با تروریسم نمی جنگیم، دروغ های آمریکایی در جنگ با تروریسم
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

با تروریسم نمی جنگیم، دروغ های آمریکایی در جنگ با تروریسم

روزنامه شرق، یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۲ - ۱۱ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۴ ژانویه ۲۰۰۴

مایکل میچر۱ - ترجمه علی عبدالمحمدی: تاکنون به این موضوع که چرا انگلستان وارد معرکه جنگ با عراق شد بسیار زیاد پرداخته شده اما کمتر توجه شده است که اساساً چرا آمریکا وارد چنین کارزاری شد و بعدها سعی کرد که با جلب مشارکت انگلیس، نگاه ها را به سوی رفیق اروپایی اش منحرف سازد. پاسخی که معمولاً به این سئوال داده می شود حاکی از آن است که پس از فرو ریختن برج های دوقلوی نیویورک، انتقام گیری از القاعده و حمله به پایگاه های تشکیلاتی آن در خاک افغانستان نخستین گامی بود که باید برای شعله ور ساختن یک «جنگ جهانی علیه تروریسم» برداشته می شد. پس از آن،  به این دلیل که «صدام حسین» از سوی ایالات متحده و انگلیس به داشتن تسلیحات کشتار جمعی متهم بود طبیعتاً جنگ می توانست به عراق نیز گسترش یابد. اما  این تئوری [اتهام برخورداری عراق از سلاح های کشتار جمعی ]با حقایق موجود چندان جور در نمی آید. این واقعیت می تواند ما را به سوی حقایق جدیدی رهنمون سازد.

هم اینک ما می دانیم که خمیرمایه سیاست های آمریکا برای تحکیم پایه های نفوذ خویش در جهان توسط دیک چنی (معاون رئیس جمهور)، دونالد رامسفلد (وزیر دفاع)، پل ولفوویتز (معاون رامسفلد)، جب بوش (برادر جوان تر جورج) و لوئیس لیبی (رئیس دفتر چنی) پایه ریزی شده است. این سند عینی که با عنوان «بازسازی سیاست های دفاعی آمریکا» شناخته می شود در سپتامبر ۲۰۰۰ بر اساس شالوده  فکری محافظه کاران که در «پروژه ای برای ساختن آمریکا در قرن جدید» (PNAC) تحقق یافته بود نوشته شده است. این طرح نشان می دهد که کابینه  بوش از ابتدا تصمیم داشت تا کنترل نظامی منطقه  خلیج [خلیج فارس] را چه با حضور صدام در رأس حکومت عراق و چه بدون حضور او به دست گیرد. این طرح صراحتاً خاطر نشان می سازد: «در حالی که کشمکش حل نشده با عراق باعث فراهم شدن زمینه های لازم برای اصلاح فوری اوضاع در منطقه خلیج می شود نیاز به حضور نظامی آمریکا در این منطقه بیش از بقای رژیم صدام اهمیت دارد.»

اساسنامه PNAC صراحتاً از یک سند قدیمی تر که تهیه آن به «ولفوویتز» و «لیبی» نسبت داده شده حمایت می کند که در آن ذکر شده است: «آمریکا باید کشورهای پیشرفته صنعتی را از به چالش طلبیدن نقش رهبری خود در جهان یا حتی هوس ایفای نقش های منطقه ای یا جهانی فعال تر باز دارد.» این طرح به متحدین کلیدی آمریکا نظیر انگلیس به چشم «مؤثرترین و کارآمدترین ابزار برای تحقق رهبری جهانی آمریکا» نگاه می کند و  مأموریت های صلح بانی بین المللی را به عنوان «نیاز طبیعی جهان به ایفای نقش رهبری سیاسی از سوی آمریکا در نقطه مقابل نیاز تئوریک آن به سازمان ملل» معرفی می کند. این طرح صراحتاً حاوی نکات مهم دیگری به شرح زیر است: «حتی اگر لازم باشد صدام باید از صحنه قدرت در عراق کنار گذاشته شود؛ پایگاه های آمریکا در عربستان سعودی و کویت باید نقش فوق العاده حساس خویش را همچنان حفظ کنند... زیرا ممکن است حکومت ایران به درجاتی از قدرت نایل آید که به تهدیدی همانند تهدید فعلی عراق برای منافع آمریکا تبدیل شود.» این طرح  بر روی نیاز فوری آمریکا به «تغییر رژیم» در چین نیز تأکید دارد: «زمان آن فرا رسیده است که حضور نیروهای آمریکایی در آسیای جنوب شرقی را تقویت کنیم.» این طرح همچنین خواهان تشکیل «نیروهای فضایی ایالات متحده» برای تضمین سلطه آمریکا بر فضا و کنترل تمامی  فعالیت های مخابراتی و اطلاعاتی است تا از استفاده احتمالی  «دشمنان» از اینترنت برای ضربه زدن به منافع بلندمدت ایالات متحده جلوگیری کند.

این طرح همچنین خاطرنشان می سازد که شاید لازم باشد که آمریکا ساخت «سلاح های بیولوژیک» را تسریع کند و آن را از انحصار حوزه  ترور خارج ساخته و به یک «ابزار مفید سیاسی» تبدیل کند. در این طرح که حدوداً یک سال پیش از وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر تهیه و نگارش شده است کشورهای کره  شمالی، سوریه و ایران به عنوان رژیم های خطرناک معرفی شده و وجود آنها توجیه گر تشکیل یک «نیروی فرماندهی و سیستم کنترل جهانی» قلمداد شده است. این طرح، خمیرمایه سیاست های آمریکا برای عینیت بخشیدن به حکومت جهانی دلخواه خویش را در خود گنجانده است. اما پیش از آنکه به عنوان دستور جلسه ای برای مقامات راست گرا به تصویب برسد واضح است که این توضیح بسیار بهتری را برای آنچه عملاً، پیش،  در هنگام و پس از ۱۱ سپتامبر به وقوع پیوست از موضوع جنگ جهانی علیه تروریسم فراهم می سازد. این می تواند به چند طریق مورد نگاه قرار گیرد.

اولاً، واضح است که زمامداران کاخ سفید کار چندانی را برای پیشگیری از وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر انجام ندادند. هم اینک معلوم شده است که لااقل ۱۱ کشور جهان هشدارهای جدی ای را در مورد احتمال وقوع حملات تروریستی به آمریکا اعلام کرده بودند. دو کارشناس بلندپایه موساد [آژانس جاسوسی اسرائیل] در آگوست ۲۰۰۱ به واشنگتن اعزام شده بودند تا در مورد فعالیت های مرموز یک شبکه ۲۰۰ نفری از تروریست ها که در حال مهیا شدن برای انجام یک عملیات بزرگ هستند به CIA و FBI هشدار دهند (دیلی تلگراف، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۱). فهرستی که آنها تهیه کرده بودند شامل اسامی چهار تن از هواپیما ربایان وقایع ۱۱ سپتامبر بود که البته هیچ  یک از آنها در آن زمان دستگیر نشدند. پیشتر در سال ۱۹۹۶ یقین حاصل شده بود که طرح هایی برای انهدام اهدافی در واشنگتن با استفاده از هواپیما وجود دارد. بعدها در سال ۱۹۹۹، گزارش جدید شورای اطلاعات ملی ایالات متحده حاکی از آن بود که «بمب گذاران انتحاری القاعده قادرند یک هواپیمای انباشته از مواد منفجره  قوی را به ساختمان پنتاگون، مرکز فرماندهی CIA یا حتی کاخ سفید بکوبند.»پانزده تن از هواپیما ربایان وقایع ۱۱ سپتامبر، ویزاهای سفرشان به آمریکا را در عربستان سعودی دریافت کرده بودند. «مایکل اسپرینگتون» رئیس پیشین دایره صدور ویزای آمریکا در شهر جدّه اعلام کرده است که از سال ۱۹۸۷، CIA به طور کاملاً غیرمجاز اقدام به صدور ویزا برای متقاضیان فاقد صلاحیت از کشورهای خاورمیانه می کرده و آنها را برای آموزش در زمینه تروریسم به آمریکا اعزام می کرده است تا پس از گذراندن مراحل آموزشی برای یاری رساندن به «بن لادن» در نبرد با روس ها به افغانستان اعزام کند (بی بی سی، ۶ نوامبر ۲۰۰۱). به نظر می رسد که این کار پس از جنگ افغانستان نیز برای منظورهای دیگری ادامه یافت. همچنین گفته می شود که پنج تن از هواپیما ربایان وقایع ۱۱ سپتامبر در دهه  ۱۹۹۰ در موسسات نظامی امن ایالات متحده آموزش دیده بودند (نیوزویک، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۱). هیچیک از علائم هشداردهنده پیش از وقوع حملات ۱۱ سپتامبر جدی گرفته نشد. «زکریا موسوی» مراکشی الاصل فرانسوی که تصور می شود نفر بیستم هواپیما ربایان وقایع ۱۱ سپتامبر باشد در آن زمان در آمریکا به تحصیل رشته خلبانی مشغول بود. وی در اوت ۲۰۰۱ پس از گزارش یک استاد پرواز که از علاقه  مشکوک او به یادگیری نحوه هدایت هواپیماهای بزرگ سخن گفته بود دستگیر شد. وقتی مأمورین اطلاعاتی آمریکا از سرویس جاسوسی فرانسه کسب اطلاع کردند که او دارای علائق رادیکال اسلامی است سریعاً در پی اخذ یک حکم کتبی قانونی برای جست وجوی کامپیوتر شخصی اش برآمدند که گویا حاوی سرنخ هایی از مأموریت ۱۱ سپتامبر بوده است (تایمز، ۳ نوامبر ۲۰۰۱). اما خواست آنها از سوی مقامات FBI هرگز اجابت نشد. یک مأمور اطلاعاتی آمریکا، تنها یک ماه پیش از ۱۱ سپتامبر، طی گزارشی اعلام کرده بود که «موسوی» احتمالاً در حال طراحی عملیاتی برای منهدم ساختن برج های دوقلوی نیویورک است (نیوزویک، ۲۰ مه  ۲۰۰۲). همه این حقایق، ما را به سوی این سئوال اساسی رهنمون می سازد که چرا با وجود ادعاهای پی در پی مقامات کاخ سفید مبنی بر لزوم مبارزه  همه جانبه با تروریسم، این مقامات در مواجهه با این هشدارها واکنش سردی از خود نشان دادند؟ طبق اطلاعات واصله، اولین مورد هواپیما ربایی پیش از ساعت ۲۰:۸ صبح و آخرین مورد آن که به انهدام هواپیمای ربوده شده در ایالت پنسیلوانیا انجامید در ساعت ۰۶:۱۰ صبح به وقوع پیوست. در این فاصله زمانی، حتی یک هواپیمای جنگنده برای گشتزنی از پایگاه هوایی Andrews که فقط ۱۰ مایل تا واشنگتن فاصله دارد برنخاست؛ تا اینکه سومین هواپیما نیز در ساعت ۳۸:۹صبح به ساختمان معروف پنتاگون [وزارت دفاع آمریکا] اصابت کرد. اما واقعاً چرا هیچ اقدام پیشگیرانه مناسبی صورت نگرفت؟ در حالی که یقیناً روش های تکامل یافته ای برای مقابله با هواپیماربایی های احتمالی پیش از ۱۱ سپتامبر وجود داشته است. از سوی دیگر، در فاصله  سپتامبر ۲۰۰۰ تا ژوئن ۲۰۰۱، ارتش آمریکا هواپیماهای جنگنده خود را به ۶۷ مورد توانایی جدید برای شکار هواپیماهای مشکوک مجهز ساخته بود. (آسوشیتدپرس، ۱۳ آگوست ۲۰۰۲). به لحاظ قانونی، در ایالات متحده لازم است که وقتی یک هواپیما (به هر دلیل ممکن) جهت پرواز خود را به طور ناگهانی تغییر می دهد هواپیماهای جنگنده ارتش برای ردگیری و تجسس آن اعزام شوند. بنابراین آیا به همین سادگی می توان پذیرفت که چنین قصور فاحشی در نتیجه غفلت آنی مسئولین از قانون روی داده است؟ یا اینکه واقعاً عملیات گشتزنی هوایی ارتش آمریکا حق پیشگیری از حملات ۱۱ سپتامبر را نداشته است؟ اگر چنین است چرا، و به دستور چه مقامی؟

«جان لوفتوس» دادیار پیشین جنایی فدرال آمریکا در این باره گفته: «اطلاعات به دست آمده توسط سرویس های جاسوسی اروپایی پیش از وقوع حوادث ۱۱ سپتامبر چنان گسترده و وسیع بود که هرگز از CIA و FBI پذیرفتنی نیست که ادعا کنند فقط یک قصور شخصی یا جمعی عامل وقوع این حوادث بوده است.» واکنش رسمی مقامات آمریکایی به حوادث خونین ۱۱ سپتامبر هرگز چنگی به دل نمی زند. از آن زمان تاکنون هیچ تلاش جدی و قابل ملاحظه ای برای دستگیری «بن لادن» صورت نگرفته است. طبق اخبار موجود، در اواخر سپتامبر و اوایل اکتبر ۲۰۰۱، رهبران دو حزب اسلامگرای پاکستان درباره استرداد «بن لادن» به دولت پاکستان برای برپایی یک محاکمه عادلانه در رابطه با حوادث ۱۱ سپتامبر مذاکره کرده بودند. با این حال، اخیراً یک مقام آمریکایی در اظهارات جالب توجهی گفت که «طرح ریزی دقیق ما برای دستگیری بن لادن باعث خواهد شد تا تلاش های جامعه بین المللی برای ریشه کن کردن معضل تروریسم با مخاطرات جدی روبه رو شود.» «ژنرال مایرز» رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا نیز پیشتر گفته بود: «هدف ما هرگز به دام انداختن بن لادن نبوده است.» (آسوشیتدپرس، ۵ آوریل ۲۰۰۲). «رابرت رایت» مأمور تجسس FBI نیز در تاریخ ۱۹ دسامبر ۲۰۰۲ به ABC News گفت: «مرکز فرماندهی FBI به هیچ وجه خواهان دستگیری بن لادن نیست.» در همین راستا، در نوامبر ۲۰۰۱، برخی افسران نیروی هوایی آمریکا اعلام کردند که آنها ۱۰ بار طی ۶ هفته گذشته ردّ رهبران القاعده و طالبان را در کوهستان های منطقه گرفته اند اما هیچ گاه به آنها اجازه داده نشده است که آنها را سریعاً مورد هدف دقیق خود قرار دهند. (مجله تایم، ۱۳ مه ۲۰۰۲).

هیچ یک از شواهد موجود که از قول منابع موثق در حکومت آمریکا نقل شد قابل تطابق با ایده ادعایی «جنگ با تروریسم» نیست. بنابراین به نظر می رسد که «جنگ ادعایی با تروریسم» بیشتر به عنوان پوششی مجازی (غیرحقیقی) برای دستیابی ایالات متحده به اهداف ژئوپلتیک و استراتژیک بلندمدتش مورد استفاده قرار می گیرد. این همان حقیقتی است که «تونی بلر» یک بار در مواجهه با سئوالات کمیته حقیقت یاب مجلس عوام انگلیس شخصاً به آن اشاره کرد: «حال که قرار است حقیقت را به شما بگویم باید عنوان کنم که هیچ راه دیگری وجود نداشت تا ما بتوانیم موافقت عموم جهانیان را با موضوع لشگرکشی به افغانستان به بهانه آنچه در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد جلب کنیم.» (تایمز، ۱۷ جولای ۲۰۰۲). به طور مشابه، «رامسفلد» چنان مصمم به ارائه دلایلی منطقی و عامه پسند برای حمله به عراق بود که در ده مورد مجزا از CIA خواست تا شواهد مستدلی از ارتباط عراق با حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر به دست آورد؛ اما CIA هر بار دست خالی از میدان بازگشت. (مجله تایم، ۱۳ فوریه ۲۰۰۲).

۱«مایکل میچر» نماینده فعلی پارلمان انگلیس و وزیر محیط زیست این کشور از مه ۱۹۹۷ تا ژوئن ۲۰۰۳ بوده است.

منبع: گاردین
ادامه دارد
 

نظر شما