دین، حماسه، اسطوره
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

دین، حماسه، اسطوره

روزنامه شرق، یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲ - ۲۶ شوال ۱۴۲۴ - ۲۱ دسامبر ۲۰۰۳

با عرض تشکر از مسئولان حوزه هنری اصفهان که کتاب «زبان ، اندیشه و فرهنگ» را برای نقد و بررسی انتخاب کرده اند و با تشکر از حضار محترم که تشریف آورده اند سخن خود را آغاز می کنم. نوفالیس می گوید: «فلسفه غم غربت است، فلسفه نیاز همه جا در خانه خود بودن است.»

از این رو فلسفه به منزله بینشی از زندگی یا چیزی که محتوای آفرینش ادبی را به وجود می آورد همیشه نشانه ای از شکاف میان «درون» و «برون» و ناهماهنگی میان «من» و «جهان» است.

مقالاتی که در کتاب «زبان، اندیشه و فرهنگ» گرد آمده اند به قلم و به ترجمه یک غریبه است: غریبه با جامعه خود و غریبه با جهان. هر یک از این مقاله ها نیز اندیشه ای غریب و ناآشنا را بیان می کند.هنگامی که در انگلستان دانشجو بودم ترجمه جدیدی از زیبایی شناسی هگل توسط دانشگاه آکسفورد به چاپ رسید که آن را خریدم. ضمن مرور در فهرست اعلام کتاب به نام فردوسی و شاهنامه اش برخوردم و کنجکاو شدم که بدانم نظر هگل درباره شاهنامه چیست، زیرا همه شاهنامه دوستان ایرانی این اثر را یک اثر بزرگ حماسی می دانستند. اما در کمال حیرت دریافتم که هگل معتقد است که شاهنامه، به معنای اخص حماسه، یک اثر حماسی نیست. در پی آن برآمدم که معیارهایی را پیدا کنم که هگل طبق آنها شاهنامه را یک اثر حماسی نمی داند. مقاله شعر حماسی از دیدگاه هگل حاصل این کنجکاوی است. خوانندگان مقاله ها و کتاب هایی که ترجمه کرده ام همیشه از دشواری آنها شاکی هستند. پاسخ من این است که سطح آثار بسیار بالاست و خواننده باید مطالعه زیادی برای فهم آنها داشته باشد. مثلاً برای فهم مقاله شعر حماسی از دیدگاه هگل خواننده باید قبلاً کتاب های ایلیاد و ادیسه اثر هومر را خوانده باشد و مطالب آنها را حاضر در ذهن خود داشته باشد والا نمی فهمد که هگل چه می گوید. مقاله این طور آغاز می شود: «اثر حماسی «کتاب» یک قوم است.»

«کتاب» در گیومه گذاشته شده پس معنای خاصی از آن مدنظر است. آیا هگل می گوید که اثر حماسی کتاب مقدس یا کتاب دینی هر قوم است. هم آری و هم نه. طبق منطق دیالکتیک: هم هست و هم نیست. زیرا بلافاصله می افزاید که: «همه آثار حماسی کتاب های دینی نیستند و همه کتاب های دینی نیز در قالب شعر حماسی بیان نشده اند.» یعنی بعضی از آثار حماسی کتاب های دینی اند: «یونانیان ایلیاد و ادیسه دارند اما همچون هندیان یا پارسیان کتاب دینی ندارند.» [کتاب زبان، اندیشه و فرهنگ، تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۷۸، ص ۳۳]

این پرسش مطرح می شود که چرا ایلیاد و ادیسه متون مقدس یا کتاب های دینی نشدند؟ چرا در مصر باستان، اسرائیل باستان یا ایران باستان متون مقدس استقرار یافتند و کاهنان و خاخام ها و موبدان مفسر این متون شدند و اجرای مراسم و شعائر دینی را عهده دار شدند؟ چرا در این جوامع، جامعه برپایه دین شکل گرفت و متکی بدان شد، اما در یونان باستان چنین نشد؟ پاسخ این است که در یونان لوگوس یعنی منطق، تفکر منطقی، تفکر استدلالی با فلسفه شکل گرفت و رویاروی میتوس یا اعتقادات اسطوره ای و بارگاه خدایان ایستاد. از همان آغاز بارگاه خدایان یا المپ زیردست فلسفه طبیعت قرار گرفت و تابع آن شد. خود مفهوم قانون در یونان باستان با مصر باستان، اسرائیل باستان و ایران باستان و بابل فرق اساسی داشت. در فرهنگ های اخیر، قانون را خدایان وضع کرده بودند. در اندیشه یونانی، خدایان واضع قوانین نبودند؛ چون قوانین همان قدمت خدایان و انسان بودند. از همین جا فرهنگ یونان مسیری متمایز از سایر فرهنگ ها پیمود. دولت شهر براساس فرهنگ شکل گرفت نه دین، فرهنگ بر لوگوس متکی بود نه برمیتوس. چون دینی شکل نگرفت و متون مقدسی وجود نداشت. کاست روحانیون نیز به وجود نیامد که تفکر را در چارچوب متون مقدس محصور و زندانی کند. اندیشه عقلی آزادانه درباره همه امور به کنکاش می پرداخت. اما در تمدن های خاور نزدیک، روحانیون مصری، بین النهرینی، اسرائیلی و ایرانی اندیشه عقلی را در نطفه خفه کردند و نگذاشتند که رشد کند و ببالد. هگل معتقد است که در عصر حماسه که همان عصر اساطیر است، خدایان دور از دسترس بشر نیستند، خدایان به زمین می آیند حتی انسان ها از خدایان باردار می شوند. پهلوانان در ایلیاد و ادیسه انسان نیستند بلکه خدا _ انسان اند. آشیل، خدا _ انسان است. ولی در شاهنامه پهلوانان بشرند نه خدا _ انسان، حماسه، آگاهی دوره کودکی یک قوم را بیان می کند. ولی شاهنامه پس از اوستا و پس از ورود اسلام به ایران سراییده شده است پس آگاهی دوره کودکی قوم ایرانی را بیان نمی کند پس حماسه به معنای اخص نیست. ایرادهای هگل به کنار. در اینجا به بررسی سیمرغ در شاهنامه می پردازیم. آیا سیمرغ جانور است؟ یعنی نوعی پرنده است؟ پس گفت وگویش با زال چگونه صورت می گیرد؟ چگونه می توانسته دایه زال باشد؟ اگر سیمرغ جانور است و نیای انسان (چون مادر زال است) پس نوعی اعتقادات توتمی در ایران باستان وجود داشته است و بقایای آن در افسانه سیمرغ به جای مانده است. اما این احتمال نیز وجود دارد که سیمرغ در آغاز الهه یا فرشته بوده است. الهه ها و فرشتگان نیز پر و بال دارند و می توانند پرواز کنند. در این صورت مادر زال الهه است و پدرش انسان، پس زال، انسان _ خداست و زورش نیز بر اثر انسان _ خدا بودنش است. چه بسا در دوره زرتشتی خدایان و الهه های بارگاه خدایان نیز مسخ شده باشند تا امکان حیاتشان در دوره آیین زرتشتی مقدور باشد. حالا به بررسی اسفندیار می پردازیم. اسفندیار به آیین زرتشتی در آمده و توسط زرتشت رویین تن شده است. چنین مطلبی نمی تواند درست باشد، چون خود زرتشت در مقام پیامبر، رویین تن نیست، پس چگونه می تواند مریدش را رویین تن کند؟ شاید رویین تن بودن اسفندیار براساس رویین تن بودن آشیل ساخته شده است. در ایران، چه در زمان جانشینان اسکندر یعنی سلوکیان و چه در زمان سلسله اشکانی، فرهنگ یونانی بر ایران حاکم بوده است، شاید در آن زمان ها، اسطوره اسفندیار ساخته شده باشد. احتمالاً اسفندیار محبوب عامه مردم بوده است، از این رو موبدان با دستکاری داستان او، او را زرتشتی می کنند تا در جامعه ای که دین زرتشتی بر آن حاکمیت مطلق دارد پذیرفته شود. اگر رستم انسان _ خدا باشد حریف او یعنی اسفندیار نیز باید انسان _ خدا باشد.

شاهنامه می گوید کتایون مادر اسفندیار دختر قیصر روم بوده است. پس تلویحاً شاهنامه می گوید که اسفندیار نه تنها زرتشتی نبوده بلکه منشاء خارجی داشته است. احتمالاً مادر اسفندیار الهه خارجی یا لااقل از غرب کشور بوده است.

اکنون دو انسان _ خدا با هم رویارویی می کنند، یعنی رستم و اسفندیار چون هر دو انسان _ خدا هستند مغلوب یکدیگر نمی شوند. مگر آنکه در این میان یکی از خدایان به حمایت آشکار یکی از آن دو برخیزد. سیمرغ به حمایت از رستم وارد کارزار می شود و می گوید که چگونه رستم تیری دوشاخه از چوب گز تهیه کند و چشمان اسفندیار را هدف قرار دهد.

با ورود سیمرغ [یکی از الهگان] به صحنه نبرد، وضعیتی پیش می آید که دیگر اسفندیار توان رویارویی با آن را ندارد و مرگش حتمی است. ورود سیمرغ یا الهه به معنی رقم خوردن سرنوشت اسفندیار است که از آن گریزی نخواهد داشت. به همین دلیل می گویند که بر حماسه سرنوشت فرمان می راند. سرنوشت اسفندیار را یکی از خدایان [سیمرغ] رقم می زد.رستم طبق فرمان سیمرغ [=الهه] عمل می کند و اسفندیار را می کشد. اما با کشتن اسفندیار که انسان _ خداست، سرنوشت رستم که مرگ است نیز رقم زده می شود. احتمالاً مادر اسفندیار که الهه است خود را به صورت شغاد برادر رستم در می آورد و رستم را فریب می دهد که از روی خندقی که کنده است بجهد و رخش و رستم در خندق می افتند و هلاک می شوند. اگر داستان رستم و اسفندیار چنین ساختی داشت، حماسه بود، شاید اصل داستان پیش از دوره ساسانی چنین ساختی داشته است، ولی با ساخت کنونی و طبق معیارهای حماسه، ولی با ساخت کنونی و طبق معیارهای حماسه، داستان رستم و اسفندیار یک اثر حماسی نیست. صحنه های حماسه، تراژیک هستند و نسیمی سوگناک در حماسه می وزد اما حماسه، تراژدی نیست. ساخت تراژدی متفاوت با ساخت حماسه است. متاسفانه مفسران شاهنامه این تفاوت در ساختار را در نظر نمی گیرند. بر حماسه سرنوشت حاکم است که به صورت مداخله یکی از خدایان نموده می شود ولی در تراژدی قهرمانان خود سرنوشت خویش را رقم می زنند نه خدایان. در تراژدی، آسمان نقشی در سیر حوادث ندارد. فاصله آسمان با زمین زیاد شده است. در حماسه خدایان در دسترسند اما در تراژدی آسمان بی تاثیر است. لوکاچ معتقد است که پس از عصر حماسه، عصر تراژدی آمد و پس از عصر تراژدی عصر فلسفه آغاز شد. یعنی فرهنگ یونانی سه بینش از زندگی ارائه می دهد، حماسه، تراژدی و فلسفه که در جهان همتایی ندارد. اگر جنگ اهورا مزدا با اهریمن نوشته شده باشد و روزی پیدا شود آن نوشته، حماسه واقعی را نشان می دهد وزن شعر حماسی را در ایران باستان به دست خواهد داد. زیرا آن نوشته پیش از شکل گیری نهایی اوستا نگارش یافته و آگاهی دوره کودکی قوم ایرانی را نشان خواهد داد، ولی همه این بحث ها چیزی جز گمانه زنی نیست.
 

نظر شما