ما هیچ، ما نگاه؛ درباره آخرین اثر عباس کیارستمی "پنج"
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

ما هیچ، ما نگاه؛ درباره آخرین اثر عباس کیارستمی "پنج"

روزنامه شرق، شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲ - ۱۰ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۳ ژانویه ۲۰۰۴

میراحمد میراحسان: آخرین فیلم عباس کیارستمی «پنج» را می توان براساس ایده حذف، غیاب، نانوشتگی، نادانستگی، بداهت، مورد بحث قرار داد. شورش علیه ارکان عادت شده سینما و کارگردانی و فیلمنامه نویسی و بازیگری و عنوان و غیره در این فیلم به کمال می رسد. این فیلم انسان معاصر را به «نگاه کردن» مساوی با «آفریدن» دعوت می کند. او را از انشقاق بین شخصیت تقسیم شده به فرد «کارکن» جامعه سرمایه داری و مصرف کننده هنر، بر حذر می دارد و عمیقاً می آموزد که با ضد سینمای او، طی یادآوری نگاه انسانی اش به پیرامون، اشیا، طبیعت و انسان و به کمک تکنولوژی امروزی- دیجیتالی- می تواند شأن آفریدگاری اش را دوباره به چنگ آورد. پس مهم ترین مشخصه زیبایی شناسانه تعزیه کیارستمی و فیلم «پنج» او مکاشفه نگاه است به آنچه که به طور روزمره در اطراف ما، در طبیعت و هستی جاری رخ می دهد. این فیلمی است درباره نگریستن.

همچنان که آن تعزیه ای بود درباره نگاه آنچنان نقش یکه نگاه. در ساختار هر یک از نماهای طولانی، که خود فیلمی مستقل اند، بارز است که هم تمام فیلم محصول یک نگاه ممتد است، و هم ما را به یک نگاه ممتد دعوت می کند و هم خود نگاه کردن به طبیعت را با حذف همه ساختکاری های کارگردانی، فیلمنامه نویسی، بازی سازی و ... پیش می کشد. یک نگاه طولانی به قطعه ای چوب بر آب، یک نگاه طولانی به سگ ها بر ساحل، یک نگاه طولانی به ماه بر مرداب، یک نگاه طولانی به اردک ها، و ... یک نگاه طولانی به آمد و شد بر اسکله ای رو به دریا، و آنگاه فضای خالی محض! ... و آرامش و بازگشت به زهدان هستی! و ... و در همین سادگی بیکران «ما هیچ، ما نگاه» است که همه چیز اتفاق می افتد. لحظه روشن شدگی ناگهانی و حیرت زدگی از همین شی ساده و تکه چوب،  از همین سگ هایی که تاکنون نادیدنی بودند و اردک ها و... در اوج وضوح و روزمرگی، از همین لحظه آینگی و آرامش بیکران، از طبیعتی که چون زهدانی ما را در برگرفته است و ما آن را از یاد برده ایم. آری این فیلم آوای بازگشت دوباره ماست به زهدان. و به نگاه!

این سان در «پنج» که به سادگی محصول نگاه کردن به لحظه ای از طبیعت است ما، «هایکوها» در سینما را تجربه می کنیم. درخشش ناگهانی را و کتاب طوبیاس را. حال ما با کودک یا با فرشته و سگی که به دنبال شان است رهسپار شده ایم در این تکه چوب پر امواج که محو می شود. کتابی نه از جنس کاغذ و نه از جنس باد بلکه از جنس تصویر خود جهان می یابیم، این کتاب شعر کیارستمی همچون کتاب تصویر اوست.

و این تصویرها بالقوه از ستارگان و درختان و چارپایان و بادها با ما سخن می گویند و ما را به تماشا می خوانند. این کتابی است که ما را آینه می کند، چیزی از لای انگشتان ما مثل باد نمی گریزد. ما نگاه می کنیم، نگاه می کنیم، نگاه می کنیم و ناگهان خود را آینه و روشن می یابیم که آن تکه چوب، آن سگ ها، و آن اردک ها در ما بازتافته اند. در ما گرد آمده اند. که فیلم «پنج»، کتابی نیست که ما را مشوش کند. ما را به آرامش و ساتوری و آینگی دعوت می کند. حال ما فرصت می یابیم که رفاقت فرشته و کودک و سگ را تماشا کنیم. «پنج» نمای طولانی که هیچ نیست جز نگاه، و نماهایی طولانی از آنچه دوروبر ماست و ما آن را نمی بینیم ما را تهی می کند از ازدحام. کیارستمی با این فیلم باز گامی نو در تجربه گری ناب برداشته است. او بی مهار خلاق است. بسی فراتر از تاب و توان ما. به هر رو درباره اثر اخیر کیارستمی بر حول چند کانون می توان گفت وگو کرد. به ویژه درباره سبک «پنج»:

۱. درباره رابطه بین متنی سینمای «پنج نمای طولانی» با شعرها و عکس های او و ژرف ساخت واحدی که همه آنها را در بر می گیرد و آمیزه ای است از رویکردگرایی، سوق طبیعی و اشراق شرقی که از سه منبع تغذیه می کند: خاصیت آینگی عین القضات، سومی ئه و هایکو (ذن).

۲. می توان درباره سوء تفاهم درک کلیشه ای حرف زد که اثر اخیر او را با ناتورالیسم اشتباه می گیرد. در حالی که ویژگی طبیعت ورانه «پنج» حاوی یک معرفت ژرف در نگاه طبیعی است که با حذف عنصر مداخله جویانه مصنوعی ارتباط دارد و با Ready Made قابل توضیح است.

۳. می توان در خصوص استتیک «همه چیز تمام» و گرایش به حذف عادت های ساختن فیلم و ارائه معنای نویی از فیلم ساختن، کارگردانی، فیلمنامه نویسی، بازیگری و ... حرف زد. این حذف که یک نوع ضد سینما را می پرورد در دل خود اصرار در بازگرداندن نگاه آفرینشگرانه به جهان، هستی، انسان و طبیعت است. در منظر کیارستمی، نگاه و گزینش نگاه کافی است. جز آن هیچ چیز اصالت ندارد. ما به یاد عرفان ایرانی و نیز سهراب سپهری می افتیم: ما هیچ، ما نگاه! بدینسان ضمن حذف عناصر سنتی فیلمسازی، نظیر کارگردانی فیلم او با بازگشت مؤلف به متن همراه است. رویکرد به زیبایی شناسی نگاه، به ویژه در «تعزیه» و «پنج» قابلیت بحث تازه و جذابی را داراست و با اندیشه لوح محفوظ ربط دارد.

۴. درباره مؤلفه های زیبایی شناختی معاصر، غیاب، تأویل پذیری، شالوده شکنی و عدم قطعیت و پرسشگری این سینما در فیلم «پنج برداشت طولانی» و ارتباط رویکردگرایی و انقلاب دیجیتالی در آثار اخیر می توان حرف زد و ثمره تجربه کیارستمی را مهم پنداشت.

۵. سبک متین بر نانوشتگی که در مقابل ساختار نوشتاری و حضور از پیش فکر شده قرار دارد، سخن تازه فراوانی را برمی انگیزد. این ویژگی کارهای اخیر کیارستمی در ادامه آثار پیشین اش بیان توانایی بهره وری از همه آن چیزی است که فی البداهه در برابر انسان قرار می گیرد. کیارستمی گویی معتقد است صندلی کارگردانی قبلاً  در هستی اشغال شده است، فیلمنامه های بزرگ قبلاً نوشته شده، بازی عظیم از پیش در گرفته است. کافی است ما با خضوع و ندانستگی به نانوشتگی تن دردهیم و کشف تراژدی، کمدی، و اثر حاضر آماده و انتخاب را درست انجام دهیم، سپس همه چیز ناگهان حاضر خواهد شد، در متن غیاب، عین حضور به وقوع خواهد پیوست. و دوربین دیجیتال به شما این امکان را می دهد که این آرزوی دیرین را تحقق بخشید. کیارستمی از پیش با دوربین ۱۶میلیمتری و ۳۵ میلیمتری، این گونه سینما را مشق می کرد. البته کیارستمی هیچ قاعده ابدی و زندانی را نمی پذیرد. همین فردا ممکن است او فیلمی را آغاز کند که بهترین شیوه ساختن آن، شیوه «نوشتگی» و دوربین ۳۵ میلیمتری و طراحی کامل از پیش باشد. اما به هرحال او بداعت و نگاه خود را ادامه خواهد داد... و درباره پنج باز وجوه دیگری را می توان مطرح کرد و تجربه بدیعی را باز نمود.

از همه این وجوه من علاقه مندم درباره تأثیر «ما هیچ، ما نگاه» به عنوان ساختار تأکید مجددی بکنم. فیلم اخیر کیارستمی پنج اپیزود بر بستر آب است. دوربین ثابت نمای طولانی را به سکانس و سکانس واحد را به تمام فیلم تبدیل می کند. در پاره ای از این فیلم ها حرکت دوربین قابل پیگیری است اما در اثری مثل سگ ها بر ساحل، کیارستمی علیه کارگردانی، فیلمنامه نویسی، فیلمبرداری، صحنه چینی، نورپردازی در کوچکترین نشانه ها قد علم کرده است. در همه فیلم ها،  نام و تیتراژ مثل بازی هر رکن از سینمای موجود رها گردیده، پس چه مانده است؟ ساختار نگاه، تنها نگاه منتخب. و در این نگاه است که ما به یاد تجربه ذن- شعرهای باشو و هایکوها، شعرهای خود کیارستمی و ایده خاصیت آینگی عرفان ایرانی، به ویژه عین القضات همدانی می افتیم. دیگر امور به عهده دوربین و تدوین دیجیتالی نهاده شده است: و نگاه گزینشگر از جنس نگاه «دوشان» کار را تکمیل می کند.

اتفاق در این موج های سرکوبنده بر چوبی در ساحل که بالاخره قطعه ای را می کند و با خود می برد، و سگ هایی بر ساحل که آرامش و بازی شگفتی را آغاز می کنند چیست؟ و در این بازتاب آسمان و ظهور و غیاب ماه بر مرداب که نیایش و گفت وگوی وحدت آمیز قورباغه ها و سیرسیرک ها و همسرایی باران و ماه و جانوران شب را برمی انگیزد و پر شدن تصویر از اردک های بر ساحل دریا، چه رویدادی نهفته است که پنج را به یک تجربه یکه در سینمای آوانگارد بدل می کند؟ چیزی در حد نوعی تخلیه شدن از ازدحام و فرصتی برای احساس وحدت با طبیعت و آغوشی آرامش بخش که از آن جدا شده ایم. نوعی بازگشت به زهدان و یکپارچگی در جهانی که غرق حادثه هاست. اتفاق در اینجا مکاشفه ساختار نگاه کردن ممتد و تبدیل کردن آن به ساختار اثر هنری است. اتفاق مهم آخرین اثر کیارستمی همان اتفاقی است که در یک هایکو و در شعرهای ویژه خود او می افتد. کشف نگاه دیگر به همه آنچه روزمره است.

این فیلم به ما یادآوری می کند ما هم هنرمندیم. و با نگاه خود می توانیم به جهان ساخت بدهیم یا با کشف ساختار آن، اثر هنری بیافرینیم. باز می گویم این فیلم دعوت است به نگاه و دیگر هیچ. و بدیهی است ما در اینجا شگفت ترین بازی، متن و کارگردانی هستی را مشاهده می کنیم. کارگردان تا حد ممکن به پس نشسته اما «نگاه» مؤلف در متن قرار گرفته است و از لحظه روشن شدگی سرشار است. ما در مقابل آینه ایستاده ایم و عظمت اشیا از پوسته بر می جهد و بی هیچ شرح و توصیف عاطفی و تجریدی خود را به ما معرفی می کند نظیر گفت وگوی ریواس و شبدر کوهی! برای همین آن تکه چوب، در رویداد ساده اش تکان دهنده تر از همه پرسش های بودن و نبودن، جدایی و ماندن، و مرگ و زندگی در سینما، می تواند بر ما تأثیر بزرگ بگذارد. چون چیزی است از جنس خود هستی و نه ساخته ای از ساخت های آدمی. «پنج» اثری به غایت ساده و به همان اندازه بدیع و نوآورانه و ناب است. و جا دارد که در مجال پهناورتری از آن سخن بگوییم.

حال آخرین پرسش من: چرا جهان، دقیقاً  جهان کیارستمی را همصدا بزرگ می دارد و اینجا بسیاری بر چهره او پنجه می کشند؟ و وقتی ما می گوییم جهان، منظور ما چیست؟ می خواهم بگویم زمانی که می گوییم جهان چخوف، جویس یا وولف را گرامی دارد مگر مقصود، خوانندگان مایک هامر است؟ و حال آیا این متن، امیدی است، تلاشی است نو برای در پرتو قرار دادن چیزی که میان ما در تاریکی مانده و خود را دور و دورتر می دارد تا از چنگ میانمایگی یا گرفتاری و به دام افتادگی در تور جهالت و بدگمانی برهد یا پرسشی است که از پاسخ خود نومید است؟
 

نظر شما