گیرتز: تار و پودهای فرهنگ
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

گیرتز: تار و پودهای فرهنگ

روزنامه شرق، یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۲ - ۱۱ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۴ ژانویه ۲۰۰۴
 

ناصر فکوهی: کلیفورد گیرتز (Clifford C.Geertz)(متولد ۱۹۲۶)، انسان شناس آمریکایی و استاد موسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستون در کنار پیر بوردیو از جمله تاثیرگذارترین نظریه پردازان علوم اجتماعی در سال های اخیر بوده است. و هرچند نمی توان این نفوذ را بیشتر از گروه فیلسوفان پسامدرن فرانسوی (فوکو، دریدا، بودریار، لیوتار) و یا برخی فیلسوفان آلمانی معاصر(هابرماس و گادامر) دانست، اما تفاوت عمده در محوریت اجتماع/فرهنگ در اندیشه و رویکردهای گیرتز (همچون بوردیو) است که به رغم وجود رگه های قدرتمند فلسفی در تمامیت خود در حوزه علوم اجتماعی باقی می ماند. با این وصف خود گیرتز چندان این تقسیم بندی ها را نمی پذیرد، چنانکه حاضر نیست انسان شناسی را از فلسفه جدا کند و تنها بر این نکته پای می فشارد که خصلت اساسی انسان شناسی در توانایی این علم به نوسان یافتن میان خردنگری های محسوس در واقعیت های محلی از یک سو و کلان نگری های فلسفی و جامع انتزاعی از سوی دیگر است. گیرتز با انتشار کتاب «تفسیر فرهنگ ها» در سال ۱۹۷۳ به شهرتی جهانی دست یافت. وی در این کتاب فاصله ای کامل با تعاریف کلاسیک از فرهنگ به صورتی که نخستین بار در قرن نوزدهم مطرح می شدند گرفت. تعریفی که در دوران ویکتوریایی کاملا خود را به تثبیت رسانده بود در فرهنگ نوعی «برتری تمدنی»
می دید: متیو آرنولد (۱۸۸۸-۱۸۲۲) شاعر معروف این دوران با درکی کاملا اشراف گرایانه از فرهنگ آن را «بهترین چیزهایی که اندیشیده شده و بر زبان رانده شده اند» می دانست. در این تعریف که با رویکردی زیباشناختی بر عناصر «زیبایی» و «هوش» در فرهنگ تاکید می کرد، فرهنگ با تمدن یکسان پنداشته شده و به این ترتیب پیش زمینه ای استعماری برای برتر دانستن «فرهنگ اروپایی» به نسبت جوامع «فاقد فرهنگ» زیر استعمار فراهم می آمد. در اواخر همین قرن ادوارد برنت تایلر (۱۹۱۷-۱۸۳۲) تعریفی را ارائه داد که پس از او به صورت های گوناگون تکرار شد. تعریف تایلر که نخستین بار در کتاب فرهنگ ابتدایی(۱۸۷۱) مطرح شد این بود: «فرهنگ یا تمدن در معنای عام مردم نگارانه آن کلیتی پیچیده است که شامل دانش، باورها، هنر، اخلاقیات، قوانین، آداب و رسوم و همه قابلیت ها و عادات دیگری می شود که انسان به مثابه عضوی از جامعه کسب کرده است». ابهام تعریف تایلر ناشی از کل گرایی بیش از اندازه آن است و هم از این رو در ادبیات انسان شناختی قرن بیستم فرهنگ بیش از پیش در قالب جنبه های مادی و یا دقیق تر گفته باشیم جنبه های صوری آن تعریف و تبیین شد. در واقع گروه بزرگی از انسان شناسان همواره از این خطر واهمه داشتند که اگر باورها و ذهنیات در جایی به جز مادیات ترجمان خود را بیابند، گرایش به نوعی روان شناسی فردگرایانه جای فرهنگ شناسی را خواهد گرفت. به همین دلیل نیز حتی رویکردهایی که همچون ماتریالیسم فرهنگی ماروین هریس، لزوما خود را در حوزه تبیین مادی فرهنگ قرار نمی دادند، به هر رو از فرهنگ تبیینی کمابیش صوری داشتند که آن را بیش از هر کجا در کنش ها می یافت و این کنش ها نیز خواهی نخواهی با محتوایی کارکردی یعنی به معنی رفتارهایی معطوف به سودمندی و به غایت ارادی و خودآگاهانه درک می شدند.اما گیرتز رویکردی به تمامی  متفاوت را نسبت به فرهنگ مطرح کرد و آن را در حوزه نماد و نشانه شناسی قرار داده و چنین تعریفی از فرهنگ پیش نهاد: «فرهنگ از نظر من، یک مفهوم معنایی است. من همچون وبر بر این باور هستم که انسان جانوری است که درون تار و پودهای معنایی که خود آنها را بافته، معلق است. به باور من آن تاروپودها فرهنگ هستند و تحلیل آنها نمی تواند بر اساس یک علم تجربی و در جستجوی قوانین انجام گیرد بلکه باید از طریق یک علم تفسیری و در جستجوی معنی انجام بگیرد.» گیرتز بر آن است که فرهنگ دقیقا به همان دلیل که معنی یک امر عمومی است، امری عمومی  به حساب می آید و بدین ترتیب ما به ناچار باید بپذیریم که نظام های معنایی لزوما مشخصه هایی جمعی از گروه های انسانی هستند. در حقیقت اتفاقی که در زایش فرهنگ رخ می دهد تبدیل کنش به نشانه است به صورتی که کنش فردی بتواند در چارچوبی جمعی تفسیر شود : «اگر رفتار انسانی را به مثابه ... کنشی نمادین در نظر بگیریم، یعنی کنشی که همچون صداها در گفتار، رنگ ها در نقاشی، خطوط در نوشتار، یا آواها در موسیقی به شمار بیاید، و به همان صورت معنا ایجاد کند، در چنین حالتی این پرسش که آیا فرهنگ رفتاری الگو یافته است یا چارچوبی ذهنی و یا آمیزه ای از این دو، معنی خود را از دست می دهد، و پرسش اصلی آن خواهد بود که اصولا اهمیت چنین کنش هایی در چیست؟»رویکرد تفسیری گیرتز که از پایه های اساسی انسان شناسی تفسیری نیز به حساب می آید بی شک تا اندازه زیادی وامدار نفوذی است که این انسان شناس آمریکایی از آموزه های فلسفی هایدگر، ویتگنشتاین، گادامر و ریکور ، و در کنار آنها از زیباشناسی بارت داشته است و این امتیاز در عین حال خطری اساسی است که انسان شناسی تفسیری را تهدید می کند، خطر لغزشی فلسفی که در آن «میدان پژوهش» فدای تاملات فلسفی می شود. با این وصف گیرتز خود در خط سیر کاری خویش همواره از این خطر پرهیز داشت و توانست تفسیر را همواره در بطن میدان (عمدتا فیلیپین و مراکش) جای دهد. استدلال اساسی گیرتز آن بود که واکنش های سرسختانه علیه انسان شناسی تفسیری بیش از آنکه ناشی از بر باد رفتن موضوع اجتماعی به سود موضوع فلسفی باشد، ناشی از اصرار ورزیدن بر یک پروژه قدیمی  یعنی تمایل به اثبات پوزیتیویسم علوم اجتماعی بر روی مدل علوم طبیعی است: «ده سال پیش، این ادعا که پدپده های فرهنگی را باید به مثابه نظام های معنایی در نظر گرفت که نیازمند به تفسیر هستند، برای پژوهشگران علوم اجتماعی- که به هر حال همواره نسبت به همه چیزهای ادبی و غیردقیق آلرژی دارند- بسیار نگران کننده تر از امروز جلوه می کرد. و دلیل این امر را باید پیش از هر چیز نتیجه پذیرش فزاینده این واقعیت دانست که رویکرد پیشین به چنین پدیده هایی بر اساس فیزیک اجتماعی قوانین علی، به هیچ رو نتوانسته است ادعاهایی که از مدت ها پیش به نام آن انجام می گیرند یعنی پیروزی پیش بینی، کنترل و آزمون پذیری را به اثبات رسانند. این امر را همچنین باید تا اندازه ای نتیجه نوعی روی برگرداندن از ولایتگرایی های روشنفکرانه دانست.»

بنابراین گیرتز هر چه بیشتر به سوی یافتن راه حلی برای گشایش معمایی بر می آید که باید آن را محلی بودن درک انسان شناختی در مقابل جهانشمول بودن ابزارهای ادراکی آن (فلسفه و علوم اجتماعی) تعریف کرد. پاسخ این معما در روش شناسی خاص انسان شناسی تفسیری و روش های  گیرتز به طور خاص است که در فرصتی دیگر به آن خواهیم پرداخت، اما بی شک نمی توان پنداشت که نظریه ها و روش شناسی های حاضر و آماده پاسخی به ما بدهند. گیرتز با نقل قول از ویتگنشتاین بر آن است که: ما راه صاف و عریضی را پیش روی خود می بینیم اما طبیعتا نمی توانیم در آن قدم بگذاریم ، زیرا همواره مسدود است. این راه صاف به باور گیرتز همان نظریات عمومی هستند در حالی که تنها چاره ما در بیراهه ها، راه های باریک و میان رو است که بی شک ما را به راه حل هایی برای دستیابی به حقیقت می رسانند اما راه حل هایی که همچون آن حقیقت همواره نسبی باقی خواهند ماند.
 

نظر شما