بهرامی که گور نمی گیرد، گاه‌یاد بهرام خائف
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

بهرامی که گور نمی گیرد، گاه‌یاد بهرام خائف

روزنامه شرق ، یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۲ - ۱۹ شوال ۱۴۲۴ - ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳

شهروز نظری: تنها چیزی که این یادبود را برایم مانند دیگر بزرگداشت های پس از مرگ تلخ و مضحک و بی معنی نمی کند این بود که سال پیش پاییز در حیاط فرهنگسرای نیاوران که دیدیمش می دانست که سال آینده در همان زمان ها قرار است برایش یادبودی در خانه هنرمندان بگیرند.

عمرش به دنیا نبود اما حداقل در آخرین لحظه ها....

که جا دارد همین جا از انجمن تصویرگران به خاطر این پیش بینی و همت و نوش داروی پیش از مرگ بهرام قدردانی نماییم.

در این اواخر دلخوشی از کانون پرورش فکری نداشت ولی آدمی هم نبود که دلایل و یا نام آدم های آزاردهنده اش را به زبان بیاورد. اصولاً برای همین انزواطلبی و پرهیز از هوچی گری همیشه بود و نبود.

به جای اغراق های شگفت انگیز و بی پایه و اساس و مرثیه سرایی های عرب وار در فقدان یک هنرمند بهتر است نگاهی به سابقه هنری اش بیندازیم.

کارش را با کانون پرورش فکری در سال ۵۳ (همان سال فارغ التحصیلی اش از دانشکده هنرهای زیبا) آغاز کرد و تا پایان آخرین نفس هایش تصویرگری کرد. نگاهی به آثارش نشان می دهد که مرگ به ناگاه به سراغش آمد. در آخرین کارهایش هیچ نشانی از خستگی و فرسودگی و انحطاط نمی بینی. بسیاری از هنرمندان در آخرین کارهایشان مرگ خویش را پیشگویی و پیشخوانی کرده اند اما برعکس خائف در این اواخر تازه راه های جدید و شگفت آوری پیدا کرده بود. می خواست بیراهه روی های اوایل دهه ۶۰ خود را با پرکاری دهه ۷۰ و ۸۰ جبران کند.

این را به این دلیل می گویم که وقتی تصویرسازی های اواخر دهه ۵۰ او را می بینیم با آدم ویژه ای مواجه می شویم که در کانون تا به آن روز حضور نداشته. فیگورهای کودکانه و رنگ و نقش هایی که به جز هنری (Artistic) بودن مورد توجه و قابل هضم کودکان نیز هست. ولی به ناگاه پس از انقلاب آن آدم یکدفعه غیب می شود.

کارهایش به جای جریان سازی، همسو و هم نوای تصویرسازی های عوام پسند آن سال های کانون می شود.

ولی به ناگاه و نمی دانم چگونه پس از دهه ۶۰ آن نگاه تیزبین همان گونه جرقه ای دوباره بازمی گردد.

در بروشوری که از سوی انجمن تصویرگران کتاب همزمان با بزرگداشت بهرام خائف وجودداشت از قول همتی آهویی از طراحی خائف تجلیل شده بود که نمی دانم چه ویژگی ای داشت که او را از دیگر طراحان ایران جدا می کند؟ که اتفاقاً برعکس خائف پیش از هر چیز و حتی در آثار متوسط سال های ۶۰ ستایش هر بیننده ای را در بازی با رنگ و تسلط بی همتایش با رنگدانه ها برمی انگیزد. او بیش از هر تصویرگر دیگر ایرانی به ماهیت کنترل رنگ و بیان روایی آن تسلط پیدا کرده بود. هر چند که به نظر می رسد این توانمندی نزد او بیشتر از اکتسابی بودن، شهودی بود.

این خصلت غیرارادی موجب شده است تا ما با آدمی شبیه او در رنگ گذاری معاصر مواجه نشویم.

رنگ در دستانش کنترل غریبی شده است. آنها که با رنگ و نقش سر و کار داشته اند می دانند که رنگ گاه چقدر بی ملاحظه و گستاخ و بی محابا از دست و ذهن هنرمند پیروی نمی کند و حاضر به فرمانبرداری نیست ولی هیچ گاه رنگ برای خائف چنین موجودی نبود. در مطرح کردن این خصلت شهودی به هیچ وجه سعی در نفی ارزش های خائف نیست که هنر شهودی استیلی مجزا در هنرهای شرقی است که خائف از آخرین بازمانده های آن به حساب می آمد که تشریح جزئیات آن فرصت دیگری می طلبد.

با این حال همین بس که شهودی بودن موجب می شود که مصائب و سختی های سال های اخیرش را به هیچ وجه در آثارش به تصویر نمی کشد. او منشا و آغاز طرح ها و نقش هایش را در پیرامونش جست وجو نمی کند و در لحظه های نگفتنی از منشایی که شاید برای خودش هم چندان پیدا و مشخص و معین نبود به خلق می پرداخت. لازم نیست تصور خیلی معنوی و الوهی نسبت به موضوع پیدا کنید. ما اثر را بدون ارزشگذاری بر منشا و خاستگاهش و بر اساس گزینه های زیبایی شناسی مورد ارزیابی قرار می دهیم و آثار خائف حائز تمام ویژگی ها برای چنین نگره ای است. هر چند خائف به شکلی عجیب نگاهی به اتفاقات معاصر برون مرزی ندارد و به درستی معلوم نیست این از سر بی مبالاتی است و یاتصمیمی ارادی در مقابل جریان خود سپرده هم نسلان او به غرب...! آثارش هر چند تداوم آشکار و بارزی از پی جویی های بصری را نشان نمی دهد ولی آکنده از عشق و شهوت نقاشی است، شهوتی که سال ها به دلایل بسیاری مهار شده بود و حالا می رفت در شخصی دیرهنگام به ظهور برسد. از معدود آدم هایی بود که خودشان مهمتر از آثارشانند.

بی تکلف و بی ادعا و شکسته نفس و حتی خیلی مواقع مشتاق یاد گرفتن از آدمی که هم از نظر سنی و هم جایگاه هیچ تناسبی با او نداشت. در جماعت مغرور و پرمدعای هنرورز ایرانی چنین آدمی گهر نایابی بود. همه آنها که می شناختندش پس از رفتنش متفق القول بودند: «حیف شد که رفت.»

اما هنوز یک کار مانده است. او علاقه مندبود تا نقاشش بدانند. تمامی تصاویرموجود در ذهن آدم ایرانی از او تصویرسازی کتاب است اما گنجینه ای از نقاشی هایش به گفته خودش نزد خانواده اش نگهداری می شود که هیچگاه فرصت نمایشش را نیافت. به امید آن روز که نقاشی هایش به مدد متولیان و سازمان هایی که سال ها همکارشان بود در یک محل هم شأن ومنزلت اش به نمایش درآید.- تحقق آخرین آرزویش _ پس به خواست او بهرام خائف را چون یک نقاش در ذهنمان دوست می داریم.

نظر شما