موضوع : پژوهش | مقاله

احساس‌ هویت‌ و خودآگاهی‌ شرقی‌

عجیب‌ آن‌ است‌ که‌ نویسندگان‌ تاریخ‌ چنین‌ می‌پندارند، که‌ خودآگاهی‌ اساطیری‌ آغاز احساس‌ هویت‌ و خودآگاهی‌ تاریخی‌ است‌. بنا بر فرض‌ این‌ مورخان‌، این‌ خودآگاهی‌ در تمدن‌ یونان‌ بالغ‌ می‌شود، و به‌ اوج‌ تکامل‌ می‌رسد!! این‌ مورخان‌ و از آنجا فیلسوفان‌ دائماً می‌کوشند، جهان‌ اساطیری‌ و دینی‌ کهن‌ را تأویل‌ کنند، از همین‌ منظر فلسفی‌ و یونانزده‌ است‌، که‌ همه‌ نقاشی‌ها و پیکره‌ها تفسیر می‌شد، و اگر به‌ عقل‌ و منطق‌ نسبت‌ داده‌ نشود، به‌ دین‌ و اسطوره‌ و جادو به‌ مثابه‌ دوران‌ کودکی‌ و نابالغی‌ عقل‌ انسانی‌ نسبت‌ داده‌ می‌شود، از اینجا بی‌نسبتی‌ و گریز از نسبت‌ یونانی‌ ریاضی‌وار را به‌ جادو و خرافه‌ پیوند می‌دهد. چیزی‌ که‌ در سراسر هنر شرق‌ و باستان‌ پیش‌ از یونان‌ متافیزیکی‌ و تفکر و هنر پیش‌ از سقراط‌ ظاهر می‌شود. گاردنر در‌باره ی‌ قوة‌ بینایی‌ انسان‌ می‌گوید: «فقط‌ می‌توان‌ حدس‌ زد، احتمالاً مدتها پیش‌ از آنکه‌ ارسطو بگوید، آنچه‌ آدمی‌ را از جانوران‌ متمایز می‌گرداند، عقل‌ اوست‌، و حس‌ بینایی‌ منطقی‌ترین‌ حس‌ است‌، انسانها متوجه‌ قدرت‌گیرایی‌، فریبایی‌ و خواب‌آوری‌ مصنوعی‌ چشم‌، در جهت‌ غایات‌ شریف‌ یا پلید شده‌ بودند. مردم‌ در جهان‌ باستان‌ شرقی‌ و اساطیری‌، از چشم‌ بد یا پلید می‌ترسیدند... در نظر هنرمندِ جهان‌ باستان‌، چشم ها که‌ پنجره‌های‌ روح‌ پنداشته‌ می‌شوند، تداعی‌های‌ بیشماری‌ داشته‌اند. چشمان‌ بزرگ‌ با نگاه‌ خیرة‌ ثابت‌، همه‌ چیز را می‌بینند، و تصویر چهره‌ از روبرو با دو چشم‌، که‌ دیدن‌ انسانی‌ را از دیدن‌ حیوانی‌ صرف‌ متمایز می‌گرداند، نشانة‌ هشیاری‌ و بینایی‌ مطلق‌، و علم‌ خدایان‌ به‌ همة‌ امور و تضمین‌ عدالت‌ است‌. در قراردادی‌ شدن‌ چهرة‌ انسان‌، بینایی‌ به‌ خصلتی‌ انسانی‌ به‌ معنی‌ اخص‌ واژه‌ ـ در معنی‌ جسمانی‌ و معنی‌ پردامنه‌تر عقلی‌، معنوی‌ و خداانگارانه‌اش‌ ـ تبدیل‌ می‌شود. بینایی‌ خداگونه‌ به‌ عنوان‌ شالودة‌ قانون‌ و عدل‌، آشکارا در روایات‌ قانون‌گذاران‌ بزرگ‌ دنیای‌ کهن‌ دیده‌ می‌شود. به‌ هر تقدیر چشمان‌ بزرگ‌ نمادی‌ از قدرت‌ خدایی‌ عصر اساطیر است‌، که‌ در عصر متافیزیک‌ استمرار و بسط‌ می‌یابد.
امّا همة‌ هنر شرق‌ در ابصار صرف‌ توقف‌ نمی‌کند، بلکه‌ به‌ سمبلیسمی‌ سمعی‌ ـ بصری‌ فراگیر روی‌ می‌آورد، و همانطور که‌ از واقعیت‌ بصری‌ می‌گریزد، به‌ حقیقت‌ پشت‌ نمی‌کند، بلکه‌ صورت‌ رمزی‌ و مثالی‌ به‌ جهان‌ هنری‌ می‌بخشد، و حقیقت‌ را از طریق‌ رمز بیان‌ می‌کند. از اینجا برخی‌ نویسندگان‌ از آن‌ به‌ روش‌ مفهومی‌ به‌ جای‌ روش‌ بصری‌ نام‌ برده‌اند. هنرمند در این‌ روش‌ کاری‌ به‌ ثبت‌ جلوة‌ آنی‌ و گذرای‌ اشیاء ندارد، بلکه‌ مفهومی‌ را که‌ از خواص‌ مشخص‌ کننده‌ و پایدار بدن‌ آدمی‌ دارد، به‌ نمایش‌ درمی‌آورد.
آنچه‌ دست‌ او را هدایت‌ می‌کند، شکلهای‌ بنیادی‌ اشیاء و اطلاعات‌ وی‌ درباره‌ آنهاست‌، نه‌ شکل‌ و صورت‌ ظاهر تصادفی‌ آنها. ولی‌ این‌ فقط‌ جلوه‌ای‌ از آن‌ فرمالیسم‌ و صورت‌انگاری‌ کلّی‌ است‌، که‌ ضمن‌ تلاش‌ برای‌ پی‌افکندن‌ نظمی‌ پایدار، در آغاز دوره تاریخی‌ بر هنرمند تحمیل‌ شد. این‌ فرمالیسم‌ همچنان‌ در هزاران‌ رسم‌ و وضع‌، و آیینهایی‌ که‌ مقدس‌ و لایتغّیر پنداشته‌ می‌شدند، در سراسرتاریخ‌ به‌ حاکمیتش‌ بر رفتار آدمی‌ ادامه‌ داد. چند قرن‌ بعد در یونان‌، افلاطون‌ فلسفة‌ خویش‌ دربارة‌ صورت‌ یا ایدوس‌ و جمع‌ آن‌ یعنی‌ ایده‌ را تبیین‌ کرد، و مدعی‌ شد که‌ عالم‌ صُوَر محض‌، که‌ حقایق‌ نهایی‌ و لایتغیر ارقام‌ و رابطه‌های‌ ریاضی‌ در آن‌ به‌ وجود خویش‌ ادامه‌ می‌دهند، عالم‌ حقیقی‌ است‌، ولی‌ عالمی‌ که‌ ما می‌بینیم‌، یعنی‌ دنیای‌ ظاهری‌ صرف‌، عرصة‌ عنصر غیرواقعی‌ و توهّمی‌، تغییر و مرگ‌ است‌.
در پی‌ سمبلیسم‌ کهن‌ بین‌النهرینی‌، ستیز میان‌ نیروهای‌ طبیعی‌ و فوق‌ طبیعی‌ در دنیای‌ بین‌النهرینی‌ها، به‌ صورت‌ مبارزه‌ای‌ میان‌ جانوران‌ و هیولاها نمایانده‌ و بیان‌ می‌شود. در این‌ تصویرگری‌ رمزی‌ انسان‌ بیش‌ از حیوان‌ درگیر عالم‌ رمزی‌ می‌شود، حال‌ آنکه‌ حیوان‌ کم‌وبیش‌ با حالات‌ ناتورالیستی‌ تصویر می‌شود و همان‌ گونه‌ به‌ اطراف‌ می‌نگرد، و می‌جنبد که‌ به‌ چشم‌ می‌آید.


منبع: سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳/۱۵
نویسنده : محمد مددپور

نظر شما