موضوع : پژوهش | مقاله

فردگرایى زیباشناسانه گئورگ زیمل

دهه هاى اواخر ۱۹ قرن نوع جدیدى از فردگرایى پیدا شد که براى این قرن (و شاید قرن بیستم) پدیده اى نوین بود.
اگر چه مى توان گفت که شارل بودلر، خود نمادى از این پدیده فردگرایى زیباشناسانه است، ولى مسلماً وسعت آن در دنیاى جامعه شناسى پدیده اى نوین است. دلایل متعددى براى پیدایش این فردگرایى زیباشناسانه عنوان شده است که از این میان شىءگونگى اجتماعى شاید از دلایل دیگر، جالب تر و کامل تر باشد. در اینجا ما با گئورگ زیمل برخورد مى کنیم و با تفسیرهاى جامعه شناختى او که شاید راهگشایى در فهم پس روى جامعه شىءگونه باشد.
در واقع یکى از دیدگاه هایى که زیمل عنوان مى کند، پیدایش «فاصله» در ارتباطات اجتماعى است. در این فاصله و به واسطه وجود آن است که فردگرایى جدید ظهور مى یابد. در اواخر قرن ۱۹، ما به زمانى برخورد مى کنیم که در آن علائم (مانند علائم تبلیغاتى و غیره) با سرعت رو به گسترش مى گذارند. در این دوره است که فرد براى حفظ خود احتیاج به نوعى جدید از«روان» دارد. به عبارت دیگر روان سنتى جامعه لیبرال دیگر نمى تواند فرد را حفظ کند. در ایدئولوژى جامعه لیبرال فرض بر این است که در نهایت میان روان فرد و جامعه نوعى همگنى وجود دارد. اما پیدایش شخصیت (خنثى) (Blase) نشان مى دهد که روان در جست وجوى چیز دیگرى نیز هست. شخصیت «خنثى» از کشفیات گئورگ زیمل است. شخصیت «خنثى» با «سطح» چیزها در ارتباط است. او از ایجاد رابطه اى عمیق با چیزها گریزان است. «عمق چیزها» براى شخصیت خنثى فراموش مى شود.جامعه لیبرال کاپیتالیستى قرن ۱۹ هر نوع تجربه عمق را منفى مى داند و لذا جهان تجربه لزوماً فرد را در سطح نگه مى دارد. در اینجا ما با «فردیت» جدیدى نیز مواجه هستیم. این فردیت از عدم «درگیرى با جهان» (De-involvement) حکایت مى کند.
در این «عدم درگیرى» است که فردگرایى پیدا شده و رشد مى کند. براى توده اى که تازه به شهر مهاجرت کرده، درگیر نشدن با جهان، یک راه نجات است، چرا که او در معرض بمباران جهان اجتماعى قرار دارد.نظام لیبرال کاپیتالیستى، از سوى دیگر، داراى این بعد است که «تجربه» را ملاک حقیقت مى داند. در اینجا «تجربه» معناى دیگرى به خود مى گیرد. تجربه «خالصانه»، به معناى جست وجو براى حقیقت است و این در جامعه اى است که «تجربه» را مخدوش کرده و به واسطه پدیده هاى گوناگون آن را از بعد رمانتیک خود خارج کرده است. به عبارت دیگر، تجربه یکى از بنیان هاى «خود» رمانتیک است. این پدیده (خود) در قرن ۱۹ در حال رشد و تکامل بوده است. «تحقق خود» (Self-Reali-zation) در واقع تلاش مى کند که از تجربه به فردیت متعالى دست یابد. در دنیاى تحقق خود، تجربه یک رکن اصلى را داراست. اما در انتهاى قرن ۱۹ این نظریه توسط زیمل و دیگران عنوان مى شود، که فردیت در خطر نابودى است.
زیمل در واقع سعى دارد تغییرات فرهنگى انتهاى قرن ۱۹ را مشخص سازد. از نظر او دنیاى «تحقق خود» که همان دنیاى پدیده شناسى روح هگلى است، جوابگوى مسائل انتهاى قرن ۱۹ نیست. «تحقق خود» در واقع اوج فردیت فرهنگى است. در پدیده شناسى هگل روح مجبور است که از مراحل مختلف بگذرد. آنچه که در روح هگلى به چشم مى خورد سیر روح است که به رغم تلاطمات همچنان ادامه مى یابد.از نظر هگل روحى که فقط به درون و خود نظر دارد، روحى بیمار است که نتوانسته بالاترین وظیفه روح را به انجام رساند: فردیت و تحقق خود. به عبارت دیگر روح زمانى بیمار مى شود که از رسالت خود (تحقق خود) فاصله بگیرد و دچار میل به انواع پدیده هاى ساده تر روح و فرهنگ شود. لذا مى توان گفت که روح هگلى در انتهاى قرن ۱۹ دچار نوعى واپس گرایى شده و این «خودشیفتگى» مانع از وجود حالت تکاپوطلب روح شده است. حالت «خنثى» نشانگر آن روحى است که خودآگاهى خود را به کنار مى گذارد. در نهایت مى توان ادعا کرد که حالت «خنثى» نشانگر وجود حالتى است که روح به وسیله آن از جهان عینى خارجى فرار مى کند و تنها به خود پناه مى آورد. در فردگرایى زیباشناسانه، جهان عینى نه مثبت است و نه منفى، بلکه روح در حالت خنثى با جهان روبه رو مى شود و از این طریق سعى مى کند خود را بالاتر از مثبت و یا منفى نشان دهد. در اینجا زیباشناسى در خدمت روح است. فرض بر این است که این حالت خنثى مى تواند سرانجام روح را نجات بخشد.
این نوع زیباشناسى فردگرایانه، در پدیده شهر خود را به نمایش مى گذارد و این شهر است که حالت «خنثى» در آن ظهور مى کند و رشد مى یابد. در شهر تمامى ابعاد خودآگاهى مورد استفاده قرار نمى گیرد بلکه فقط قسمتى از آن مورد استفاده است که بتواند اعمال واکنشى را انجام دهد. بخش دیگر روح از واکنش با پیرامون و دیگران رها شده و این همان بحثى است که در خدمت فردگرایى زیباشناسانه قرار گرفته است.در اینجا، بخش رها شده از واکنش شرطى، مى تواند به بررسى و نگاه زیباشناسانه بپردازد (چنان که در بودلر این چنین است).
در این بخش رها شده است که فرد در ابرشهر (یا کلانشهر) ریشه و منبع جدیدى براى تربیت روح پیدا مى کند. ابرشهر و اقتصاد پولى زمینه اساسى تربیت ذهنیت را به وجود مى آورد. اما نکته اساسى این است که فرد معمولاً با پدیده «مازاد» ذهنیت روبه رو است. ابرشهر نوع جدیدى از زیستن را عرضه مى دارد که تا قبل از قرن نوزدهم سابقه نداشته است. پدیده اى که در فرد شهرى قابل ملاحظه است، جهان درونى او است که تا قبل از پیدایش ابرشهر در حد کمى وجود داشته است. وجود این درون وسیع است که ابرشهر را به شکلى خاص درآورده و باعث وجود ارتباط نزدیک هنر با زندگى توده ها است.
وجود این چنین «درون» گسترده به توده ها مى آموزد که رابطه مستقیم میان گسترش ابرشهر و رشد درون وجود دارد.در اینجا باید به اقتصاد پولى و مکانیسم هاى آن نیز توجه کرد. اقتصاد پولى، در واقع اقتصاد ایده آل ابرشهر و فردیت جدید است. زیمل شرح مى دهد که وجود اقتصاد پولى سبب مى شود که فرد در مقابل گروه و گروه گرایى بتواند راه دفاعى مناسب را در اختیار بگیرد. به عبارت دیگر اقتصاد پولى جهان رابطه ارگانیک را تبدیل به مکانیسم پولى و اقتصاد ارزش مبادله اى مى کند. لذا در اینجا ما مى توانیم شاهد پیروزى دنیاى آبستراکسیون (انتزاعیات) بر گروه باشیم. فقط در قرن ۱۹ است که دنیاى انتزاعى براى اولین بار بر جهان گروه چیره مى شود. اقتصاد پولى نیز نمونه اى از جهان انتزاعى است که در آن «عقل» حکمفرمایى مى کند.
دنیاى عواطف و احساسات به کنار رفته و «عقل» مطلقاً حکومت مى کند. در دنیاى غیرپولى، احساسات و عواطف، در حکم جزیى از مکانیسم عملکرد اجتماعى است. مراسم مهم اجتماعى (مانند عقد و عروسى و ازدواج، سوگوارى، رسیدن سال نو و غیره) نمودارى از جامعه اى است که در آن احساسات و عواطف در اوج خود در جامعه وجود دارد. در این مراسم مهم فرد توسط قطب هاى متفاوت شادمانى و اندوه در حیات اجتماعى شرکت مى کند.اما دنیاى اقتصاد پولى تمامى این ابعاد را دگرگون مى سازد. از آنجایى که در اینجا عقل بیشتر حکومت مى کند لذا شادمانى و اندوه فى نفسه داراى عملکردى نیستند. وجود عقل نشان دهنده ارتباط اجتماعى بوده و ما در اینجا با یک دنیاى خاکسترى از واقعیات اجتماعى مواجه هستیم. آنچه که این جهان را خاکسترى مى کند وجود همین ارتباط فکرى است که در چارچوب اقتصاد پولى عمل مى نماید.
در اینجا باید به نقش دانش نیز اشاره اى بشود. دانش چه به صورت دانش نظرى و چه به صورت دانش لابراتوارى باعث تثبیت هر چه بیشتر «تعقل» شده و دنیاى عواطف و احساسات را کنارزده و عقل گرایى را کامل مى کند. البته باید دانست تصویرى که زیمل ارائه مى دهد، تصویرى است از جامعه پروتستان آلمانى که در آن، درون گرایى و درون نگرى (inwardness) بسیار مهم بوده و لااقل داراى حکومتى مبتنى بر ۵ قرن پیاپى عقل گرایى است.
مارکسیسم نیز مانند بسیارى دیگرى از دیدگاه هاى مدرن، فرزند این جامعه در مراحل تکامل یافتنى اش است. در اینجا طبق نظریه زیمل، فرهنگ عینى (Objective Culture) خود را از فرهنگ ذهنى جدا مى سازد و در واقع بر آن مسلط مى شود. پیدایش و گسترش فرهنگ عینى از فرد نیز ساختى عینى مى سازد که همراه با رشد کاپیتالیسم و تکنولوژى تمامى ابعاد زندگى را در برمى گیرد.در اینجا مى توان بدین نتیجه رسید که با رشد فرهنگ عینى «چیز» نیز، بعدى جدید در زندگى فرد را باز مى کند. شىءگونگى اى که سال ها بعد از گئورگ زیمل مطرح مى شود و در مارکسیسم غرب خود را نشان مى دهد، داراى ریشه اى نیز در گئورگ زیمل است.تفاوت میان فرهنگ ذهنى و عینى نوع جدیدى از حیات اجتماعى را به وجود مى آورد که تا آن زمان وجود نداشته است، این پدیده همان از «خودبیگانگى» است که در نوشته هاى مارکس جوان عنوان شده است فاصله عمیق میان جهان ذهنى و جهان عینى این نوع از خودبیگانگى را تشدید مى کند.
در واقع به علت وجود این پدیده است که نوآورى فرهنگى و هنرى میسر مى شود. در جهان از خودبیگانه است که فرد در نهایت باید به خویشتن پناهنده شود (چرا که ابعاد دیگر فرو ریخته است). لذا مى توان مشاهده کرد فرد داراى درونى بسیار مستغنى است. حال آنکه دنیاى عینى بسیار فقیر و یک بعدى است.در اینجا است که مى توان پى برد چرا زیمل به شعر زمان خود تا بدین سان علاقه مند بوده است. شاعر معاصر زیمل همان (اشتفان گئورگ) است که شهرت بسیار داشته و او کسى است که معتقد است شعر را باید با زبانى پیچیده بیان کرد.علاقه زیمل به «ماجراجو»، به عنوان یک نمونه اجتماعى نشانى از این است که او به نمونه هاى حاشیه اى علاقه مند است. «ماجراجو» در جامعه مکانیسم پولى و مکانیکى دوران زیمل رو به زوال مى رفته است. او از این نظر که این تیپ اجتماعى دیگر جانى ندارد به تحلیل او مى پردازد. همچنین علاقه او به «خرابه هاى تاریخى» و باستانى نشانى از این دارد که او آینده جامعه اروپایى را به چه سان ترسیم مى کرده است. برلین شهر بسیار مدرن نیز گویى مانند زیمل مى اندیشیده چرا که سالن هاى عرضه نقاشى و مد در آن بسیار است.
زیمل را مى توان در شمار آن اندک متفکرانى قرار داد که (مانند هانرى برگسون) آینده را به صورت پیروزى همه جانبه فرهنگ عینى مى نگرد. در فرهنگ عینى است که همه چیز به صورت چیز دیگر در آمده و اصل خود را فراموش مى کند. اما به علت وجود «زندگى ذهنى» است که انسان همچنان مى تواند در مقابل هجوم فرهنگ عینى مقاومت کند.


منبع: روزنامه شرق ۱۳۸۳/۰۴/۰۶
نویسنده : مسعود یزدى

نظر شما