موضوع : پژوهش | مقاله

خنده های زیر لب(2)

طنز حافظ، طنزی مفهومی است که مصداقش را می توان در همه زمان ها و مکان ها باز جست. این طنز هرگز راکد و متوقف نیست. طنزی است که با روح فرهنگی یک ملت آمیخته است و زنده و پویا بودنش هم جز این دلیلی ندارد.


● طنز های غایتمند و فرجام گرا که در میان مردم به "لطیفه" مشهورند و در موقعیتهای مناسب از سوی اهالی ذوق برای تشریح مفاهیم مختلفی به کارگرفته می شود در پهنه فرهنگ مکتوب ما بسیار است. طنزهایی که مبین احوال و اوضاع برهه هایی از تاریخ کشور ماست. لطافت موضوع و آمیختگی آن با حکمت، و در عین حال برندگی و تلخی حقیقتی که در آن نهفته است ویژگی بارز آنهاست. همین مستوری و در پرده کنایه - اما راست - سخن گفتن نه تنها خصلت زیبایی شناسی طنز فاخر است بلکه گریزگاهی برای رهایی از ضیق بیان مستقیم هم هست. بدین اعتبار کنایه و تعریض مهم ترین رکن صور خیال طنز فاخر است.
البته بیشتر محققان کنایه و تعریض را در کنار هم آورده اند و این دو را به یک معنا دانسته اند اما برخی نیز کوشیده اند تا تفاوتهای ظریف میان این دو را بیان بدارند. مثلا "ابن رشیق"(9) در کتاب "العمده" معتقد است که کنایه عبارت از این است که چیزی را بدون استعمال لفظ موضوع له آن یاد کنیم ولی تعریض این است که چیزی را در کلام بیاوریم که بر چیزی که در کلام نیامده است دلالت کند.(10)
"تفتازانی" به عنوان یکی از برجسته ترین محققان نام آشنای این سرزمین در اقوال و آراء خود همیشه بر قابلیت های بیانی کنایه در حُسن تأثیر بر مخاطبان تاکید فراوان دارد. مطالعه آثار او و بزرگانی چون "عبدالقاهر جرجانی" موید این حقیقت است که زیبایی شناسی طنز فاخر مبتنی بر کنایه است:
"هنگامی که کنایه ای در سخن آورده می شود معنی این نیست که بر ذات آن چیز افزوده شده است بلکه مقصود این است که در اثبات و پایدار کردن آن چیز افزوده شده است. یعنی آن مفهوم را رساتر، موکدتر و شدید تربیان کرده ایم."(11) برای همین است که سخن کنایی اگرچه آشکارا و پوست کنده نیست ولی رساتر، موکدتر و شدید تر از سخن عریان است. طنز هشدارى کنایه‏آمیز است، از جانب کسى که مى‏داند ولى نمى‏تواند، خطاب به کسى که مى‏تواند، ولى نمى‏داند.
ناگفته پیداست که "گوشه ای که به زیرکی و نازکی به کسی می زنند، فزون تر از سخن روشن و آشکار در شنونده کارگر خواهد افتاد و او را زنهار و هشداری خواهد بود."(12)
یکی از سخن آورانی که در کنایه، توانی فراوان داشت و از قوی ترین شاعران دوره خود به حساب می آمد منجیک ترمذی بود. آنچنان که رضا قلی خان هدایت در مورد او چنین می نویسد: "کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی"(13) از شگردهای جذاب او جابجایی هنرمندانه اجزای جمله برای تاثیر گذاری عمیق بر مخاطب است:
همان طور که می دانیم هر تغییری در بافت عادی زبان، جلب توجه مخاطب را در پی خواهد داشت و اگر گوینده بتواند توجه را بر روی واژه های کلیدی سخنش جلب کند، تأثیر آن واژه ها را افزایش داده است. تغییر مکان واژه در جمله، یکی از ابزارهای کارساز برای این جلب توجه است. اگر این واژه به آغاز یا انتهای جمله برود، بیشتر به چشم خواهد رسید چون ما به طور طبیعی در این دو محل بیشتر درنگ می کنیم. مثلا در این بیت عنصری، کلمه نارَوان (نا + روان = ساکن) به آخر جمله رفته است. شاید این جا به جایی از روی اضطرار و برای رعایت قافیه بوده باشد ولی به هر حال تأثیر خود را نهاده است:
گفتم هزار قلعه روان است شاه را
گفتا که صد هزارش بیش است ناروان
ولی جا به جایی آنگاه تأثیر شگفت آوری دارد که خواننده را نخست به یک معنی و سپس به معنی متضاد آن هدایت کند. این قطعه از منجیک ترمذی را ببینید:
ای خواجه! مر مرا به هجا قصد تو نبود
جز طبع خویش را به تو بر، کردم آزمون
چون تیغ نیک کُش به سگی آزمون کنند
و آن سگ بود به قیمت آن تیغ، رهنمون
شاعر نخست پوزش می طلبد و می گوید که قصد بدی از هجو مخاطب نداشته و فقط می خواسته طبع خویش را امتحان کند؛ چگونه؟ آن گونه که تیغ تیز را بر بدن سگ امتحان می کنند! این جاست که منظور اصلی آشکار می شود و ضربه کاری فرود می آید. اگر شاعر مضمون بیت دوم را برای آخر نگه نمی داشت، گره کار پیش از موعد گشوده شده و تمام لطف شعر از میان رفته بود؛ و یا این نمونه ای زیبا از حافظ:
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم، بی رخ بزم آرایی
تا نیمه مصراع دوّم، چنین به نظر می آید که شاعر از می خوردن توبه کرده است. از این جا به بعد در می یابیم که او علاوه بر می، رخ بزم آرا را هم طلب می کند. حافظ خود در بیتی به طنز پردازی خویش اشاره ای لطیف دارد. او معتقد است که شوخی کردن و طنز آوری بی مدد ساز و کاری بایسته ( صنعت) امکان ناپذیر است:
حافظم در مجلسی، دُردی کشم، در محفلی
بنگر این شوخی که با خلق صنعت می کنم

● در پهنه فرهنگ مکتوب ایران اسلامی نمی توان از دو قله بزرگ طنز آوری چشم پوشی کرد یعنی حافظ و عبید زاکانی. اگرچه این دو در شیوه های بیانی تفاوتهایی با یکدیگر دارند ولی نمی توان از نقش بارز آنها در تبیین و ترسیم واقعیت های جاری و حقلیق مکتوم صرف نظر کرد یا آن را خرد نگریست. حافظ خود می گوید:
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
عجب مهارتی این طوطی ِشیرین گفتار دارد. او رندانه و با ابزار کنایه، سیمای راستین خود را تعمدأ پنهان می دارد تا به گونه ای غیر مستقیم، مخاطب خود را از نیت خویش آگاه گرداند و جاودانگی او نیز قطعا در پرده جادو بودن و نا شناس ماندن است. این تعلیق فریبا که با شگردهایی چون جابجایی اجزا جمله اتفاق می افتد بی شک در جذب هرچه بیشتر مخاطب بسیار موثر است. اما تعلیقی که او به کار می بندد نه به خاطر به رخ کشیدن مهارتهای تکنیکی اش در عرصه هنر است بلکه به منظور احضار قوای ذوقی مخاطب و نهادینه سازی پیام می باشد.
رند هزار هنر شیرازی آن چنان غرق ایهام می شود که مستی و مستوری اش به چشم یکی است و در این پوشش، طنز، جامه هفت رنگی است که برایش هر لحظه صورتی تازه داشته باشد. بیان کنایی در کف با کفایت حافظ چنان سخته و سفته می شود که اصلا نمی توان او را پیش بینی کرد. بسیاری از غزلیات او آکنده به لبخندی ملیح است. لبخندی که بی شک در ورای آن به حقایقی می رسیم که بسی گزنده هم هست. تلنگر مدام به ذهن مخاطب و به شیرین ترین گونه ممکن از واقعیتهای تلخ جامعه سخن گفتن، همان شگردهای رندانه حافظ است. او خود را در میان شیخ و مفتی و محتسب می گذارد و به کنایه ای ترین گونه ممکن از درد بزرگ جامعه اش که همان ریا کاری است پرده برمی دارد:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
او آرام و آسوده مخاطبش را به کنار رود می نشاند تا مفهوم جریانیت و حرکت در درون وی تداعی شود. اما این تداعی از نوع مشابهت است چندان که بی درنگ جریان آب را به جریان عمر پیوند می زند و معنی پدید آمده از رهگذر مشاهده یک امر محسوس را به امری معقول، ربطی اعتباری می دهد.
برلب جوی نشین و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
حافظ هرچند به غم اشارتی لطیف دارد اما بی درنگ به ناپایداری آن هم اشاره می کند. برای همین است که می توان گفت شعر حافظ مبتنی بر اشارت و بشارت است. بشارت بر کسانی که اشارت می دانند. جهانی که او برای مخاطبش می پردازد سرشار از اشاره ها و علایم است. بی شک خردمند راستین همان کسی است که نشانه های عالم وجود را برای رسیدن به معنایی که در پس آن است می کاود. طنز حافظ همه نیشتری آگاه کننده به روح کسانی است که در بند نشانه های عالم گرفتار آمده اند و نمی توانند از نشانه ها به معنا برسند.
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
ذهن تعبیرگر همان ذهنی است که از نشانه ها عبور می کند نه اینکه از نشانه ها عدول کند.
حافظ هرگاه که می خواهد ساختار ِمتناقض جامعه خود را - که به ریا آلوده شده است- نشان دهد از ظرفیت های زبان طنز مدد می گیرد:
این چه شوری است که در دور قمر می‌بینم
همه آفاق پر از فتنه و شر می‌بینم
هر کسی روز بهین می‌طلبد از ایام
علت آنست که هر روز بَـتر می‌بینم
ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت ِدانا همه از خون جگر می‌بینم
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق زرین همه بر گردن ِخر می‌بینم
حافظ در کمال آرامش درونی و با چنان جدیتی تیر طنز را در کمان می گذارد که یک بار هم به خطا نمی رود:
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
او با آن همه علو طبعی که دارد مانند خیلی از کسانی که به خاک پای معشوق افتاده اند، اهل بده بستان است و معشوق او نیز که مطمئنا از شهر شیرازه عشق و از صاحب نظران نکته دان، اهل طرب و طنز است. گفت و گوهای حافظ با معشوق از دل انگیز ترین غزلیات خواجه است؛ هم او حاضر جواب است و هم معشوق. و نتیجه، طنز لطیفی است که هر دو به خوبی به رموزش واقفند.
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبروست او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز بوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش" حافظ" کاین غصه هم سرآید
طنز حافظ؛ نشان از فهم عمیق وی نسبت به اصلی ترین عنصر عالم امکان – یعنی عشق – دارد. این طنز که جان مایه آن را کنایه تشکیل می دهد اگرچه اسباب سرور است اما نکته هایی باریکتر زمو را هم آشکار می کند. طنزی که نسبتی با حقیقت دارد و از قاعده های ادب عدول نمی کند و بر غایتی اصیل استوار است:
دلم ز نازکی خود شکست در غم یار
و گرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
یا:
سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی
طنز حافظ، طنزی مفهومی است که مصداقش را می توان در همه زمان ها و مکان ها باز جست. این طنز هرگز راکد و متوقف نیست. طنزی است که با روح فرهنگی یک ملت آمیخته است و زنده و پویا بودنش هم جز این دلیلی ندارد.

ادامه دارد ...

منبع:  سایت  باشگاه اندیشه ۱۳۸۷/۰۱/۱۵
نویسنده : علیرضا باوندیان

نظر شما