روش طبخ داستان های پست مدرنیستی
موضوع : فرهنگ | هنر و ادبیات

روش طبخ داستان های پست مدرنیستی

روزنامه شرق، چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۲ - ۲۲ شوال ۱۴۲۴ - ۱۷ دسامبر ۲۰۰۳

پس شخصیت ما خانمی است با نام زتا. این خانم گاهی مشخصات یک اسطوره را از خود بروز می دهد، گاهی تبدیل به افسانه می شود، گاهی یک بشر عادی است و گاهی هم مانند یک بچه عقب مانده خل بازی در می آورد. خب… از اینجا به بعد ما به شما می گوییم که خانم زتا چه کارهایی را باید انجام دهد و چه کارهایی را نباید انجام دهد تا به یک شخصیت پست مدرن در یک داستان پست مدرنیستی تبدیل شود. اول اینکه زتا باید درگیر نوعی بازی با محیط و شخصیت های اطرافش بشود. تا آنجایی که ممکن است از هدایت زتا به سمت مقاصد و اهداف قابل پیش بینی، جدی و غیر قابل تغییر خودداری کنید. رفتار و حرکات زتا باید طوری طراحی شوند که نشان دهنده تمایل او برای به بازی گرفتن دیگران (و البته خودش) باشند.
مثلاً فرض کنید که زتا توی یک ساختمان متروکه منتظر آمدن یک شخص خاص است (به طور قطع آن شخص خاص باید یک خانم باشد وگرنه داستان شما در هنگام چاپ دچار مشکلات فرامتنی خواهد شد.) زتا می بیند که یک غریبه به سمت او می آید، کیفش را روی شانه اش جابه جا می کند و نگاهی زیر چشمی به او می اندازد. زتا مطمئن است که این غریبه آن شخص خاصی که او انتظارش را می کشد نیست اما تصمیم می گیرد که به روی خودش نیاورد و چنین وانمود کند که این شخص همان شخص است و به این شکل وارد بازی می شود که خودش برای خودش ایجاد کرده است. البته در مورد اینکه چه بازی ویژه ای برای شخصیت زتای داستان شما مناسب است اجماع کاملی وجود ندارد. مثلاً بعضی از دوستان پیشنهاد می کنند که زتا شوهری داشته باشد و با همین شوهر درگیر بازی شود. در طول بازی هم زتا می تواند به راحتی این مرد را (که گاهی هم بازی سرش نمی شود) ریز ریزکشان کند. ریز ریز کشان دقیقاً به معنی این است که زن در جریان یک بازی شوهر خود را تکه تکه کند. (بعضی از نویسندگان زن پست مدرن از این درون مایه در داستان های خودشان استفاده زیادی می کنند). گاهی هم زن با یک مرد غریبه وارد بازی مورد نظر خودش می شود (در این مورد توضیح زیادی نمی دهم که مشکلات بینامتنی و فرامتنی دارد) اما در هر حالت ما زتا را در موقعیتی تصور می کنیم که در بالا گفتیم. توجه داشته باشید که در همین موقعیت هم باید اثر بعضی عناصر مشخص باشد (برای شیرفهم کردن کسانی که هنوز نمی توانند بین یک داستان مدرنیستی و داستان پست مدرنیستی تفاوت قائل شوند.) یکی از این عناصر اثر شانس در ایجاد و شکل گیری اتفاقات است. استفاده درست و هوشمندانه از عنصر شانس نقش بسیار مهمی در ساختار یک داستان پست مدرن دارد. بازی شما بیشتر از آنکه بر اساس یک طرح و نقشه از پیش تعیین شده باشد باید براساس شانس و اتفاق شکل بگیرد. دیگر اینکه ترتیب روی دادن اتفاقات، روابط علل و معلولی بین شخصیت ها و صحنه پردازی خاص داستانی باید بیان کننده هرج و مرج و به هم ریختگی در تمامی اجزا باشد. در این زمینه از بیان دقیق روابط و دلایل اتفاقات و عکس العمل ها کاملاً پرهیز کنید (اگر وقتتان را به این قبیل امور اختصاص دهید داستان شما حداکثر یک داستان مدرنیستی متوسط خواهد شد). این هرج ومرج را در هر چیزی می توان ایجاد کرد. از نحوه حرف زدن زتا گرفته تا وضعیت قرار گرفتن اشیا و افراد در اطراف او. مثلاً زتا باید در هنگام مواجهه با فرد غریبه به طور کاملاً ناگهانی از تعطیلاتی حرف بزند که تابستان چهار سال قبل همراه با یکی از دوستان سابقش (که حالا فوت کرده و در قید حیات نیست) به یکی از سواحل اروپایی رفته. در همین زمان هم بهتر است از ضربان های عجیب دسته صندلی حرفی زده شود توجه داشته باشید که در هیچ قسمتی از داستان زتا نباید لحن و یا رفتاری مهربان و مادرانه و یا عقل کلی داشته باشد. زتا از انجام یا وقوع هیچ حادثه و یا رویدادی مطمئن نیست (مگر در مقام بازی). پس زتا مطمئن نیست که این غریبه همان شخصی باشد که او انتظارش را می کشیده (یعنی ممکن است که آن فرد همان شخص خاص هم باشد). خب… پس اگر در چند سطر قبلی داستانتان جایی نوشته اید که «زتا مطمئن بود که این فرد همان کسی نیست که انتظارش را می کشیده» روی این جمله خط بکشید و آن را به این شکل تصحیح کنید «زتا مطمئن نبود که این غریبه همان کسی است که او انتظارش را می کشیده». زتا نسبت به هیچ چیز حساسیت عجیب غریب و یا خاصی ندارد. موقعیت فعلی خودش را پذیرفته و سعی دارد با این موقعیت وارد بازی شود. او در اینجا می تواند نقش جدیدی را بازی کند. یعنی خانم زتای ما خودش را با نام کیسی (حرفی دیگر از حروف الفبای یونانی) به شخص جدید معرفی می کند. او به جای اینکه بگوید که منتظر فرد خاصی بوده فقط می گوید تنها قدم زدن را دوست دارد. بعد هم همان خاطره قدیمی تعطیلات در یکی از کشورهای اروپایی را برای این مخاطب جدید تعریف می کند. زتا خودش دقیقاً نمی داند چرا خودش را به این شکل معرفی کرده و یا اینکه اصولاً چرا وارد این بازی شده (خواهشاً از توضیح دادن این مسائل خودداری کنید که در غیر این صورت تمامی زحمات ما به باد خواهد رفت). زتا این بازی را شروع کرده و میلی مبهم و ناشناخته او را وادار می کند که به آن ادامه دهد. زتا شخصیت فرد مجهول الهویه (و نه معلو م الحال) را به خود می گیرد و سعی می کند که با بازی کردن در نقش این فرد جدید به موقعیتی تازه و البته پست مدرنیستی با این غریبه دست پیدا کند. ادامه این بازی تنها در اختیار زتا یا همین کیسی جدید ما نیست و میزان مشارکت غریبه در این موقعیت جدید یکی از مهم ترین مولفه ها در ساخت و پیشبرد داستان است.
 

نظر شما