موضوع : پژوهش | مقاله

ابوحفص کرمانی «مورخی ناشناخته»

مجله  تاریخ اسلام  هشتم تیرماه سال 1382 شماره چهاردهم 

نویسنده : رضا کردی
نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت عباسی تنها منحصر به خاندان های چندی نظیر طاهریان و آل سهل و برمک و بختیشوع و نوبخت نبود، بلکه افراد بسیاری، بی آن که به خاندان مشخصی وابسته باشند، در این دوره به مناصب عالی کشوری و لشکری رسیدند. نوشته ی حاضر در صدد شناساندن یکی از این چهره ها به نام ابوحفص عمرو، یا عمربن ازرق کرمانی است، که از چهره های ادبی و سیاسی دوره ی مأمون و از مورخان این عصر به شمار می رود.

زندگی و شخصیت ابن ازرق
درباره ی زندگی ابوحفص کرمانی اطلاعات مفصّلی در منابع وجود ندارد؛ ولی بر اساس داده های موجود، او شخصیتی ادبی و در عین حال دیوان سالار و سیاسی داشته و از طبقه ی دبیران و کاتبان ایرانی بوده است. این گروه از همان قرن نخست هجری به خلفا نزدیک بودند و به باور برخی، وجود اینان در حقیقت نشانه ی استمرار حضور طبقه ی دبیران در دستگاه خلافت، از دوره ی ساسانی تا دوره ی عباسی است.2

ابوحفص کرمانی، در عصر سلطه و نفوذ خاندان های ایرانی در دربار خلفای عباسی، با این حکومت رابطه ای نزدیک داشت و از منشیان و ادیبان زبردست دوره ی عباسی و کاتب عمروبن مسعده بود.3 وی به سبب مهارت در انشا و نگارش متن های ادبی بدیع، جایگاه ویژه ای در دربار و به ویژه نزد خلیفه داشت.4 در منابع آمده است که مأمون، خلیفه ی عباسی (198-218ق)، به او پیشنهاد وزارت کرد، ولی او این پیشنهاد را نپذیرفت و خود را شایسته ی آن ندانست.5

احتمالاً ابوحفص در دوره ی طولانی حکومت مأمون بر نواحی شرقی ایران به دربار او پیوست. انتساب او به کرمان نیز می تواند دلیلی بر آن باشد که یا خود او و یا پدرانش از کرمان به خراسان کوچیده و در آن جا جایگاهی به دست آورده اند؛ چه در منابع از کرمانی دیگری به نام ابراهیم بن رستم سخن گفته اند که در همان زمان در مرو ساکن بود و از فقیهان و محدثان صاحب نفوذ در این شهر به شمار می رفت و حتی با مأمون و فضل بن سهل رابطه ی نزدیکی داشت.6 شاهد و دلیل دیگر بر این که ابوحفص در خراسان به حکومت عباسی پیوسته آن است که اسحاق بلخی، شاعر عربی سرای خراسانی، از استادان ابوحفص عمر کرمانی بود. بلخی، که عمری طولانی کرده بود، از پدر خالد برمک روایت کرده و ابوحفص نیز برخی روایات مربوط به تاریخ برمکیان را از او نقل کرده است؛7 بنابراین، او پس از انتقال مأمون از مرو به بغداد در سال 202 قمری،8 هم چنان در خدمت او بود و همراه وی راهی بغداد شد. به نظر می رسد ماجرای رد پیشنهاد وزارت مأمون از سوی ابوحفص نیز مربوط به بعد از انتقال خلیفه به بغداد و حتی، به احتمال قوی، در واپسین سال عمر مأمون و پس از مرگ عمروبن مسعده بود؛ چه در سال های نخست خلافت او، با وجود وزیران قدرتمندی چون فضل و حسن، پسران سهل سرخسی، و احمدبن ابی خالد و احمدبن یوسف، مجالی برای وزارت ابوحفص نبود و از آن جا که بیش تر شرح حال نویسان، سال درگذشت ابن مسعده را 217 قمری نگاشته اند،9 مأمون باید در همین سال به ابوحفص پیشنهاد پذیرش منصب وزارت را کرده باشد. آثار ابوحفص

از قرار معلوم ابوحفص عمر ازرق به اخبار سرگذشت خاندان ایرانی برمکی علاقه و دلبستگی فراوانی داشت و افزون بر منشآت سلیس و آراسته، کتابی تحت عنوان اخبار البرامکه و فضائلهم نیز نوشته 10 و در آن سرگذشت این خاندان را از آغاز تا پایان بیان نموده است. این دلبستگی، تا حد زیادی نتیجه ی بهره مندی او از معلومات اسحاق بلخی و تا حدی نیز به سبب پیوستگی وی به ابوالفضل عمروبن مسعدةبن سعدبن صول، پسر عموی ابراهیم بن عباس صولی، شاعر عصر عباسی است. چه ابن مسعده، که خود از نویسندگان و شاعران بزرگ دربار مأمون بود،11 نزد جعفر برمکی موقعیتی ویژه داشت و مدتی وزیر و کاتب سرّ مأمون بود.12

کتاب ابوحفص (اخبار البرامکه) حداقل تا قرن هفتم هجری در دسترس اهل تاریخ بود و کسانی هم چون: یاقوت، ابن عساکر و ابن عدیم، بارها به آن استناد کردند. روایات تاریخ برامکه

روایات منقول از ابوحفص در مورد تاریخ برمکیان را، بر اساس آنچه از منابع متأخرتر به دست می آید، می توان به چند دسته تقسیم کرد: 1. برمکیان پیش از اسلام

یاقوت از قول عمربن ازرق کرمانی نقل کرده است که برمکیان پیش از برپایی ملوک الطوایف در بلخ شاهانه می زیستند و بت پرست بودند. برای آنها اوصاف مکه و کعبه را توصیف کردند و این که قریش و دوستان عرب آنها به سوی آن می شتابند و آن را بزرگ می دارند. بدین ترتیب، برامکه بتخانه ی نوبهار را هماورد خانه ی خدا قرار دادند و پیرامون آن بت ها گذاشتند و آن را با دیبا و ابریشم آراستند و بر آن گوهرهای گران بها آویختند.13 روشن است که معبد نوبهار متعلق به بوداییان بلخ و خراسان بود14 و این گروه به لحاظ عقیدتی با بت پرستان عربستان تفاوت فراوانی داشتند. هم چنین درباره ی وجود ارتباطات فرهنگی میان عربستان قبل از اسلام با مردم نواحی شمال شرقی ایران شواهد و مدارک قابل قبولی در دست نیست؛ اما همین گزارش ابوحفص بویی از واقعیت نیز دارد و حتی ممکن است نشانی از آگاهی یافتن بوداییان بلخ و بامیان از کعبه و زیارت آن توسط مسلمانان در دوران پس از فتح خراسان و ماورالنهر به دست مسلمانان عرب باشد و این که آنها کوشیدند تا وجود این معبد را در پرتو تشبیه آن به کعبه ی مسلمانان توجیه کنند. 2. رابطه ی برمکیان با امویان

ابوحفص از قول اسحاق بلخی نقل کرده است که:

برمک پدر خالد برمکی، با پانصد خدمت گزار در رصافه ی شام به دیدار هشام بن عبدالملک، خلیفه اموی (105-125ق)، شتافت. هشام او را پذیرفت و وی را احترام کرد و نکو داشت. او سپس اسلام آورد. اسحاق بلخی که گویا خود در آن هنگام در رصافه می زیسته است گوید: من او را گرانقدر و بزرگ جایگاه دیدم.15

ابن عدیم به نقل از ابوحفص و او از قول سعیدبن مسلمه، نواده ی هشام بن عبدالملک آورده است:

خالدبن برمک با پدرم مسلمةبن هشام، در حالی که هر دو کودک بودند، با یکدیگر در یک بستر می خوابیدند و در یک جا رشد کردند. پدرم مسلمه بچه دار نمی شد و برمک برای او دارویی وصف کرده بود که با آن درمان شد و من برای او متولد شدم؛ به همین سبب مرا در روزگار هشام، برمکی می خواندند.16 3. رابطه ی برمکیان با عباسیان

به گفته ابن ازرق آشنایی برمکیان با عباسیان نیز از درون دربار امویان آغاز شد؛ چه برمک روزی در کنار درگاه هشام ایستاده بود که محمدبن علی بن عبداللَّه بن عباس را در آن جا دید و از شکل و شمایل او خوشش آمد و پرسید: او کیست؟ گفتند: از خویشان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است. در این جا او خطاب به پسرش خالد سفارش می کند: با اینان بنشین و در خدمت آنان باش. خالد بنا به سفارش پدر کوشید تا با عباسیان آشنا شود و از همین رهگذر بعدها یکی از بیست نفری شد که شیعه آنها را برای اقامه ی دعوت پس از دوازده نقیب برگزید.17 ابن عساکر نیز گوید:

من در کتاب اخبار البرامکه عمربن ازرق کرمانی خواندم که خالدبن برمک به خانه ی محمدبن علی و سپس پسرش ابراهیم، امامان عباسی، رفت وآمد می کرد. در حالی که متهم به داشتن دین مجوس بود.18

از گزارش های ابن ازرق چنین برمی آید که خالد به دلیل توانایی مالی و نفوذ سیاسی خود کمک مؤثری به پیشبرد دعوت عباسیان نمود چنان که از قول جاحظ و او از ثمامةبن اشرس سخن از بخشندگی فراوان خالد به دوستان و هم نشینان خود به میان آورده است.19 او هم چنین از قول شیخی از مردم بامیان نقل کرده است که هیچ یک از خراسانیان را ندیدیم مگر آن که خالدبن برمک بر او منتی نهاده بود. هم چنین از قول بشربن حرب طالقانی و دیگر مشایخ دعوتِ عبّاسی می نویسد که طرف داران خاندان عباسی خالدبن برمک را «امین آل محمد» می نامیدند.20

به گفته ی ابن ازرق، خالدبن برمک گاه در جامه ی بازرگان به شهرهای گرگان و طبرستان و ری و دیگر نواحی می رفت و مردم را به سوی بنی هاشم فرا می خواند.21 منقولات و آفریده های ادبی

از آن جا که ابوحفص در کتابت و انشا دستی توانا داشت و با شعر و ادب مأنوس بود، می توان انگاشت که کتاب او نیز سرشار از نکته های ادبی و اشعار عربی بوده است به طور مثال ابن عدیم به شعری از ابوموسی حلبی اشاره کرده که ابوحفص آن را نقل نموده و در آن حلبی، موسی بن یحیی بن خالد برمکی را آسمانی می داند که بخشش های فراوان می بارد و هم چون باران، آبگیرها را سرشار و شاداب می سازد و، در عین حال، در جنگ از خود چالاکی و دلاوری نشان می دهد:

اَلا إنّما موسی بنُ یحیی بنِ خالدٍ

سَماءٌ علینا بالرغائبِ تَمْطِرُ

عَلی کلِ حالٍ مِن یسارٍ و عِلَّةٍ

فَتَرْدی کما تَرْدی البِقاعُ فَتَزْهَرُ

وَ اِنَّ له فی الحَرْبِ اِنْ هِی شَمَّرَتْ

وَ دارَتْ رَحاها وَ القَنا تَتَکسَّرُ

سناناً شَکا طولَ الحِصارِ لِشُرْبِه

دَماً مِنْ نُحورٍ فِی الوَغا تَتَفَجَّرُ22

ابوحفص کرمانی هم چنین به محمدبن عبدالملک زیات، ادیب توانای عصر عباسی(م.233 ق)، که بعدها به وزارت معتصم و واثق رسید،23 نامه ای ادبی نوشته بود.

24 این نامه را که سرشار از تلمیحات، کنایات و تشبیهات است، ابوعبداللَّه بیمارستانی چنین حکایت کرده است:

اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّک مِمَّن إذا غَرَسَ سَقی و إذا أَسَّسَ بَنی لِیسْتَتِمَّ بَناءَ أسّه و یجْتَنَی ثَمَرَةَ غَرْسِهِ وَ بَناؤُک فی وُدّی قَد وَهی وَ شارَفَ الدُروسَ و غَرْسُک عِندی قَدْ عَطَشَ وَ اَشْفی علی الیبُوسِ فَتَدارَک بناءَ ما اسَّسْتَ وَ سَقْی مَا غَرَسْتَ.

ابن خلکان از قول بیمارستانی گوید: من این جملات را با ابوعبدالرحمن عطوی باز گفتم. او گفت: ابوحفص در این عبارات با اشاره به ابیاتی از ابونواس می خواست محمدبن عمران بن یحیی بن خالدبن برمک را مدح نماید.25 $$

منابع:

- ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، به کوشش ابوالفداء عبداللَّه القاضی (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1995م).

- ابن تغری بردی، ابوالمحاسن، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة، به کوشش محمد و مصطفی عبدالقادر عطا (قاهره، موسسة المصریة العامة للتألیف و الطباعة و النشر، 1358ق).

- ابن جوزی، ابوالفرج، المنتظم فی تاریخ ملوک الامم، به کوشش محمد و مصطفی عبدالقادر عطا (بیروت، دارالکتب العلمیة، 1992م).

- ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، به کوشش احسان عباس (بیروت، دارلثقافة، 1968م).

- ابن عدیم، کمال الدین عمر، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، به کوشش سهیل زکار (بیروت، دارالفکر، 1988م).

- ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاریخ دمشق (نرم افزار رایانه ای)، (اعداد الخطیب للانتاج و التسویق، الاشراف العلمی: مرکز التراث، بی تا).

- ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل، البدایة و النهایة، به کوشش علی محمد البجاوی (بیروت، مکتبة المعارف، 1992م).

- خطیب بغدادی، ابوبکر احمدبن علی، تاریخ بغداد (بیروت دارالکتب العلمیة، بی تا).

- ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارناؤوط و محمد العر قسوسی (بیروت، موسسة الرسالة، 1413ق).

- فرای، ر.ن (گرد آورنده)، تاریخ ایران (پژوهش دانشگاه کمبریج)، جلد چهارم، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیر کبیر، 1372ش).

- قلقشندی، احمدبن عبداللَّه، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، به کوشش عبدالستار احمد فراج (کویت، مطبعة حکومة الکویت، 1985م).

- محمدی ملایری، محمد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356ش).

- یاقوت حموی، شهاب الدین، معجم الادباء (بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408/1988م).

- -، معجم البلدان، به کوشش حسن حبشی (بیروت، دارالفکر، بی تا).

$$پی نوشت ها: 1. دانشجوی دکتری تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران. 2. محمد محمدی ملایری، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی، ص 93. 3. شمس الدین بن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج 5، ص 95. 4. عمادالدین اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 274. 5. ابوبکر احمدبن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 10، ص 186. 6. همان، ج 6، ص 72 و ابوالفرج بن جوزی، المنتظم فی تاریخ ملوک الامم، ج 10، ص 236. 7. کمال الدین عمربن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 7، ص 3019. 8. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 444. 9. ابوالمحاسن ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، ج 2، ص 224 و شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 220. 10. کمال الدین عمربن عدیم، همان، ج 3، ص 1547 و ابوالقاسم علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7. 11. شهاب الدین یاقوت حموی، معجم الادباء، ج 8، ص 127. 12. شمس الدین ذهبی، همان، ج 10، ص 128، 181 و 220. 13. شهاب الدین یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 307. 14. دانشگاه کمبریج، تاریخ ایران، ج 4، ص 63. 15. کمال الدین بن عدیم، همان، ج 3، ص 1547. 16. همان، ج 7، ص 3019. 17. همان، ص 3020. 18. ابوالقاسم علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 16، ص 7. 19. ابن عدیم، همان، ج 7، ص 3020. 20. همان. 21. همان، ص 3021. 22. همان، ج 10، ص 4706. 23. احمدبن عبداللَّه قلقشندی، مآثر الانافه فی معالم الخلافة، ج 1، ص 219 و شمس الدین ذهبی، همان، ج 11، ص 173. 24. شمس الدین بن خلکان، همان، ج 5، ص 65. 25. همان.

نظر شما