موضوع : پژوهش | مقاله

منفعت جامعه شناس

در واقع، «قدرت» منحصر به فرد سرمایه اقتصادى از این واقعیت سرچشمه مى گیرد که این سرمایه، به اقتصاد محاسبه اقتصادى، اقتصاد اقتصاد اجازه فعالیت مى دهد، که ویژگى هاى آن عبارتند از: مدیریت عقلایى و نگهدارى و انتقال _ به زبان دیگر، مدیریت عقلایى - در این نوع اقتصاد آسان تر است که این مسئله در واقعیت این نوع اقتصاد که همان پول است، قابل مشاهده است و همچنین محاسبه و پیش بینى که نشان دهنده این واقعیت است که با محاسبه و علم ریاضیات نیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ دارد.


یادداشت مترجم:
پیر بوردیو (Pierre Bourdieu) در اول آگوست ۱۹۳۰ در شهر کوچک دنگون (Denguin) در کوهپایه هاى پیرنه به دنیا آمد. بوردیو لیسانس فلسفه خود را از دانشگاه اکول نرمال سوپریور در پاریس اخذ کرد و پس از آن در فاصله سال هاى ۱۹۶۲ - ۱۹۵۸ ضمن خدمت در ارتش فرانسه در جنگ استقلال الجزایر به انجام تحقیقات مردم نگارانه خود پرداخت که این تحقیقات از جمله کارهاى معتبر او در حوزه جامعه شناسى و مردم شناسى محسوب مى شوند. وى در ۱۹۶۸ مرکز جامعه شناسى اروپایى را بنیانگذارى کرد و خود تا پایان عمر ریاست آن را بر عهده داشت. در سال ۱۹۷۵ مجله بین رشته اى «مطالعات علوم اجتماعى» را تاسیس کرد که به مرکز مهمى براى چاپ مقالات او و هوادارانش تبدیل شد. بوردیو در سال ۱۹۸۱ کرسى تدریس جامعه شناسى ریمون آرون در کالژ دوفرانس (College de France) را در حالى که بیشتر جامعه شناسان برجسته فرانسوى چون ریمون بودون، آلن تورن بر سر اشغال آن با هم رقابت داشتند، به خود اختصاص داد. بوردیو جوایز علمى فراوانى را دریافت کرده است که از آن میان مى توان به «مدال طلاى مرکز پژوهش هاى علمى» فرانسه (CNRS) در ،۱۹۹۳ جایزه گافمن در ۱۹۹۶ و همچنین مدال هاکسلى (Huxley) در ۲۰۰۲ اشاره کرد. بوردیو جامعه شناسى است که کار او حوزه گسترده اى را از فلسفه تا مردم شناسى دربر مى گیرد. به طور کلى ویژگى منحصر به فرد و یا حداقل کم نظیر بوردیو به عنوان یک جامعه شناس این است که وى به ترکیب و ادغام نظریه و تحقیقات تجربى به شدت معتقد بود. در واقع او همواره به دنبال مرتبط ساختن ایده هاى نظرى خود با تحقیقات تجربى بود که در زندگى روزمره افراد جامعه ریشه دارند و کار او را مى توان به عنوان جامعه شناسى فرهنگى یا نظریه عمل در نظر گرفت. مقاله حاضر که ترجمه آن را مى خوانید توسط بوردیو در سال ۱۹۸۱ به سمینار «مدل اقتصادى در علوم اجتماعى» ارائه گردیده و در نشریه Economies et societes به چاپ رسیده است. شماره (1984,Oct,18)
چرا گفت وگوى میان اقتصاددانان و جامعه شناسان دربردارنده بدفهمى هاى فراوانى است؟ احتمالاً به این دلیل که تقابل این دو رشته علمى، تقابل دو تاریخ متفاوت و بنابراین دو فرهنگ متفاوت است: هر یک، گفته هاى دیگرى را با توجه به قواعد و فرهنگ خاص خود درک مى نماید...

نخست، مفهوم منفعت. من به منظور نشان دادن مخالفت خود با سنت ایده آلیستى که علوم اجتماعى و متداول ترین واژگان آن (انگیزه ها، آرزوها و غیره) را آشفته مى ساخت، این واژه را به جاى واژه هاى دیگرى که در معناى سرمایه گذارى عاطفى و فریبنده خود، کم و بیش معادل آن هستند، به کار گرفته ام. این واژه به رغم کهنگى در اقتصاد، در جامعه شناسى اثر بدیعى برجاى گذاشته است. گفته مى شود که من معناى متداول موردنظر اقتصاددانان را در مورد آن به کار نبرده ام. صرف نظر از اینکه منفعت نوعى داده طبیعى، انسان شناختى است، با توجه به ویژگى هاى تاریخى اش یک نهاد قراردادى است. این منافع هستند که وجود دارند نه یک منفعت. منافع متغیر با زمان و مکان و تقریباً به همان میزان نامحدود: منافع به تعداد عرصه هاى فعالیت، به تعداد عرصه هاى فعالیتى که در طول تاریخ شکل گرفته اند و داراى نهادها و قوانین عملکرد خاص خود هستند، وجود دارند. بین یک عرصه تخصصى و نسبتاً مستقل و منافع و مخاطرات خاص وابستگى متقابلى وجود دارد: عرصه مورد نظر و منافع آن (که خود به واسطه روابط قدرت و کشمکش و با هدف متحول ساختن همین روابط قدرت که شکل دهنده عرصه مذکور هستند، پدید آمده اند) از طریق سرمایه گذارى هاى جدایى ناپذیر روانشناختى و اقتصادى در کنشگران داراى ساختى معین، سرمایه گذارى هاى مربوط به زمان، پول، کار و غیره را ایجاد مى نمایند. (من قبلاً به این مسئله اشاره کردم که به تعداد عرصه هاى فعالیت، اشکال مختلف کار نیز وجود دارند و باید فعالیت هاى اجتماعى یک آریستوکرات، یا فعالیت هاى مذهبى یک کشیش یا خاخام را به عنوان اشکال ویژه کار که در راستاى حفظ یا افزایش اشکال خاصى از سرمایه تلاش مى کنند، مدنظر قرار داد.)
به زبان دیگر، منفعت شرط بلافصل عملکرد هر عرصه اى (عرصه علمى، عرصه مد لباس و غیره) محسوب مى شود، بدین شکل که منفعت «مردم را به حرکت وا مى دارد»، به آنها کمک مى کند که دور هم جمع شوند و با هم به رقابت و کشمکش بپردازند و محصول نحوه عملکرد عرصه موردنظر است. در هر مورد، اشکال این مجموعه نهادهاى تاریخى در یک لحظه تاریخى مفروض که پدید آورنده یک عرصه اقتصادى مفروض هستند را باید به همراه اشکال منفعت اقتصادى که با عرصه مذکور داراى رابطه اى دیالکتیکى است، مورد بررسى قرار داد. به عنوان مثال، بررسى و درک رفتار اقتصادى امروز کارگران در صنعت فرانسه بدون در نظر گرفتن - وضعیت نهاد حقوقى (حقوق مالکیت، حق کار، میثاق هاى جمعى و غیره) و همچنین احساسات مربوط به حقوق و مزایایى که در مبارزات گذشته به دست آمده اند و در موارد مشخصى، از وضعیت هنجارهاى حقوقى به طور مثال از حق کار پیشى مى گیرند، و در موارد دیگرى، ممکن است از تجربه آشکارا منظم عقب بمانند و بنابراین مبناى احساسات مربوط به خشم و مطالبات جدید آنها و غیره را پدید آورند- به عنوان اجزاى تعریف منفعت که راهنما و محرک کارگران است، ساده انگارانه خواهد بود. براساس تعریف مذکور، منفعت محصول مجموعه معینى از شرایط اجتماعى است: به عنوان یک ساخت تاریخى نمى توان آن را با هیچ دانشى غیر از دانش تاریخى درک نمود، همچون گذشته، به گونه اى تجربى و بدون استنتاج «پیشین» از طبیعتى فراتاریخى.
هر عرصه فعالیت، به عنوان یک محصول تاریخى، منفعت را که پیش شرط عملکردش است. ایجاد مى نماید. این امر در رابطه با عرصه اقتصادى نیز صدق مى کند، عرصه اى که به عنوان یک حوزه نسبتاً مستقل از قوانین خود پیروى مى کند و داراى اصول و قواعد خاص خود است که با تاریخى اصیل پیوند دارد، شکل خاصى از منفعت را پدید مى آورد که در میان اشکال پذیرفته شده منفعت، مورد ویژه اى محسوب مى شود. جادوى اجتماعى مى تواند کم و بیش هر چیزى را جذاب جلوه داده و آن را موضوع کشمکش قرار دهد. مى توان پرسش مارسل موس در باب سحر را به حوزه اقتصاد نیز تعمیم داد و جست وجوى مبناى قدرت اقتصادى (یا سرمایه) در کنشگر یا مجموعه کنشگران، در یک مکانیسم یا نهاد را کنار گذاشت. مى توان گفت که عامل اصلى پدید آورنده این قدرت، تنها عرصه فعالیت نیست بلکه مجموعه اى از تمایزات و تفاوت ها است که مبناى ساختار قدرت مذکور را شکل مى دهد، و تمایلات مختلف، منافع متفاوت و یا حتى متضادى که قدرت اقتصادى در کنشگران پدید مى آورد در بخش هاى مختلف آن قرار مى گیرند و عامل حفظ ثبات یا دگرگونى آن محسوب مى شوند. در میان سایر چیزها، این مسئله بدین معنى است که تمایل براى وارد شدن در بازى اقتصادى، سرمایه گذارى در بازى اقتصادى که خود محصول یک بازى اقتصادى معین است، سرچشمه حقیقى این بازى است. تمامى انواع اقتصادگرایى این واقعیت را نادیده گرفته اند. تولید اقتصادى تا زمانى به فعالیت خود ادامه مى دهد که ارزش محصولاتش را به اثبات برساند (امروز شاهد این واقعیت هستیم که میزان کارى که در جهت ایجاد نیاز براى یک محصول انجام مى شود مرتباً در حال افزایش است، و همچنین باید ارزش فعالیت تولیدى را نیز به اثبات برساند، که این به طور مثال علاقه به کار به جاى فراغت است. این مسئله زمانى به طور عینى محقق مى شود که تناقضات بین منطق نهادى چون نهاد آموزش که مسئول پرورش و آموزش تولید کنندگان است و منطق نهاد اقتصاد، ظهور گرایش هاى جدید در رابطه با کار را که غالباً با ساده انگارى فراوان «آلرژى نسبت به کار» تلقى مى شوند تائید نمایند. گرایش هایى که در زوال هر نوع احساس غرور در مشاغل افراد در هر احساس افتخار حرفه اى و یا در علاقه به انجام هر وظیفه اى به نحو احسن و غیره، قابل مشاهده هستند. آنچه که مردم با نگاه به گذشته درمى یابند، تمایلاتى است که به دلیل از دست دادن وضوح و روشنى خود به بخشى از شرایط عملکرد اقتصاد تبدیل شده اند _ شرایطى که به آرامى در معادلات متخصصان به فراموشى سپرده شده اند. این گزاره هاى نسبتاً پیش پا افتاده در صورتى که بسط یابند، مى توانند فرد را به نتایجى برسانند که از عمق بیشترى برخوردار هستند. بدین ترتیب مردم مى توانند مشاهده نمایند که به عنوان مثال از طریق ساختار توزیع ثروت که به لحاظ حقوقى تضمین شده و بنابراین توزیع قدرت در یک عرصه مورد نظر ساختار حوزه اقتصادى تعیین کننده تمامى آنچه که در آن عرصه مى گذرد و مشخصاً وضعیت قیمت ها یا دستمزدها است. اهمیت این موضوع در این است که کشمکش سیاسى مذکور در جهت تعدیل ساختار حوزه اقتصادى هدف اصلى علم اقتصاد است. حتى معیار «ارزش» که موضوع اصلى مباحثه اقتصاددانان است نیز نمى تواند از موقعیت خود به عنوان موضوع تضاد در واقعیت خاص جهان اقتصاد رهایى یابد. از این رو با وجود تمام دشوارى هاى موجود علم اقتصاد باید در تعریف خاص خود از مقوله ارزش به جاى طرح ادعاى پایان یافتن تضاد مذکور با یک حکم به اصطلاح عینى و تلاش براى کشف حقیقت مبادله در رابطه با برخى ویژگى هاى ذاتى کالاهاى مورد مبادله این واقعیت را در نظر بگیرد که معیار «ارزش» خود موضوع تضاد است. در واقع درک شیوه تفکر مادى گرایانه به واسطه مفهوم ارزش کار خود خالى از پارادوکس نیست. همچون مارکس که در بحث از فتیشیسم کالایى اعلام کرد که گرایش غالب این است که مالکیت کالا نه به عنوان روابطى که مالکیت مذکور با تولیدکننده و خریداران بالقوه برقرار مى کند، بلکه به عنوان یک شىء مادى تلقى مى شود.
با توجه به محدودیت هاى یک سخنرانى تقریباً فى البداهه و موجز نمى توانم بیش از این بحث را ادامه بدهم و باید به بحث دوم که درباره استراتژى است نیز بپردازم. استراتژى اصطلاحى است که من هیچ گاه آن را بدون مقدارى تردید به کار نمى برم. اصطلاح مذکور این خطاى منطقى بنیادى را تقویت مى کند که در آن واقعیت به عنوان مبناى واقعیت توصیف شده در نظر گرفته مى شود و جمله «گویا واقعیت روى مى دهد» که انطباق وضعیت با گفتمان نظرى را مورد تاکید قرار مى دهد را نادیده مى گیرد. به زبان دقیق تر استراتژى فرد را به سوى درک نهایى ساده انگارانه اى از عمل سوق مى دهد (که خود موجب شکل گیرى کاربرد متداول مفاهیمى چون منفعت، محاسبه عقلانى و غیره مى شود) در واقع تمامى تلاش من در راستاى تحقق این هدف است که با بهره گیرى از مفهوم ساخت به عنوان مثال، روشن سازم که چگونه رفتار اقتصادى یا سایر رفتارها به شکل مراحل متوالى درمى آیند که به گونه اى عینى به سمت هدف مشخصى هدایت مى شوند، بدون آنکه لزوماً محصول یک استراتژى آگاهانه یا یک جبر مکانیکى باشند. کنشگران تا حدودى در عملى وارد مى شوند که متعلق به خودشان است نه عملى که خود آزادانه انتخاب کرده اند و نه عملى که تحت تاثیر محدودیت هاى مکانیکى به انجام آن وادار شده اند. علت تمامى مسائل فوق این است که ساخت مورد نظر یعنى مجموعه تمایلاتى که از طریق رابطه با یک عرصه خاص فعالیت شکل گرفته اند، در نتیجه حصول شرایط مورد نیاز براى اثربخشى، اثربخش و فعال مى شوند، شرایطى که مشابه و متناظر با شرایط پدیدآورندگانشان است. ساخت فوق الذکر به عامل ایجاد اعمالى بدل مى شود که بلافاصله با زمان حال و حتى با آینده اى که در حال تجلى یافته (یعنى اهداف خیالى) هماهنگ شده اند و این هنگامى صورت مى گیرد که این ساخت با فضایى روبه رو مى شود که آنچه قبلاً به عنوان گرایش طبیعى (براى انباشت یا سرمایه گذارى پول و غیره) و تمایل (براى محاسبه و غیره) در درونش وجود داشته را در شکل فرصت هاى عینى عرضه مى کند به این دلیل که خود را با ترکیب ساختارهایى (که از نظر علمى به عنوان احتمالات) وابسته به کلیتى مشابه در نظر گرفته مى شوند شکل مى دهد. در این وضعیت کنشگران تنها باید از «طبیعت» اجتماعى خود تبعیت کنند، این عکس العملى است که تاریخ در برابر آنها داشته است این که به گونه اى «طبیعى» با جهان تاریخى که در نقطه مقابل آنها قرار دارد هماهنگ شوند، آنچه را که باید انجام دهند و آینده اى را محقق نمایند که به صورت بالقوه در جهانى تجسم یافته که انسان ها در آن همچون ماهى در آب هستند. نمونه متضاد با مورد بالا «دن کیشوت» است او ساختى که محصول وضعیت پیشین این جهان بود را در درون فضاى تحول یافته اجتماعى و اقتصادى مستقر مى کند. اما فرد تنها باید به گذر عمر بیندیشد، بدون آنکه تمامى مواردى که ساخت مورد نظر به دلیل متعلق بودن به شرایط متفاوت با شرایطى که باید در چارچوب آنها عمل کند با آنها ناسازگار است را فراموش کند به عنوان مثال کنشگرانى که از جوامع ماقبل سرمایه دارى برآمده اند و به درون اقتصاد سرمایه دارى پرتاب شده اند.
اکثر فعالیت هاى اقتصادى بدون آنکه جنبه ذهنى داشته باشند تنها داراى جنبه عینى هستند، در واقع محصول محاسبه اقتصادى و عقلانى نیستند. آنها محصولات مواجهه بین یک ساخت و یک عرصه فعالیت هستند، که در واقع مواجهه بین دو تاریخ کم و بیش کاملاً هماهنگ است. تنها لازم است که به مسئله زبان و شرایط دوزبانگى اندیشید، شرایطى که در آن یک سخنران ماهر، از آنجایى که از شایستگى زبانى و دانش علمى نسبت به شرایط به کارگیرى مطلوب این شایستگى به طور همزمان برخوردار است به پیش بینى موقعیت هایى مى پردازد که مى تواند در آنها یک یا چند زبانى که داراى بیشترین مزیت هستند را جایگزین کند. همان سخنران تعابیر خود را تغییر داده از یک زبان به زبان دیگر تغییر موقعیت مى دهد، بى آنکه حتى به این واقعیت پى ببرد با بهره گیرى از ویژگى غلبه عملى قوانین عملکرد عرصه مزبور (که به عنوان بازار عمل مى کند) بازارى که او محصولات زبانى خود را در آن عرضه مى کند. بنابراین تا زمانى که ساخت و عرضه فعالیت با هم سازگار و هماهنگ باشند ساخت «درست در لحظه مورد نظر نزدیک مى شود» و بدون نیاز به هیچ نوع محاسبه اى پیش بینى هایش بر منطق جهان عینى پیشى مى گیرد.
در این لحظه است که نیاز به مطرح کردن سئوال در باب موضوع مورد محاسبه احساس مى شود. ساخت که عامل اصلى پدیدآورنده پاسخ هاى کم وبیش هماهنگ با تقاضاهاى یک عرصه مشخص است، محصول تاریخى فردى است، البته، از طریق تجارب سازنده دوران کودکى، محصول کل تاریخ جمعى خانواده و طبقه است، مشخصاً، از طریق تجاربى که نمایانگر سراشیبى خط سیر کل یک خاندان هستند و تجاربى که مى توانند خود را به شکل شکست آشکار و همراه با خشونت متجلى کنند یا برعکس، خود را صرفاً همانند واپس گرایى هاى پنهان فراوانى که وجود دارند، جلوه گر سازند. به زبان دیگر، این بدان معنى است که ما همان قدر از اتمیسم والراس، که هیچ جایگاهى براى ساختار اجتماعى و اقتصادى امتیازات قائل نیست، فاصله داریم که از آن نوع فرهنگ گرایى نیم بند جامعه شناسى چون پارسونز که فرد را به سمت پذیرش قطعى وجود اجتماعى مرکب از امتیازات و منافع هدایت مى کند، در واقع، هر کنشگر اقتصادى به واسطه مجموعه اى از امتیازاتى که خاص خود او است عمل مى کند، که این امتیازات تنها از طریق تفاوت هاى ثانویه از مجموعه هاى امتیازات مشترک بین تمامى کنشگران در شرایط اجتماعى و اقتصادى یکسان متمایز مى شوند. انواع مختلف مجموعه هاى امتیازات با انواع شرایط وجودى و بنابراین شرایط اجتماعى و اقتصادى که تحمیل کننده ساختارهاى متفاوت درک، ارزیابى و عمل هستند، مشابه هستند. یک ساخت فردى محصول اشتراک زنجیره هاى علّى نسبتاً مستقل است. بنابراین مى بینید که موضوع بررسى، «خود» نیست که همچون «اندیشه» اى منفرد در یک لحظه پدید آمده باشد، بلکه اثر منحصربه فرد کل یک تاریخ جمعى است. علاوه بر این، اکثر استراتژى هاى اقتصادى داراى درجات اهمیت متفاوت، همچون ازدواج در جوامع ماقبل سرمایه دارى یا خرید شأن واقعى در جوامع کنونى همگى محصول اندیشه اى جمعى است که در آن مى توان انعکاس روابط قدرت بین گروه هایى چون (به عنوان مثال، افراد متاهل) و بین گروه هایى که به واسطه آنها با یکدیگر روبه رو مى شوند (خانواده هاى زوجین یا گروه هایى که از طریق سرمایه گذارى اقتصادى، فرهنگى یا اجتماعى توسط هر یک از آن دو تعریف مى شوند) را دید. در واقع، دیگر کسى نمى داند که تصمیم گیرنده نهایى کیست. این واقعیت در هنگام مطالعه شرکت هاى تجارى که به عنوان عرصه هاى فعالیت عمل مى کنند نیز صدق مى کند، به گونه اى که جایگاه تصمیم گیرى در همه جا و در عین حال هیچ جا است (این مسئله در نقطه مقابل توهم وجود «تصمیم گیرنده» قرار مى گیرد، یعنى کسى که به عنوان مبناى مطالعات موردى فراوان در باب قدرت، در نظر گرفته مى شود.)
نهایتاً این سئوال مطرح مى شود که آیا توهم وجود محاسبه اقتصادى عام و کلى ریشه در واقعیت دارد؟ اقتصادهایى بسیار متفاوت، اقتصاد دین با منطقى که عرضه مى کند، اقتصاد افتخار با مبادله هدایا و ضدهدایا، ادعاها و دفاعیه ها، کشتارها و اعمال انتقام جویانه و غیره، به طور جزیى یا کلى مى توانند از این اصل اساسى اقتصاد پیروى کنند و نوعى محاسبه نسبت را پدید آورند که هدف آن تضمین بهینه سازى موازنه هزینه _ سود است. از این طریق است که مى توان شیوه هاى رفتارى را کشف کرد که در شکل سرمایه گذارى با هدف حداکثر کردن میزان سود در حوزه هاى اقتصادى بسیارى متفاوت (در معناى گسترده کلمه)، در دعا کردن و قربانى کردن و آنچه که اغلب آشکارا از اصل (do ut des) پیروى مى کند و همچنین در منطق مبادله نمادین، با تمام اشکال رفتارى که تا هنگام ارزیابى توسط اصول اساسى اقتصاد در معناى محدود آن، بى فایده تلقى مى شوند. عمومیت اصل اقتصادى «نسبت» به معناى محاسبه مطلوب ترین وضعیت، که دربردارنده این معنى است که مى توان هر شکلى از رفتار را عقلانى کرد (فردى تنها نیازمند فکر کردن به چرخ دعا است)، این باور را القا مى کند که تمامى انواع اقتصاد را مى توان به منطق یک اقتصاد واحد تقلیل داد: از طریق عمومیت بخشیدن به یک مورد خاص، تمامى منطق هاى اقتصادى تقلیل مى یابند و مشخصاً منطق اقتصادهایى که مبتنى بر عدم وجود تفکیک کارکردهاى اقتصادى، سیاسى و دینى است به منطق کاملاً واحد اقتصاد اقتصادى تقلیل مى یابد، منطقى که در آن محاسبه اقتصادى آشکارا داراى اهداف منحصراً اقتصادى است، اهدافى که به واسطه وجود منحصر به فرد این نوع محاسبه و به واسطه عرصه اقتصادى شکل گرفته بر مبناى تکرار فراوان ضرب المثل «تجارت، تجارت است»، پدید آمده اند. در این مورد و تنها در این مورد است که محاسبه اقتصادى، تابع اهداف اقتصادى حداکثرسازى سود اقتصادى متناسب است و اقتصاد هم در اهداف و هم در وسایل و ابزارهاى خود، آشکارا عقلانى است. در واقع، عقلانى شدن کامل و تمام عیار هیچ گاه متحقق نمى شود و همانگونه که من تلاش کردم در مطالعه خود بر روى مدیران نشان دهم، به آسانى قابل مشاهده است که منطق انباشت سرمایه نمادین حتى در بخش هاى بسیار عقلانى شده عرصه اقتصادى، همچنان وجود دارد. در اینجا به این مطلب اشاره نمى کنم که جهان «احساس» (که یکى از حوزه هاى شاخص و برجسته آن مشخصاً خانواده است) قاعده کلى «تجارت، تجارت است» یا «در تجارت، احساس جایى ندارد» را نمى پذیرد.
نهایتاً، ممکن است هنوز بررسى این موضوع براى کسانى جذاب باشد که چرا پیشرفت اقتصاد اقتصادى در مقایسه با سایر اقتصادهایى که جهت گیرى هایشان به سمت اهداف غیراقتصادى است (در معناى محدود کلمه) متوقف نشده است و چرا حتى در جوامع امروزى، سرمایه اقتصادى است که غالب است و در نقطه مقابل سرمایه نمادین، سرمایه اجتماعى و حتى سرمایه فرهنگى قرار مى گیرد. این بررسى نیازمند انجام یک تحلیل زمان بر است، به عنوان مثال محقق باید به تجزیه و تحلیل مبانى بى ثباتى ذاتى سرمایه نمادین که مبتنى بر اعتبار، اندیشه و بازنمایى است (کابلیس مى گوید: «افتخار، همچون بذر شلغم است») که تمامى آنها را مى توان با تردید و نقد نابود کرد و مشخصاً انتقال دادن آنها و عینیت بخشیدن به آنها دشوار است به این دلیل که به آسانى تغییرپذیر نیستند. در واقع، «قدرت» منحصر به فرد سرمایه اقتصادى از این واقعیت سرچشمه مى گیرد که این سرمایه، به اقتصاد محاسبه اقتصادى، اقتصاد اقتصاد اجازه فعالیت مى دهد، که ویژگى هاى آن عبارتند از: مدیریت عقلایى و نگهدارى و انتقال _ به زبان دیگر، مدیریت عقلایى در این نوع اقتصاد آسان تر است که این مسئله در واقعیت این نوع اقتصاد که همان پول است، قابل مشاهده است و همچنین محاسبه و پیش بینى که نشان دهنده این واقعیت است که با محاسبه و علم ریاضیات نیز رابطه بسیار نزدیک و تنگاتنگ دارد.

منبع:
In other words (Essays Towards a Reflexive sociology); Tierre Bourdieu, (Translated by Matthew Adamson), stanford universitypress, california, 1990

منبع: روزنامه شرق ۱۳۸۴/۱۱/۰۳
مترجم : بابک حقیقى راد

نظر شما