موضوع : پژوهش | مقاله

نهادهای مدنی دینی و هویت در ایران(1)

در جوامع دینی، نهادهای مدنی دینی، نهادهایی هستند که در ساختن هویت و سمت و سوی فکری جامعه، نقش مهمی ایفا می کنند. هر چه جامعه دینی تر باشد، تأثیرگذاری و نفوذ این نهادهای مدنی دینی بیشترخواهد بود، در عین حال این نهادهای مدنی دینی هم، هر چه مستقل ترباشند، کارکرد متفاوت تر و مؤثرتری در ساختن یک جامعه خواهندداشت. سخن اصلی ما در این نوشته این است که در ایران نهادهای دینی مدنی، همواره نگرش هویتی خاصی را در بین ایرانیان تقویت کرده اند که از یک سو، این نگرش هویتی همواره سمت و سو وجهت گیری سیاسی داشته که البته در دوره های مختلف با اهداف متفاوتی پی گیری شده است و از سوی دیگر، این نهادها برداشتی تعبدی را از دین و اصول و ارزش های دینی در جامعه تقویت کرده اند که این مسئله تأثیر مهمی بر تقویت برخی باورها و آیین ها و رسوم موجوددر جامعه ایران داشته است.
در این مقاله، نخست مفهوم هویت به طور اجمالی بررسی شده وروایت های مختلف از آن طرح خواهد شد. سپس مفهوم جامعه مدنی وجایگاه نهادهای مدنی دینی در آن مورد بررسی خواهد شد و در نهایت تأثیر این نهادهای مدنی در شکل گیری هویت ایرانی و سمت و سوی آن در گذر تاریخ و دوره های سیاسی مختلف بررسی می شود.

الف. مفهوم هویت
هویت مرز میان ما با دیگران است. آنچه ما را از دیگران متمایزمی سازد، هویت ما است؛ با این توصیف می توان سطوح و ابعاد مختلف هویت را از هم باز شناخت. سطوح فردی، اجتماعی و ملی. یک فرد دربسیاری ویژگی ها از دیگران متمایز است، این ویژگی های متمایزسازنده هویت فردی او هستند. (1) درسطح اجتماعی، مردمان دارای یک سری ویژگی های متمایز هستند که هویت اجتماعی آنان را می سازد. یک گروه که دارای زندگی قبیله ای هستند، با گروه دیگر که دارای یک زندگی اجتماعی مدرن هستند، تفاوت های جدی دارند. این وجوه تمایزسازنده هویت آنان است. یک ملت هم دارای برخی ویژگی هاست که آن را از ملل دیگر متمایز می کند. این ویژگی های متمایز، ورای سرزمین جغرافیایی است. ملت ایران واجد برخی تصمیم هاست که آن را ازملت های دیگر متمایز می کند.
از این بحث می توان موضوع دیگری را طرح کرد که هویت به هیچ عنوان، پدیده ای مقدس نیست؛ یعنی لزوما آنچه ما داریم، ما را ازدیگران متمایز می کند، به معنای آن نیست که این ویژگی ها، خصیصه های کاملا پسندیده ای هستند. در این معنا هویت فردی، اجتماعی و ملی هیچ فرد، گروه و ملتی ضرورتا مقدس و تغییرناپذیرنیست. چه بسا یک فرد، گروه یا ملت دارای خصیصه های ناپسند زیادی باشند که بخشی از هویت آنان را می سازد؛ یعنی اگر ما پذیرفتیم که هویت مرز میان ما و دیگران است، این گونه نیست که بتوانیم خصیصه های خوب خود را به عنوان فرد، گروه و ملت، به صورت شاخصه هویت خود در نظر بگیریم و خصیصه های نامطلوب را از آن خارج کنیم. بنابراین هویت یک فرد یا یک ملت تمام ویژگی هایی است که آن فرد وملت دارا هستند. عناصر موثر و سازنده هویت و مؤلفه های اساسی آن عبارت است از دین، زبان و فرهنگ که منظور از فرهنگ، بیشترعادت های رفتاری و آیین و رسوم موجود میان یک ملت است.
سؤال اساسی این است که آیا هویت امری ثابت است یا متحول؟ بایدگفت که در این زمینه روایت های مختلفی وجود دارد، برخی بر ازلی بودن هویت تأکید می کنند و در نتیجه آن را ابدی و غیر قابل تغییر می دانند. برخی بر سیالیت و تغییر دائمی هویت تأکید دارند که براساس آن هیچ عنصر ثابت و نامتغیری در هویت وجود ندارد. برخی هم با تکیه برتکوین گرایی نوعی روایت سیاستمندانه از هویت ارائه می دهند که براساس آن، هویت امری نسبتا ثابت است که دائما در معرض تفسیر و بازتفسیر قرار می گیرد؛ برخی نظریات مدرنیستی هویت در این قالب قرارمی گیرند. (2) در این روایت، هویت در عین اینکه ساخته می شود، بسیارمقاوم است.
جهانگیر معینی علمداری در این باره می نویسد: (هویت ملی صرفاجنبه طبیعی ندارد، بلکه امری مصنوعی است که در گذر زمان، به وسیله روایتگری ساخته و پرداخته می شود و سپس به صورت خاطره جمعی درآمده و پس از آن تثبیت می شود. این فرایند از یک هسته مرکزی قومی مدار گسترش می یابد و به کمک قوه تخیل و فرایند کلیت سازی در قالب یک ملت تثبیت می شود و ملل هویت یکپارچه و منسجمی پیدامی کنند. آنگاه به واسطه ساز و کار غیریت سازی میان خود و دیگری تمایز می گذارد. (3)
با این همه هویت های چند گانه ای است، که هرگز نمی توان فرد، اجتماع یا جامعه ای را یافت که دارای یک لایه هویتی باشد. چنین امری شاید در دنیای قدیم ارتباطات بسیار ساده و ابتدایی بود، ولی در دنیای پیچیده کنونی که ارتباطات مرزهای مختلف را در نوردیده و در خانه همگان وارد شده است، نمی توان از هویت یک لایه ای بحث کرد. این موضوع تقریبا از سوی بیشتر صاحبنظران این حوزه تأکید شده است. کاستلز ضمن تعریف هویت به فرایند معنا سازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی که برمنابع معنای دیگر اولویت داده می شود، معتقد است که برای هر فردخاص یا لشگر جمعی، چندین هویت همزمان ممکن است؛ (4) البته این امکان چند لایه بودن هویت، سرآغاز تنش بین خواست های فردی و نیز جمعی میان منابع مختلف هویت است.
اصولا برخی منابع هویت ساز جامعه چندان به تنوع نمی اندیشند و به دنبال ایجاد یک هویت یکپارچه برازنده جامعه هستند و از آنجا که افرادهم به دنبال هویت های چندگانه هستندو هم هویت های مورد نظر افرادمختلف متفاوت است، شکاف ها در جامعه به وجود می آید و در واقع نوعی عدم انسجام و همبستگی در جوامعی که نتوانند، چنین وضعیتی راتحمل کنند، به وجود می آید. به هر حال هویت از منظر اخیر ساخته می شود؛ ولی به درخت تنومندی می ماند که در مقابل هرگونه گزندی مقاوم است، این هویت تنها می تواند، در معرض تفسیر و باز تفسیر قرارگیرد. پل ریکور می نویسد:
هویت امری بین الاذهانی است که با مفاهیم اجتماعی و سنبل های فرهنگی آمیخته شده و با آن تفسیر می شود؛ به عبارت دیگر، هویت یک گروه یا ملت، نه یک جوهر ثابت و قطعی است و نه از یک ساختارعقلایی و قطعی برخوردار است، بلکه بر یک منبع روایی که پیوسته ودائم مورد باز تفسیر قرار می گیرد، استوار است. بنابراین، هویت به مثابه چیزی که همیشه در حال ساخته شدن بوده، می تواند به صورت انتقادی باز سازی شود، مورد توجه قرار می گیرد. از منظری متفاوت، شاید بتوان گفت، تعریف فرهنگ رجایی از هویت می تواند در این مقوله جای گیرد. از نظر وی هویت چار چوبی پویاست که بیشتر شکلی از آگاهی به خود، جامعه، فرهنگ، تاریخ و آینده را القا می کند. این چار چوب علاوه برپویایی، سرزنده و در حال تحول است. دو ویژگی اصلی هویت، اساس تمدن سازی است. (5) در این چار چوب، ما معتقدیم که هویت ساخته می شود و در این میان، دولت بیشترین نقش را در ساختن هویت درجامعه بر عهده دارد. دولت با سیطره خود بر نهادهای هنجار ساز درجامعه، بیشترین توانایی را در ساختن و هویت جوامع داراست. این هویت البته به شدت مقاوم است و نمی توان به راحتی آن را تغییر داد؛ حتی باز تفسیر آن هم به تعبیرپل ریکور، بسیار دشوار و مقاومت برانگیزاست. همچنین در این چار چوب، دولت بیشترین نقش را در ساختن هویت در جامعه بر عهده دارد.
دولت با سیطره خود بر نهادهای هنجار ساز جامعه، بیشترین قابلیت رادر ساختن هویت جوامع و تغییر آنها داراست. از این نظر می توان گفت که برجسته شدن هویت یا برخی ابعاد آن، بیش از آنکه امری طبیعی باشد، امری سیاسی است. در صورتی که جامعه هویت مورد تفسیر دولت را پذیرا نباشد، بحث از هویت و بحران هویت بیشتر مطرح می شود.
در واقع مردم به صورت روز مره، در زندگی خود با وجوه مختلف هویت وحتی وجوه متمایز آن مشکل ندارند. از این نظر، شاید نتوان این دیدگاه فرهنگ رجایی را که آشنایی با هویت، اساس تمدن سازی است، به راحتی پذیرفت؛ چرا که فرض این نگرش این است که یک (هویت اصیل) وجود دارد که پی بردن به آن و تعهد و تقید به آن، می تواند اساس تمدن سازی باشد. شاید فقط بتوان گفت که اجماع دولت و ملت پیرامون هویت ملی یک جامعه، می تواند اساس تمدن سازی باشد، موضوعی که در ایران معاصر کمتر به آن رسیده ایم.

ب. هویت در ایران
دولت در ایران، عنصر اصلی هویت ساز بوده است و همواره تلاش کرده، هنجارهای اصلی حاکم بر جامعه را ایجاد کند؛ ولی در این میان، یک تناقض اساسی هم وجود دارد و آن اینکه از یک سو بر نقش مؤثردولت در ساختن هویت تأکید می شود؛ ولی از سوی دیگر شاهد هستیم که همواره واکنش هایی نسبت به هنجارهایی که دولت در جامعه ایجادمی کند، وجود داشته است.
این امر هم در دوران پهلوی و هم در دوران پس از انقلاب اسلامی کاملا مشهود است. دلیل اصلی آن این است که دولت های مختلف، درواقع سعی می کنند، برداشت خود را از هویت، به نوعی برجامعه تحمیل کنند که با واکنش مردم مواجه می شود و هیچ یک از دولت ها به دنبال تلفیق وجوه مختلف هویتی نبوده اند.
فرهنگ رجایی در این خصوص، بر دو موضوع اصلی تأکید می کند؛ ازیک سو ایشان بر ضرورت تلفیق بین چهار مؤلفه هویت ایرانی، یعنی ایران، دین، سنت و تجدد تأکید دارد و از سوی دیگر، مولفه های یاد شده را منابع هویت می داند؛ نه خود هویت (6) و این البته نکته بسیار مهمی است؛ چرا که اگر این مؤلفه ها را خود هویت تصور کنند، دیگر نمی توانند، با مؤلفه های دیگر همنشین باشند؛ در حالی که اگر این مؤلفه ها منابع ومواد خام برای هویت سازی باشد، می توان ترکیب و خمیر مایه ای از این مؤلفه ها را در کنار هم بکار گرفت که البته این با روایت بنیاد گرایی دینی و ناسیونالیسم افراطی و تجدد گرایی افراطی در تضاد است؛ چون هریک از آنها می خواهد، یکی از این مؤلفه ها را به هویت حاکم تبدیل کند؛ در حالی که به قول رجایی، اگر هر یک از اینها را به قیمت حذف دیگری مطلق کنیم و تنها آن را در هویت مؤثر بدانیم، به تمامیت هویت لطمه زده ایم.
در صورت مطلق کردن اینها، هویت را به ایرانگرایی، اسلامگرایی، سنت گرایی و تجدد گرایی فرو کاسته ایم. (7)
در واقع به یک معنا، می توانیم بگوییم که انقلاب اسلامی، انقلابی ضدهویت سازی مطلق گرایانه رژیم پهلوی بود که یک پایه آن ایران و پایه دیگر آن هم غرب بود و دیگر لایه ها به فراموشی سپرده شده بود، بلکه رژیم با آنها در افتاده بود. رژیم پهلوی تلاش زیادی برای ایجادهنجارهای ناسیونالیستی و ترویج هویت (ایران محور) انجام داد و باشدت، با واکنش مخالف مردم روبرو شد. در عین حال پس از انقلاب اسلامی هم تلاش شد که برداشت خاصی از هنجارهای دینی و مذهبی در جامعه ترویج شود، این بار هم با واکنش های مخالف بخشی از افرادجامعه مواجه شد. از این رو باید گفت: موضوع هویت در ایران، ماهیتایک موضوع سیاسی است که به ساختار قدرت سیاسی، چگونگی توزیع قدرت، ماهیت نخبگان فکری و ابزاری و مؤلفه های دیگر، مربوطمی شود. این رهیافت می تواند برای ایجاد اجماع بین دولت و ملت مؤثرباشد.
در تحلیل رجایی، هویت ایرانی به مثابه رودخانه ای است که در گذرطولانی و پر پیچ و خم خود، دو خصیصه اصلی هویت، یعنی تداوم وتغییر را در خود دارا بوده است؛ (8) در حالی که هیچ یک از دولت ها درایران، با چنین رویکردی به موضوع ننگریسته اند.
دولت ها به دنبال مطلق کردن تفسیر خود از هویت بوده اند که طبعامقاومت در برابر آن شکل گرفته است. در واقع از این منظر، مفهوم بحران هویت هم بارمعنایی متفاوت تری نسبت به آنچه اکنون گفته می شود، پیدا می کند. در این برداشت، دیگر مردم ایران بحران هویت ندارند، سیاست در ایران، بحران هویت دارد و عدم توانایی کانون های قدرت در دستیابی به اجماع نظر، زمینه های تداوم بحران را فراهم می کنند. (9)
از سوی دیگر، اصولا بحث از هویت، عمدتا یک بحث نخبه گرایانه است و بیشتر در سطح نخبگان جامعه مطرح می شود و عامه مردم، عمدتا دغدغه این چنینی ندارند. (10) این نکته، بیانگر این موضوع مهم است که برای مردم چندن این مرزبندی وجود ندارد و با بسیاری از این عناصر به ظاهر متعارض هویتی کنار می آیند. در واقع، نخبگان سیاسی و فکری، چون تصور می کنند که یک قالب از پیش تعیین شده از هویت وجود دارد و اگر به هم بریزد، جامعه هویت خود را از دست می دهد، دغدغه بحران و حل بحران هویت را دارا هستند؛ ولی باید گفت که واقعیت امر غیر از این است.
بنابراین، شاید بتوان گفت که صحبت از (هویت اصیل) براستدلال های صحیحی استوار نیست. در عین حال باید گفت که هر یک از نهادهای مدنی، با توجه به اولویت ها دغدغه های خود رویه و عنصری از هویت را بر جسته می سازند. برخی نهادها رویه ها و عناصر دینی رابرجسته می کنند.
برخی نیز بر عناصر زبانی، برخی بر عناصر آیینی و فرهنگی، و برخی برسرزمین تأکید می کنند. هیچ یک از این برجسته سازی ها، تقدس خاصی ندارد، بلکه تنها محصول دغدغه خاص هر یک از این نهادهاست.
البته باید گفت که دولت، تنها منبع هویت ساز درایران نبوده است. فرهنگ رجایی چهار مؤلفه اساسی برای هویت ملی ایرانیان بر شمرده که عبارت است از دین (اسلام)، ایرانیت، سنت و تجدد که در واقع درشکل گیری این مؤلفه های هویتی عوامل و منابع متعددی در کنار دولت تأثیر گذار بوده اند. این امر موجب شده که هویت یک فرد ایرانی بسیارپیچیده باشد.
هویت ایرانی پرورده یک فرهنگ تلفیقی است که وجوه متعدد این فرهنگ تلفیقی، بسیار متفاوت و گاه متعارض بوده است. همین امرریشه وقوع اعمال و رفتارهای غیر منتظره از سوی ایرانیان بوده است. درواقع از این منظر می توان، پیچیدگی یک ایرانی را درک کرد. انسان ایرانی انسان پیچیده ای است و این موجب شده که شناخت اهداف ورفتارهای او هم بسیار دشوار باشد. رفتارهای متضاد بسیاری، از انسان ایرانی سر می زند که در درون هیچ چار چوب نظری و رهیافت علمی قابل تبیین نیست. این امر موجب می شود که صحبت از هویت متعین، مشخص و ثابت ایرانی، بسیار دشوار و حتی موهوم باشد.
این رفتارها در نقاط مختلف بسیار متضاد هستند و می توان هر آن، ازایرانیان، معجزه و تراژدی را به طور توامان و همزمان انتظار کشید. این مسئله بارها و بارها در تاریخ این سرزمین تکرار شده است. این تضادهای رفتاری عوامل بسیار زیادی داشته است. برخی این را به وجودمحیط طبیعی و جغرافیایی بسیار متفاوت در ایران منتسب کرده اند. این موضوع را به نحو زیبایی در نوشته یک انگلیسی به نام جان شیر من می توان یافت:
(ایران سرزمین تضاد و افراط است. آب و هوا یا گرم است و مرطوب
یا گرم و خشک یا سرد و خشک. زمین یا حاصلخیز است یا بی
حاصل و بایر... شهرها یا بسیار زیبا هستند یا به غایت زشت.
مردم یا بینهایت ثروتمند هستند یا بی اندازه فقیر. مردم هم گاهی
خوشرو و سخاوتمندند و زمانی حریص و تنگ چشم، چنان که گویی
به راستی تضاد در این کشور پایانی ندارد (11)).
بیان فوق تضاد در ایران را براساس تفاوت های جغرافیایی تحلیل می کند؛ ولی باید گفت که حتی در شرایط جغرافیایی مشترک، تفاوت ها وتضادهای رفتاری بروز می کند. باید گفت که این موضوع در یک سطح دیگر، به وجود منابع هویت ساز متفاوت باز می گردد. فرهنگ ایرانی همواره در گذر تاریخی خود، یک فرهنگ تلفیقی بود که عناصر بسیارمتفاوتی از عرفان، تصوف، تشیع، اسلام، در شکل گیری آن اثر گذاربوده اند. این منابع، تأثیرات متفاوت و متضادی بر رفتار و فرهنگ ایرانی گذاشته اند و اینها پیچیدگی موجود در رفتارها را موجب گردیده اند.
در واقع هویت ایرانی، پرورده این فرهنگ تلفیقی است و روح ایرانی، این استعداد مثبت و منفی را (واقعا قضاوت در این باره دشوار است) داشته است که پذیرای باورهای مختلف و متضاد باشد و این البته، درزندگی اجتماعی و شناخت این ملت، دشواری های جدی ایجاد می کند. بنابراین، بر خلاف تلقی های موجود، نمی توان تلفیقی بودن منابع هویت ساز در ایران را ضرورتا مثبت ارزیابی کرد، بلکه آثار منفی بسیار هم برجای گذارد. یکی از این آثار منفی، زندگی در عالم خیال و رسیدن به بایدها و مطلوب ها در دنیای موهوم است. آرمان گرایی یک وضعیت دائمی را در اندیشه و رفتار ایرانی بوده است. آرمان گرایی گریختن ازواقعیت و پناه بردن به وضع مطلوبی است که در آینده تحقق خواهدیافت. این امر بخشی جدی و تعیین کننده در هویت ایرانی است که دررفتار او هم تأثیر گذار بوده است.
این پیچیدگی و ضد و نقیض بودن رفتار ایرانیان موجب شده، برداشت های مختلف و بسیار متضادی از هویت ایرانی صورت پذیرد که در غالب آنها افراط و تفریط مشاهده می شود. برخی هویت را با برداشتی تحقیرآمیز تبیین کرده اند و برخی هم آن چنان در تمجید و ستایش آن، راه افراط را پیموده اند که گویی چشم آنها به هر واقعیتی بسته بوده است؛ شاید این هم یکی از تضادهای پیش گفته ایرانیان باشد.

ج. جامعه مدنی و دولت در ایران
درباره جامعه مدنی و دولت در ایران مطالب زیادی نوشته شده است. برخی جامعه مدنی را ضرورتا با کار کرد سیاسی تعریف می کنند؛ یعنی جامعه مدنی بدون کارکرد و دخالت در حوزه سیاست، بی معنا به نظرمی رسد. از این نظر، بین یک نهاد مدنی و سیاست ورزی، پیوندی ناگسستنی وجود دارد که بدون این سیاست ورزی، نمی توان آن را جزئی از جامعه مدنی فرض کرد؛ به عبارت دیگر، در این معنا، جامعه مدنی ماهیتا پدیده ای سیاسی است.
بشیریه چنین تعریفی از جامعه مدنی ارائه می دهد: به نظر وقتی ازجامعه مدنی سخن می گوییم، منظور نه تنها تشکل نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی و آزادی آنها در مشارکت و رقابت سیاسی، بلکه تکوین ساز و کارهای حل منازعات در درون ساختار سیاسی، نهادمند شدن سیاسی و مشروعیت یافتن نهادهای قانونی برای مشارکت و رقابت سیاسی است؛ به این معنا، جامعه مدنی مقوله ای صرفا اجتماعی نیست، بلکه نوعی حیات سیاسی است. (12)
این برداشت از جامعه مدنی، در واقع تعریفی سیاسی از آن است و به همین دلیل، شکل گیری آن را در پرتو ایدئولوژی خاصی محتمل می داند و امکان تحقق آن را در سایه ایدئولوژی های سیاسی حاکم درایران غیر ممکن می بیند. (13) در چار چوب این برداشت، حوزه جامعه مدنی در ایران بسیار محدود می شود و در واقع با توجه به گفتمان سیاسی حاکم در ایران، امکان شکل گیری هرگونه نهاد مستقل از دولت که درعین حال، آزادانه بتواند، به فعالیت سیاسی بپردازد، بسیار پایین می آید.
اما می توان جامعه مدنی را جامعه ای دانست که در آن، نهادهای مدنی به صورت گروه های ذی نفوذ، جناح های اقلیت، نه تنها به منظور تأمین منافع گروهی، بلکه برای ایجاد ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، چون واسطه ای بین حکومت و مردم ایفای نقش کنند. در واقع برحسب این تعریف، جامعه مدنی حوزه مستقلی از دولت است که به صورت منسجم و متشکل، به ایفای نقش های سیاسی و اجتماعی می پردازد که این نقش ها شامل بحث در مورد مسائل عمومی، مربوط به جامعه مدنی و درعین اقدام و کنش در این زمینه است که این اظهار نظر و اقدام درجامعه مدنی، هر دو دارای دو خصلت اساسی رهایی و آزادی وقانونمندی است. (14)
بر این اساس، تشکل های مدنی، دست کم و ابتدا به ساکن، دعاوی سیاسی ندارند؛ ولی در نهایت و به درجات مختلف، در ارتباط تنگاتنگ باحیات سیاسی جامعه قرار دارند. (15)
میزان استقلال جامعه مدنی در هر جامعه ای، با میزان آزادی های موجود در آن پیوند دارد. در واقع در درون این چار چوب است که می توان، از نهادهای مدنی دینی و نقش آفرینی آنها در شکل بخشیدن به هویت بحث کرد. کارکرد این نهادها خصلتا، ذاتا و ضرورتا سیاسی نیست؛ ولی به هر حال، هر اقدام جمعی و اجتماعی آثار سیاسی هم پیدا می کند.
بنابراین، این نهادها با اینکه اساسا برای کسب قدرت سیاسی، آن گونه که در تعریف بشیریه دیدیم، به وجود نیامد؛ ولی دارای کنش های سیاسی اجتماعی مشخصی هستند که از دیگر نهادهای مدنی سراغ داریم.
اتفاقا این قبیل نهادهای مدنی در تاریخ ایران، دارای سوابق طولانی وکارکردهای موثری بوده اند که در تعریف و تعمیم هویت خاصی در بین ایرانیان نقش زیادی داشته اند. با این حال در همین جا باید بر یک مسئله تأکید کرد: نهادهای مدنی در ایران، به معنای واقعی کلمه مستقل نیستند و همواره، نقش آفرینی آنها در سایه یک دولت بسیار مداخله گر (البته نه ضرورتا مقتدر) قرار داشته است.
دولت در جامعه ایران به دلایل تاریخی مختلف، خود را صاحب صلاحیت و البته حق برای مداخله در تمام امور جامعه می داند که این شامل مداخله در درون این تشکل های مدنی بوده است و از همین روی، شاید بتوان آنها را نهادهای شبه مدنی در جامعه ایران نامید. در واقع بایدگفت که بررسی آثار این نهادها، در شکل گیری هویت و تفسیر آن، جز ازطریق بررسی تعامل این نهادهای مدنی و دینی با دولت در دروه های مختلف امکان پذیر نیست.

د. نهادهای مدنی دینی
منظور از نهادهای مدنی در جامعه ایران چه نهادهایی است؟ با توجه به تعریفی که از نهادهای مدنی در جامعه مدنی ارائه شد، نهادهای مدنی، در بر گیرنده هرگونه نهاد مستقل یا نیمه مستقلی در ایران است که کار ویژه اصلی آن، به حوزه دین و هویت دینی افراد جامعه مربوطاست. این نهادهای مدنی دینی، اتفاقا در درون جامعه ایران، نهادهای جدیدی محسوب نمی شوند و همواره در طول تاریخ، برخی نهادها وتشکل ها بوده که به دنبال ایفای نقش در حوزه های مختلف سیاسی واجتماعی بوده است و ستیز و تعامل آنها با دولت نیز از رویه واحدی تبعیت نمی کرده است.
در گذشته های دورتر، نهادهایی چون نهاد فتوت و نهاد عیاران، خانقاه ها، تشکل های فرهنگی، هیأت های تعزیه، هیأت های عزاداری، مسجد و حتی برخی نهادهای صنفی چون بازار، از نهادهایی که کارویژه های متفاوتی از دولت داشته اند. صبغه اصلی فعالیت این نهادهای مدنی، دینی بوده است و از همین روی، آنها در واقع بیانگر سوابق تاریخی نهادهای مدنی در ایران هستند و در این زمینه، این نهادهانسبت به نهادهای مدنی دیگر، بسیار قدیمی تر هستند. (16)
برخورد دولت ها با این نهادهای مدنی دینی یک دست نبوده است و درمقاطع مختلف تاریخی، برخوردهای گوناگونی صورت گرفته که گاه بااین نهادها، با سازگاری و تساهل برخورد شده و حتی تایید و تقویت شده اند و گاه با آنها مخالفت شده و فعالیت آنها محدود شده است. درواقع میزان آزادی عمل این نهادها، با صبغه فعالیت آنها ارتباط مستقیم داشته است؛ هر چه فعالیت آنها رنگ و بوی سیاسی به خود می گرفت، مخالفت و دشمنی با آنها بیشتر می شد، چنان که نهضت فکری وفلسفی اخوان الصف، زمانی که قالب رقیب سیاسی گرفت، به شدت ازسوی حکومت وقت مورد تعرض قرار گرفت.
در حالی که خانقاه ها، به دلایلی همواره تحت حمایت ارباب قدرت قرارداشتند و کمتر تعرضی به آنها صورت می گرفته است، چرا که کمترین نقش سیاسی را ایفا می کردند.
با این حال، هر یک از این نهادهای مدنی دینی (البته با تسامح) تأثیرخاص خود را بر جهت دادن به هویت افراد جامعه ایفا می کردند و شایدبتوان گفت که در دوران قدیم، هویت دینی افراد بر هر وجه دیگر هویت آنان غالب بود و از همین رو، نهادهای دینی نقش مؤثری در این زمینه ایفا می کردند؛ ولی این را هم می توان گفت که حتی مستقل ترین این نهادهای مدنی نیز به واقع نمی توانند مستقل باشند و در نتیجه همواره در حال نوعی داد و ستد با دولت بودند.
اینکه افراد در ایران قدیم، بیش از هر چیز، هویت خود را دینی تعریف می کردند و در عین حال دولت هم سیاست و دین را همزاد می دانست. دراندیشه های قدیم دین و دولت همزاد هم هستند و پیوندی که بین این دو هست، در هیچ حوزه دیگر مشاهده نمی شود. خود این امر، در غالب شدن وجه دینی هویت بر وجوه دیگر تأثیر زیادی داشته است، چرا که گفته شد، دولت مهم ترین نهاد هنجار ساز در جامعه ایران بوده است.
نهادهای دینی مدنی موجود در آن دوران هم، اساسا هویت متفاوتی نسبت به کل جامعه نداشتند و در نتیجه، در واقع دولت، مردم و نهادهای واسط بین آنها کما بیش از هویت واحدی برخوردار بودند و شاید نزاع چندانی هم وجود نداشت. بنابراین بررسی عمده ما در مورد نقش هویت ساز نهادهای مدنی در دوره معاصر خواهد بود که منابع مؤثر بر هویت متکثر شدند و در عین حال، نوعی جدایی در بین دولت و این نهادهای مدنی دینی پدید آمد. در واقع در دوران جدید که چهره ها و وجوه متفاوت هویت چهره نمود و دولت در پی برجسته کردن یک وجه از هویت ونهادهای مدنی دینی در پی برجسته کردن وجوه دیگر بر آمدند.

ه. هنجار سازی و هویت اجتماعی
هویت افراد یک جامعه، بیش از همه تحت تأثیر نهادهای مختلف هنجار ساز قرار دارد. گفته شد که مهم ترین نهادهای هنجار ساز درجامعه ایران، دولت بوده است؛ ولی این کار کرد دولت، همواره باواکنش های جدی از سوی مردم مواجه شده و مردم چندان به هنجارسازی مورد نظر دولت که در واقع به دنبال تحمیل هویتی خاص بوده، تن نداده اند.
در خلال این کشمکش، نهادهای مدنی هم، نسبت های متفاوتی بادولت پیدا کرده اند. در دوران پهلوی، رژیم حاکم تلاش می کرد که روایت خود، از هویت ملی باستان گرا بر جامعه تحمیل کند. نهادهای دولتی، همگی به تبلیغ و اشائه باورهای ناسیونالیستی باستانی پرداختند واقداماتی را در جامعه تشویق می کردند که گرایش های ناسیونالیستی، راالبته با رویکردی ضد دینی و اسلامی، در جامعه تقویت کند. به همین دلیل، نهادهای مدنی دینی، اعم از مساجد، هیأت های مذهبی، حوزه های علمیه و... به شدت تحت فشار قرار داشتند؛ ولی رویکردعمومی جامعه بر خلاف این اهداف و فشارها عمل کرد و نوعی فرهنگ مذهبی در جامعه، در ضدیت با دولت رواج یافت که عنصر و انگیزه اصلی آن واکنش، مخالف نسبت به دولت بود و مردم اقبال خاص و گسترده ای نسبت به این قبیل نهادهای مدنی دینی پیدا کردند.
پس از انقلاب اسلامی، به ویژه در سال های اخیر اتفاق متفاوتی افتاده است؛ در حالی که تمام این نهادهای دینی مدنی تحت هدایت دولت بوده اند و به ترویج همان فرهنگ دینی و اعتقادی مشغول بوده اند وهمگی تحت حمایت و وابستگی آشکار و پنهان دولت عمل کرده اند، نتیجه کاملا معکوس بوده و بر خلاف انتظار دولت، مردم رویه و رویکردفرهنگی متفاوتی را در پیش گرفته اند.
عبدالمحمد کاظمی پور در کتاب خود با عنوان باورها و رفتارهای مذهبی در ایران که در سال 1382 منتشر شده است، براساس مقایسه یافته های دو پیمایش ملی در سال های 1353 و 1379 هـ، نشان می دهد که پروژه سنگین حکومت دینی در اسلامی کردن جامعه ایران، بر خلاف تصور و ادعای شایع، به هیچ رو موفق نبوده است، بلکه حتی بیش از تلاش نیم قرنه شاه برای سکولار سازی نهادهای جامعه ایران، به این رویکرد کمک کرده است.
وی به این نتیجه رسیده است که اولا واقعیت های دینی ایران، نظریه کلاسیک سکولاریزاسیون (عرفی شدن) را در دهه های اخیر که باتردیدهایی در سطح جهان مواجه شده بود، تأیید می کند، ثانیا شواهدی وجود دارد که نشان می دهد دینداری در ایران، به شخصی تر شدن هر چه بیشتر، سوق یافته است. (17) این نتیجه گیری بسیار مهم، بیانگر همین نگرش است که اصولا در ایران، داد و ستد سیاسی مثبت بین دولت وجامعه بر قرار نمی شود و نشان می دهد که در ایران، همواره نوعی واکنش منفی نسبت به دولت مشاهده می شود که بیانگر همان تناقض بیش گفته است: (مردم همه چیز را از دولت می خواهند؛ ولی نسبت به آنچه دولت تبلیغ می کند، روی خوش نشان نمی دهند).
در چنین شرایطی است که دولت ها و نخبگان سیاسی، ادعای وجودبحران هویت و خطر از بین رفتن فرهنگ بومی در جامعه را مطرح می کنند. یکی از مهم ترین مثالهایی که در این زمینه قابل استفاده است، موضوع حجاب است. پیش از انقلاب، رژیم پهلوی تمام تلاش خود را برای زدودن فرهنگ حجاب در جامعه انجام داد و چه به صورت اجبار فیزیکی و چه به صورت تبلیغ، تلاش وسیعی برای مدرن کردن زنان (به زعم رژیم) صورت گرفت؛ ولی مقاومت جدی در لایه های مختلف اجتماعی به وجود آمد؛ در حالی که پس از انقلاب اسلامی برعکس رژیم قبلی، تلاش های فراوانی برای تبلیغ فرهنگ حجاب و نوع خاصی از پوشش زنان در بیرون خانه انجام گرفت؛ ولی باز هم واکنش مردم کاملا منفی بود و نوعی گرایش گسترده به مخالفت با لباس رسمی و مورد نظر حکومت در جامعه ایجاد شد که روند فزاینده ای در جامعه یافته است.
بنابراین در ذهنیت ایرانی، دولت متناقض گونه ای دارد: از یک سودولت مظهر بر آورده شدن تمام اهداف و خواست ها است و از سوی دیگر، دولت به شدت غیر قابل اعتماد و تحمیل گرا است. این خوش بینی و بدبینی توأمان نسبت به دولت هم، یکی از تضادهای موجود درایران است.

و. ماهیت نهادهای مدنی در ایران
چنان که گفته شد، نهادهای مدنی در جامعه، نهادهای مستقلی هستند که به بحث و اقدام در زمینه موضوعات و مسائل موجود در حوزه عمومی جامعه می پردازند. این نهادهای مدنی ماهیتا و خصلتا بایدمستقل باشند.
چنین نهادهایی در نتیجه ایجاد فرایند تعامل و گفت و گو میان حکومت و نهادهای اجتماعی مستقل شکل می گیرند. این قبیل نهادهادر شرایطی، فضای مساعدی برای رشد می یابند که وجود و گسترش این انجمن ها و نهادهای مستقل تهدیدی برای مشروعیت و اقتدارحکومت به شمار نیایند. (18)
باید گفت که واقعیت این است که هیچ گاه در جامعه ایران، شرایط یادشده برای شکل گیری نهادهای مدنی مستقل به وجود نیامده است؛ به گونه ای که پیش از انقلاب این نهادها در ضدیت با دولت قرار داشتند؛ ولی پس از انقلاب تقریبا به جزیی از دولت تبدیل شدند.
باید اذعان داشت که مذهب همواره، تسلط شگفت انگیزی بر انسان هاداشته است و از همین روی، همواره رقیب جدی برای دیگر نهادها وحتی دولت بوده است؛ در این راستا هنجارهای مذهبی، نقش مهمی درشکل گیری هویت ملی داشته اند.
بنابراین، می توان گفت که به هر حال این نهادهای مدنی دینی درطول تاریخ، همواره در سرزمین ایران وجود داشته اند؛ و به نقش آفرینی پرداخته اند. این نهادهای مدنی دینی را در حوزه عام مختلفی می توان دید؛ برای مثال در حوزه اقتصادی، نهاد وقف یک نهاد دینی مدنی است یا در حوزه اعتقادی، نهاد حوزه و مسجد، از نهادهای مهم دینی و مدنی هستند یا در حوزه های فرهنگ دینی نهادهایی چون هیأت های عزاداری و هیأت های تعزیه، از نهادهای مؤثر بر جامعه ما هستند. این نهادهای مدنی دینی با هویت دینی افراد سرو کار دارند و معمولا هم برداشتی یک سویه و تک بعدی از هویت دارند و براساس آن عمل می کنند. این نگرش یک سویه موجب می شود، کارکرد این نهادهای دینی مدنی یک بعدی باشد و از دیگر ابعاد هویت افراد غفلت شود.
این نهادها معمولا دل در گرو سنت و حفظ آنها دارند و در نتیجه تعریف آنها از هویت یک جامعه نیز تعریفی سنت گرا و با هدف حفظسنت هاست و هر گونه تغییر در آن، با تفاوت های جدی مواجه می شود. در نتیجه، هویت مورد نظر آنها چندان با عقلانیت و مبانی جدید هویت سازگاری ندارد و اگر هم ضد توسعه نباشد، چندان کمکی هم به توسعه نمی کند و معمولا هنجارهایی که بر آنها تأکید می کند، هنجارهایی هستند که با دموکراسی، عقلانیت و توسعه فکری و فرهنگی بیگانه هست.
با این همه، اساس تفکر و برداشت این نهادها از هویت، برداشتی تقلیدی است و این نهادهای مدنی، هنجارهایی را که دین تقلیدی تقویت کند، در جامعه تولید می کنند که در آن تقلیدی را در جامعه تولیدمی کنند که در واقع نتیجه پیروی از تفکر سنتی دینی است. در عین حال این نهادهای مدنی دینی، به دلیل اینکه رویکرد مثبتی نسبت به دیگرعناصر هویت ملی در ایران ندارند، موجب ایجاد هنجارهایی می شوندکه با این رویه های متفاوت، از هویت دینی در تضاد هستند و این خودنوعی تشتت را در جامعه ایجاد می کند. این نهادهای مدنی دینی، البته کارکرد اصلی شان ساختن و تقویت هویت دینی افراد جامعه است؛ ولی در خلال آن، برای کمرنگ کردن دیگر عناصر هویت ملی تلاش می کنند.
در نهایت باید گفت که نهادهای دینی مدنی در ایران، همانند دیگرنهادها (19)، سیاست زده هستند؛ یعنی به نوعی برای خود نقش سیاسی دارند که یا به صورت ضدیت با دولت نمود یافته، یا به صورت همکاری بادولت نمود داشته است؛ از این رو، آنان خود را در سطح هنجار سازی دینی متوقف نمی سازند و همواره خود را یک بازیگر سیاسی اثر گذارتلقی می کنند که این مسئله در آنها گاه آشکار است و گاهی هم منفی وتلویحی است.
یکی دیگر از ویژگی های اساسی نهادهای مدنی در ایران که آن را درهنجار سازی خود به طور اساسی قرار می دهند، شریعت محوری وتمسک با ظواهر شریعت است.
فرهنگ رجایی معتقد است که دو ویژگی اساسی اسلام، خدا پرستی ووحدانیت و برای عدالت در مقابل قانون است؛ اما شکل نامطلوب ویژگی اول اصول گرایی است؛ به این معنا که خدا همیشه با من است و نزددیگران نیست و شکل نامطلوب ویژگی دوم شریعت گری و توجه به ظواهر اصول است. اغلب نهادهای مدنی دینی در ایران، در همان حال که مبلغ هر دو ویژگی در شرایط اصیل آن هستند؛ در عین حال، حامل ویژگی و بعد منفی این اصول هم بوده اند.
همچنین روایت این نهادهای دینی مدنی از هویت و هنجارهای جامعه، روایتی مناسکی است؛ به همین دلیل، اغلب آنها شریعت گرا وظاهر گرا هستند و در همان قالب هم به دنبال ترویج معنویت و اخلاق درجامعه هستند و تقلید گرایی که از ویژگی های عمده این نهادهاست، به راحتی همنشین تعبدگرایی غیر عقلانی و فارغ از هرگونه پرسش گری رادر جامعه ترویج می کنند که ناشی از ماهیت سنت گرایی آنها دارد؛ این در حالی است که فرهنگ و سنت ایرانی (20) که یکی دیگر از مؤلفه های مهم هویت ساز در جامعه ایران است، (21) از این جهت بسیار غنی است و می تواند، اساس عبودیتی معنویت گرا باشد و جای تعبد گرایی محض وسطحی گرا را پر کند؛ ولی معمولا نهادهای مدنی دینی، آمادگی و قابلیت چنین رویکردی را ندارند. در واقع این موضوع هم، به نوعی ناشی ازسنت زدگی این نهادهاست.
همچنین نهادهای مدنی دینی؛ تا اندازه زیادی متعلق به دوران های گذشته هستند و نفوذ آنها در این نیروهای فکری جدید، کمتر از نیروهای سنت گرا است. علت آن هم در تعبد گرایی نهادهای دینی مدنی است؛ در حالی که عقلانیت مدرن از تعبد گریزان است و نهادهای موجود درایران دل نگران و در قید تعبد هستند و این موجب شکاف جدی می شود. با این همه هر چه نیروهای تحصیلکرده و دارای افکار جدید درجامعه بیشتر شوند، طبیعتا نفوذ این نهادهای مدنی کمتر خواهد شد. این وضعیت، با توجه به نفوذ فزاینده غرب در جامعه ایران تشدید می شود.
از این چشم انداز نظری و عملی، اثر پذیری مردم از فرهنگ و فن آوری غرب، مشکلات جدی برای تأثیر گذاری این نهادها در جامعه ایجاد می کند. تحولات داخلی جوامع را شتاب بخشیده است و در میان بخشی از باورها و ارزش های جوامع، دستخوش دگرگونی می شوند ونهادهای مدنی دینی موجود در ایران، قابلیت پاسخ گویی به این تحولات را ندارند و امکان تطبیق در آنها بسیار کم است، چون این دو، متعلق به منطق فکری کاملا متفاوتی هستند.
این وضعیت با پدیده دیگری تشدید می شود و آن ناشی از تحولاتی است که جوامع بشری را به گونه ای تغییر داده است که ادیان تاریخی دیگر، کمتر می توانند نفوذ گذشته خود را حفظ کنند. مصطفی ملکیان معتقد است که امروزه دین و مذهب به عنوان دین و مذهب تاریخی، نهادینه و رسمی، کم کم سیطره و نفوذ خود را در اذهان و نفوس مردم ازدست داده اند. عوامل مختلفی موجب شده که ادیان تاریخی، امرزه کمتراز گذشته بر اذهان و نفوس سطوت و سیطره داشته باشند: در این میان می توان، به دو عامل مهم آن اشاره کرد: عامل نخست این است که قوام ادیان به تعبد است...
نکته بعد اینکه متافیزیک و ما بعد الطبیعه ادیان نهادینه و تاریخی، برفرهنگ عمومی پیشا مدرن تکیه دارد. این متافیزیک امروزه چه به حق و چه به ناحق، در اذهان ما فرو ریخته است. (22)
نگاهی به اغلب نهادهای دینی مدنی در ایران نشان می دهد که همگی این نهادها متعلق به ذهنیت پیشا مدرن هستند و آیین ها ورسومی را تشویق می کنند که با خواسته های انسان های مدرن قرابتی ندارد و تقریبا همه این نهادها متعلق به گفتمان تعبدی است.

ادامه دارد...

پی نوشت ها:
1ـ برای مطالعه سطوح مختلف هویت: ر. ک، به مجتبی مقصودی، ناسیونالیسم و هویت، انتشارات باز، 1383 در پژوهشکده علوم انسانی واجتماعی جهاد دانشگاهی.
2ـ ر. ک به محمد رضا تاجیک، پسامدرنیسم تمایز و هویت ایرانی، درحمد توحید خام (به اهتمام) فرهنگ در عصر جهانی شدن چالشها وفرصتها، انتشارات روزنه، 1382 ص 347 ص 348.
3ـ جهانگیر معینی علمداری، هویت، تاریخ و روایت در ایران.
4ـ مانول کاستلز، عصر ارتباطات، قدرت هویت، ج 2، ترجمه چاووشیان، طرح نو، ص 138.
5ـ فرهنگ رجایی، مشکله هویت ایرانیان امروز، نشر نی، چاپ دوم، 1383، ص 14.
6ـ همان، ص 68.
7ـ همان، ص 68.
8ـ همان، ص 67.
9ـ احمد سریع القلم، پارادوکس هویت در ایران، در علی اکبر علیخانی (به اهتمام) هویت در ایران، پژوهشکده، ص 49.
10ـ هادی خانیکی هویت و گفتمان های هویتی درایران، همان، ص 10.
11ـ به نقل از محمد علی جمال زاده، خلقیات ما ایرانیان، انتشارات نوید، 1371، ص 129.
12ـ حسین بشیریه، جامعه مدنی، قدرت، ایدئولوژی، (تحقق جامعه مدنی در انقلاب اسلامی) مجموعه مقالات، مرکز اسناد فرهنگی انقلاب اسلامی، 1376، ص 19.
13ـ همان، ص 32 ـ 34.
14ـ هابرماس هم ضکن تأکید بر حوزه عمومی یا گستره همگانی، آن راحوزه ای می داند که افراد در آنجا به صورت مستقل و آزاد به مسائل مبتلابه جامعه و دولت می پردازند و از درون آن افکار عمومی را شکل می دهند. ر. ک: هابرماس.
15ـ حاتم قادری، آزادی وجدان، مفهوم پسا پیامبری، نشر اختران، 1381، ص 288.
16ـ در مقاله زیر بخشی از این نهادها ذکر شده است: هادی خانیکی، نهادهای مدنی در ایران در مجموعه مقالات تحقق جامعه مدنی درایران، سازمان مدارک و اسناد فرهنگی انقلاب اسلامی.
17ـ عبدالمحمد کاظمی پور، باورها و رفتارهای مذهبی در ایران 1379ـ 1353، انتشارات طرح های ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1382، ص 33 ـ 35.
18ـ ر. ک: سریع القلم، ص 63، خاور میانه، ش 24.
19ـ ر. ک: ساموئل هانتینگتون، سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی.
20ـ فرهنگ رجایی، پیشین،. ص
21ـ همان، ص.
22ـ مصطفی ملکیان، ایران در قرن 21 (مجموعه مقالات) مرکزتحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1384 ص 41-40.

 

منبع: هفته نامه پگاه حوزه / 1386 / شماره 214، شهریور ۱۳۸۶/۰۶/۰۰
نویسنده : مقصود رنجبر
 

نظر شما