ولز و استودیوهای لعنت شده، گفت و گو با مارتین اسکورسیزی(بخش پایانی)
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

ولز و استودیوهای لعنت شده، گفت و گو با مارتین اسکورسیزی(بخش پایانی)

روزنامه شرق، سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲ - ۱۳ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۶ ژانویه ۲۰۰۴
 

تیموتی رایس - ترجمه حامد صرافی زاده:
- شما در مورد دارو دسته نیویورکی ها سخت کوشانه همه چیز را انجام دادید؟

بله، چون که من همیشه چیزهای دیگر را هم می بینم. به نظرم این فیلم مثل مجسمه ای غول پیکر است. می بایست مدام از آن می تراشیدید. کوندون هم همین طوری بود، اما بیشتر از مجسمه به نقاشی شباهت داشت و برای همین می بایست در هنگام ساخت، در حال و هوایی کاملاً متفاوت به سر می بردید. اصلاً سبک، لحن، مضمون آن فیلم، کاملاً با دارودسته نیویورکی ها فرق داشت. اصلاً سبک لحن است. در حقیقت این خود شما بودید که می بایست به فیلم آهنگ خاصی می بخشیدید و خود را در خلسه و سرگشتگی فرو می بردید. دلم می خواست تماشا گرانم در خلسه فرو روند و حتی اگر مذهبی نبودند وجوهی از نهاد و ذات مذهبی را تجربه کنند. اما ترفندی که در آنجا به کار گرفتم _ البته در هنگام تدوین به آن پی بردم _ این بود که از کنار هم قرار دادن تصاویر اکشن و غیراکشن، تصاویری که هیچ چیزی در آن اتفاق نمی  افتاد، حالتی از پویایی و تحرک را به فیلم تزریق کنم و در حقیقت به نوعی حرکت برسم. فیلم، احساساتی نبود اما حسش را منتقل می کند، ببینید توضیح دادنش خیلی سخت است. حس فیلم کوندون کاملاً با ساختار، رنگ ها و حال و هوایش گره خورده بود. می توانم ادعا کنم فیلم بیش از هر چیزی به موسیقی شبیه بود.

- اما به نظرم این مقولات که بیان می کنید، جزو دغدغه های همیشگی شما بوده است، این طور نیست؟

نه الزاماً. هر فیلمی با فیلم دیگر متفاوت است. کوندون جذاب جلوه می کرد چون که واقعاً قابل فهم بود. من می توانستم بگویم: «آهان می خوام این جا از رنگ استفاده کنم»، اما خب این کار را نکردم. ما فقط می بایست یه عالمه سکانس های مختلف را کنار هم می گذاشتیم. علتش این بود ما با سه دالایی لامای مختلف طرف بودیم. خط داستانی ما خیلی ساده بود. جابه جا کردن صحنه های فیلم را در مرحله تدوین کنار گذاشتیم و به مدت دو هفته مشغول فیلمبرداری شبانه شدیم. شاید خیلی ها فکر کنند که کوندون فیلم موفقی نبود، اما به نظر من فیلم دقیقاً به چیزی که می خواسته رسیده. همان طور که گفتم شما در هنگام دیدن فیلم باید خودتان را با آن همراه کنید. در فیلم هایی مثل این، من بیشتر از هر چیزی به محتوا و مفاهیمی که فیلم رویش تأکید دارد راضی ام و این موضوع را نمی فهمید مگر با تک تک نماها همراه شوید.

- می خواهم از شما چند سئوال هم درباره عواملی که با آنها کار می کنید بپرسم. مدت مدیدی است که با تلما شون میکر (تدوین گر آثار اسکورسیزی) کار می کنید، اما می خواهم بدانم بقیه عواملتان را چگونه انتخاب می کنید؟ مثلاً تا به امروز با فیلمبرداران متفاوتی کار کرده اید.

راستش را بخواهید این موضوع به ویژگی  و خصوصیات آنها بر می گردد. همیشه کسی را انتخاب می کنم که به درد فیلم بخورد و انتخابم با فضای فیلم هماهنگ باشد. مثلاً در مورد فیلمنامه نویس ها، کسی مثل جی کاکس که ما سی سال است با یکدیگر دوست صمیمی هستیم. و شما همیشه با یک نویسنده درباره موضوعی خاص و مشخص کار می کنید. خیلی وقت ها از ایده ای که در سردارم شروع می شود و در طول چندسال پرورش پیدا می کند. یا در «راننده تاکسی»، فیلمنامه را خود پل شریدر نوشته و کاملاً محصول اندیشه و خلاقیت او بود. در چنین فیلمی و در مواجهه با چنین نویسنده ای او هر کاری که می خواهد انجام می  دهد، شما هیچ ایده خاصی را به او نمی دهید... فیلمنامه را برایان دی پالما به من پیشنهاد کرد و سرانجام من هم ساختمش. اما یادتان باشد که بعد از کارگردانی «خیابان های پایین شهر» توانایی ساخت آن را پیدا کردم. حضور دنیرو نیز باعث شد سرمایه بیشتر را به دست  آوریم. بعضی وقت ها، من و شریدر اگر پروژه مشترکی داشته باشیم، چند سال با همدیگر هستیم او چیزهایی می نویسد، شاید من آنها را بسازم، شاید هم ساخته نشوند. ببینید مثلاً موقعی که در میان مردگان را خواندم به این فکر افتادم پل تنها کسی است که می تواند فیلمنامه را بنویسد او از آن به شدت خوشش آمد و فیلمنامه را نوشت. برای همین تلاش می کنم تا ترکیبی از... [در باز شد و لویس اسمیت اعلام کرد که وقت ما تمام شده. من به او گفتم شش صفحه سئوال مانده و از او پنج دقیقه وقت خواستم، او گفت: «پس با این حساب دیگر نمی توانی در کنار پنجره از مارتی عکس بگیری.» او بالاخره قبول کرد که اجازه دهد پنج دقیقه بیشتر با او گفت وگو کنیم.]

اسکورسیزی: به هر حال. در «عصر معصومیت» جی کاکس کتاب را به من داد. حتی در دارودسته نیویورکی ها هم قضیه همین طور بود. وقتی گفتم که می خواستم در طول بیست سال گذشته این فیلم را بسازم، مطمئن باشید اغراق نکردم. تجهیزات، مقدمات ساخت فیلم و این دوره تاریخی آمریکا باعث شد تا ساخته شدن فیلم ۲۵ سال به تعویق بیفتد. فکر می کنم اصلاً نیازی به گفتن این حرف ها نباشد، ولی این فیلم در طول این سا ل ها شکل گرفت. به هر حال نویسندگان خاصی وجود دارند که روحیات و علایق شان به من نزدیک است و خب من هم همیشه دنبال آنها هستم.

- کدام یک از مراحل فیلمسازی برایتان از بقیه جذاب تر است؟

خب، تدوین را یک جورهایی از بقیه مراحل بیشتر دوست دارم.

- کدام بخش را کمتر دوست دارید؟

فیلمبرداری.

- واقعاً؟

آره، چون که در این مرحله با کلی پرسش، بحث و جدل، گرفتاری، شک و دودلی طرفید. خب، بعضی وقت ها این پرسش ها باعث آشفتگی تان شده و ذهن شما را به خودش مشغول می کند و باعث می شود توجه شما از موضوع اصلی دور شود. منظورم این است که ذات کارگردانی با سئوال گره خورده. اما شخصی که از شما سئوال می پرسد اصلاً نمی داند که این پرسش ها ذهنمان را منحرف می کند یا نه. خود من فقط موقعی متوجه این مسئله می شوم که سئوال مطرح شده باشد. و همین باعث می شود که دچار اضطراب و نگرانی شوم. البته از به سر بردن در چنین حال و هوایی، احساس راحتی می کنم. اما دوست ندارم در ذهنم نگران چیزهای دیگر باشم. مثلاً آیا بازیگر از پس فلان سکانس بر می آید؟ قراره چه اتفاقی بیفتد؟ بارون می باره یا نه؟ و ...

- آیا هیچ کدام از فیلمسازانی که در حال حاضر مشغول به کار هستند، توانستند مثل کاساویتس سال ها قبل، شما را منقلب کنند.

اگر چند سال پیش بود به شما می گفتم اوه، من خیلی فیلم های مدرن رو نگاه نمی کنم، اما این حرف به هیچ وجه راست نبود. من در طول سال های گذشته، یه عالمه فیلم مدرن دیدم. یه عالمه فیلم  که دوستشان دارم. همین طور فیلم های کارگردان های جوان آمریکایی- آثار وس اندرسون را واقعاً دوست دارم، کریستوفرنولان، پل توماس اندرسون، لینکلیتر. وقتی که فیلم های این اشخاص را می بینم (البته اسم خیلی های دیگر را به شما نگفتم) حس می کنم عمرم را تلف نکرده ام. این فیلم ها معنی خاصی برایم دارند. همچنین یاد می گیرم که قصه هایم را چگونه روایت کنم. بعضی وقت ها نمی توانم کارها و شیوه هایی که آنها به کار می گیرند را انجام دهم. خب، علتش هم معلوم است، آنها متعلق به دنیای مدرن این دوران هستند، ولی من مال این زمانه نیستم. من به گذشته ها تعلق دارم.

- در آغاز هزاره جدید، نسبت به آینده جریان فیلمسازی خوشبینید؟

آره، کمی خوشبینم. استودیوها در طول ده سال گذشته فیلم های خوبی ساخته اند، تاکید می کنم فیلم های خوب. مشکل اینجاست، که طی دهه گذشته، فیلم های بسیاری حفظ و نگهداری شده اند، اما اگر خوش شانس بوده باشیم، شاید تنها ۱۰ تا ۲۰ درصد از فیلم ها را پس از سال ۱۹۸۰ حفظ کرده ایم. منظورم این است که نصف بیشتر فیلم های آمریکایی قبل از ۱۹۵۰ دیگر موجود نیستند، بیش از ۷۰ درصد فیلم های صامت دیگر وجود ندارند، اشخاصی از این موضوع باخبرند، اما من فکر می کنم در حال حاضر وظیفه ما این است که این آگاهی را به سینماگران نسل جدید منتقل کنیم. شما فیلم را می سازید و آماده اکران می کنید، اما بعد از آن چه می شود؟

- شما به نکته خوبی اشاره کردید. شما استودیوها را مثل...

مسئول و متولی هستند. بله مثل پیشخدمت های نجیب زادگان دزد قدیمی. اندرو کارنگی، تالار کارنگی را ساخت، اما امروزه در آمریکا، سرمایه ها در دست آنها مانده و آنها آن را در اختیار عموم قرار نمی دهند و این نشانگر چیزی جز حرص و آز نیست.

استودیوها در قبال این فیلم ها مسئولند، من متوجه شده ام که استودیوها مسئولیت و قیمومیت عمومی آن را بر گردن دارند. به خصوص در مورد فیلم های جذاب جدیدی که ساخته می شوند از فیلم های سودربرگ گرفته تا فیلم های الیور استون و وس اندرسون و...ما این مسئولیت را به آنها داده ایم و آنها به شدت ناشیانه عمل کردند و خواهند کرد. چرا؟ چون وقتی قرار می شود روسای استودیوها انتخاب شوند، آنها را برای نگهداری و حفظ آثار سینمایی استخدام نمی کنند. آنها فقط باید پول در بیاورند، به نظرم در هر استودیویی می باید جریان همیشگی حفظ آثار سینمایی وجود داشته باشد.

- شما در کتابتان (سفری دور و دراز در سینمای آمریکا) گفته اید: «سینما پاسخگوی میل کهن زاد بشر به ناخودآگاهی جمعی است و نیاز او به قسمت کردن حافظه جمعی را برآورده می کند.» امروزه هنری که اکثریت مردم با آن سروکار دارند، سینماست. فکر می کنید چه چیز هایی سینما را از بقیه هنرها متمایز می کند؟

سینما از دل تکنولوژی بیرون می آید. تکنولوژی رسانه ای را آفرید که در آن می توانید از عناصر و نشانه های هنرهای دیگر بهره بگیرید، زمانی که داشتم درباره تدوین فیلم کوندون صحبت می کردم، به شما گفتم که مثل نقاشی بود، اما تدوین آن فیلم شبیه موسیقی هم بود. من همیشه آرزو دارم بتوانم یک قطعه موسیقی بسازم. امیدوارم یک روز هم بتوانم به اجرای موسیقی بپردازم. به هر حال فکر می کنم با تدوین فیلم بیش از هر چیزی به این آرزویم نزدیک شده ام. سال های سال است، موسیقی به اندازه فیلم و سینما تاثیرات عمیق بر من گذاشته. نقاشی، رقص، موسیقی، مجسمه سازی، سینما همه اینهاست.

- ساختار بصری بعضی از فیلم های شما هم برگرفته از تابلو های نقاشی هستند این طور نیست؟

بله، اصلاً تمام تصاویر دارودسته نیویورکی ها، متاثر از رامبراند، نقاشی های آلمانی، فرانس  هالس و بروگل بود.

- دلم می خواست زمان بیشتری برای بحث در این باره داشتیم، اما سئوال مهم تری دارم. می خواستم از شما درباره یکی از اروتیک ترین نماهای سینما، تصویری از روزنا آرکت در «درس های زندگی» [اپیزود اول فیلم قصه های نیویورکی] سئوال کنم؟

[می خندد] اوه، آره، ما با او مثل فروید برخورد کردیم، آن نما از دل خاطرات دلبند های داستایوفسکی بیرون آمده بود.

- شما ساختار تصاویر اروتیک آثارتان را چگونه بنا می کنید؟ اصلاً اروتیسم در فیلم های شما چه جایگاهی دارد؟

همین نقشی را که در وجود خودم حس می کنم. من پیش از این بارها و بارها به خاطر نساختن فیلم هایی درباره رابطه بین مردها و زن ها مورد انتقاد قرار گرفته ام. من فقط با دنیایی که می شناسمش سروکار دارم. خب بیشتر اوقات این دنیا، کاملاً مردانه است. اما اگر فرصت چنین کاری را پیدا کرده باشم، خیلی برایم دشوار بوده که چنین رابطه ای را با حالتی اروتیک به تصویر بکشم که البته شیوه ای جذاب هم هست.ببینید مثلاً شما در «کازینو» حضور اروتیسم را کاملاً حس می کنید، اما مضمون اصلی فیلم، قدرت است.جنسیت هیچ معنی خاصی ندارد، هر وقت که اراده کنند، می توانند انجامش دهند و البته به صورتی کاملاً وقیحانه. اروتیسم آن فیلم درباره حرص و قدرت است.حال با این نگاه، می شود معنی فیلم را این گونه بیان کرد: کازینو داستان  لاس وگاس نیست. این کازینو داستان همه ماست داستانی درباره آمریکا و نوع نگاه کاپیتالیستی موجود در آن.

- از «آلیس ...» تا «کازینو» همیشه شخصیت های زن قوی  در آثارتان وجود دارد.

بله زن ها نقش فعال و مقتدری دارند.

[لویس وارد شده و می گوید واقعاً وقت تمام شده].

- عکاس ما هنوز اینجاست؟

لویس: بله فکر می کنم، همین دوروبر باشه.

- فقط یک عکس.

لویس: نه اصلاً، همین الان هم خیلی دیر شده.

مارتین اسکورسیزی: معذرت می خوام، تدوینگرم اینجاست و ...

-  خیلی بد شد، خیلی دلم می خواست، عکسی از شما بگیریم که خیابان در پس زمینه اش باشد.

لویس: اصلاً وقت نداریم.

-  سه ثانیه، سروته اش رو هم می یاریم.

لویس: ببخشید نمی شه.

مارتین اسکورسیزی: خب ساعت چنده؟ بذار من برم تلمارو ببینم، شما و عکاستون هم خیلی سریع کارتون رو بکنین.

-  خیلی ممنون لویس.در دنیای اسکورسیزی زنان قدرت مندی حضور دارند، اما حرف آخر را مردان می زنند.
 

نظر شما