موضوع : پژوهش | مقاله

زندگى با عیار سالمندى

سالمندى یا رسیدن به سن و سال پیرى مرحله اى از زندگى است که همه ما خواه نا خواه ناچار از رودر رویى با آن هستیم. در پیش بودن این دوره براى همه افراد موجب شده که بسیارى از کارشناسان بر ضرورت توجه بیشتر به زندگى سالمندان و رفع نیازهاى آنها تأکید کنند.با این حال براى بسیارى از ما پذیرش این نکته انگار کار دشوارى است.شاید از این روست که حتى از قدم زدن با سالمندان نیز پرهیز مى کنیم تا آنها با قدم هاى تاتى تاتى خود راهى بهتر از همنشینى با همسن و سالان خود بر روى نیمکت پارک ها پیدا نکنند. در چنین وضعى مى توان یکبار دیگر این پرسش را پیش کشید که پدربزرگ ها و مادربزرگ ها در خانه فرزندانشان چگونه زندگى مى کنند؟ پاسخ به این پرسش نیازمند توجهى دوباره و کلى به زندگى سالمندان امروزى در جامعه اى است که پدربزرگ ها و مادربزرگ هایى این گونه را درون خود جاى داده است. افرادى که به گفته مسئولان هم اکنون تعدادشان به ۵‎/۴ میلیون نفر مى رسد و تا سال ،۱۴۰۰ یعنى ۱۶ سال دیگر به ۹ میلیون نفر خواهند رسید و نیز به گفته برخى کارشناسان به دلیل بافت جمعیت جوان در کشور به مطالبات آنها کمتر توجه مى شود. کارشناسان با پیش کشیدن یکى از شعارهاى سازمان ملل که سالمندان را قدرتى تازه براى توسعه مى خواند، معتقدند، با برنامه ریزى درست و صحیح مى توان از سالمندان در کنار سایر گروه هاى سنى براى توسعه بهره گرفت. اما این برنامه ریزى صحیح نیست؟ دکتر غلامحسین صاحبى، کارشناس مسائل بهداشتى معتقد است که براى توانمندسازى افراد سالمند به دو حرکت اساسى نیازمندیم. این دو حرکت از نظر وى اصلاح شیوه زندگى افراد سالمند و آموزش مهارت هاى زندگى چون خودآگاهى، تفکر خلاق و شیوه تصمیم گیرى است

سالمندى، سرمایه اى اجتماعى

مسئولان سازمان هاى مرتبط با سالمندان در حالت کلى معتقدند که سالمندان، سرمایه اى اجتماعى هستند که با حمایت اجتماعى و خانوادگى باید از تجارب و توانایى هاى آنان به نحو احسن استفاده کرد. این سرمایه هاى اجتماعى در بستر خانواده چگونه عمر مى گذرانند؟ با چه مشکلاتى دست و پنچه نرم مى کنند و چگونه تاب مى آورند؟ آنها که در کنار فرزندان خود به سر مى برند و با بازگویى خاطرات و قصه هاى دلنشین، راه و رسم زندگى را به نوه هاى کوچک خود مى آموزند، چگونه اند؟بهمن خرسندى که بازنشسته یکى از ادارات دولتى است و اکنون در خانه پسرش زندگى مى کند از این وضع راضى به نظر مى رسد، با این حال مى گوید: «گاهى اوقات آدم احساس مى کند که سربار زندگى دیگران شده، این احساس بدى است من به هیچ وجه دوست ندارم این احساس را نسبت به من پیدا کنند. اگر هم در بعضى از موضوع هاى زندگى آنها دخالت مى کنم، به این دلیل است که صلاح زندگى فرزندم را مى خواهم، اما چند بار که به این کار ادامه دادم، آنها دلخور شدند. من هم ادامه ندادم. به هر حال آنها را دوست دارم و به هیچ وجه راضى نیستم که حضور من در زندگیشان اختلالى ایجاد کند.» به اعتقاد بسیارى از کارشناسان مسائل اجتماعى سالمندان به دلیل سن بالا، روحیات خاصى پیدا مى کنند. این روحیات خاص، میزان حساسیت آنها را در برخورد با مسائل زندگى پایین آورده است در نتیجه این اتفاق، پدربزرگ و مادربزرگ همین که درباره موضوعى حساس مى شوند، این حساسیت را با واکنش تندى از خود نشان مى دهند. در چنین مواقعى فرزندان فرد سالمند که از پدر و مادر در محیط زندگى خود نگهدارى مى کنند به این احساس دچار مى شوند که سالمند زندگى شان، فردى بهانه گیر یا به تعبیرى عامیانه تر غرغرو است. در نتیجه چنین احساسى پدربزرگ یا مادربزرگ پس از مدتى به عنصر حاشیه نشین زندگى تبدیل شده و اندک اندک به فراموشى سپرده مى شود.این در حالى است که این عده معتقدند که با فرد سالمند در محیط خانواده مى توان به شیوه هاى بهترى نیز رفتار کرد. در این شیوه ها به استفاده بهتر از توانمندى هاى فرد سالمند و توجه به نیازهاى آنان در چنین سنى توصیه شده است. آنان از فرزندان خود انتظار قدر دانستن و بر صدر نشستن دارند. یکى از شهروندان در این باره مى گوید:«خانواده هایى که از پدر و مادر پیر خود نگهدارى مى کنند به هر حال و خواه ناخواه با مشکلات خاصى مواجه مى شوند، اما به نظر من نباید به دلیل این مشکلات فرد سالمند را به حال خود رها کنیم.» وى ادامه مى دهد:« ما در یک جامعه اخلاقى زندگى مى کنیم، با روحیات و عواطفى که در میان افراد جامعه و روابط آنها با یکدیگر به خوبى قابل مشاهده است. در فرهنگ و دین ما نسبت به احترام به پدر و مادر توصیه هاى بسیارى شده، به نظرم این توصیه کاملاً عقلانى و درست عنوان شده است. هیچ انسانى نمى تواند تصور کند در سنین پیرى از طرف فرزندانش برخورد بدى با او صورت گیرد.» حضور پدربزرگ یا مادربزرگ پیر در خانه با توجه به موقعیت خانواده هاى امروزى که بیشتر پدر و مادر مشغول به انجام کار بیرون از خانه هستند، این حسن را دارد که بچه ها در خانواده از مراقبت بیشترى برخوردار خواهند بود. نوه ها در سایه این مراقبت ها با پدربزرگ و مادربزرگ خود رابطه عاطفى برقرار مى کنند و از تجربه هاى مفید آنها در قالب خاطرات و قصه هایشان بهره مى گیرند. استفاده از این تجربه ها آزمون زندگى را براى بچه هاى کوچک خانواده به موضوعى دلپذیر و ساده تبدیل مى کند، شاید از این روست که معمولاً ارتباط عاطفى این دسته از اعضاى خانواده با پدربزرگ و مادربزرگ زیاد است. دکتر زهرا صدرى روانشناس در توضیح بیشتر موضوع سالمندان و نقش آنها در جامعه ابتدا به بررسى تغییراتى مى پردازد که در نتیجه آن نگاه جامعه به پدیده هاى اجتماعى عوض شد. وى مى گوید:« از زمانى که مسیر پیشرفت جامعه عوض شد و خانواده از صورت گسترده به حالت بسته درآمد، نگاه جامعه نیز به بسیارى از موضوع ها عوض شد. نگاه به سالمندان نیز تابع چنین موضوعى است. مثلا در گذشته بچه ها دست کم ۷ یا ۸ سال را نزد پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ سپرى مى کردند و حریم آنها را حفظ مى کردند، هر چه که جامعه پیشرفت کرد و فرم زندگى به حالت آپارتمان نشینى درآمد، بچه ها و نوه ها به تدریج از پدربزرگ و مادربزرگ فاصله گرفتند و در نتیجه مهدکودک ها جایگزین پدربزرگ و مادربزرگ شدند. مثلاً حدود ۳۰ سال پیش روال خانواده ها اینگونه بود که بچه ها در خانه پدر و مادر جمع مى شدند و یک روز را کنار آنها مى گذراندند یا در تمام اعیاد به آنجا مى رفتند. این وظیفه سختى بود و خود فرزندان هم از رفتن به آنجا لذت مى بردند. اما این روند به تدریج کمرنگ شد به نحوى که جوان امروز حتى پیش از مرگ پدر و مادر از آنها طلب ارث مى کند، این اتفاقى است که افتاده و ما شاهد بروز آن هستیم.» وى مى افزاید: «باید از چند بعد به افراد سالمند نگاه کنیم زمانى، جسمى، عاطفى و اجتماعى این تعاریف نزد سالمندان مختلف متفاوت است. یکى ممکن است از لحاظ سنى در ۶۵ سالگى باشد و دیگرى فقط از چند بعد. کسى که نسبت هایش مساوى است در تمامى شرایط نیازمند بچه هاست. در کنار چنین فردى ما افرادى داریم که در سن ۷۰ سالگى هم هنوز آن شادى و نشاط سابق را دارند و این واقعیتى است که بسیارى از افراد سالمند با آن مواجهند. این در حالى است که همه جوانان به این موضوع در خانواده توجه نمى کنند.» وى در پاسخ به این پرسش که فرزندان باید چگونه با این مسأله آشنا شوند، مى گوید: «واقعیت این است که بزرگ ترین مسئولیت در این زمینه بر عهده جامعه است. جامعه در این باره متأسفانه کم لطف است به نحوى که فرد سالمند حتى اگر در زمینه کارى تخصصى داشته باشد و براى انجام کار به جایى مراجعه کند به او توجه نمى شود بنابراین چندان به توانایى او بها نمى دهند. جامعه در چنین مواقعى براى سالمندان حق قائل نیست. این موضوع موجب شده است که سن بازنشستگى براى بسیارى از افراد به معنى سن از کارافتادگى باشد. این نگاه جامعه موجب شده جوانان فکر کنند که پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگ از عالم آنها بى خبرند. در حالى که اینها کوله بارى از تجربه اند. به هر حال سن سالمندى دوره اى است که همه ما در آن پا مى گذاریم.» وى در پاسخ به این که چگونه مى توان این مشکلات را از بین برد، مى گوید: تمام مشکلات یک سالمند مشکلات عاطفى است آنها مى خواهند کنار جوانان باقى بمانند، چون جوان به آنها نوید زنده بودن مى دهد. این در حالى است که جوان ما از این ارتباط فرار مى کند. سالمندان دوست دارند از گذشته صحبت کنند چون در گذشته زندگى مى کنند؛ اما جوان چون در آینده زندگى مى کند به این مسأله توجه نشان نمى دهد. بیشتر جوانان ما حوصله شنیدن گفته هاى سالمندان را ندارند. اکثریت قریب به اتفاق سالمندان هدفشان از بیان برخى مسائل به خاطر احساسات شان است و از این وحشت دارند که نکند در نبودشان براى بچه هایشان مشکلاتى پیش بیاید. بنابراین فقط حرمت شناسى مى خواهند. درست است که ما در روانشناسى مى گوییم عشق به بچه ها باید بدون قید و شرط باشد، ولى به این معنا نیست که بچه ها چشمشان را روى همه چیز ببندند.

قدرشناسى

احترام و حرمت نهادن به سالمندان، قدرشناسى از زحماتى است که آنها براى ما متحمل شده اند. پدر که به روزهاى پیرى مى رسد یا مادر که چین هاى بیشترى بر صورت زیبایش مى نشیند،هنوز به انتها نرسیده اند و هرگز به انتها نمى رسند. آنها هنوز نفس مى کشند با تجربیاتى بى شمار که هر فرزندى به آنها نیاز دارد. کنار آمدن با حاشیه نشینى پدر یا مادر پیر، یعنى فراموش و فراموشى تلخ است. این نکته براى انسانى که هنوز نفس مى کشد موضوع ناراحت کننده اى است توجه به نیازهاى این قشر از قشرهاى جامعه نیازمند برنامه ریزى بعدى است.

سعید رشیدى روانشناس خانواده با بیان این که مادر بزرگ ها، پدر بزرگ ها و پدران و مادرانى که با تلاش زیاد، سال هاى زندگانى خود را صرف تربیت و پرورش و تأمین زندگى نسل هاى جوان کرده اند در دوران پیرى و ناتوانى باید مورد توجه، حمایت، محبت و احترام قرار گیرند، مى گوید: «اگر سالمندان توقع مراقبت، توجه، نگهدارى و محبت دارند، این انتظاراتى عادى است که مى شود در این سن و سال داشت. حساسیت بیش از حد و توقعات ظاهراً زیاد آنان در رابطه با نگرش اطرافیان شاید عادى باشد. چنانکه ما هم اگر در مقابل زحماتى که براى عزیزى کشیده ایم ناسپاسى و بى توجهى ببینیم، شدیداً ناراحت مى شویم و اگر براى شنیدن یک حرف یا یک جمله به علت سنگینى گوش، درخواست تکرار داشته باشیم و اطرافیان حوصله تکرار نداشته باشند، احساس سرخوردگى مى کنیم. گاه مشاهده شده است در برخى از خانواده ها تا زمانى که فردى مى تواند براى خانواده خودش خدمت کند محبوب و عزیز است اما همین که پا به دوران پیرى (که دوران ضعف جسمى و روانى است)گذاشت، مورد بى توجهى و یا ترحم قرار مى گیرد که این هر دو عکس العمل، غیرانسانى و نامقبول هستند.» وى به اصول بهداشت روانى اشاره کرده و معتقد است که اعضاى خانواده در ارتباط با سالمندان باید این اصول را حتماً رعایت کنند . این اصول را مى توان در موارد زیر خلاصه کرد:« اطرافیان در درجه اول باید درک کنند که یک سالمند از جهت جسمى و روانى ضعیف شده است و نیاز به کمک و حمایت دارد.احترام و محبت به سالمندان از ضروریات است. رفتار با سالمند باید انسانى و محبت آمیز باشد نه ترحم آمیز . به خوراک، خواب، بهداشت، پوشاک و تفریح سالمند باید توجه شود و باید براى هر کدام برنامه ریزى مناسبى صورت پذیرد. در صورت لزوم مراقبت هاى پزشکى باید صورت گیرد. از هرگونه بى احترامى، شوخى، مسخرگى و حرف کنایه آمیز در برابر رفتار و وضع سالمند باید خوددارى شود. سالمند را باید در امور روزمره دخالت داد. مورد مشورت و کسب اجازه قرارداد. اطرافیان لازم است در کلام خود کنترل داشته باشند و از اظهار خبر ناگهانى، اتفاقات ناخوشایند و گفت وگو درباره مرگ و میر سایرین خوددارى کنند، زیرا سالمندان نسبت به این مطالب بسیار حساسند. وسایل آسایش و راحتى سالمندان باید تا سر حد امکان به وسیله اطرافیان مهیا شود. توصیه بهداشت روانى نهایتاً این است که سالخوردگان در کنار خانواده و با عزیزان خود زندگى کنند و موقعیت خانوادگى آنان از نظر جا، اتاق، محل زندگى، اسباب و اثاثیه مورد علاقه آنان حفظ شود.»

مادربزرگ، قنارى در قفس مانده نیست که بال پروازش را بسته باشند و او نتواند پرواز کند. زندانى هم نیست که فقط روزى دو ساعت اجازه داشته باشد از سلولش بیرون بزند و اجازه تنفس بگیرد اما با این همه تمام فعالیتش محدود به حوزه اى ۹ مترى است. مثل قنارى در قفس، شبیه زندانى در سلول. مادربزرگ در همان اتاق ۹ مترى مى ماند. روزها را به سختى و با رنج زیر بار فشار فرساینده نهیب هاى پدر و مادرم که انگار در حق او لطف فراوانى کرده اند، مى گذراند. مادربزرگ تنهاست. بعد از رفتن پدربزرگ او ماند و بقچه اى قدیمى که باید زیر بغل مى زد و راهى خانه تنها فرزندش مى شد. به قول خودش: «اگه این واریس لعنتى نبود...» آن واریس لعنتى مادربزرگ بهانه اى شد تا دیگران خانه اش را بفروشند و سر آخر خودش را به حکمى نانوشته راهى خانه تنها فرزندش کند. پدر از آن روز شد پرستار مادربزرگ، به تعبیرى خانه ما حکم منزل جدیدى داشت که قرار بود مادربزرگ در آنجا زندگى کند و این دم آخر عمرى را در آن سپرى کند. با گذشت زمان نه این خانه با اتاق ۹ مترى اش براى مادربزرگ خانه شد، نه پدر شکیبایى آن را داشت که پس از مدتى پرستار مهربان لقب گیرد. مادرى دارم که به هر بهانه اى سر پیرزن غر مى زند. پدر چیزى نمى گوید و خود را کنار مى کشد. اگر هم چیزى مى گوید، با گوشه و کنایه است: در روزنامه نوشتند سن آدم که بالا مى ره، بهانه گیر مى شه. آدم پیر باید شرایط اطرافیانش را درک کنه. همین چند روز پیش هم که هر دو با پیرزن قهر کرده بودند، مى گفتند: غر مى زند، بهانه مى گیرد، تحملش سخته. مادربزرگ مانده و اتاق ۹ مترى و درى که چند روزى است کمتر باز و بسته مى شود. لج کرده که نمى خواهد بماند. لج کرده که ببریمش خانه سالمندان، لج کرده و دیگر برایمان قصه نمى گوید. لالایى خواب هایمان صداى نوازشگرش نیست. لج کرده پیرزن و دایم زیر لب بر بخت خویش و آن واریس نفرین شده لعنت دوباره مى فرستد. بیچاره پیرزن، بیچاره مادربزرگ، بیچاره من.

منبع: روزنامه ایران ۱۳۸۵/۱۰/۱۶
نویسنده : داوود پنهانی
 

نظر شما