موضوع : پژوهش | مقاله

انتظام و مجازات

در سال 1852 ناصر الدین شاه از یک ترور جان سالم به در برد. کسی که قصد قتل وی را داشت به مرگی دهشتناک محکوم شد. او در حال که شمع های روشنی در بریدگی های بدنش قرار داده شده بود در همان مکانی که شاه را مورد سوء قصد قرار داده بود هدف قرار گرفت. بدن او قطعه قطعه شد و در هاونی کوبیده شد. این رویداد در یک مراسم کیفری بزرگ که در آن تمام طبقات طبقات جامعه حضور داشتند اتفاق افتاد.
ناصرالدین شاه در سال 1896 به دست یک تروریست دیگر کشته شد. اعدام ترور کننده وی نشان دهنده تغییرات عظیمی بود که طی پنجاه سال در مجازات رخ داده بود. میرزا رضای کرمانی به مرگ محکوم شد و شب را محبوس در سربازخانه قزاق ها گذراند. در اوایل صبح او به همراه اعضای خانواده سلطنتی به پای چوبه دار برده شد. جمعیت عظیمی برای تماشای اعدام او جمع شده بودند. او بر چوبه داری در میدان مشق نظام جان باخت. جسد او در آنجا برای سه روز آویزان ماند و این آخرین خبری بود که شنیده شد.
چه چیزهایی یکسان باقی مانده بود؟ اعدام هنوز در منظر عموم انجام می گرفت. نقش مسلط به عهده خانواده سلطنتی و ارتشی بود که از سلطنت حمایت می کرد. با این حال به تفاوت ها توجه کنید. جنبه های مذهبی و اجتماعی مجازات به حاشیه رفته بود. جسد او قطعه قطعه نشد. کل جریان به صورت مختصر برگزار شد و از مردم به منظور مشارکت در اعمال مجازات دعوت به عمل نیامد. دیگر بهشت و دوزخ نبود که سلطنت را به مردم پیوند می داد. بلکه سلطنت بر شانه های ارتش قزاق و در پیش روی جمعیتی مطیع استوار ایستاده بود، تصویری از نظم نوینی که فرا رسیده بود.
قتل شاه در حکومتی سلطنتی یک جرم بسیار بزرگ است، اما این اعدام تقریبا دموکراتیک بود. با کرمانی همچون شخصی عادی رفتار شد که اگر چه جرمی جدی مرتکب شده است اما جرم او خاص نیست. جرم او حکومت را برهم زده بود اما نظم موجود را نه. جسد او مورد مجازات قرار نگرفت. همچنین مجازات او در مقایسه با مجازات های گذشته بسیار مختصر بود. او برای مدت کوتاهی زندانی شد و سپس به دار آویخته شد. او این خوش شانسی را داشت که با مرگی دهشتناک تر مواجه نشد.
کرمانی تنها نمونه نبود. در سال 1895 در اعدام های عمومی متخلفین تنها گردن زده می شدند و یا به دار آویخته می شدند. در برخی نواحی، ایرانیان نمایش کیفری را به کلی کنار نگذاشتند. تا اوایل قرن بیستم مسافران در دهکده ها و شهرهای کوچک هنوز شکنجه های کیفری را گزارش می کردند. اما در شهرها مراسم کهن مجازات خاتمه یافته بود. این مراسم با دو نهاد نوین جایگزین شده بود. چوبه دار عمومی و زندان شهر. این تغییرات به صورت همزمان در همه شهرها و ضرورتا بنا به دلیلی یکسان اتفاق نیافتاد. دوره انتقالی از 1885 تا 1900 به طول انجامید.
چرا شیوه های کهن در این زمان منسوخ شدند؟ این پرسش پاسخی ساده ندارد. جورج کورتزن به خصوصیت معتدل و متمدنانه تر ناصرالدین شاه اشاره می کند. او می گوید خوشبختانه دیدارهای شاه از اروپا، و تأثیر فزاینده عقاید متمدنانه، تأثیری شگرف بر تخفیف بربریت قوانین بیرحمانه شرقی داشت و اکنون کمتر از موارد شکنجه غیر ضروری می شنویم. شاه قوانینی صادر کرد اما تأثیر آنها چندان نبود. قاجارها فاقد ارتش و یا بوروکراسی مورد نیاز برای برخورد با چنین تغییراتی در اعمال کیفری بودند. مشروطه خواهان در طی انقلاب 1905 قوانین جزایی را اصلاح کردند اما این اصلاحات جدی قانونی پس از اینکه اعمال کیفری تغییر یافته بود رخ دادند. اگر زمان این تغییرات همزمان بود با تغییر عمده ای در سازمان دهی اقتصادی، ممکن بود به این مسئله بیاندیشیم که چنین تغییراتی چگونه بر مجازات تأثیر می گذارند. اما هیچ تاریخنگار اقتصادی ای نشان نداده است که در دو دهه پایانی قرن نوزدهم تغییرات عمده ای در شیوه تولید، حد اقل در مقایسه با دهه های پیشین، صورت گرفته باشد.
پس چه اتفاقی رخ داده بود؟ اجازه دهید نگاهی به ماهیت این سبک نوین کیفری بیاندازیم. نخست، مجازات چیزی فراسوی جسم را هدف گرفته بود و در جستجوی محروم کردن آن از آزادی، بیان و زندگی بود. پیامد این تغییرات کوتاه شدن زمان مجازات، گمنامی مرگ و نامرتبط شدن فیزیک بدن در برابر مجازات بود. در درجه دوم مجازات شامل اتصال بدن به ماشین هایی بود که برای تحمیل درد به شیوه ای منظم و دقیق طراحی شده بود. به جای آنکه افراد مستقیما در اعمال مجازات درگیر باشند، ماشین ها و نهاد ها میان جامعه و مجرم حائل شدند. امیر کبیر، نخست وزیر ناصرالدین شاه، رؤیای جامعه ای بسیار شبیه به یک ماشین بزرگ را در سر داشت. چنین جامعه ای در اواخر قرن نوزدهم دور از دسترس می نمود اما امید به فرارسیدن قریب الوقوع آن در همه جا موج می زد.
این دو جنبه مجازات به یکدیگر مربوطند. ماشین ها بر واحدهای از پیش تعیین شده میزان می شوند و نه بر ویژگی های فردی اشخاص. در عوض افراد مطیع به طیفی از ماشین های مختلف و از آن جمله ماشین های تنبیهی پیوند می خورند.
من تمایل دارم این شیوه مجازات را مجازات انضباطی بنامم. اعدام کرمانی نشان داد که چگونه مجازات های انضباطی جایگزین شکنجه های قدیمی شد. من درباره اینکه انضباط چیست و چگونه در جامعه ایران بیان شده است بحث می کنم.

ماتریس های انضباطی
انضباط سه ویژگی دارد. اول اینکه ساختارهای اعمال قهر را به اجزاء آن تقسیم می کند به گونه ای که در آن هر کس به عنوان فرد و نه بخشی از یک اجتماع مورد کنش قرار می گیرد. دوم اینکه شامل تکنیک هایی است که حرکت ها را تقسیم می کند، تنظیم می کند و نیز فعالیت ها را در طول زمان شکل می دهد. و سوم اینکه به تکنیک های نوین الزام آوری نیاز دارد که بر مدیریت و نظارت پایدار مبتنی است. مجازات های انضباطی کمتر از مجازات های کهن جسمی نیست اما نسبت به آنها کمتر خونین است.
در ایران انضباط به عنوان بخشی از تجدید حیات سلطنت وارد شد. یکسال قبل از اعدام نمایشی عامل سوء قصد به پادشاه در سال 1852، رویداد نمایشی دیگری اتفاق افتاد. این رویداد بازگشایی دارالفنون در تهران بود. شاه خود بر بازگشایی این مؤسسه که در آن تمام علوم تدریس می شد نظارت داشت.
نهادهایی همچون دارالفنون در قرن نوزدهم تأسیس شدند. من دارالفنون و موارد مشابه را ماتریس های انضباطی می نامم. یک ماتریس انضباطی حداقل بر سه کردار تکیه دارد که هر یک یکی از ویژگی های نظم را بیان می کند.
1 - ابزاری برای اجبار
2 - نظام اجرایی
3 - چگونگی تأدیب
ماتریس های انضباطی برای اینکه این سه ویژگی به طور مؤثر عمل کنند به فضایی به شدت منعطف و انطباق پذیر احتیاج دارند. این فضا بایست اجازه آموزش مفصل به هر فرد و انطباق با هر برنامه آموزشی متفاوت را بدهد و نظارت و تصحیح هر کارآموز را تسهیل کند.
در ایران این نوع فضای انضباطی با دو نوآوری معماری در حیات سلسله قاجار ثبت شد. میدان مشق و کلاس درس. شاید اشاره کوتاهی به مشق در زمینه این شکل بندی های انضباطی مفید باشد. مشق از یک طرف با میدان مشق پیوند خورده است و از طرف دیگر با تکالیف مدرسه که کودکان ایرانی هر روز به خانه می بردند.
مشق با افراد چه می کرد؟ هر وضع و حرکت ابتدایی افراد را تنظیم می کرد و رفتارهای منش نمای فیزیکی را حذف می کرد. مشق، شیوه هایی که افراد از وسایلی همچون میز، تفنگ، قلم، و غیره استفاده می کردند را به واحدهای رفتاری کوچکتری تقسیم می کرد و به این ترتیب آنها را استاندارد می کرد. تمام اعمال بر طبق جدول زمانی که به منظور استفاده کامل از هر لحظه، و نه فقط اجتناب از تنبلی، طراحی شده بود انجام می پذیرفت. بر این اساس، افراد در هر عملکردی قابل تعویض می شدند و هیچ یک ماهرتر از دیگری نمی شد. در نهایت، مشق ها افراد را مطیع و سر به زیر می کرد. از آنجا که تحمیل مشق ها به فرامینی نیاز داشت، یک نظام دقیق فرماندهی مورد نیاز بود.
مشق های نظامی نخست با ایرانیان سازگار نبود. برای مثال یک جنگجوی آرمانی برای شهرت خود بعنوان یک مرد شجاع مبارزه می کرد. این مسئله به کیفیت های قهرمانانه متمایز کننده ای نیاز داشت. برای یک معلم مشق این اخلاقیات ناخوشایند بود. در سال 1878 شاه به یک افسر روسی، سرهنگ دوم آلکسی ایوانویچ دومانتویچ دستور ایجاد یک بریگارد قزاق را داد. هنگامی که کلنل دومانتویچ برای نخستین بار از سواره نظام سلطنتی بازدید کرد از بی نظمی در سوارکاری و تیراندازی آنها شکوه کرد. آنچه مورد تحسین دومانتویچ بود رفتار مطیعانه و مقرراتی سربازان بود، اما برای ایرانیان این رفتار مطیعانه به شدت غیر مردانه بود. هنگامی که ولیعهد عباس میرزا شروع به مشق دادن به سربازانش کرد، مردم تبریز آنچنان رفتار مطیعانه سربازان را مورد استهزاء قرار دادند که تمرین مشق سربازان در ملاء عام غیر ممکن شد.
مشق نظامی به فرم معماری معینی در ایران نیاز داشت، نه تنها به این دلیل که پیش نیاز آموزش انضباطی بود بلکه به این دلیل که بایست نیروهای اجتماعی که مانع مشق بودند از مداخله باز داشته می شدند. تاریخ میدان های مشق به این مسئله باز می گردد. بزرگترین فضای بازی که در شهرهای ایران وجود داشت میدان ها بودند و این میدان ها به سرعت به مکان هایی برای تمرین مشق سربازان بدل شدند.
با کاربرد نظام مشق در مدارس، میدان های باز مشق تبدیل به یکی از ضرورت های معماری آموزشی شدند. بسیاری از مدارس کلاس های خود را پیرامون حیاطی ساختند چرا که انجام تمرین های فیزیکی که در شرح دروس گنجانده شده بود در کلاس ها غیر ممکن بود.
این مسئله به پیدایش ساختمان های مدارس مدرن منتهی شد. در ایران دوره قاجاریه، بخش اعظم آموزش در مکتب صورت می پذیرفت. این مکتب ها در هر مکانی برگزار می شدند. در مساجد، مغازه ها، و یا مکان های خصوصی. آموزشی که آنها ارائه می کردند بسیار ابتدایی بودند اما همانگونه که اروپاییان تصدیق کرده اند بسیار ارزان، مفید و در دسترس عموم بودند. با این حال اروپاییان مدعی بودند که آموزش در مکاتب بدون نظم و مقررات است.
از دهه 1850 به بعد نوع جدیدی از ساختار آموزشی را می توان یافت. در ساختمان های جدید فضا با دقت تنظیم شده بود. کلاس های درس پیرامون یک حیاط مرکزی که به مشق های فیزیکی اختصاص داشت ایجاد شده بود. کلاس ها بر طبق یک الگوی شبکه ای سازماندهی شده بودند و به خوبی در معرض نور بودند. میزها در فواصل منظم در طول کلاس درس قرار گرفته بودند. از طریق آموزش و نظارت، ایرانی ها به اشخاصی مقرراتی و مفید تبدیل می شدند.
در روش آموزشی نوین، تنبیه مکانی مهم را اشغال کرد. تنبیه برای از بین بردن تنبلی و نیز گردن کشی به کار می رفت. متقلبین که مفهومی جدید در نظام آموزشی ایران داشت به شدت تنبیه می شدند.
شاید عجیب ترین بخش تاریخ مشق در تهی بودن عمیق آن باشد. این تاریخ، تاریخ تمرین هایی بدون معنا و یا هدف بود. سربازانی که هرگز نمی جنگیدند در میدان های مشق رژه می رفتند و کلاس های درسی که در آنها چیزی به جز فرمانبری از قدرت آموخته نمی شد. آنچه به صورت آشکار ماتریس های انضباطی ایرانی فاقد آن بود برنامه های منطقی و معقول برای پیوند داشتن مشق ها با نظارت مداوم بود.
این مسئله به این دلیل نبود که آشنایی با این برنامه ها وجود نداشت. در ایران اغلب نهادهای انضباطی از برنامه هایی بهره می بردند که از قبل در اروپا طراحی شده بودند. الگوهایی فرانسوی و اتریشی مسلط بودند. بین سال های 1851 تا 1914، معلمان و دانش آموزان دارالفنون کتاب هایی چون رساله نظامی درباره علم توپخانه، فلسفه طبیعی و علم مکانیک، عمل جراحی، هندسه اولیه و ثانویه، علم توپخانه و استحکامات، اصول شیمی، آناتومی، قوانین و مقررات عمومی سربازخانه ها، آرایش پیاده نظام، و... را ترجمه کردند. این متون شالوده های اجرای برنامه ها را در نهادهای نوین انضباطی فراهم آوردند.
در نتیجه برنامه ها وجود داشتند. آنچه این برنامه ها فاقد آن بودند هر گونه علاقه برای تطبیق این برنامه ها با شرایط محلی و یا ایجاد و توسعه مجموعه دانشی بود که تلاش های محلی را در آینده تسهیل کند. در اروپا چنین انباشت نظام مندی از دانش، بررسی پدیده های اجتماعی، توصیف گرایش های اجتماعی، تحلیل فواصل میان افراد، و داوری درباره توزیع آنها درون یک جمعیت معین را مقدور ساخته بود. علوم اجتماعی (مددکاری اجتماعی، جرم شناسی، علم بهداشت، علوم نظامی، آمار و مدیریت) در وهله نخست در کنار نهادهای ویژه ای قرار گرفته بود (زندان ها، بیمارستان ها، دانشگاه های نظامی، مدارس و کارخانه ها) این رشته های دانشگاهی از ماتریس های انضباطی کمک می گرفتند و در عوض اعمال انضباط را از طریق سیاست گذاری و اصلاحات نهادی تقویت می کردند.
در ایران تقلید جایگزین اعمال واقعی برنامه آموزشی شد. تلاش های عملی برای معرفی برنامه های منطقی بسیار دیرهنگام بروز کرد. علوم اجتماعی نخست درون زمینه ای سیاسی و نظامی معرفی شد، اما به تدریج آشکار شد که قدرت نظامی از آمیزه متنوع و وابسته به همی از مهارت های تکنولوژیکی و مدیریتی ناشی می شود. در نتیجه حکومت علاقه بیشتری به نظام آموزشی نشان داد. عمده ترین تخصص های علمی اجتماعی که در دارالفنون و دیگر مدارس آموخته می شد علومی با جهت گیری های نظامی بود. در سال 1901 مدرسه علوم سیاسی توسط وزارت امور خارجه راه اندازی شد و به تدریج یکی از کالج های اولیه دانشگاه تهران شد. در دهه 1920 فعالیت های دانشمندان علوم اجتماعی به طور فزاینده ای با تلاش های دولت جهت نوسازی جامعه گره خورده بود. ظهور دولت همزمان بود با انباشت دانش آماری و شکل گیری برنامه ریزی بوروکراتیک. گروه هایی از دانشمندان اجتماعی خارجی به منظور کمک در برنامه ریزی اقتصادی به کار گرفته شدند.
چنین هماهنگی های محدودی در بین رشته های دانشگاهی بسیار از آنچه برای فرآیند مدرنیزاسیون لازم بود دور بود. در اوایل دهه 1960 یک دانشمند اجتماعی ایرانی مشاهده کرد که حکومت بایست درک کند که تحقیقات در علوم اجتماعی... ضروری ترین و با اهمیت ترین جنبه فرآیند پویا و چند وجهی مدرنیزاسیون را شکل می دهد. در چنین زمینه ای بود که ثبت نام در علوم اجتماعی در دهه 1960 تشویق شد و گسترش یافت. در سال 1968 شاه اظهار کرد که همانگونه که علوم طبیعی بیماری های فیزیکی را در ایران بهبود می بخشند، علوم اجتماعی نیز نقش مشابهی در مواجهه با بیماری های اجتماعی دارند. در نتیجه بایست برد علوم اجتماعی به فراسوی زمینه های اقتصادی، سیاسی و نظامی گسترش یابد
این مقاله ترجمه و تلخیص فصلی است از کتاب:
Torture & Modernity: Self, Society, and State in Modern Iran Westview Press, 1994

درباره نویسنده
داریوش رجالی استاد علوم سیاسی و متخصص در زمینه خشونت دولتی است. مطالعات او بر ریشه ها، پیامد ها و معناهای خشونت در دنیای مدرن متمرکز است. رجالی سعی کرده است در مطالعاتش پلی میان علوم سیاسی، فلسفه، جامعه شناسی، انسان شناسی،تاریخ ونظریه اجتماعی انتقادی بزند.رجالی که از سال۱۹۸۹ استاد دانشگاه رید است، دکترای خود در علوم سیاسی را از دانشگاه مک گیل گرفته است. او همچنین عضو تحریریه مجله تخصصی مطالعات حقوق بشر است.
از کتاب های او می توان به خشونت و مدرنیته: خود، جامعه و دولت درایران مدرن که این مقاله ترجمه تلخیص شده ای از فصل سوم آن است اشاره کرد. دیگر کتاب های او عبارتند از: خشونت و دموکراسی (انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۰۵) و دیدگاه هایی در باب خشونت (پرینستون۲۰۰۶،).او همچنین مقالاتی درباره اندیشه سیاسی بن لادن، تاریخ شکنجه الکتریکی، مجازات سنگسار در خاورمیانه و خشونت علیه مهاجران نوشته است.


منبع: هفته نامه خردنامه / 1385 / شماره 2 ۱۳۸۵/۰۰/۰۰
نویسنده : داریوش رجالی
 

نظر شما