موضوع : پژوهش | مراکز پژوهشی

دیدگاه‌های تونی لاوسن در کتاب «اقتصاد و واقعیت»

1-اشاره: لطفا حرف از واقعیت نزنید، ما اقتصاددان هستیم!
آنچنان که «تونی لاوسن» (1997) در مقدمه‌ی کتاب اقتصاد و واقعیت ذکر می‌کند، این نکته است که اقتصاد مدرن نسبت به اتفاقات دنیای واقعی بی تفاوت است. این کتاب 364 صفحه‌ای که انتشارات رتلج آن را روانه‌ی بازار ساخته است، تلاشی است برای نشان دادن این ضعف و گامی‌ در جهت برطرف ساختن آن. «لاوسن» در این کتاب می‌خواهد واقعیت (یا حداقل بخشی از آن) را به اقتصاد بازگرداند. اقتصاد مدرن فاقد محتوایی از رئالیسم است؛ به علاوه نمی‌تواند رئالیستی باشد. علم اقتصاد برای اتخاذ روش، عمل یا هدف، مستلزم جهان بینی است، حتی اگر به طور ضمنی و آزمون نشده رها شده باشد. اقتصاد مدرن کوچکترین نگرانی نسبت به تناسب بینش‌های موجود با ماهیت دنیای اجتماعی یا تعیین صریح شرایطی که روش‌ها به درستی انتخاب شوند، ندارد. این تازه به رغم توفیقات ناچیزی است که علم اقتصاد از آنچه خود به عنوان معیار تنظیم نموده، بدست آورده است. در عوض، روش‌ها و فرآیندها مبتنی بر ماهیت یا درجه‌ی پیچیدگی فنی یا انطباق یا پیشینی انگاری فرمول بندی شده اند. به نظر می‌رسد اکثر اقتصاددانان در این مورد مطمئن هستند که اگر به سراغ مشکلات یا شرایط مورد مطالعه بروند، روش انتخاب شده حتما مناسب است. در این معنا، واقعیت در اقتصاد مدرن مورد غفلت است و «لاوسن» در این کتاب نشان می‌دهند که تنها به اتکای پیش فرض‌هاست که روش‌های تحلیل اقتصادی بدون توجه صریح به ماهیت پدیده‌ای اجتماعی ایجاد می‌شوند.
خلاصه اینکه علم اقتصاد معاصر به واسطه‌ی عدم توجه به توضیح ماهیت وجود اجتماعی، غفلت جدی نسبت به هستی شناسی دارد و پروژه‌ی «تونی لاوسن» در اقتصاد آنگونه که خودش اذعان دارد، ایجاد انگیزه میان اقتصاددانان در جهت جبران این غفلت است. این کتاب با یک موضع صریح رئالیستی، نظریه‌ی رئالیسم در اقتصاد و برای اقتصاد است.

این کتاب شامل چهار بخش است. در بخش اول ان، بحثی در مورد مشکلات و تنش‌های گوناگونی که در فضای علم اقتصاد منتشر شده صورت می‌پذیرد. در فصل دوم، پذیرش عمومی ‌از مفهوم «قیاس» که علم و تبیین علمی ‌ریشه در آن دارد، و درباره‌ی تبعات پوزیتیویستی آن بحث می‌شود و در انتها به جایگزین آن نگاه، یعنی «رئالیست متعالی» اشاره می‌شود. برتری بعدی این نگاه در فصل سوم تبیین می‌شود. لاوسن در فصل چهارم نشان می‌دهد که مشکلات اقتصاد معاصر که در فصل یک بدان اشاره شد، چگونه از اتکای بی حد و حصر اقتصاددانان به مفهوم قیاسی علم و تبیین نشات گرفته است، این در حالی است که رویکرد رئالیست متعالی مشکلات مذکور را ندارد. در فصل ششم، سایر دلالت‌های رویکرد جدید «لاوسن» توصیف می‌شود.
بخش دو، جزئیات بیشتری از انواع مشکلاتی را نشان می‌دهد که اقتصاد جریان اصلی با روی کردن به سمت مفهوم قیاسی علم و تبیین خود را گرفتار آن‌ها ساخته است. تمرکز «لاوسن» در فصل هفتم معطوف به اقتصادسنجی است. تسری رویکرد رئالیستی بر تئوری اقتصادی فصل هشتم و تغییرات مهم آن فصل نهم را تشکیل می‌دهد. در فصل دهم، «لاوسن» نشان می‌دهد که سیطره‌ی پوزیتیویسم بر اقتصاد حتی در شکل اولیه‌ی آن، تلاشی برای توسعه‌ی رویکرد «ذهن گرا» در مقابل رویکرد جریان اصلی بوده است. در نهایت ویژگی‌های اساسی تفکرات محصور در پوزیتیویسم در فصل یازده خلاصه شده است.

لاوسن در بخش سوم، بر هستی اجتماعی و به ویژه ماهیت عاملیت انسانی، ساختار اجتماعی و وابستگی ناکاستنی مقابل بین آن‌ها تمرکز دارد. فصل دوازده در زمینه‌ی ساختار اجتماعی و فصل سیزده در مورد عاملیت انسانی است که مشتمل بر جنبه‌های ذهنی و ماهیت عقلانیت انسان می‌باشد.
بخش چهارم با به کارگیری مفهوم هستی اجتماعی در بخش‌های اولی، دوم و سوم، پیامدهای متصور آن در نظریه پردازی علمی‌اقتصاد را مشکوف می‌سازد. در فصل چهارده، لاوسن دلالت‌های مسیر فعلی علم اقتصاد را بازگویی می‌کند، و در فصل پانزده، چگونگی ارزیابی نظریه‌های تبیینی از نظر می‌گذرد. در فصل شانزده مساله‌ی مهم اما مغفول مانده انتزاع علمی‌ بحث می‌شود. تحلیلی معرفت‌شناسانه از نتایج توضیحی تئوری‌ها در فصل هفده آشکار می‌شود و «لاوسن» در ادامه‌ی آن، امکان حقیقت عینی را ارزیابی می‌کند، در انتها و در فصا هجدهم، لاوسن مثالی از رویکرد توضیحی مذبور در طول بخش سه را به تصویر می‌کشد.
بخش پنجم، بخش آخر کتاب و گذری بر موضوعات اقتصادی با رویکرد رئالیستی معرفی شده است. در فصل نوزده، دلالت‌های سیاستگذاری اقتصادی و تغییرات آن در رویکرد جدید مورد بحث قرار می‌گیرد و در فصل بیست موضوعات متنوع محل بحث در زمینه‌ی روش سنجش، صحت پیش بینی‌های اقتصادی و عواقب آن‌ها توجه خواننده را جلب خواهد کرد. در این بخش «لاوسن» اینگونه نتیجه می‌گیرد که از آنجایی که اقتصاد به معنای رشته‌ای دانشگاهی، مستلزم دگرگونی و تحول بنیادی است، امکان تحقق علم اقتصاد موثر و رهایی بخش فراتر از آن چیزی است که این کتاب دنبال می‌کند. چنین دستاوردی، به ناچار حساسیت محتوایی بیشتر و جهت گیری انتقادی‌تری را نسب به آن چیزی که در حال حاضر شاهد آن هستیم، طلب می‌کند.

2-رئالیسم متعالی، در برابر رئالیسم تجربی
لاوسن رئالیسم متعالی را به تبعیت از «باسکار» در برابر رئالیسم تجربی قرار می‌دهد که واقعیت را منتج از تجربه می‌داند. این دو رویکرد، دو تفاوت اساسی دارند: اول اینکه طبق رئالیسم متعالی، جهان پیرامونی تنها مرکب از رویدادها و وضعیت‌ها و تجربه‌ها و احساسات ما در مورد آن‌هاست، بلکه شامل ساختارها، قدرت‌ها، مکانیزم‌ها و گرایش‌هایی (حتی ناشناخته) است که حاکم بر رویدادهای واقعی قسمت اول بوده یا منجر به رخداد آن‌ها می‌شود. دوم، در چارچوب رئالیست متعالی، سطوح مختلف واقعیت در فازهای مختلف رخ می‌دهند. برای مثال سقوط برگ درخت در پاییز را هم را هم می‌توان از فاز گرانشی تفسیر کرد، هم از فاز آیرودینامیکی، و حتی از فاز حرارتی و... که هر کدام از این سطوح مختلفی از واقعیت هستند. (ص21-20)
«لاوسن» معتقد است تبیین به روش قیاسی و قوانین علمی ‌مربوط به آن محدودیت‌های زیادی در عرصه‌ی عمل دارد، و صحت آن عمدتا محدود به شرایط کنترل آزمایشگاهی است. معمولا به خاطر همین محدودیت‌هاست که شواهد قلیلی جهت تایید کاربردهای علمی ‌این روش در گستره‌ی اجتماعی وجود دارد. پس چاره‌ی علم اقتصاد چیست؟ به نظر «لاوسن» این مشکل نیز ناشی از تفکر رئالیست تجربی است که نظر اقتصاددانان وجود دارد و می‌توان از آن به عنوان «مغالطه معرفت شناسی» یاد کرد. در این مغالطه وجود به معنای کلی را می‌توان بر حسب ویژگی‌های انسانی تجزیه و تحلیل کرد. به عقیده لاوسن این مغالطه توسط «هیوم» آغاز شد که برای تعریف جهان از تجربه و نگرش معرفت شناسانه استفاده کرد؛ حال انکه تعریف جهان (و بالتبع تعریف انسان و انسان اقتصادی) اساسا مقوله‌ای هستی شناسانه است و باید با رویکرد رئالیست متعالی به سراغ آن رفت. (ص 31-32)
ذکر نکته‌ای خالی از لطف نیست که «لاوسن» به درستی، هر نوع تبیین علمی ‌را رئالیستی می‌داند. در واقع دانشمند علم چه با رویکرد تجربی، قیاسی و معرفت شناسانه و چه با رویکرد هستی شناسانه وقتی به مطالعه‌ی جهان پیرامون خود می‌پردازد، لاجرم باید رئالیست باشد؛ به این معنا که چیزی خارج از فاعل شناسا وجود دارد که باید به سراغ آن رفت. بنابراین سطح مباحث «لاوسن» در این کتاب فراتر از دعوای سنتی رئالیسم –آنتی رئالیسم و ناظر به کیفیت نگاه رئالیستی نزد متفکران علوم اجتماعی است.

3-سرگرم بودن اقتصاددانان به پیش بینی
آنچه در کاربردهای علم اقتصاد به صورت جهانشمول مشهود است، تقید به پیش بینی‌های موفق است. این ارتباط مفروض علم و پیش بینی موفق، به همان اندازه در میان اقتصاددانانی که اقتصاد را علم نمی‌دانند مقبول افتاده که میان اقتصاددانان نوبلیست در این زمینه را شاهد مثال می‌گیرد: به نقل از «هیکس »، فرآیند پیش بینی در اقتصاد از فرم زیر تبعیت دارد:
1) الف رخ خواهد داد: پیش بینی غیر شرطی
2) اگر ب، آنگاه الف: پیش بینی شرطی قوی
3) اگر ب، آنگاه الف؛ اگر اختلالی وجود نداشته باشد، پیش بینی شرطی ضعیف
بنابراین باید بین پیش‌بینی شرطی و غیر شرطی از یکسو و پیش بینی قوی و ضعیف از دیگر سو تمایز گذاشت؛ حال آنکه به اعتقاد «هیکس»، مورد (1) را مربوط به دانشمند غیرحرفه‌ای می‌داند، دیدگاه ابطال گرایانه «پوپر» را منسوب به (2) می‌کند و خود را –و بالتبع اقتصاددانان را- طرفدار (3) معرفی می‌کند. (ص278-9) «لاوسن» با بررسی سایر اقواال و نظرات، نهایتا به سه جمع بندی در مورد پیش بینی اقتصادی می‌رسد:
• موفقیت در پیش بینی اقتصادی بعید است: اگر هدف، پیش بینی درست رویدادهای اقتصادی باشد، پیشاپیش می‌توان گفت این هدف، حداقل در شکل مطلق خود، به ندرت محقق می‌شود؛ مثلا پیش‌بینی رویدادهای غیر تجربی مبتنی بر رخداد خودبه‌خودی رویدادهای مرتبط که شواهد گسترده‌ای در گستره‌ی اجتماعی برایش متصور نیست، بعید خواهد بود.
• موفقیت در پیش بینی اقتصادی ضرورتی ندارد: اگر پیش بینی رویداد اقتصادی معمولا نشدنی است، چه نیازی به موفقیت در پیش بینی داریم؟ اجمالا می‌توان پذیرفت که اولین هدف علم پیش‌بینی نیست، بلکه شناسایی و درک ساختارها، قدرت‌ها، مکانیزم‌ها و گرایش‌هایی است که واقعیت را ایجاد می‌کنند یا منجر به رخداد آن‌ها می‌شوند از ادعای «لاوسن» اینگونه برمی‌آید که وقتی نمی‌توان به پیش بینی درستی رسید، چه ضرورتی دارد خود را با امری به صورت کلی ناممکن مشغول سازیم، حال آنکه وظیفه‌ی اصلی علوم اجتماعی یعنی تبیین ساختارها و مکانیزم‌های حاکم بر رفتارها و روابط انسانی همچنان مغفول مانده است.
• موفقیت در پیش بینی اقتصادی مطلوب نیست: «لاوسن» منطقا اینگونه نتیجه می‌گیرد که اگر پیش‌بینی ممکن و ضروری نیست، پس نامطلوب است. امکان پیش بینی موفق، منوط است به اینکه آینده را مجموعه‌ای از رویدادهای ثابت مرتبط با هم بپنداریم، و به بیان دیگر آینده را کاملا تعیین شده بدانیم، یا به بیان اقتصادی‌ها، اگر عنان متغیرهای برون زا را به کف بگیریم، آینده را ترسیم خواهیم نمود. قبول هر کدام از تفاسیر فوق، در تغایر با امکان انتخاب و آزادی است؛ حال آنکه جاذبه‌ی تئوری واقعیت و به طور کلی مقوله‌ی علم، انتخاب انسان بوده و آزادی این انتخاب، به عنوان یک حقیقت محفوظ مد نظر قرار می‌گیرد. (ص280-2)

البته این سه نتیجه، تنها می‌تواند دفاعی در برابر ابزارگرایان افراطی علم اقتصاد باشد؛ زیرا اولا پیش بینی‌های اقتصادی معمولا با چاشنی احتمال همراه است؛ در ثانی، پیش بینی به عنوان یک ابزار (نه به عنوان هدف) می‌تواند سیاستگذار اقتصادی را در اتخاذ تصمیم درست یاری کند؛ لذا می‌توان ذات پیش بینی را مطلوب و ضروری دانست، اما باید نسبت به راه و رسم آن با احتیاط سخن گفت ؛ چه اینکه آینده پژوهی، امروزه موضوع علمی ‌است که به دنبال همین مطلوب است. «لاوسن» به جای نقد اقتصاد به عنوان علم پیش بینی، باید آن را به عنوام علم پیش بینی «به روش فرضیه ای- استتاجی» نقد نماید؛ کاری که در کتاب بعدی‌اش انجام می‌دهد.

منبع: ماهنامه کتاب ماه علوم اجتماعی  شماره 65

نظر شما