیبانها به دست صفویان سود جستند و سرزمینهاى ماوراءالنهر را غارت و اشغال کردند. در سال 1598 شیبانیها به عنوان یک نیروى متحد سیاسى از صحنه منطقه خارج شدند اما ازبکان در ماوراءالنهر استقرار یافتند و هسته ازبکستان امروزى را پدید آوردند (رامیرز، ص 275)
شیبانیها که هم زمان با دولت صفویه بودند تا سال 1597 با ایرانیها در منازعه بودند که در این راه با حمایت عثمانیها و به عنوان متحد شرقى آنان قصد داشتند جبهه اى در شرق ایران گشوده و عثمانیها از غرب و آنان از شرق ایران را مورد تاخت و تاز قرار دهند. آنان پس از شکست از ایران در 1598 سال عملاً از صحنه آسیاى مرکزى خارج شدند.
پس از شیبانیها، قرقیزها و قزاقها در صحنه آسیاى مرکزى فعال بودند. قرقیز ـ قزاقها، کوچ نشینان ترک بودند که در اواخر قرن 15 در حاشیه غربى مغولستان در حرکت بودند. آنها ابتدا به ازبکها (شیبانیها) در حوزه رود سیردریا پیوستند، اما بعداً مسیر خود را از آنان جدا کردند. در اثناى قرون 16 آنها خانات جغتاى را مورد تاخت و تاز قرار دادند و در اثناى قرن 16 و 17 در استپهاى قرقیز در قزاقستان استقرار یافتند. اویراتها یا مغولهاى غربى در قرن 17 به استپ تجاوز کردند، اما از سوى قرقیز - قزاق تار و مار شدند. در اوایل قرن 18 آنان به اردوهاى کوچک، میانه و بزرگ تقسیم شدند و از دریاچه بالخاش تا رود اورال حضورى فعال داشتند. (رامیرز، ص 171).
در سال 1710 خانات خوقند از خانات بخارا جدا شد و شاخه اى از آن در فرغانه ساکن شد و در آغاز قرن 19 به تاشکند پیوست. بعدها اردوى بزرگ قرقیز - قزاق که در شرق دریاچه بالخاش استقرار داشت، تابع آن شد.
در 1876 خوقند هم ضمیمه متصرفات روسیه شد (رامیرز، ص 171). خانات بخارا تقریباً در سال 1600 میلادى از سوى شاخه اى از سلسله فرمانروایى شیبانى آستاراخان تأسیس شد و سپس ضمیمه ماوراءالنهر و فرغانه گردید. این خانات، فرغانه را در حدود سال1710 به خانات خوقند و مرو را در سال 1826 به روسیه واگذار کرد. در سال 1866، بخارا تحت الحمایه روسیه شد و در سال 1920 به شوروى پیوست. بلشویکها به انتقام حمایت تاجیکهاى مسلمان سمرقند و بخارا از جنبشهاى ضد کمونیستى، پس از سرکوب آنان این قلمروهاى ایرانى‎تبار را از قلمرو فارس زبان منتزع و به قلمرو حاکمیت ازبکستان دادند. خانات خیوه از دیگر خانات ایرانى تبار آسیاى مرکزى هم در سال 1881 پس از انعقاد قرارداد آخال بین روسیه و ایران و انضمام آن به دولت روسیه تزارى، از سوى روسها منحل شد.
زبان فارسى از دوره سامانیان به بعد زبان رسمى و دربارى منطقه بود. در امیرنشین بخارا، خانات خوارزم و خوقند همه مکاتبات به زبان فارسى صورت مى گرفتند. تا قبل از هجوم بلشویکها به منطقه؛ حاکمان، امیران و صاحب منصبان به فارسى مى نوشتند و بدین جهت بسیارى از منابع تاریخى منطقه به زبان فارسى نوشته شده اند؛ در عین حال آثارى هم که به زبان ترکى ایجاد شده اند، باالفباى فارسى نوشته شده اند. اگرچه در دوران بلشویکها و حکومت هفتاد ساله کمونیستها بر منطقه، خط مردم منطقه تغییر یافت، با این حال زبان تاجیکى و زبانهاى پامیرى از گروه زبانهاى ایرانى شرقى به حیات خود ادامه دادند و فرهنگ و تمدن ایران را تاکنون زنده نگه داشته‌اند.
در سده چهارم هجرى حکیم ابوعبداله رودکى سمرقندى (وفات 329 هج. ق) کهنترین شاعر ایرانى در بخارا مى زیست. او حکیمى خردمند و فرزانه بود که دانش و اندیشه هاى خود را در قالب اشعار زیبا مى پراکند.
هر که ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
یا در جاى دیگر فرموده است:
زمانه پندى آزادوار داد مرا
زمانه چون نگرى سر بسر همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخورى
بسا کسا که بروز تو آرزمند است
زمانه گفت مرا خشم خویش نگاه دار
کرا زبان نه ببند است پاى در بند است
حکیم ناصر خسروقبادیانى مروزى (وفات 431 هج.ق) با ژرف نگرى تمام دانش را ستوده و در غزلى آهنگین و زیبا سروده است:
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آورى چرخ نیلوفرى را
مولانا جلال الدین بلخى مقلب به مولوى رومى (وفات 672 هج.ق قونیه) با ژرف نگرى خود در فلسفه و عرفان چنان به ذات خداوندى آگاه است که در شعر بیان داشته است:
دل هر ذره که بشکافى
آفتابیش در میان بینى
مولانا که در بلخ زاده شد، در قونیه تکامل یافت و در آنجا زندگى را بدرود گرفت، تمام اشعار و آثار خود را به زبان فارسى سروده است. با وجودى که قلمروى که او در آن مى زیست قلمرو ترکان بود، چگونه او آثار خود را به زبان فارسى آفریده است؟ مى توان به جرأت گفت که مردم آن قلمرو با زبان، ادبیات و فرهنگ ایرانى بیگانه نبودند و مولانا را درک مى کردند زیرا مردمان قلمروهاى زبان و فرهنگ فارسى و ترکى با هم در تعامل بودند بدین جهت هنوز هم اشعار مولانا از سوى ترکان در مراسم و آیینها خوانده مى شوند.

نامهاى جغرافیایى آسیاى مرکزى در آثار شاعران و بزرگان علم و ادب ایران
نامهاى جغرافیایى آسیاى مرکزى در اشعار بسیارى از شاعران ایرانى به چشم مى خوردند و این امر نشان دهنده روابط و تعامل عمیق بین ساکنان ایرانى و ترکان منطقه است.
آدم الشعرا ابوعبداللّه رودکى سمرقندى مى گوید:
بوى جوى مولیان آید همى
یاد یار مهربان آید همى
یا در برخى نسخه ها:
باد جوى مولیان آید همى
بوى یار مهربان آید همى
و حافظ مى گوید:
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندى دهیم
کز نسیمش بوى جوى مولیان آید همى
یا در جاى دیگر مى گوید:
اگر آن ترک شیرازى به دست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در جنوب شرقى این سرزمین کوههاى پامیر قرار دارند که برگرفته از دو واژه «پاى» و «مهر» (یا میترا) است و در بدخشان در دامنه هاى جنوب شرقى این کوههاى سر به فلک کشیده، اقوام ایرانى اصیل با زبانهاى ایرانى شاخه شرقى از جمله یغنابى، شغنانى و یازغلامى هنوز هم فرهنگ اصیل ایرانى و زبان خود را نگاه مى دارند.
بلندترین قله این کوه ها «شاه تیرانداز» نام دارد که همان اشاره به آرش کمانگیر است. نظامى عروضى سمرقندى گفته است:
از آن گویند آرش را کمانگیر
که از آمل به مرو انداخت تیر
در این سرزمین، وادى بزرگ فرغنه با فرهنگهاى گوناگون ساکنان خود به موزه گفتگوى فرهنگها تبدیل شده است؛ سرزمینى که در آن نوروز با تمام زیباییهاى خود بین اقوام ایرانى و غیرایرانى با شکوه تمام برگزار مى شد و مى شود. مولوى بلخى فرموده است:
گفتم زکجایى تو تسخر زد و گفت اى جان
نیمیم زترکستان نیمیم زفرغانه

مؤخره:
آسیاى مرکزى سرزمین شگفتیهاست. کوههاى پامیر، شهر چارجوى (از واژه پارسى «چهار» و «جو» به معنى شهرى با چهار نهر و جوى)، بدخشان، آب پنج (مترادف پنجاب در شبه قاره هند)، مرغاب (آب مرو یا مرو آب) آستانه، دریاى خوارزم، و دیگر توپونیمهایى که نشان دهنده یادمانهاى فرهنگ ایرانى در منطقه هستند در این حوزه موجودند. در کنار نوروز، جشن زیباییها و بیدارى طبیعت، دهها و صدها نشانه و نماد فرهنگى، نشان دهنده ارتباط ایران با آسیاى مرکزى و نشان دهنده عمق تعامل فرهنگى بین ایران و آسیاى مرکزى هستند. در آسیاى مرکزى شهرهاى کهن ایرانى از جمله نسا، آمل (چارجو)، اشک آباد (عشق آباد)، اورگنج، مرو (در ترکمنستان)، خیوه، خوارزم، بخارا، سمرقند (در ازبکستان)، پنجیکنت، اسروشنه، حصار شادمان و سغد و خجند (در تاجیکستان) قرار دارند. این قلمرو سرزمین و زادگاه ابوحفص سغدى، سوزنى سمرقندى، بوعلى سینا، ناصرخسرو، رودکى، خوارزمى و فارابى و دهها مشاهیر دیگر جهان علم و معرفت ایرانى است. این مشاهیر آثار خود را اغلب به زبان فارسى آفریده اند، اگر چه در میان آنان مشاهیرى چون: محمود کاشغرى، على شیر نوایى و برخى دیگر ترک بودند. در دوره حیات ادبى و فرهنگى این ستارگان، گفتگوى ملتها و فرهنگها رواج داشت و همه با هم در یک قلمرو جغرافیایى ایرانى - ترکى مى زیستند.

با توجه به آنچه گذشت، حکیمان جهان هنر، اندیشه، معرفت و کمال ایران زمین نه تنها براى ایرانیان و ساکنان قلمرو کنونى ایران بلکه براى قلمرو جهان ایرانى در آسیاى مرکزى، قفقاز و آناتولى بسیار مورد احترامند و آنان مى خواهند با اندیشه هاى این بزرگ مردان آشنا شوند.
وجود واژگان پرشمار ترکى در زبان و ادبیات فارسى و همین طور وجود واژگان پرشمار فارسى در ادبیات ترکى نشان دهنده عمق روابط بین ایرانیان و ترکان است. اگر وام واژگان را از هر دو زبان جدا کنیم نه تنها از غناى هر یک کاسته ایم بلکه کاستى پرجلوه اى بر هر دو زبان وارد ساخته ایم. فرهنگ غنى دینى و مناسبات آیینى اسلامى در بین مسلمانان ایران، آسیاى مرکزى، قفقاز و آناتولى، وجوه مشترک بسیار ارزشمندى هستند که در کنار آیینهاى ایرانى از جمله نوروز مى توانند ما را به یکدیگر نزدیک سازند. برگزارى نشست مشترک تخصصى و کارشناسى سازمان علمى فرهنگى سازمان ملل (یونسکو) در تهران با پنج جمهورى آسیاى مرکزى، ایران، ترکیه، افغانستان، پاکستان و هندوستان در سپتامبر 2004 براى انجام مراحل نهایى ثبت آیین نوروز به عنوان میراث بشرى، از جمله موفقیتهایى بود که نشان از وجوه اشتراک بین کشورهاى منطقه مى دهد.
ما باید این گذشته با شکوه را گرامى بداریم و در بین ملل مختلف آسیاى مرکزى فرهنگ تسامح و تساهل را گسترش داده و به گفتگوى بین اقوام، نژادها، فرهنگها و زبانها رونقى دوباره دهیم. ایرانیان و ترکان همانگونه که در گذشته با هم در تعامل بوده اند اکنون نیز مى توانند با هم تعامل داشته باشند و با به کارگیرى امکانات و ابزار موجود به توسعه فرهنگى، اجتماعى و علمى منطقه کمک کنند. بنا به یک ضرب المثل ترکى: سوگلن آرخا بیر ده سو گلر (در جویى که یکبار آب روان بوده باز هم مى تواند آب جریان یابد).

منابع:
1 . بار تولد، و. تاریخ ترکهاى آسیاى میانه، ترجمه دکتر غفار حسینى، انتشارات توس، چاپ اول، 1376.
2 . رضا، عنایت اللّه. ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1374.
3 . بلینتسکى، آ. خراسان و ماوراءالنهر (آسیاى میانه)، ترجمه دکتر پرویز ورجاوند، مرکز اسناد فرهنگى آسیا، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران 1371.
4 . فرانک، آیرین؛ براونستون، دیوید. جاده ابریشم، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات سروش 1376.
5 . غفوروف، باباجان. تاجیکان، تاریخ قدیم، قرون وسطى و دوره نوین، جلد اول و دوم، انتشارات عرفان، دوشنبه 1997.
6 . لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1364.
7 . حدودالعالم من المغرب الى المشرق، به کوشش منوچهر ستوده، انتشارات طهورى، 1362.

* بهرام امیراحمدیان: استاد دانشگاه تربیت مدرس و کارشناس روابط ایران و آسیای مرکزی.


منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : بهرام امیر احمدیان
 

نظر شما