روش طبخ یک داستان پست مدرنیستی
موضوع : فرهنگ | هنر و ادبیات

روش طبخ یک داستان پست مدرنیستی

روزنامه شرق، دوشنبه ۱ دی ۱۳۸۲ - ۲۷ شوال ۱۴۲۴ - ۲۲ دسامبر ۲۰۰۳
 

پیمان اسماعیلی: شخصیت اصلی داستان پست مدرن ما گوشه ای ایستاده و پشتش را به دیوار تکیه داده. شال را تا روی دهانش بالا کشیده و به بخاری که روی شیشه عینکش می نشیند نگاه می کند. کنارش کسی ایستاده که از روی هیکلش می شود حدس زد یک زن است. زن کمی خودش را به شخصیت اصلی ما نزدیک می کند و می گوید: پس شما خانم کیسی هستید؟ زتا روی پاهایش جا به جا می شود. فقط خاطره محوی دارد که زمانی با اسم دیگری نامیده می شده. اما چیز واضحی یادش نمی آید. بی اختیار می گوید: بله من کیسی هستم.خب این هم یک درس پست مدرنیستی دیگر. واسازی یک متن. درست از جایی که خواننده شما فکر می کند که خط فکری شما دستگیرش شده و یا اینکه روند طی شدن اتفاقات را فهمیده شما جمله ای می آورید و یادآوری می کنید که: نه جانم... خود شخصیت داستان هنوز از روند داستانی که من می نویسم اطلاعی ندارد تو که دیگر جای خود داری. البته واسازی تنها به روایت محدود نمی شود. واسازی (در اینجا از به کار بردن واژه ساختارشکنی خودداری می کنیم، چون ممکن است ما را به دردسرهای عجیب و غریبی دچار کند) به طور کلی برای آشکارسازی استبداد داخلی یک متن و روشن شدن پیش فرض هایی مورد استفاده می گیرد که به طور خودآگاه و یا ناخودآگاه از طرف نویسنده به متن اعمال شده است. به عبارت دیگر واسازی یک متن تلاشی است در جهت شناسایی چیزهای گفته نشده، واپس خورده، ناهمخوان و یا نامتجانس موجود در همان متن. توجه داشته باشید که واسازی یک متن به واگشایی آن متن دست نمی زند بلکه پیچیدگی های اساسی یک متن را در جهت درک اطلاعات موجود در آن مورد حمله قرار می دهد (البته اگر این کلمات حس خوبی را در شما ایجاد نمی کنند می توانید آنها را بردارید و هر چیزی که دوست دارید به جایشان بگذارید. فقط یادتان باشد که وقتی از این واژه های جدید اسم بردید به یاد این جملات بی عیب و نقص ما بیفتید). پس شما با این کار در حقیقت به خواننده تان آزادی بیشتری می دهید... یعنی هر چه بیشتر از این روایات یکهویی و کلمات تکه تکه شده استفاده بیشتری ببرید عملاً منت تان را بر روی سر خواننده بیشتر کرده اید و به او اجازه داده اید که برخلاف استبداد بی شرمانه ای که شما به راحتی می توانستید بر روی متن حاکم کنید مطابق دریافت و دانش خود به درک و شناخت متن دست بزند. خواننده شما در این لحظه می تواند زتا را واقعاً شخصیت دیگری به نام کیسی فرض کند و براساس همین فرض جدید به خوانش جدیدی از متن دست پیدا کند. برای آشکار شدن مطلب جمله ابتدای این متن را یک بار دیگر بازنویسی می کنیم:کیسی روی پاهایش جابه جا می  شود. فقط خاطره محوی دارد که زمانی با این اسم نامیده می  شده اما چیز واضحی یادش نمی آید. بی اختیار می گوید: بله من کیسی هستم.

خواننده شما حالا می تواند به راحتی هر جور که خودش دوست دارد فکر کند و شما ذره ای در تصمیم گیری های او دخالت نخواهید کرد. تازه این بحث زمانی جالب تر می شود که شما علاوه بر این اندیشه از عنصر تضاد یا پادنهشتی نیز در متن بهره ببرید. یعنی برخلاف ایجاد نوعی ترکیب و یا هم نهشتی در جهت ساخت روایت و زبان ازعناصر عکس بهره بگیرید و داستان خودتان را به سمت یک پادنهشتی کامل در تمامی اجزا هدایت کنید. کیسی به طور کامل با زتا متفاوت است. نه تنها متفاوت است بلکه اصولاً عناصر مختلف شخصیتی کیسی در تضاد با پارامترهای شخصیتی زتا قرار دارد. این تضاد و پادنهشتی بیشتر در جریان زبان روایت ایجاد می شود. کیسی تمایل به شکست کلمات، آوازدایی از آنها و استفاده از منطق های زبانی پادنهشت دارد. او عناصر مختلف مکانی و زمانی را می گیرد و با دخالت دادن منطق خاص خود آنها را به سمت واگرایی (و نه همگرایی) هدایت می کند (در اینجا برای آشکارتر شدن مشخصه های این تضاد، بهتر است زتا را به گونه ای پردازش کنید که در روایت و پردازش عناصر مختلف داستانی به سمت هم نهشتی هدایت شود). اما در هر حالت در ساختار شخصیتی زتا (و یا همین کیسی فعلی) از نگارش عناصر مرکزگرا پرهیز شود. شما نباید روند شکل گیری اتفاقات و یا تکامل شخصیت ها را به سمت مرکز و هدف خاصی هدایت کنید. چیزی که شما برای ساخت این داستان پست مدرن نیاز دارید پراکندگی و فراپاشی است. این عناصر را با وسوسه های ارتجاعی مرکزگرایی با دست خودتان به نابودی نکشانید (هر بار خواستید که چنین جنایتی مرتکب شوید به یاد خوانندگان داستانتان بیفتید که نیاز به کمی آزادی برای فکر کردن و درک داستان شما دارند). پس یادتان باشد که زتا (یا کیسی) هر کجا که می رود، هر کاری که می کند و از هر چیزی که سخن می گوید نباید به فکر مرکز، هدف و یا معبود یکتایی باشد. او به مجموعه ای فراپاشیده شده از هدف ها و معبودهای مختلف ارجاع می دهد. پس یک بار دیگر به کیسی محبوب نگاه کنید. او خاطره محوی از فردی به نام زتا دارد. این زتا به نوعی غیاب یکسری از ویژگی های کیسی در برابر حضور و وجود ویژگی های دیگر اوست.
 

نظر شما