فیلم من روی کاغذ می میرد
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

فیلم من روی کاغذ می میرد

روزنامه شرق، دوشنبه ۱ دی ۱۳۸۲ - ۲۷ شوال ۱۴۲۴ - ۲۲ دسامبر ۲۰۰۳

مریم افشنگ: «برسون یعنی سینمای فرانسه، همچنان که داستایوفسکی یعنی ادبیات روسیه و موتسارت یعنی موسیقی آلمان» این جمله را زمانی ژان لوک گدار درباره برسون گفته بود.

یادداشت هایی در باب سینماتوگرافی دربرگیرنده یادداشت هایی است که برسون از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۴ به رشته تحریر درآورده است. وی در این یادداشت ها به اصیل ترین شکل ممکن نظرات خود را در باب هنر یکه سینماتوگرافی بیان می کند.

روبر برسون در سال ۱۹۰۱ در فرانسه به دنیا آمد. او یکی از سینماگران برجسته و مطرح این کشور و همچنین از فیلمسازان شاخص در دنیا بود که فیلم هایش به شدت مورد نقد و بررسی منتقدان قرار می گرفت. او در کارنامه چهل ساله فیلمسازی خود سیزده فیلم بر جای گذاشته که هر کدام جایگاه والایی را در تاریخ سینما به خود اختصاص داده  اند.

اولین فیلم بلند برسون در سال ۱۹۴۱ بعد از گذراندن ۱۸ ماه اسارت در اردوی زندانیان آلمان و بازگشت به پاریس ساخته شد. این فیلم با عنوان فرشتگان گناه در سال ۱۹۴۳ به اتمام رسید. منتقدان زیادی فیلم را تحسین کردند و به علاوه فیلم توانست تماشاگران زیادی را به خود جلب کند.

پس از آن فیلم هایی چون «خانم های جنگل بولونی»، « یک محکوم به مرگ می گریزد»، «جیب بر»، «خاطرات کشیش روستا»، «محاکمه ژاندارک»، «موشت»، «ناگهان بالتازار»، «شاید شیطان» از دیگر دستاوردهای این فیلمساز اروپایی بود. «پول» نیز عنوان آخرین فیلم بلندی است که توسط برسون ساخته شده است.قدرت و عظمت برسون تا حد زیادی مرهون این واقعیت است که او از اولین ساخته تا آخرین فیلم اش، هیچ گاه از سبک و سیاق منحصر به فرد خود دست برنداشت. این در حالی است که آنتونیونی، فلینی و برگمان در اواخر دوره کاری خود، با پشت پا زدن به روش های قبلی به ساخت فیلم های کم مایه  رو آوردند.

یادداشت هایی در باب سینماتوگرافی شامل مجموعه ای از جملات برسون درباره سینما است که در دو نوبت از سال های ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۸ و از ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴ جمع آوری شده است. این کتاب طی طریقی است در راهی دشوار و اصیل. راهی که امروز، در قیاس با زمانی که برسون این یادداشت ها را می نوشت، چندین برابر سخت تر شده است.

برسون در این کتاب سینماتوگرافی را نوشتن به کمک تصاویر متحرک و اصوات می داند و همچنین معتقد است: «یک فیلم نمی تواند نمایش صحنه ای باشد، چون نمایش صحنه ای مستلزم حضور زنده انسان است. ولی یک فیلم می تواند، شبیه تئاتر یا سینمای عکاسی شده، باز تولید عکاسانه یک نمایش صحنه ای باشد. بازتولید عکاسانه نمایش صحنه ای قابل قیاس با بازتولید عکاسانه نقاشی یا مجسمه سازی است. ولی بازتولید عکاسانه یوحنای تعمید دهنده «اثر دوناتللو و یا تابلوی زن جوان با سینه ریز اثر ورمیر، قدرت، ارزش و یا قیمت آن مجسمه یا نقاشی را ندارد. آن را خلق نمی کند، هیچ چیزی را خلق نمی کند.» برسون همچنین درباره تولد و مرگ فیلمش می گوید: فیلم من اولین بار در ذهنم متولد می شود، سپس بر روی کاغذ می میرد و بار دیگر از طریق آدم های زنده و اشیای واقعی ای که من استفاده می کنم، از نو زنده می شود. آدم ها و اشیایی که خودشان هم در فیلم می میرند، ولی زمانی که نظم خاصی می یابند و بر پرده منعکس می شوند، بار دیگر شبیه گل های روی آب، جان می یابند.

او درباره موسیقی فیلم معتقد است: «موسیقی، نه به عنوان عامل همراهی کننده، نه به عنوان پشتیبان، نه به عنوان تقویت کننده. اصلاً به موسیقی احتیاجی نیست.»

به طور کل در سطر به سطر و جزء به جزء این کتاب می توان عقاید و افکار برسون را درباره هر آنچه که به سینما مربوط می شود جست وجو کرد. از مدل های انسانی، نگاه ها، اعمال خودکار و غیرارادی تا فیلمبرداری، ایجاز، ارزش ریتمیک صدا و بازیگری. حتی نگاه او به دوبله که آن را اصواتی غیرواقعی می داند که با حرکت لب همخوان نیستند. برسون معتقد است دوبله «دهان را به خطا وا می دارد.»

یکی دیگر از عقاید او درباره سینما نظر او درباره مدل هایی است که در فیلم استفاده می شود. برسون می گوید: «در دو فیلم از مدل های مشابه استفاده نکن. آدم  آنها را باور نمی کند. آنها در فیلم اول همانطور به خودشان نگاه می کنند که آدم در آینه به خودش، می خواهند مردم آنها را همان طور که خود دوست دارند، ببینند، انضباطی را به خود تحمیل می کنند، و در آن حال که خود را تصحیح می کنند سرخورده می شوند.»

در پایان کتاب مقاله ای از سوزان سونتاگ با عنوان سبک معنوی در فیلم های روبر برسون به چاپ رسیده است. سونتاگ معتقد است: «دلیل اینکه برسون ارجی برحسب شایستگی هایش نیافته است، به سنتی برمی گردد که هنر وی بدان تعلق دارد _ سنت هنر اندیشه ورز یا فکورانه که خوب درک نشده است. به خصوص در انگلیس و آمریکا فیلم های برسون را غالباً سرد، نجوش، بیش از حد عقلانی و هندسی خوانده اند. ولی اگر اثری هنری را سرد بخوانیم، کم و بیش معنی اش این است که آن را با اثری که گرم است مقایسه کنیم و همه آثار هنری گرم نیستند یا اینکه نمی توانند چنین باشند- همه آدم ها نیز مزاج یکسانی ندارند. پنداشت های عموماً پذیرفته شده ای که در مورد انواع مزاج در هنر وجود دارد ساده لوحانه است.»

روبر برسون در ۱۸ دسامبر ۱۹۹۹ از دنیا رفت. رخداد مرگ او در هیاهوی به سر رسیدن هزاره جدید، چیزی در حد دو خط را در روزنامه ها به خود اختصاص داد. مرگ او در سکوت کامل و فارغ  از هیاهو اتفاق افتاد.

نظر شما