حرفی برای گفتن ندارم، گفت و گو با فرزاد موتمن
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

حرفی برای گفتن ندارم، گفت و گو با فرزاد موتمن

روزنامه شرق، شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۲ - ۱۸ شوال ۱۴۲۴ - ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳

حامد صرافی زاده: - شما گفته بودید شخصیت های فیلمتان آدم های فهمیده اند، به نظر من یک آدم فهمیده باید بیشتر متواضع باشد تا خشن.

تواضع که مقوله بی معنایی است. آدم ها وقتی بیشتر می دانند، اذیت می شوند. همه ما آدم هایی هستیم که به نوعی اذیت می شویم.

- و این زیاد دانستن باعث نمی شود آدم های مقابلتان را دست کم بگیرید؟ برای مثال سکانسی که در آن استاد و دختر در حال گفت وگو هستند (عشقی والا) و در پس زمینه ماشین ها در جلوی پای دختر دیگری مدام توقف می کنند.
 

خیر. اصلاً. برای مثال در آن سکانس مورد نظر شما ما اصلاً آن زن را دست کم نمی گیریم. برای اینکه شخصیت فیلم ما می گوید که هر کسی راز خودش را دارد. و قطعاً آن زن نیز برای خودش رازی دارد ولی ما روی مطلب دیگری پافشاری می کنیم.ما در جامعه ای زندگی می کنیم که در آن مفهوم عشق، گمشده است. عشق این نیست که وقتی زنی کنار خیابان ایستاد این همه ماشین جلوی پایش ترمز بزند. قبول کنید که جامعه ما کاملاً غیرطبیعی است.و جالب اینکه خیلی از منتقدها به این مسئله اشاره می کردند که چرا رابطه زن و مرد در این فیلم اروتیک نمی شود که به نظر من این انتظار بی ربطی است. اصلاً قرار نبود اروتیک شود. عشق این فیلم اخلاقی و شریف است.مثلاً به فیلم «شب من با ماد» ساخته «اریک رومر» توجه کنید. قصه این فیلم درباره زن و مردی است که هیچ گونه رابطه جنسی با همدیگر ندارند. «اریک رومر» فقط می خواست به گسترش یک رابطه عاطفی بین زن و مرد بپردازد که به هیچ وجه جنسی نیست.و اصولاً در آن زمان در فرانسه سانسوری وجود نداشت که بخواهد او را از بیان یک رابطه جنسی نهی کند. شب های روشن هم این گونه است.

- اما آقای مؤتمن، ما فیلم های زیادی درباره روشنفکران دیده ایم که علاوه بر اعتراض به جامعه، خود را نیز به نقد کشیده اند (درخت گلابی، هامون، هشت و نیم، زندگی شیرین، آثار وودی آلن، هنری فول و...)

ببینید، فیلم هایی که شما نام بردید اصلاً به مقوله دیگری می پردازند. در صورتی که فیلم «شب های روشن» واقعاً درباره گسترش یک رابطه عاشقانه است. فقط همین و اصولاً آن چیزی که باعث شد که من به ساخت این فیلم تمایل نشان دهم این بود که همه حواشی کنار است و امکان ساخت فیلم عاشقانه برای ما فراهم بود. به همین دلیل است که فیلم «شب های روشن» در سینمای ایران فیلم یگانه ای است و با فیلم های دیگری که درباره روشنفکرهای جامعه ما ساخته شده کاملاً متفاوت است.

- آدم های درون فیلم شما دائماً در حال راه رفتن هستند. حس می کنم علاقه این  آدم ها به پیاده روی وامدار روحیه و شخصیت خود شماست.

بگذارید به صراحت بگویم، ما از داستایوفسکی فقط یک قصه یک خطی گرفتیم. باقی آنچه که در «شب های روشن» می گذرد در واقع زندگی خودمان است. خیلی از اتفاقاتی که در این فیلم می افتد برای خود ما اتفاق افتاده. مثلاً من به شبگردی و پیاده روی عادت دارم و به ندرت سوار ماشین می شوم. یا اینکه تلفن خانه ام زنگ نمی زند مگر اینکه فیلمم روی اکران باشد و دوستان مطبوعاتی با من تماسی بگیرند.الان هم دوستان خیلی محدودی دارم و تنها دوستم در سال های اخیر «سعید عقیقی» بوده است.

- پس انزوای درون فیلم بازتاب شخصیت شماست؟

بله. انزوا هم در زندگی من و هم در زندگی عقیقی وجود دارد. بله، صحنه های فیلم آینه ای از زندگی خودمان است. خیلی موارد دیگری هم این گونه است. مثلاً من هم مثل شخصیت استاد فیلم، در هنگام سوختن «سینما آزادی» تا ساعت ۹ شب جلوی سینما «شهر قصه» ایستادم. برای اینکه آن سینما برای نسل من یک معبد بود. ما در آن سینما بهترین فیلم های عمرمان را دیدیم. دیدن اینکه سینمایی می سوزد، پودر می شود و در انتها از آن تنها چاله ای باقی می ماند و بعد هم هیچ اتفاقی نمی افتد واقعاً دردناک است. ما نسلی هستیم که دیگر نوستالژی هایمان را پیدا نمی کنیم. این شهر روز به روز دارد با ما بیگانه تر می شود.

- به نظر من «شب های روشن» فیلمی است درباره دلتنگی های شما. چیزهایی که دوست داشتید و حال دیگر وجود ندارند. مثلاً همین عشق ناب را کمتر در نسل جدید و آدم های اطرافمان می بینیم. احتمالاً اسم شخصیت اصلی تان را هم به همین دلیل «رویا» گذاشته اید. چون احساس می کنید این نوع نگاه حاکم بر فیلم شما رویایی بیش نیست و واقعیت جامعه ما به مراتب خشن تر و دردناک تر از این حرف هاست.

شاید. دقیقاً نمی دانم. «رویا» اسم خوبی است چون دو سیلاب دارد. من با به کار بردن اسم های چندسیلابی در فیلم ها مخالفم. اسم هایی که با «الف» ختم می شوند خیلی خوش آهنگ هستند. در نتیجه اسمش را گذاشتم «رویا». در  آخرین فیلم هم اسم زن «رعنا» است. اینها اسم هایی سینمایی هستند.

- آقای «پیمان یزدانیان» در طول سال های اخیر موسیقی های فوق العاده خوبی برای فیلم های ایرانی ساخته اند و آثار ماندگاری را از خود به جا گذاشته اند. چه شد که از ایشان برای این کار دعوت کردید؟

ابتدا در نظر داشتیم که برای «شب های روشن» هم مثل «هفت پرده» از موسیقی انتخابی استفاده کنیم حتی یکسری قطعاتی را با سعید عقیقی گوش کرده بودیم. مثلاً به قطعه کانن ساخته یوهان پاشل برگ فکر می کردیم اما بعداً آقای زندباف که تهیه کننده فیلم و هم تدوین گر بودند پیشنهاد کردند که برای فیلم موسیقی بسازیم. چون تماشاچی ما موسیقی اریژینال را می پسندد و بیشتر استقبال می کند. من هم موافقت کردم. طبعاً بهترین کس برای کار ما پیمان یزدانیان بود چون احساس می کردم که فیلم به نوعی موسیقی کلاسیک احتیاج دارد و پیمان بسیار خوب این نوع موسیقی را می شناسد. اتفاقاً همان روز ها یک رسیتال پیانو از او شنیده بودم. کارهای دیگری هم از او دیده بودم مثل موسیقی فیلم «از کنار هم می گذریم» یا «ایستگاه متروک» یا فیلم «آب و آتش» به نظرم می آمد که می شود و به او اعتماد کرد. وقتی او فیلم را دید در ابتدا من هیچ پیشنهادی درباره موسیقی کلاسیک به او ندادم. وقتی فیلم تمام شد، پیمان گفت که قطعاتی مثل دوئت و کوارتت و ویولن سل و ویولن آلتو و پیانو می شنوم و این ها همان چیزهایی بودند که ما می خواستیم. تنها چیزی که من به او پیشنهاد دادم این بود که موزیک این فیلم باید چیزی شبیه موزیک عصر رمانتیک ها باشد. مثل کارهای «بوکرینی» و او کاملاً موافق بود.

و نکته دیگر این که موسیقی از فیلم جلو نزند «شب های روشن» خیلی فیلم پرافت و خیزی نیست و اساساً روی یک خط حرکت می کند در نتیجه موسیقی اش نباید تماتیک و قصه گو می شد. موسیقی می بایست یک موسیقی خیلی مستقل از آب در می آمد. و حجم آن هم نباید خیلی زیاد می شد و همین طور هم شد، من واقعاً از کار آقای یزدانیان راضی هستم.

- آیا شما مشخص کردید که برای کجای فیلم کدام قطعه از موسیقی به کار رود یا پیمان موسیقی را ساخت و شما استفاده کردید؟

بعد از دیدار اولیه ما یکی _ دو بار با هم فیلم را دیدیم. بعد من پیشنهاد هایم را دادم. مثلاً گفتم که من این جا موسیقی می شنوم او هم نظراتش را گفت و آنچه می بینید برآیند نظرات جفتمان است. یعنی قسمت هایی را او پیشنهاد می کرد و قسمت هایی را من پیشنهاد می کردم.

- آیا الگوی خاصی درباره موسیقی فیلم در ذهنتان بود؟ مثلاً فیلمی که قطعاتش مثل این قطعات باشد؟

موسیقی یزدانیان، بهتر از این حرف هاست که آدم بخواهد او را به فیلمی ارجاع بدهد. خیر، من هیچ فیلمی را برایش مثال نزدم. همه کار خود پیمان است.

- کمی درباره فیلمبردار فیلم «شب های روشن»،  آقای الوندی صحبت کنید. ویژگی فیلمبرداری «شب های روشن» چه بود؟ چون پس از مدت ها کاری را از آقای الوندی می دیدیم که بسیار چشمگیر بود.

جمشید الوندی، فیلمبردار قدیمی است. نزدیک به ۴۰ سال است که فیلمبرداری می کند ولی در این همه سال فرصت های کمی برایش پیش آمده که بتواند تمام امکانات خودش را نشان بدهد.

در «شب های روشن» کل شرایط حاکم بر تولید فیلم به گونه ای بود که به او اجازه می داد که به آنچه در فیلم نیاز دارد برسد. ما فقط درباره رنگ و نور فیلم با آقای الوندی صحبت کردیم. معتقد بودم که ما بایدرنگ ها و نورهای داستان های داستایوفسکی را در این فیلم ببینیم. اساساً نورهای تیره، کدر و لکه  ای درباره صحنه های شب با توجه به مشکلاتی که هنگام نمایش در ایران داریم، برایم مهم بود که صورت بازیگر ها خیلی خوب دیده شود و حتی اگر لازم است روشن تر از معمول دیده شود و من بدم نمی آمد که فیلمبرداری طعم روسی هم داشته باشد. و فکر می کنم که همه این ها در کار آقای الوندی به ثمر رسید.

- تاکید بر حضور رنگ سبز چطور؟

در ابتدا ما به رنگ های خاکستری یا قهوه ای سوخته فکر می کردیم که به داستان های داستایوفسکی نزدیک تر است. ولی نظر شاه ابراهیمی این بود که سبز زیتونی هم به کار ببریم و دلیلش هم این بود که صورت ها را خیلی خوب برجسته می کند، پس خیلی به ما کمک کرد. ولی کلاً این ایده که از رنگ های سرد استفاده بکنیم هم از قصه های داستایوفسکی می آمد و هم از خود فیلم نامه. پوشش بازیگرها هم که در خود فیلم نامه ذکر شده بود که باید تیره باشد.به هیچ وجه نباید از رنگ های روشن استفاده می کردیم. نکته دیگری که خیلی با آقای الوندی صحبت کردیم درباره ریتم کند فیلم بود که به دلیل این ریتم، پلان هایمان طولانی می شدند. پس بهتر بود که دوربین هایمان سیال باشند. در نتیجه ما رقص دوربین در این فیلم داریم. پس دائماً کوریوگرافی دوربین را با آقای الوندی چک می کردیم تا در حدی که امکاناتمان اجازه می دهد دوربین را برقصانیم چون در ایران امکانات حرکتی مان بسیار بد است. ریل هایمان کهنه و فرسوده است و حرکت های بی جایی به دوربین می دهد ولی ایشان تا حدی که امکانات اجازه می داد دوربین را خوب حرکت دادند.

- آقای مؤتمن، من فکر می کنم مهم ترین سئوالی که برای همه وجود دارد این است که شما چطور می توانید پیش از اکران فیلم اول و دوم دست به ساختن فیلم سومتان بزنید؟ گویا تهیه کننده ها شما را خیلی دوست دارند!

در این مورد که فکر می کنم کمی شانس آوردیم. چون وقتی فیلمنامه را به اولین تهیه کننده ارائه دادیم او بسیار استقبال کرد. به رغم این که احساس کردیم که شاید فیلم از نوع فیلم هایی باشد که بازدهی مالی خیلی خوبی ندارد ولی به خاطر عشق و علاقه ای که به قصه داشت پیشنهاد ساختن فیلم را پذیرفت. ضمناً مسئولین «فارابی» هم از فیلم قبلی من خیلی راضی بودند پس کمک های مالی زیادی کردند تا فیلم بتواند ساخته شود. در مورد فیلم اولم «هفت پرده» نیز حدود ۸ تا ۹ ماه دوندگی کردیم تا بالاخره تهیه کننده مجاب شد تا فیلم را بسازد. ولی موضوع فیلم سوم کمی متفاوت بود.این فیلم به من پیشنهاد شد . پروژه ای نبود که در برنامه کاری من باشد. فیلم از نوع فیلم های پر مخاطب بود. «باج خور» فیلمی است برای گیشه که من هم بدم نمی آمد یک تجربه متفاوت با کارهای قبلیم که خیلی شخصی و تجربی بودند انجام بدهم. کاری عادی  تر، طبیعی تر و مردم پسند تر.

- پس خدا را شکر که شما حرف هایی هم برای عوام دارید. راستی من معنی  نمای آخر فیلم را نمی فهمم. این تأکید برنام نرگس اخوان در زیر عنوان کتاب «شب های روشن» در حالی که فکر می کنم ایشان تا به حال این کتاب را ترجمه نکرده اند. من واقعاً از این تاکید سر در نمی آورم.

پاراگراف اول داستان «شب های روشن» با صدای «رویا» در صحنه آخر فیلم خوانده می شود (صدای او به صورت Voice Over شنیده می شود: «خواننده عزیز شبی زیبا بود از آن شب ها که تنها به هنگام جوانی به درک آن تواناییم....» این پاراگراف را نرگس اخوان ترجمه کرده است.گذاشتن نام نرگس اخوان روی جلد کتاب «شب های روشن») پیشنهاد من بود. زیرا واقعاً پاراگرافی که از اصل داستان در فیلم می آید ترجمه اوست. به علاوه این ترجمان سینمایی به پیشنهاد و همت او صورت گرفت. به عنوان کارگردان فیلم دوست داشتم از او قدردانی کنم. چه ایرادی دارد؟

و یک نکته آخر در «باج خور» حرف هایی برای «عوام» یا «خواص» ندارم. اصولاً من حرفی برای گفتن ندارم. صداهایی برای شنیده شدن و تصاویری برای دیدن دارم. من فیلم ساز هستم. سخنران که نیستم.

پایان
 

نظر شما