موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

عوامل و ریشه های معنوی بحران های زیست محیطی


نویسنده : رهدار، احمد
وقتی عده ای اندک، همه ی منابع زمین را در راستای منافع خود به تاراج دهند، با زمینی روبرو خواهیم شد که دیگر نمی تواند اکثریت را از خود راضی کند. و اگر اکثریت نباشند، اقلیت بر چه کسانی حکومت می کنند؟ اینجاست که باید با هر ترفندی مردم را امیدوار نگه داشت؛ با رفاه و وعده ها و امیدهای کاذب! برخی از وعده هایی که چپاول گران طبیعت برای اسکات مردم دنیا داده اند چنین است:

1. م. برتلو - شیمی دان فرانسوی - یک قرن گذشته، این پیش بینی کرده است: در سال 2000 نه چوپانی خواهد بود و نه کشاورزی، بلکه شیمی دانان به جای آنها غذا تولید می کنند. پس از آن که انرژی ارزانی فراهم بیاید، مثلاً غذاهای ترکیبی فراهم شده از کربن (از دی اکسید کربن)، هیدروژن (استخراج شده از آب)، از ازت و اکسیژن (استخراج شده از هوا) در دسترس همگان خواهد بود. آنگاه که زمین برای کشت محصولات کشاورزی استفاده نشود، یک بار دیگر پوشیده از گیاهان، گل ها و جنگل ها خواهد شد و هم چون باغ پهناوری خواهد بود که با آب های زیرزمینی آبیاری می شود. مردم در نعمت و فراوانی خواهند زیست و شادمانی های عصرهای طلایی افسانه ای را بار دیگر تجربه خواهند کرد.

2. پس مانده های صنعتی - آن طور که شایع است - وحشت آور نیست؛ زیرا طبیعت زنده به ابزارهای تدافعی مجهز است. برای نمونه، از قدرت خودپالایی[1] طبیعت نام می برند. مواد آلی موجود در رودخانه ها ناشی از گیاهانی است که در اطراف رودخانه می رویند. فاضلاب های محلی که به رودخانه ها می ریزد، خوراک مناسبی برای تغذیه ی انواع باکتری هاست. از اکسایش مواد آلی، نمک های بی زیان و محلول، در آب به جای می ماند. باکتری ها خوراک نم رویان[2] می شوند و ماهی ها از نم رویان تغذیه کرده، انسان ماهی ها را صید می کند. آب رودخانه ها سرشار از نمک های معدنی است. گیاهان تک یاخته ی آبی، بزرگ ترین مصرف کنندگان نمک های محلول در آب هستند.[3]

3. تکنولوژی تصفیه ی مواد سمی، به درجه ای از پیشرفت می رسد که می تواند گازهای غیرقابل رؤیت در هوا و آب های مصرف شده صنایع را از هوای شفاف قله ی کوهستان ها، آب و رودخانه ها و دریاچه ها شفاف تر و زلال تر کند.[4]

صاحبان این دیدگاه ها غفلت کرده اند که: «طبیعت محدود است و حدود و ثغور آن را نمی شود به طور نامحدود به عقب راند. انسان نمی تواند به سادگی و به طور بی وقفه به فتح و سلطه ی خویش بر طبیعت ادامه دهد؛ بی آنکه متوقع باشد که طبیعت نیز برای برقراری مجدد تعادل و توازنی که توسط بشر به هم زده شده، عکس العمل نشان دهد».[5]

به نظر می رسد تمام مشکلات و بحران هایی که در طبیعت امروزی به وجود آمده است، معلول یک چیز باشد و آن عبارت است از قطع رابطه ی انسان با خدا. این علت مهم، از زوایای مختلف توسط برخی از مدافعان محیط زیست به همراه برخی عوارض و پیامدهای آن مطرح شده است که ذیلاً به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1. تغییر نسبت انسان در نظام هستی
به خاطر کلیت و محوریت انسان حقیقی، وی تقریبا دارای نقش الهی نگهبانی بر جهان طبیعت است. هنگامی که این نقش به فراموشی سپرده شود و یا مورد سوء استفاده قرار گیرد، انسان در معرض این خطر قرار می گیرد که طبیعت بالمآل به وی نشان می دهد که در واقع چه کسی فاتح و چه کسی مغلوب است.6 هنگام طغیان علیه آسمان، انسان وقتی به سوی طبیعت رو می کند، محدودیت های خویش را با خود حمل می نماید. این محدودیت ها پیام معنوی طبیعت را برای وی پوشیده می دارند و در نتیجه انسان هیچ سودی از آن به دست نمی آورد. درست با استفاده از همین طریقه است که شهروند شهرنشین و مدرن امروزی در جستجوی طبیعت بکر، همان اجزا و عناصری را با خود همراه می برد که موجب تخریب طبیعت می شود.[6] یکی از دلایلی که چرا انسان متجددّ به پیشرفت و تکامل اعتقاد دارد و در مواجهه ی خویش با طبیعت دچار بحرانی جدی شده است، می تواند این باشد که معتقدات تکاملی وی با همه ی دلالت های دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن ها با واقعیت حیات، در آن قلمرو هستی که وی را احاطه کرده، ساخته و پرداخته ی خود او نیست؛ یعنی طبیعت دست نخورده و تمام صور حیاتی که از دل آن سرمی زند، چندان با وی سازگاری ندارد.[7]

بشر جدید در این تغییر نسبت، تنها نگاه خود را به بهره وری مادی هرچه بیشتر از زمین معطوف کرد. از اینرو، تلذذ مادی تنها هدف و غایتی در نحوه ی ارتباط انسان با طبیعت لحاظ می شد. حال این که «باید اصولاً مدیریت انسان درباره ی زمین به سوی سه هدف جهت گیرد: سلامتی، زیبایی و پایداری. در آن صورت هدف چهارم - تنها هدف مورد قبول کارشناسان - یعنی بهره زایی، تقریبا همچون یک محصول فرعی به دست خواهد آمد».[8]

2. پذیرش تئوری «تنازع بقا»
به دنبال تغییر جایگاه و نسبت انسان در نظام خلقت، تعریف جدیدی از انسان ارایه می شود که انسان علی رغم این که پیشرفته و متمدن می باشد، اما یک حیوان در ادامه ی نسل پیشین حیوانی دیگر است. «قایل شدن به مبدئی حیوانی برای انسان و نفی ابعاد معنوی و روحانی او، راه را برای حاکمیت نفس اماره وی - که قوام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تمدن جدید به چنین حاکمیتی است - می گشاید و بستر روحی و روانی مناسب و مساعدی را برای محصور شدن انسان به خور و خواب و خشم و شهوت فراهم می کند».[9]

در این صورت است که انسان جدید تنها خوراک و شهوت را اصل می پندارد و بس. و متأسفانه این دو، عرصه تنازع و درگیری است و در دنیای امروز شاهد آن هستیم که این تنازع در روند تشدیدی خود به «جنگ همه علیه همه» تبدیل شده است؛ جنگ انسان علیه انسان و انسان علیه طبیعت و خدا. «بدین گونه که زمین که روزگاری بهترین خانه و آشیانه ی بشر بوده است، امروزه به میدان یکه تازان تنازع بقا مبدل گشته است. متأسفانه این تنازع به نام رفاه صورت می گیرد؛ اما هیچ کس در فکر این نیست که هیچ درجه از رفاه نمی تواند انباشت مقادیر عظیم مواد بسیار مخرب و مهلکی را توجیه کند که چگونه می توان از خطر آن ایمن بود و به صورت خطری منحصر به فرد برای نسل های بعد و حتی اعصار زمین شناسی باقی خواهد ماند و انجام دادن چنین عملی تجاوز به ذات زندگی است؛ تجاوزی فوق العاده بزرگ تر از هر جنایتی که تا کنون به دست بشر صورت گرفته است. این پندار که یک تمدن می تواند پایه های خود را بر چنین تجاوزی استوار سازد، یک شرارت اخلاقی، معنوی و مابعدالطبیعی است. و این بدان معنا است که امور اقتصادی آدمی را به گونه ای سامان دهیم که گویی خود مردم حقیقتا حایز هیچ اهمیتی نیستند».[10]

3. فقدان فلسفه و الهیات طبیعی صحیح و جامع
به رغم تمام فعالیت ها در علوم طبیعی، امروزه هیچ «فلسفه ی طبیعت»ی وجود ندارد. در حالی که علم فیزیک قرون وسطی - که در واقع یک فلسفه ی طبیعی بود - امروزه به صورت یک علم در میان سایر علوم طبیعی درآمده و چیزی جای آن را به عنوان سابقه و پیشینه ی همه ی علوم خاص طبیعت، نگرفته است. هر چند که نیاز برای یک «فلسفه طبیعت» حتی توسط بعضی از علمای فیزیک احساس می شود - و بسیاری از ایشان دقیقا به خاطر گرفتنِ الهام برای روش ها و فلسفه هایی که می توانند در علم نوین مددکار باشند به تاریخ علم روی می آورند - اما به رغم فلسفه هایی که از سوی چندین متفکر نوین نظیر «وایتهد» و «مارتین» پیشنهاد شده است، امروزه هنوز فلسفه ی طبیعتی که عموما پذیرفته شده باشد، وجود ندارد. انسان می تواند حتی با تأسف بیشتر بگوید که هیچ «الهیات طبیعت»ی هم که بتواند به نحو راضی کننده ای، پلی معنوی بین انسان و طبیعت را به دست دهد، وجود ندارد.[11] عیسی مسیح(ع) طریقه ای را به همراه آورد که به این جهان تعلق نداشت و یک سلسله تعالیم معنوی و روحانی رفیع را مطرح ساخت که تنها توسط جامعه ای از قدّیسین به طور کامل قابل پیروی است. بعدها مسیحیت که به مذهب یک تمدن تبدیل شد، قوانین رومی و حتی عرفی را در ساختار خویش ادغام کرد. [در حالیکه] قوانینی که بر حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افراد مسیحی حاکم بود، از همان اعتبار و مشروعیت وحیانی مستقیمی که تعالیم مسیح درباره ی اصول روحانی و معنوی کلی، نظیر لزوم خیر بودن داشت، برخوردار نبود.[12] علاوه بر این، چون خاستگاه انسانی دارد - آن هم در جهت منافع اقلیت حاکم - هرگز نمی تواند صحیح باشد.

چنان که «وایتهد» و مکتب وی و معدودی از فلاسفه ی منفرد را نظیر «کالینگوود» که علاقه و توجهی به طبیعت نشان داده اند، کنار بگذاریم، هیچ مکتب فلسفی دیگری مصرّ بر ضرورت یک فلسفه ی طبیعت و سعی در ارایه ی چنین فلسفه ای بر پایه ی فلسفه ی «توماسی» نبوده است. همچنین مکتب فنومنولوژی (پدیدارشناختی) نیز در درون خود یک فلسفه ی طبیعت را به دست می دهد؛ امّا هیچ یک از آن مکاتب، پذیرشی وسیع یا کلّی کسب نکرده اند.[13]

شیوه ی برخورد و نگاه رمانتیک به طبیعت نیز بیش از آنچه عقلانی باشد، جنبه ی احساسی و عاطفی داشت. وردزورث از «عدم مقاومت و انفعال حکیمانه» سخن می گوید و کیتز[14] از «توانایی منفی». این روحیه و نگرش منفی نمی توانست دانشی را به وجود آورد و شکل دهد. هر اندازه هم که نهضت رمانتیک به کشف دوباره ی هنر قرون وسطی یا زیبایی طبیعتِ دست نخورده کمک کرده باشد، نمی توانست بر جریان علم تأثیر گذارده و یا بُعد جدیدی را درون خود علم به وجود آورد که از آن طریق بشر بتواند جنبه هایی از طبیعت را که علم قرن هفدهم و پس از آن در ملاحظه و درک آن ناکام مانده بود درک نماید.[15]

خلاصه این که فقدان قانون شریعت در مسیحیت، نه تنها بروز ناآرامی های اجتماعی را آسان تر ساخت، بلکه هم چنین فروپاشی طبیعت را از طریق استثمار بی حد و حصر آن تسهیل کرد. رشد و توسعه ی علم اقتصاد به عنوان یک رشته ی مستقل علمی - که موضوع آن انسانی است که تنها از منظر نیازهای مادی اش دیده شده است - نتیجه ی وضعیتی است که در آن هیچ دستورالعمل دینی مستقیمی در مورد این که حقوق و تکالیف انسان نسبت به طبیعت و خداوند چیست، وجود ندارد. در این میان، تنها الهیات طبیعی دین اسلام جامع و کامل می باشد که متأسفانه بر اثر علل و عوامل متفاوتی هرگز عملی نشده است.

4. علم گرایی افراطی
یکی از دلایل عمده ی این فقدان، پذیرشِ بُعد معنوی بحران زیست محیطی بقای نوعی علم گرایی و یا باور علمی[16] است که تا به امروز در علم جدید ادامه یافته است؛ البته نه به صورت شیوه ی خاصی از معرفت طبیعت، بلکه به عنوان یک فلسفه ی کامل و فراگیری که همه ی واقعیات را به سطح مادّی امور و پدیده ها تقلیل می دهد و تحت هیچ شرایطی مایل به پذیرش وجود دیدگاه های به اصطلاح غیرعلمی نیست. در حالی که دیدگاه های دیگری که از دکترین های قدیمی نشأت گرفته اند، مشروعیت علم به عنوان امری محدود و محصور به بُعد مادی واقعیات را انکار نمی کنند، دایما نسبت به وجود یک شبکه ی روابط درونی اذعان می دارند که طبیعت مادی را به قلمرو «روح»، و در صورتِ بیرونی اشیاء و تعینات را به واقعیتی درونی که آن ها را پوشیده می دارند و در همان حال آشکار می سازند، پیوند می زند. این تقلیل گرایی و تخصص و انحصار واقعیات به بُعد مادی آن ها، و به همراه علم گرایی ملازم آن، موجب شده تا در اکثر مواقع، علم غربی از توجه به علل و اسباب درونی تر بحران زیست محیطی غفلت نماید.[17]

این همه حیرانی و دلهره که سراپای بشر امروزی را فراگرفته است، معلول اندیشه های افراطی «علم گرایی» است که از قرن [18] به بعد فکر بشر مدرن را تسخیر و تخدیر کرد و به او یاد داد که از این به بعد باید آنچه را که علم محض تجربی بر آن صحه می گذارد، بدون چون و چرا پذیرا باشد. این اندیشه، همه چیز را در ترازوی ماده، انرژی، زر و قدرت می سنجید و تصور می کرد که با علم نوینی که به دست آورده، می تواند بر همه ی مشکلات فراروی بشر فایق آید.

از این رو کسی مثل «بورلوگ» دانشمند امریکایی معروف به «پدر انقلاب سبز» طی نطقی در سال 1971 در اجلاسیه ی سازمان جهانی خواروبار کشاورزی،[19] علنا به استهزای مدافعان استوار محیط زیست پرداخت و آنان را متهم کرد که دانش بشر را بی مقدار می انگارند و بازگشت به طبیعت را توصیه می کنند.[20] سال پس از بورلوگ، «لستر تارو» - مشاور اقتصادی بیل کلینتون، رییس جمهور وقت امریکا - شعار او را پی می گیرد و می گوید: «در آینده مزیت نسبی تولیدات انسان، جایگزین مزیت مواهب طبیعی خواهد شد.» وی در کتاب خویش، (رویارویی بزرگ) ضمن تمسخر کسانی که هنوز در پی بازگشت به فضیلت های روم باستان برای نجات جهان هستند، با زیرکی، خلط مبحث کرده، نتیجه ای به ظاهر خردمندانه، با این مضمون می گیرد: واقعیت های جدید، موجب خلق ارزش های جدید، ترتیبات جدید، قواعد جدید و نمادهای جدید می گردد و یکی از آن واقعیت های جدید آن است که منابع طبیعی در عمل از معادلات رقابتی حذف گردیده است، داشتن آن راه ثروتمند شدن نیست و نداشتن آن مانعی بر سر راه ثروتمند شدن ایجاد نمی کند.

ژاپن منابع طبیعی ندارد، اما ثروتمند است و آرژانتین منابع طبیعی دارد، ولی ثروتمند نیست.[21] اما واقعیت این است که امروزه آنچه فرانسیس بیکن و دیگر پیامبران نخستین علم به عنوان چیرگی انسان بر طبیعت می ستودند - چیرگی که به گمان آن ها وضع عمومی بشر به واسطه ی آن می توانست بهتر شود - در نظر سایر تفسیرگران، افسانه ای «فاوست»[22] گوته تلقی گردیده و برتری شناخت علمی، گستاخانه و غیراخلاقی به شمار آمده است.[23] مضحک تر این که، «در این اثنا همان طور که در چهره ی مشهوری چون آرنولد توین بی[24] دیده می شود، بسیاری از دانشمندان، مورّخان و حتی معدودی از متکلّمان، بخش اعظمی از بار مسؤولیت بحران زیست محیطی را به عوض پاره ای تحولات در داخل تمدن غرب که از قرون وسطی، رنسانس و قرن هفدهم شروع شده اند، بر دوش کلّ «ادیان توحیدی» می گذارند. انسان متجدّد که با بهره گیری از علمی که صرفا به نظم مادی امور قایل است و همراه با حرص و آز به ویرانی و غارت طبیعت پرداخته است، اکنون مایل است تا سرزنش این کار را بر دوش سنت دینی مغرب زمین قرار دهد. در حالی که در مجادله ی زیست محیطی جاری، هیچ چیز خطرناک تر از نگاه صرفا عملی به انسان و طبیعت نیست؛ نگاهی که ارتباط بشر را با ریشه های معنوی وی قطع می کند و وجود یک طبیعت تقدس زدایی شده را مسلّم می گیرد.[25]

این طبیعتِ غیرمقدس، در زیر چنگال علم وحشی جدید لِه شده است و به دنبال خود، بحران هایی را آفریده است؛ بحران هایی که هرگز در طول تاریخ سابقه نداشته است:

بحران کنونی زیست کره را با هیچ مشکل جهانی دیگر از ابتدای تاریخ تا کنون نمی توان مقایسه کرد. اکنون هیچ مشکلی وجود نداشته که بر تمام مسایل عصر ما، بر سیاره ما، بر سطح خارجی و درون و اعماق زمین، بر موجودات زنده، بر هوا و آب کره این چنین اثر گذاشته و با آنها در تأثیر و تأثر بوده است. انسان با دگرگون کردن طبیعت، بی نظمی و نابسامانی به بار آورده و تعادل و توازن طبیعت رابه هم زده است. ژاک ایوکوستو - اقیانوس شناس برجسته - جمله ی نغزی دارد: در گذشته طبیعت انسان را تهدید می کرد، اما امروزه انسان طبیعت را تهدید می کند.[26]

علم نوین - از ناحیه ی غالب مورخین علم - به عنوان تنها شکل مشروع و ممکن علم طبیعت پذیرفته شده است و تمام علوم کیهان شناختی دیگر یا به عنوان پیش بینی اولیه و مقدماتی این شکل از علم و یا انحرافاتی که مانع علم نوین بوده اند تلقی شده اند. کارهای پیشتاز کسانی هم چون برتلوت[27]، ماخ[28]، دوهم[29]، سارتون[30]، تانری[31]، تورندایک[32] و دیگران، سهم عظیمی در شیوه ی درک و برداشت ما از فعالیت علمی قرون و اعصار دیگر داشته اند. اما معدودی از این کارها می توانند در حل مسأله بحران جدید (مواجهه ی انسان با طبیعت) منشأ اثر و کمک باشند. این بدین خاطر است که ایشان، به عوض این که داوران بی طرف علوم باستانی و قرون وسطی و مشاهده کنندگان و ناظران عینی و یا حتی منتقدین علم جدید باشند، به طور کامل این دیدگاه را پذیرفته اند که تنها صورت ممکن و مشروع علم، همین علم جدید است. صرفا نگاه و نگرش مورخین جدید علم در مورد آن چیزی است که از دید آن ها، در واقع، علم قرون وسطی است.

چنان که مایل باشیم تا از تاریخ علم به نحو سودمندی برای حل مسایل مادّی - که علم نوین و کاربرد آن به وجود آورده اند - استفاده کنیم، نمی توانیم صرفا به روش جاری مطالعه ی تاریخ علم دلخوش باشیم؛ بلکه افزون بر آن باید علوم طبیعی سایر تمدن ها و دوران ها را، مستقل از سهم آنان در علم نوین یا فقدان چنین سهمی مورد مدّاقه قرار دهیم. البته علوم کیهان شناختی سنتی - که سلسله ی کامل از علمی است که با اشکال، اعداد، صور، رنگ ها و ارتباط و همخوانی بین نظام های گوناگونِ واقعیت، سرو کار دارد - تنها در پرتو معنویتی زنده می توانند فهمیده شوند و اهمیت نمادین آن ها مکشوف شود. بدون پرتوافشانی یک سنت دینی زنده به همراه متافیزیک و کلام مختض به آن، علوم کیهان شناختی، تاریک و مبهم و غیرقابل فهم و ادراک می شوند.[33]

درست است که علم فی نفسه امری مشروع است، امّا نقش و عملکرد و شیوه ی انطباق و کاربرد آن، به خاطر فقدان صورت بالاتری از معرفت است که بتوان علم را درون آن جای داد، و نیز تخریب ارزش قدسی و معنوی طبیعت، به صورت امری نامشروع و حتی خطرناک درآمده است. برای اصلاح این وضع، معرفت متافیزیکی طبیعت باید از نو احیا شده، ماهیت قدسی طبیعت دوباره بدان بازگردانده شود. به منظور نیل به چنین هدفی، باید تاریخ و فلسفه ی علم در رابطه با الهیات و کلام مسیحی و فلسفه ی قدیمی طبیعت که در جریان بخش اعظمی از تاریخ اروپا وجود داشته از نو بررسی شود. خودِ آموزه ی مسیحی نیز باید توسعه داده شود تا حدی که اعتقاد و آموزه ای را نیز راجع به اهمیت معنوی طبیعت در برگیرد.[34]

پی نوشت ها:

[1] Self cleaning

[2] Lnfusoria

[3] علم، تکنولوژی و بحران محیط زیست، صص 60 - 64.

[4] علم، تکنولوژی و بحران محیط زیست، ص 78.

[5] انسان و طبیعت، ص 159.

[6] همان، ص 194.

[7] همان، ص 158.

[8] همان، صص 174 - 175.

[9] کوچک زیباست، ص 87.

[10] اسلام و تجدد، ص 19.

[11] کوچک زیباست، ص 113.

[12] همان، صص 37 - 38.

[13] همان، صص 182 - 183.

[14] همان، ص 54.

[15] Keats

[16] همان، صص 90 - 91.

[17] همان، ص 184.

[18] Scientism

[19] همان، صص 9 و 10.

[20] F.A.O

[21] محمد درویش، بیابان، «حقیقتی ناگزیر، خطایی تصادفی یا...»، پژوهش و سازندگی، ش 28.

[22] Faustus فاوست یا فاوستوس در افسانه های آلمانی پزشک دانشمندی بود که در برابر دانش و قدرتی جادویی، روحش را به شیطان فروخت. نویسندگان و سرایندگان بسیاری آثاری به نام او پرداخته اند، اما مشهورتر از همه منظومه فاوست گوته شاعر سده نوزدهم آلمانی است. (علم و تکنولوژی در رویارویی با جامعه معاصر، ص 178)

[23] علم و تکنولوژی در رویارویی با جامعه معاصر، ص 178.

[24] Celtic Church

[25] همان، صص یازده تا چهارده.

[26] علم، تکنولوژی و بحران محیط زیست، صص 52 - 55.

[27] Berthelot

[28] Mach

[29] Duhem

[30] Sarton

[31] Tannery

[32] Thorndike

[33] همان، صص 57 - 66.

[34] همان، صص 2 - 3.

نظر شما