موضوع : پژوهش | مقاله

نظرى بر جامعه شناسى ادبیات

ادبیات و به ویژه ادبیات داستانى از بدو پیدایش در صدد بوده تا ترسیمگر وضع جامعه خود باشد، به شیوه هاى گوناگون جوامع مختلف را مورد ارزیابى قرار داده و حوادث داستانى را در بستر آن دنبال کند. در این راستا، هر گاه ادبیات داستانى به نحله رئالیسم نزدیک تر شده بهتر توانسته زیرساخت جامعه، تاثیرگذارى آن بر سطوح مختلف مردم و نحوه دگردیسى آن را نمایان سازد. در عین حال که توجه به ابعاد مختلف جامعه شناختى، نویسنده را بر آن مى دارد تا به مقوله زیباشناختى نیز بیندیشد و قواعد بازى را به درستى رعایت کند؛ چرا که رئالیسم پیوندى ناگسستنى با زیباشناسى و از سویى دیگر با جامعه شناسى داستان دارد.
بر همین اساس بسیارى از اندیشمندان این عرصه چون «جورج لوکاچ» به صراحت رسالت هنر را در بیان ابعاد مختلف جامعه، رعایت اخلاق و هم سویى با ارزش هاى ناب انسانى مى دانند. در حالى که پیروان جنبش مدرنیسم و پست مدرنیسم به بیراهه رفته و مى خواهند مسیر اصلى داستان نویسى را منحرف سازند و رسالت این نوع ادبى را در شرح مکنونات پریشان درونى، حضور در لامکان ها و لازمان ها و بر هم زدن اصول و مبانى داستان نویسى مى دانند. این افراد در تلاشى نافرجام قصد دارند تا با تغییر بینش و نقطه نظر مردم، به ظاهر نوعى عدم قطعیت را رواج دهند و منکر حقیقت و حس حقیقت جویى شوند. اما خوشبختانه تاکنون در کار خود موفق نبودند و آنچنان هوادار به دست نیاورده اند.
مخاطبان ادبیات داستانى همواره بر این اصل پایبند بودند و همواره در بطن داستان ها به جست وجوى رابطه علت و معلول مستحکمى بودند که با پشتیبانى رئالیسم مطرح گشته است. آنها توقع ندارند رئالیسم در حوزه داستان به صورت انتزاعى عمل کند، بلکه باید به صورت زنده و پویا، انسان، جامعه و گذران زندگى را به تصویر کشد.
جداى از این، نویسنده مى تواند به جریان هاى مختلفى که در بستر جامعه شکل مى گیرد و حرکت مى کند بپردازد و عملا جریان شناسى کند. برخى از منتقدین ادبیات معتقدند نویسنده حتى مى تواند خود جریان ساز باشد و با طرح مسایل موردنظر خود یک جریان عظیم اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و حتى ادبى را به راه بیندازد. به شرط این که نویسنده کاملا به مبانى جامعه شناسى آشنا بوده، جامعه دیروز و امروز خود را خوب بشناسد، مردم را خوب بشناسد، به فرهنگ، سنن و باورهاى مردم اشراف داشته باشد و از ذهن فعال برخوردار باشد. در چنین شرایطى او تنها یک نویسنده ساده داستان نیست بلکه همچون یک عالم و تئوریسین ظاهر مى گردد و تاثیرى که مدنظر دارد را بر جامعه و مردمش مى گذارد.
باید پذیرفت که نویسندگانى که به هر دلیلى مردم گریز هستند و گوشه عزلت برمى گزینند و یا از جامعه خود دور هستند... نمى توانند به درستى به آثار ادبى خود قوام بخشند. آنچنان که «جمالزاده» به دلیل دورى از وطن نتوانست آنچنان که توقع مى رود آثارى مطرح را خلق کند؛ هر چند که از توانایى بسیار بالایى در داستان نویسى برخوردار بود و بسیار تیزبین بود و مى توانست بهترین ها را شکار کند. اما چون از کشور خود دور بود نمى توانست به درستى با زمانه حرکت کند و هر آنچه خلق مى کرد در همان بستر جامعه دوره قاجارى شکل مى گرفت. جالب این است که جمالزاده تنها به توصیف جامعه و تحلیل و ارزیابى آن مى اندیشید و هیچگاه درصدد طرح مسایل دیگر نبود.
در حقیقت رسالت اصلى نویسنده آن است که ساختار محتوایى آثار داستانى را با موقعیت اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و مذهبى زمانه پیوند زند. باید به این مساله حیاتى توجه داشت که جامعه شناسى ادبیات خود یکى از شیوه هاى علوم ادبیات است و به گونه اى متفاوت، با تحلیل این گونه آثار سروکار دارد؛ چه از جنبه معناشناسى و چه از جنبه واج شناسى.
«میخایل یاختین» معتقد است نویسنده ادبیات داستانى اگر مى خواهد در طرح داستان هایش به مسایل جامعه شناسى توجه کند مى بایست به فرهنگ مردم روى آورد. او معتقد است فرهنگ مردمى پدیده اى کاملا جمعى است.
از سویى دیگر، خلق آثار داستانى مبتنى بر اصول جامعه شناسى اقتضا دارد که از شیوه نقد اجتماعى براى ارزیابى و تحلیل آثار استفاده شود. در نقد اجتماعى جداى از بررسى ساختار اجتماعى، فرهنگ و سنن مطرح در اثر به مقوله زیبا شناختى نیز توجه مى شود. در تحلیل اجتماعى، متن از جنبه جامعه شناسى ارزیابى مى شود. یعنى توجه مى شود که رویدادهاى اجتماعى و هنجارهاى نهفته در اجتماع چگونه مى تواند در قالب داستانى در عرصه هاى روایتى و معنایى مورد استفاده قرار گیرند. براساس اظهارات منتقدین جامعه شناس مى توان از طریق پردازش رویدادهاى اجتماعى به جهان شناسى دست یافت. در شیوه نقد اجتماعى نه تنها به نویسنده و اثر توجه مى شود بلکه مخاطبان آثار داستانى نیز مورد تحلیل قرار مى گیرند. در این خصوص «لوسین گلدمن» بیش از همه پافشارى مى کند. او مى گوید که متن ادبى از ساختار مستحکمى برخوردار است و جهان بینى در آن مستتر است. افرادى چون «پیر ماشرى» برخلاف او نظر داده اند و معتقدند متن ادبى فاقد ایدئولوژى و جهان بینى است. وى مى گوید متن اگر هم بخواهد ایدئولوژى مطرح سازد تنها از طریق نشان دادن اختلافات و تضادها مى تواند.
باید توجه داشت که ارتباط میان ادبیات، هنر و جامعه از دیرباز مورد توجه اهل ادب و فرهنگ بوده و تازگى ندارد. اما همزمان با ایجاد تحول در علم جامعه شناسى وادى «جامعه شناسى ادبیات» قوام یافته و توانسته هویت مستقلى پیدا کند. بسیارى بر این اعتقاد هستند که «لوکاچ» بانى اصلى تدوین اصول و مبانى جامعه شناسى ادبى است که با طرح قوانین منسجم خود توانست جامعه شناسى ادبیات را به صورت علمى مطرح سازد. در این مقاله فرصت نیست تا به صورت دقیق روند شکل گیرى علم جامعه شناسى ادبیات مورد ارزیابى قرار گیرد. طرح مسایل ضدونقیض و بحث برانگیز در گذر زمان بررسى این روند را دوچندان سخت مى کند. در عین حال که تفاوت عمده ساختار جوامع مختلف و متفاوت بودن معیارها، ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى باعث شده تا منتقد با گستره بسیار عظیمى روبه رو شود که پرداختن به آن وقت و سرمایه بسیار زیادى را طلب مى کند. چیزى که مهم است اصالت جامعه شناسى ادبیات مى باشد که وظیفه اصلى اش همان توصیف مناسبات جامعه و طرح روابط علت و معلولى است. باید پذیرفت که پیش از خلق یک اثر ادبى جامعه وجود داشته و این نویسنده است که در بستر رویدادهاى اجتماعى قرار مى گیرد و سعى دارد تا از زاویه دیدى خاص و چه بسا نو مسایل را منعکس کند. در این میان برخى نویسندگان تنها به طرح رویدادها مى پردازند و نتیجه گیرى را بر عهده خواننده و منتقدین مى گذارند و برخى دیگر خود به نتیجه گیرى روى مى آورند. نوع اول را باز و نوع دوم را بسته مى گویند. در نوع دوم نویسنده پس از ارایه مدارک و شواهد خود به نتیجه گیرى مى پردازد و از خواننده توقع دارد تا همه مسایل مطرح شده را بپذیرد.
در هر حال جامعه در آثار ادبى خاصه داستان همواره وجود دارد. به همین دلیل است که منتقدین در تشریح جامعه تنها مى توانند دو مکتب ادبى رئالیسم و ناتورالیسم را به رسمیت بشناسند و آنچنان سایر مکاتب ادبى چون مدرنیسم و پست مدرنیسم را در این خصوص جایز ندانند، چرا که از طریق این جریان ها بیشتر دنیاى درونى افراد، توهمات، جادو، تخیل عدم قطعیت و ارج نهادن به آن و ایجاد شک و شبهات در دستور کار قرار دارد و بدین شیوه نمى توان تصویرى درست از جامعه مطرح ساخت.
در اینجا نقش والاى رئالیسم آشکار مى گردد. ادبیات تنها روایتگر خشک رویدادهاى اجتماعى نیست بلکه در ادبیات تلفیقى از تمامى مسایل و رویدادهاى مختلف سیاسى، فرهنگى، دینى، روان شناختى، تخیل و ... صورت مى پذیرد. در عین حال که نویسنده به عنوان صاحب اندیشه مسایل را از زاویه دید خاصى مطرح مى کند که تا به حال کسى به آن توجه نداشته است.

منبع: روزنامه جوان ۱۳۸۶/۱۱/۲۹
نویسنده : ح . رییس على

نظر شما