موضوع : پژوهش | مقاله

جنبش بوم در نویسندگان امریکای لاتین

گابریل گارسیا مارکز نویسنده ای نام آشنا برای اهالی ادبیات است؛ نویسنده ای که نام امریکای لاتین را در جهان ماندگار کرد و ادبیات این منطقه را به‎گونه ای متفاوت به جهانیان شناساند. او بیش از پانزده اثر تحسین شده دارد، استاد سبک رئالیسم جادویی است و کتاب هایش اغلب جزء پرمخاطب ترین آثار دنیای ادبیات بوده اند. همین موارد کافی است مارکز را به شخصیتی جهانی تبدیل کند، اما همه شهرت مارکز در ادبیات خلاصه نمی شود. نگاهی به زندگی این نویسنده مطرح جهان که با آثاری مانند «صد سال تنهایی»، «ساعت شوم»، «پاییز پدرسالار»، «عشق سال های وبا» و «ژنرال در هزار توی خود» شناخته شده است نشان می دهد روز‎های کودکی‎ مارکز و تجربیاتش در سال های نخست زندگی بیش از هر چیز سبب شدند وی به‎سمت سبک رئالیسم جادویی برود و سیاست را هیچ گاه از نوشته هایش کنار نگذارد.

سیاست و جادو در ذهن مارکز
برای شناخت کامل مارکز، خواندن نوشته های ادبی وی کافی نیست. این نویسنده که به تازگی درگذشته، شخصیتی پیچیده داشت که شناخت آن بدون توجه به دیدگاه ها و روابط سیاسی و تجربه های شخصی اش به طور دقیق امکان پذیر نیست.
گابریل گارسیا مارکز در ماه مارس 1927 میلادی به دنیا آمد و روز‎های کودکی اش را همراه مادربزرگ و پدربزرگش در آراکاتاکا، شهری کوچک در کلمبیا گذراند. همین منطقه بعد‎ها در داستان هایش تبدیل به شهر خیالی «ماکوندو» شد که مارکز فضای رئالیسم جادویی داستان هایش را در آن خلق کرد و نام آن را به عنوان نمادی از فقر، تنهایی و نفرین بر سر زبان ها انداخت.
گارسیا مارکز از سال های ابتدایی زندگی اش، با وضعیت سیاسی و خشونت‎ در کشورش، کلمبیا آشنا شد. این کشور مانند اغلب همسایه هایش در امریکای لاتین، تاریخی پر فراز و نشیب داشت و دیکتاتور‎های متعددی بر مردمان آن سرزمین حکمرانی کردند که البته این نوع حکومت در کشور‎های مختلف تفاوت هایی با هم داشت. با این حال انقلاب های اجتماعی بخشی جدایی ناپذیر از زندگی مردمانی بود که در امریکای لاتین زیستند و جنگ های داخلی زیادی را تجربه کردند.
پدربزرگ مارکز یکی از شخصیت های تاثیرگذار زندگی‎ وی بود؛ مردی با دیدگاه های لیبرال که در جنگ های داخلی کلمبیا در نقش سرهنگ سپاه خدمت کرد، به دفاع از عقایدش پرداخت و بعد‎ها به سوژه یکی از کتاب های مارکز با عنوان «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد» تبدیل شد. از سوی دیگر مارکز از حضور مادربزرگی در کودکی اش بهره برد که ذهنش پر بود از داستان هایی جادویی که ارواح و مردگان، عناصر همیشگی شان بودند. این دو شخصیت، تاثیر زیادی بر داستان نویسی خالق «صد سال تنهایی» گذاشتند و سوژه ها و فضای روایت مارکز را شکل دادند. مارکز بار‎ها بر نقش پدربزرگ و مادربزرگش در زندگی خود تاکید کرد. برای مثال وی خاطراتش را در کتابی به نام «زنده ام که روایت کنم» ثبت کرد و در آن، پدربزرگش را سرچشمه الهام تمام داستان هایش دانست.
علاوه بر فضای خانه مارکز، او این شانس را داشت که از همان سال های ابتدایی تحصیل و از زبان معلم های مدرسه اش، با نظریه های مکاتب مارکسیسم و سوسیالیسم آشنا شود. سال های متعددی از نوجوانی و جوانی مارکز در همین مدرسه گذشت تا اینکه وی برای خواندن رشته حقوق وارد دانشگاه شد. او که دیدگاه های سیاسی اش را در سال های پشت سر شکل داده بود، دو سال در همین دانشگاه درس خواند، اما در میانه راه، برای رفتن به سمت روزنامه نگاری از ادامه تحصیل در دانشگاه انصراف داد، در حالی که او در همین سال ها هم یادداشت هایی برای روزنامه های لیبرال می نوشت.

نگاهی به دنیای ادبی گابو و سایه پررنگ سیاست
در راستای هر آنچه مارکز در کودکی آموخت و تجربه کرد، رمان هایش متن هایی سرشار از حوادث و شخصیت هایی اعجازبرانگیز بودند که مخاطبان خاص خود را یافتند، تحولی در دنیای ادبیات به وجود آوردند و واقعیت و خیال را با هم درآمیختند. عشق، نوستالژی، تاریخ، جنون، جنگ، سیاست، افسانه، رویا و مرگ بخشی از موضوعاتی هستند که این نویسنده استادانه در کنار هم از آنها بهره می گیرد. اگرچه وی در جایی گفته بود که هر آنچه در داستان هایش نوشته پیش از هشت سالگی اش شنیده یا می دانسته است، اما نمی توان کتمان کرد که سیاست، بخشی جدایی ناپذیر از داستان های اوست؛ نویسنده ای که در هیچ یک از مقاطع زندگی خود از سیاست جدا نشد و همواره از هنر داستان نویسی اش برای بیان عقاید سیاسی خود بهره برد.
کلمبیا، محل تولد مارکز که با لقب «گابو» شناخته می شود، به عنوان یکی از مستعمرات اسپانیا، در سال 1810 میلادی به استقلال رسید و گرچه یکی از قدیمی ترین حکومت های دموکراتیک ظاهرا در این کشور وجود دارد، اما این دموکراسی به ندرت مترادف با عدالت و صلح بوده است. از همین رو دولت، همواره مخالفان زیادی را به خود دیده که تاب تحمل بسیاری از آنها را نداشت.
مارکز همواره به عنوان یکی از منتقدان سرسخت معضلات اجتماعی و سیاسی کشورش شناخته می شد. به تصویر کشیدن داد و ستد کوکائین توسط پابلو اسکوبار، فردی که سلطان قاچاق مواد مخدر کلمبیا نام گرفته و انتقاد از دیکتاتوری های ژنرال آگوستو پینوشه، رئیس جمهور شیلی و کسی که دولت سوسیالیست سالوادور آلنده را سرنگون کرد تنها موارد اندکی از انتقاد‎های سیاسی و اجتماعی مارکز نسبت به وضعیت کشور‎های امریکای لاتین و دیگر مناطق جهان است.
انتقاد مارکز از مشکل قاچاقچیان مواد مخدر در کشور پرتلاطم کلمبیا، زمانی اهمیت یافت که رهبران قاچاقچیان در سیاست این کشور هم دخالت کردند و ترور‎هایی هم در همین رابطه انجام شد.
مارکز که با نوشتن رمان «صد سال تنهایی» نام خود را به عنوان یکی از مطرح ترین نویسندگان امریکای لاتین و جهان معرفی کرده بود، بار‎ها در نوشته ها و گفته هایش ایالات متحده را دشمن خود خطاب کرد و همین امر خط فکری و سیاسی وی را برای همگان آشکار ساخت. بسیاری بر این عقیده اند که رمان «صد سال تنهایی» بیانیه ای سیاسی و ایدئولوژیک است؛ گرچه این ادعا مخالفان زیادی هم دارد. او آن زمان که از سیاست می گفت و همچنین آن‎ هنگام که موضوعات شخصی و اجتماعی را بهانه ای برای نوشتن قرار می داد، گویی درصدد بود تا نشان دهد ادبیات و قلم انسان‎ چه ویژگی های خیره کننده ای می توانند داشته باشند.
بعد از موفقیت ناگهانی و پر سر و صدای رمان «صد سال تنهایی»، بسیاری از منتقدان، مشتاقانه در انتظار انتشار اثر بعدی مارکز بودند. این نویسنده نیز تصمیم داشت نگارش اثر جدید خود را تا یک سال بعد به پایان برساند، اما او برای به اتمام رساندن آن هفت سال زمان صرف کرد، در حالی که در این مدت هم روز به روز به شدت محبوبیت و شهرت وی افزوده می شد. «پاییز پدرسالار» نتیجه این سال ها بود؛ رمانی سخت و پر پیچ و خم که در سال 1975 به چاپ رسید و بسیاری از مخاطبان آثارش را که در لا به لای اثر جدید او به دنبال دنیای جادویی و شهر پر رمز و راز ماکوندو بودند ناامید کرد. مارکز در «پاییز پدرسالار» زندگی و مرگ ژنرالی را محور اصلی داستانش انتخاب کرده که از همان سطر نخست داستان متوجه می شویم مرده است. این نویسنده در ادامه داستان با فلش بک های متعدد و بدون ترتیب زمانی مشخص، داستان زندگی این ژنرال مرده را روایت می کند.
گرچه این رمان با فروش خوبی همراه نشد، اما مارکز نشان داد که قدرت نویسندگی اش تنها در سبک رئالیسم جادویی خلاصه نمی شود و آنچه برایش بیشتر اهمیت دارد انتقاد از وضعیت سیاسی و اجتماعی قدرت های جهان است. بعد از انتشار این رمان بود که گارسیا مارکز تصمیم گرفت بار دیگر با جدیت وارد عرصه روزنامه نگاری شود و انتقادهایش را در رسانه‎‎ها انعکاس دهد.

قدرت قلم در خدمت رسانه ها
در دهه 1980 میلادی بود که مارکز روزنامه نگاری را بار دیگر به طور جدی پی گرفت. او ستون هایی ثابت در روزنامه های مطرح آن زمان در اختیار داشت و یادداشت های انتقادی تندی نسبت به وضعیت آن زمان در ایالات متحده و امریکای لاتین می نوشت. مارکز در این ستون ها ناپدید شدن قشر روشنفکر جامعه را در کشور آرژانتین به باد انتقاد گرفت و این موضوع به قلم قدرتمند وی در بسیاری از روزنامه ها و مجلات امریکای لاتین منعکس شد و بازتاب گسترده ای داشت. او که در دوران داستان نویسی اش پیروان و علاقه مندان بسیاری داشت، در عرصه روزنامه نگاری هم به این موفقیت رسید. بسیاری از روزنامه نگاران جوان تحت تاثیر زبان تند و انتقادی وی قرار گرفتند و از سبک و سیاق نگارش او تقلید کردند. او در سال 1982 میلادی برنده جایزه ادبی نوبل شد و به ثروت قابل توجهی دست یافت. سال ها بعد با همین ثروت، یکی از روزنامه های کلمبیا را که «کامبیو» نام داشت خریداری کرد؛ روزنامه ای که انتشار آن همچنان ادامه دارد. نباید فراموش کرد که این بار هم سیاست باعث پیوند «گابو» به دنیای پرتلاطم روزنامه نگاری شده بود.

تبعید به قاره سبز و ممنوع الورودی به امریکا
پیوند با سیاست این نویسنده کلمبیایی، به دوستی وی با کاسترو خلاصه نمی شود. او با مقاله ای که نوشت از سوی دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد و گناهش مخالفتی بود که وی با شیوه حکومت در کشورش داشت. گارسیا مارکز یکی از سرشناس ترین اعضای گروهی از نویسندگان جهان بود که فعالیت هایشان با عنوان «جنبش بوم» دسته بندی شد و نام نویسندگان امریکای لاتین را بیش از همیشه در میان علاقه مندان به ادبیات در سراسر جهان مطرح کرد. در کنار این نویسنده کلمبیایی نام هایی چون کارلوس فوئنتس و ماریو بارگاس یوسا هم به چشم می خورد. مضامین سیاسی، عنصری است که آثار نویسندگان این جنبش را از دیگران متمایز می کند. اغلب داستان های این نویسندگان تحت تاثیر جنگ های داخلی و جنگ سرد شکل گرفتند و آنها آنقدر از وضعیت بد مردم و دیکتاتوری های سردمداران کشور‎های این قاره انتقاد کردند که مسئولان امریکایی هم احساس خطر کردند و تمام تلاش خود را به کار بستند تا مبادا شعله این انتقاد‎ها به‎سوی آنها نیز کشیده شود. بسیاری از نویسندگان شناخته شده این جنبش، اجازه ورود به خاک ایالات متحده را نداشتند؛ هرچند صدای اعتراض آنها بسیار رساتر از قدرت نظامی امریکایی ها بود.
در میانه دهه 1960 و اوایل دهه 1970 میلادی، بسیاری از نویسندگان «جنبش بوم» رمان هایی درباره حکومت های دیکتاتور منتشر کردند که این آثار با توجه به تاریخچه پر از ظلم و ستم امریکای لاتین بسیار مورد توجه قرار گرفتند.
هنر مارکز در بیان داستانی مسائل و مشکلات سیاسی بود؛ نویسنده ای که در نظر بسیاری از منتقدان و مخاطبان آثارش تاریخ نگاری سیاسی است که داستان نویسی را به بهترین شکل می شناسد. در جامعه جهانی پژوهش های زیادی روی آثار او انجام شد که یکی از نخستین و تاثیرگذارترین مقالات را در این باره ماریو بارگاس یوسا نوشت. او نویسنده ای جهانی بود، از سیاست های کشور‎های مختلف جهان انتقاد می کرد و آثارش در سراسر جهان ترجمه شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

دوستی عجیب و غریب کاسترو و مارکز
آشنایی یک رمان نویس مطرح جهانی با یکی از سرشناس ترین رهبران سیاسی جهان قطعا موضوعی جذاب برای رسانه هاست. گابریل گارسیا مارکز و فیدل کاسترو دوستانی صمیمی بودند و همین رفاقت، واکنش های تندی از سوی اهالی ادبیات و سیاست در پی داشت. علی رغم تمامی شایعات و سر و صدا‎های رسانه ای، دو سر این رابطه دوستانه، هیچ گاه حاضر نشدند این ارتباط را کمرنگ و حتی پنهان کنند. مارکز حتی در کتاب «زنده ام که روایت کنم» به صراحت، علاقه خود نسبت به کاسترو را بیان کرده است و همواره سعی کرد شرایطی را فراهم آورد که شایعات، تاثیر منفی زیادی بر تصمیمات شخصی اش نداشته باشند. از طرف دیگر رهبر انقلاب کوبا هم در مقاله ای از این برنده جایزه ادبی نوبل و خصوصیات منحصر به فرد او و تاثیرگذاری اش نوشت تا به دوست صمیمی اش ادای دین کرده باشد.
ارتباط سیاست و ادبیات، خارج از صفحات کتاب های نویسندگان، برای بسیاری از منتقدان قابل درک نبود. برخی معتقدند در این رابطه کاسترو نفع فراوانی برد؛ زیرا توانست بسیاری از فعالیت های سیاسی‎ خود مانند سانسور را در پس دوستی با چهره ای محبوب از دنیای ادبیات پنهان کند. از سویی نویسنده ای که کاسترو را به عنوان یکی از صمیمی ترین دوستانش برگزیده است به سختی می تواند سیاست را از ادبیات جدا کند. اینکه او تا چه اندازه تحت تاثیر دوست سیاسی اش رمان نوشت و در رسانه ها قلم زد، موضوعی است که حتی در روز‎های بعد از مرگ گارسیا مارکز هم کسی به پاسخ قطعی آن دست نیافته است.

منبع:  هفته نامه  پنجره شماره ۱۹۲
هانویسنده : المیرا صابر نعیمی

 

 

نظر شما