موضوع : پژوهش | مقاله

صادق هدایت، آیینة تمام نمای شبه‌مدرنیتة بیمار ایران

در سال‌های اخیر که مظاهر فرهنگ و ادبیات و آداب و عادات و آراء و مشهورات شبه‌مدرنیتة بیمار و بحران‌زدة ایران متأسفانه درحال احیاء و قوت‌یابی مجدد هستند و تقریباً می‌توان صورتی از مشهورات تجددگرایی سطحی را گفتمان هژمنوتیک یا مسلط بسیاری از فضاها و محافل کشور دانست،‌ داستان‌نویسان نمایندة شبه‌مدرنیته نیز پس از یکی‌دو دهه حاشیه‌نشینی، توسط کانون‌های سرمایه‌ و قدرت و تبلیغات به مرکز صحنة ادبیات کشور رانده می‌شوند. وقتی قرار باشد میراث ادبیات سترون شبه‌مدرنیست ایران احیاء گردد تا از طریق آن زنجیرة احیاء مجدد مظاهر غرب‌زدگی سطحی در حوزة ادبیات داستانی و مطبوعات به موازات دیگر قلمروهای فرهنگی و اقتصادی و حتی سیاسی، تکمیل شود بی‌تردید قبل از آنکه نویسندگان تازه‌کار دست‌پروردة محافل ادبی روشنفکرزده به عنوان محور و کانون تبلیغات مطرح شوند، نسل بنیانگذار و پیشتاز و زمینه‌ساز این جریان است که در مرکز تبلیغات و توجهات قرار می‌گیرد.
یکی از دلائل تلاش سازمان‌یافتة یکی‌دو سالة اخیر جهت برگزاری جلسات ادواری یادواره و بزرگداشت برای صادق هدایت، و انتشار آثار متعدد ژورنالیستی دربارة زندگی و آراء و آثار او، همین امر است.
آنچه دربارة صادق هدایت گفته و یا نوشته می‌شود تقریباً تماماً مدح و ستایش اوست. من با تجلیل یا ستایش از یک داستان‌نویس مخالفتی ندارم. بلکه محور بحث و سخنم این است که ارزیابی ما از یک داستان‌نویس یا متفکر یا شخصیت تاریخی باید رنگ‌وبویی از جامع‌نگری داشته باشد و به‌ویژه در تبیین مقام یک رمان‌نویس، باید او را در نسبت با عالم تاریخی، فرهنگی‌ای که در آثار او ظاهر گردیده است سنجید. با صرف مداحی در خصوص یک نویسنده، نسبت او با تاریخ ما و افق عالمی که در آن به سر می‌بریم و وجوه و شئون از آن عالم که در آثار آن نویسنده نیز ظاهر گردیده است،‌ به هیچ روی روشن نمی‌شود. گمان می‌کنم تبیین نقادانه بسیار ارزشمندتر از مشاطه‌گری ژورنالیستی مبتنی بر اغراض سیاسی است. آنچه که در اکثر آثار و کتبی که دربارة هدایت و گلشیری و شاملو و دیگران منتشر می‌شود یا در سخنرانی‌ها و یادواره‌ها بیان می‌گردد، نقد و ارزیابی جدی نیست، مشاطه‌گری به منظور پیشبرد اغراض خاص است. و این امر خلاف شأن بحث منصفانة نظری و نقد عالمانه است.

هدایت، فرزند عصر مشروطه
صادق هدایت، چهار سال قبل از صدور فرمان مشروطه یعنی به سال1281 شمسی در یک خانوادة متمول از نسل اشراف کلاسیک ایرانی به دنیا آمد. دوره‌ای که او در آن پرورش یافت و بزرگ شد، دوران پرهیاهوی غلبة مشهورات متجدد‌مآبانه و به تعبیر دقیق‌تر، شبه‌مدرنیستی‌ای بود که در هیأت تأکید بر ناسیونالیسم باستان‌گرای افراطی، ضدیت شدید با مظاهر فرهنگ و ادب اسلامی، حالت مرعوبیت و مجذوبیت نسبت به غرب مدرن و اعتقاد به ضرورت تقلید و اقتباس از آن، تحقیر باورهای دینی و ترویج آشکار و پنهان سکولاریسم و ستایش لیبرالیسم انگلیسی آدام اسمیت و جان استوارت میل به عنوان ایدئولوژی آزادی‌بخش، ظاهر گردیده بود.
نهضت مشروطه با سرنوشتی که پیدا کرد، در واقع تجسم قدرت‌گیری شبه‌مدرنیته در ایران و پایان‌یافتن تام و تمام تمدن کلاسیک پس از اسلام در ایران بود. مشروطه پس از سقوط محمدعلی شاه (برخلاف آنچه که تبلیغات رایج مدعی می‌شوند) به معنای پایان یافتن استبداد و آغاز دوران آزادی نبود. مشروطه، آغاز سیطرة استبداد شبه‌مدرنی بود که تجسم سیاسی بارز آن، همانا رژیم استبدادی رضاشاه و پسرش بود. در واقع با مشروطه، دوران هویت برزخی تاریخ ایران (دوران انقراض عالمی که بوده است و عدم تحقق باطنی عالمی که آمده بود، یعنی نه عالم کلاسیک یکسره برجا بود و نه عالم مدرن تحقق یافته بود. این دوران را دوران مدرنیتة سطحی یا تقلیدی یا به تعبیر دقیق‌تر، شبه‌مدرنیته می‌توان نامید) آغاز گردید و در عصر پهلوی تداوم و بسط یافت.
هدایت فرزند و پرورش‌یافته فرهنگ و ادبیات عصر مشروطه بود و هجده ساله بود که کودتای رضاخان انجام شد. کودتای رضاخان و پس از آن تأسیس رژیم پهلوی به معنای حاکمیت اراده نیرومند فرهنگی سیاسی علیه میراث تفکر دینی، برخی بازماند‌های هویت کلاسیک ایران، و در جهت ترویج تجددگرایی سطحی بی‌بنیاد بود.
صادق هدایت در چنین فضایی فعالیت ادبی خود را آغاز کرد و بیش از هر نویسنده‌ای که پیش از او کار کرده بود (مثلاً جمال‌زاده یا میرزا باقر خسروی یا علی دشتی) در مقام بنیانگذار ادبیات داستانی شبه‌مدرنیته ایران ظاهر گردید.

نگاهی فهرست‌وار به ویژگی‌های آثار و آراء هدایت
صادق هدایت بیش از هر نویسنده‌ای در تاریخ ادبیات داستانی قبل از خود، و چه‌بسا بیش از هر نویسنده‌ای در تاریخ ادبیات داستانی پس از مشروطه ایران، بیانگر وجوه مختلف و شؤون گوناگون تجددگرایی سطحی معاصر ایران و بحران‌ها و بن‌بست‌های آن بوده است. اساساً شبه‌مدرنیتة ایران،‌ از آغاز بیمار و بحران‌زده و فاقد چشم‌انداز تاریخی و بن‌بست‌زده بوده است. هدایت: راوی نیست‌انگاری ذاتی این تجددزدگی سطحی است. ویژگی‌های کلی محتوای آثار و شاخص‌های آراء و ساختار داستان‌نویسی او را می‌توان این‌گونه فهرست‌ کرد:
1.در برخی آثار هدایت به‌ویژه نمایشنامه‌هایی نظیر “پروین دختر ساسان” (1306)، “مازیار” و یا تتبعات تاریخی او در خصوص ایران باستان، اعتقاد صریح و گاه حتی افراطی به ناسیونالیسم شووینیستی (برتری طلبی نژادپرستانه) ایران باستان (که از خصایص فرهنگ رسمی شبه‌مدرنیته ایران است) دیده می‌شود.
2.هدایت هم آثار رئالیستی و هم برخی آثار سوررئالیستی دارد. آثار رئالیستی او نظیر داستان کوتاه “حاجی‌مراد” و یا رمان رئالیستی “حاجی‌آقا” (1324) مضامین آشکار ضددینی دارد و از یک کینه‌ورزی متعصبانه نسبت به روح تفکر دینی و سنتی حکایت دارد. رمان سوررئالیستی و وهم‌آلود “بوف‌کور” (1315) نیز حکایت از یک ذهن افسردة اسکیزوئید توهم‌زدة ضداخلاق و دین‌ستیز دارد.
3.اکثر داستان‌های هدایت (اعم از مثلث آثار سوررئالیستی او: “زنده‌بگور” (1309)، “سه‌قطره‌خون” (1311) و “بوف‌کور” (1315) و یا آثار رئالیستی وی نظیر آثاری چون “عروسک پشت‌پرده” از مجموعه “سایه‌روشن” (1311)، “طلب آمرزش” از مجموعه “سه‌قطره‌خون” و حتی داستانی چون “داش‌آکل”) دارای مضامین نیست‌انگارانه، وهم‌آلود، مأیوس، بیمارگونه و ضداخلاقی هستند. در واقع صادق هدایت نماینده و سخنگو و بلکه بنیانگذار ادبیات بیمار مأیوس نیست‌انگار دین‌ستیز و اخلاق‌گریز شبه‌مدرن ایران است. نیهیلیسم او، نیست‌انگاری جامعة تکنولوژیک و اسیر فضای سرد از خودبیگانة کافکائی نیست، بلکه نیهیلیسم ویران، ورشکسته، برزخی و بی‌هویت شبه‌مدرنیته بیمار ایران است. هدایت از تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام بریده است و هیچ مأوا و مجلا و امکان و افق و چشم‌اندازی در مدرنیتة سطحی مقلد ندارد و لذا از آنجا رانده و از اینجا مانده است.
4.زبان داستانی هدایت، زبانی رکیک و فحاش است و گویی آدمی را یکسرده در شکم و اسافل اعضاء تعریف می‌کند. در این زبان، اثری از نزاکت ادبی و پختگی نثر و حتی رعایت اصول درست‌نویسی زبان فارسی دیده نمی‌شود. نثر هدایت مثل روان او آشفته و شلخته است و صبغة آلودگی و تلخی و بیماری دارد.
5.هدایت به لحاظ روان‌شناسی و بر پایة معیارها و استانداردهای روان‌شناسی بالینی غربی و یا از منظر روان‌شناسی معنوی، فردی عمیقاً افسرده و بیمار است. آنگونه که از آثار او بر می‌آید درونی پر کشمکش و سرشار از عقده‌ها و محرومیت‌های جنسی و امیال سادیستیک داشته است (برای دریافت این ویژگی کافی است نگاهی به “بوف‌کور” بیفکنید و یا مروری کوتاه بر خاطرات دوستان وی از او و یا نامه‌ها و تکیه‌کلام‌ها و سیر عملی زندگی او داشته باشید.)
6.روح تجددگرایی تقلیدی در ایران، مذهب گریز و دین‌ستیز و بی‌اعتماد به موازین اخلاقی و به شدت‌ مبتذل و اسیر هوی‌ها و اوهام نفسانی است. هدایت در اصلی‌ترین آثار خود این روح را محاکات می‌کند. از این رو می‌توان و باید او را بنیانگذار ادبیات شبه‌مدرنیستی ایران و به یک اعتبار شاید نمایندة تام و تمام این ساحت دانست.
7.جهانی که هدایت در آثارش می‌آفریند، جهانی است اسیر بی‌معنایی، اوهام مالیخولیایی، حضور هراس‌آور مرگی عبث در عین کشش ناخودآگاه نسبت به آن، آرمان‌گریز و واداده و منفعل که با تخیلات بیمارگونة جنسی درآمیخته است. این ادبیات برای یک رژیم شبه‌مدرنیست (استبداد پهلوی) ادبیات بی‌آزار و حتی مفیدی است. زیرا آدمیان را از مبارزه و تحرک و آرمان‌گرایی دور می‌کند و آنها را فاقد حس مسئولیت نسبت به مسائل اجتماعی و اهل ستیز با مظالم و فاقد هر نوع ایمان معنوی و اعتقاد دینی بار می‌آورد.
8.اگرچه سیاهی و ناخشنودی‌ای که در این آثار موج می‌زند چندان خوشایند رژیم پهلوی نبوده است، اما چون ناخشنودی حاکم بر این آثار، یک ناخشنودی منفعل فاقد توان اعتراض و ستیهندگی فعال بوده است،‌ از این رو در کل، به پرورش نسل واداده و منفعل و درهم شکسته و اسیر در بی‌معنایی و سرگردان کمک می‌کرد و این امر خدمتی بزرگ به تداوم استبداد تجددگرای سطحی رژیم پهلوی بود و از همین رو بود که دستگاه تبلیغاتی رژیم پهلوی کلاً نسبت به صادق هدایت و دیگر نمایندگان ادبیات سترون ایران،‌ روی خوش نشان داده و از ایشان تجلیل و ستایش می‌کرد.

سرانجام تراژیک یک زندگی
زندگی و افکار و آثار داستانی و برخی تعلقات فکری او، آیینة سیر و سلوک شبه‌تجدد غرب‌زده و سطحی در ایران بوده است. همان‌قدر که غرب‌زدگی شبه‌مدرن در ایران دارای وضعیت برزخی و بی‌هویتی و سطحیت و بی‌ریشگی و سرگردانی و یأس و فقدان افق تاریخی پیش رو بود و بیمار متولد شد و بیمار زیست و همیشه و همیشه از عصر مشروطه تا امروز (که دو دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با کمال تأسف شاهد احیاء بسیاری از مظاهر شبه‌تجددگرایی غرب‌زده در بسیاری شئون جامعه‌مان هستیم) گرفتار بن‌بست بوده است، شبه‌مدرنیتة در حال احیاء و در تکاپوی جان‌گرفتن امروز نیز همچون تمامی جریان غرب‌زده‌گی شبه‌مدرن از عصر میرزا ملکم‌ تا انقلاب اسلامی (و حتی بیش از آن دوران) گرفتار بن‌بست و بی‌سرانجامی است و بی‌تردید حتی اگر طرفداران اصلاحات لیبرالی و مروجان روشنفکری و مشاطه‌گران سلطة سرمایه‌داری جهانی، خدای‌ناکرده موفق هم شوند و یک بار دیگر نظام سیاسی‌ای بر پایة استبداد شبه‌مدرن و وابسته به آمریکا را در این کشور به قدرت برسانند، باز هم چیزی از این حقیقت بزرگ نفی نمی‌گردد که شبه‌مدرنیتة بیمار ایران گرفتار بن‌بست تاریخی است و حتی اگر موقتاً هم بتواند نیروهای انقلاب را کنار زده و سلطة فراگیر و خشن خود را برقرار نماید، پس از مدت نه‌چندان طولانی‌ای در مخمصة تناقض‌ها و بحران‌های ذاتی خود آن‌چنان اسیر می‌گردد که راهی جز خودویرانی ندارد.
صادق هدایت به عنوان تجسم بارز نیست‌انگاری ورشکستة شبه‌مدرنیتة ایران و بنیانگذار و شاید نمایندة اصلی ادبیات سترون تجددزدة ایران، در زندگی و درون خود گرفتار همان بن‌‌بستی بود که غرب‌زدگی متجدد‌مآبانه در ایران بدان مبتلاست و برای آنکه نیهیلیسم، این بی‌هویتی برزخی را محاکات می‌کند پایانی جز مرگ روانی و درغلتیدن به الکلیسم و اعتیاد و جنون و یا خودکشی وجود ندارد. هدایت از این منظر نیز آیینة تمام‌نمای شبه‌مدرنیتة بیمار ایران بود.


منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۱/۱۱به نقل از: ماهنامه ورا، دی و بهمن 1381
نویسنده : شهریار زرشناس

نظر شما