موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

اندیشه های سکولار باور در گفتمان اسلامی

مجله  پگاه حوزه  08 تیر 1381، شماره 55 

نویسنده : سجادی، سید عبدالقیوم
سکولاریزه نمودن اسلام موضوعی است که در مطالعات برخی از پژوهش گران، مورد توجه قرار گرفته است. برخی از نویسندگان، اعم از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان، از دیرباز دیده ی سکولاریزم یا سکولاریزه نمودن اسلام را به بحث گذاشته و بعضا درصدد ترویج آن برآمده اند. متفکران مسلمان طرفدار سکولاریزه نمودن اسلام را در دو طبقه ی کلان می توان ردیابی کرد: دسته ای که ذاتا اسلام را دین سکولار و غیرناظر به مسایل دنیوی و جهت گیری های سیاسی می دانند؛ و طیفی که اسلام را از نظر ماهوی سکولار ندانسته، بلکه سکولاریزه نمودن اسلام را به دلایل و عوامل عوارضی و عمدتا برآمده از مقتضیات زمان و ضرورت های عصری مورد توجه قرار می دهند.

در حالی که دسته ی نخست از ابتدا اسلام را دین غیرسیاسی و غیرناظر به مسایل دنیوی تلقی می کنند، دسته ی دوم تجربه ی مدرنیته ی غرب و روند سکولاریزم مسیحیت را مورد نظر دارند. به نظر می رسد بحث با طیف نخست یک مناظره ی مبنایی است که می بایستی به حوزه ی اسلام شناسی ارجاع داده شود. اما گفت وگو با دسته ی اخیر بیشتر در مورد نحوه ی تعامل اسلام با مسایل جدید، به ویژه امور حکومتی مربوط می گردد. اینان هر چند از نظر ماهوی اسلام را دین سیاسی و دارای جهت گیری حکومتی می دانند، اما در عصر جدید که امور عقلانی، تجربی و علمی مبنای مدیریت سیاسی و حیات اجتماعی را سامان می دهد، حکومت دینی به دلیل تفسیر خاص از مدیریت سیاسی با چالش های نظری و عملی جدّی روبرو خواهد بود. بنابراین به نظر اینان صلاح دین در عدم دخالت در امور سیاسی است و این، هم به نفع دین خواهد بود و هم سیاست.

در اینجا بحث به نحوه ی برخورد اسلام با سیستم حکومتی جدید و امور عصری و عرفی بازمی گردد که لازم است با نگرشی کارشناسانه پاسخ اسلام به پدیده های جدید و تجربیات بشری به بحث گذاشته شود. تلاش نواندیشان دینی واصلاح گرایان اندیشه ی اسلامی عمدتا ناظر به این موضوع می باشد. اما بخت نخست نیز همواره در خور توجه و تأمل نظر اندیشمندان قرار دارد که آیا به راستی اسلام قابل سکولاریزه شدن است؟ به گفته ی «صادق العظیم»[1] هر چند این پرسش، نخستین بار در فضای غرب و (Conten)غربی طرح شد، اما نباید چنین تلقی شود که مسأله ی قابلیت سکولار شدن اسلام نیز یک پرسش جدید و غربی است. واقعیت این است که این موضوع و موضوعات نظایر آن از دغدغه های اندیشه ی مدرن در جهان اسلام است که عمدتا پس از تسخیر مصر توسط بناپارت (1798) وارد حوزه ی اندیشه ی سیاسی مسلمانان گردید و پس از ربع اخیر قرن نوزدهم که جنبش اصلاح دینی و یا به تعبیر «آلبرت هورانی»[2] دوره ی اندیشه ی لیبرال عربی بود، موج جدیدی به خود گرفت و تلاش های جدی را برانگیخت.

صادق العظیم در مقاله ای با همین عنوان «آیا اسلام قابل سکولاریزه شدن است؟» به نقل از ارنیست گلنر[3] اسلام شناس و رییس دپارتمان مردم شناسی دانشگاه کمبریج می گوید: گلنر در مطالعاتی که در مورد اسلام در افریقای شمالی انجام داده اظهار می دارد که اسلام ذاتا غیرقابل سکولار نمودن است. وی می گوید: در میان ادیان و مذاهب تاریخی بزرگ جهان، اسلام تنها دینی است که ذاتا مانع سکولارسازی است.

آقای «اعظم» ایده ی اصلی «گلنر» را به عنوان فرضیه ای برای مقاله اش مطرح نموده و به تبیین و توضیح آن می پردازد. وی برای ورود به بحث سؤال آقای گُلنر را به یک پرسش تاریخی دیگر بازمی گرداند و آن این که آیا اسلام بی پیرایه ی مکه و مدینه در عصر پیامبر(ص) و خلفای راشدین با اسلام سلطنتی و موروثی خلفای اموی و عباسی قابل مقایسه است؟ پاسخ نویسنده به این پرسش از نظر تاریخی مثبت، و به لحاظ ماهیت ذاتی اسلام منفی است. وی می گوید: در نظر مسلمانان ارتدوکس که عمدتاً نگاه نقلی دارند، اسلام اصل(اسلام نخست) با اسلام موروثی غیر قابل مقایسه است. بنابراین از دیدگاه نقل گرایان[4] تفاوت جدّی میان دو نوع اسلام وجود دارد. اما از نظر تاریخ گرایان[5] چنین مقایسه ای امکان پذیر است. به نظر آقای صادق العظیم در مقایسه میان پاسخ منفی و ارتدوکسی و پاسخ مثبت و تاریخی، دومی تمایل به برتری و تعمیم دارد و این برتری غالبا برای بازخوانی مقاطع نخست (اسلام اولیه) انجام می گیرد.

با تلقی مشابه، نویسنده معتقد است که پاسخ جامع و مناسب به پرسش آغازین (آیا اسلام قابل سکولاریزه شدن است؟) یک پاسخ دوبعدی خواهد بود؛ با توجه به ماهیت ذاتی اسلام جواب منفی است و اسلام غیرقابل سکولاریزه شدن می باشد، اما به لحاظ تاریخی جواب مثبت و تحقّق این امر در تاریخ اسلامی مؤید آن است. اسلام به عنوان یک اندیشه ی ثابت، جاوید و منسجم با اصول مؤثر و پذیرفته شده، با هیچ چیزی خارج از خود قابل مقایسه نیست و به گونه ای بی بدیل در برابر سکولارسازی مقاومت می کند. اسلام به عنوان دینامیک حیات بشری، از پویایی و توانمندی فوق العاده ای برخوردار است و در برابر محیط های متنوع و وسیع پاسخ گو است و با سرعت با شرایط تاریخی و اشکال مختلف سازمان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محصول تجربیات بشری دمساز می گردد. ادامه ی حیات اسلام در درون جوامع مختلف با فرهنگ هاو ساختارهای گونه گون از ساختار قبیله ای تا بوروکراتیک متمرکز تا فئودال ـ روستایی و سرمایه داری گویای این امر است. اسلام دارای ویژگی انعطایف پذیری و انطباق پذیری با شرایط و ساختارهای متفاوت است و همین نکته موجب می شود که برای هر عصری پاسخی داشته باشد. بنابراین تاکید بر سازگاری اسلام با سکولاریزم انسان گرا شتاب زده و عجولانه جلوه می کند.

نویسنده در ادامه تشکیل جمهوری اسلامی ایران را به عنوان حکومت اسلامی که توانسته با نهادهای جدید و سازوکارهای نوین حکومتی؛ نظیر پارلمان، دادگاه عالی، ریاست جمهوری، احزاب و جناح های سیاسی و انتخابات و مشارکت سیاسی مردم کنار آید، نمونه ای از توانمندی درونی اسلام در کنار آمدن با مسایل جدید عنوان می نماید. هر چند نویسنده رسوخ طیفی از دیدگاه های متمایل به سکولاریزم را در مدیریت سیاسی جمهوری اسلامی ایران نفی نمی کند و این نکته را یادآوری می نماید که گفتمان سیاسی شیعی بدلیل آن که خلافت نخستین را مورد انتقاد قرار می دهند، به فاصله گرفتن از آن تمایل دارند. در اینجا نویسنده با استناد به فرازی از سخنان رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی که خطاب به متصدیان امور سیاسی، آنان را به خطر امپریالیسم توجه داده و منابع مالی و اقتصادی ایران را طمع اصلی امپریالیست ها عنوان می کند، می پردازد. نتیجه ای که نویسنده از این قسمت می گیرد، مقایسه ای است که بین حضرت امام و دیگر رهبران ضد استعماری جهان سوم؛ نظیر جما ل عبدالناصر، سوکارنو و کاسترو انجام می دهد و در نهایت می گوید: اظهارات آیة الله خمینی آشکارا برتری پاسخ مثبت تاریخی در ایران را به نمایش می گذرد.

اما به نظر می رسد در اینجا نویسنده با تقطیع گفتار حضرت امام و برخورد گزینشی درمورد گفته های ایشان به چنین نتیجه گیری ای می پردازد. حضرت امام می فرماید: «اگر شما به سیاست های امپریالیستی توجه نکنید و اسلام را بدون در نظرداشتن جوانب آن تلقی نمایید و آن را در محدوده ی خاصی محدود سازید، بازهم آنان شما را رها نخواهند کرد؛ زیرا آنها به صرف نمازخواندن شما را منع نمی کنند، بلکه آنان بدلیل نفت نگرانی دارند و معادن ما را می خواهند و تلاش دارند تا کشور، را به بازار خود تبدیل نمایند...» هم چنان که پیداست فراز نخست گفتار حضرت امام هشداری است بر ترویج سکولاریزم و راندن دین در حاشیه، از این رو ایشان می فرمایند: «حتی اگر چنین کاری را انجام دهید، بازهم بدلیل منافع اقتصادی امپریالیسم شما را رها نخواهد کرد.» ظاهرا نویسنده ی محترم تاکید حضرت امام بر امپریالیسم را نشانه ی همسویی و همآوایی ایشان با دیگر رهبران جهان سوم دانسته اند، اما این نکته را از نظر دور داشته اند که به هر حال با توجه به پیشینه ی تاریخی ـ سیاسی ملل جهان سوم، استعمار و امپریالیسم مخرج مشترک کلیه ی این کشورهاست.

مورد عربستان دومین case نویسنده است که برای تایید جواب مثبت تاریخی برای سکولاریزه شدن اسلام استخدام می شود. نویسنده معتقد است: حتی در عربستان سعودی که حاکمان و نخبگان قبیله ای شدیداً خود را به اسلام ارتدوکس منتسب می دانند، میان جلوه های خارجی زندگی مبنای واقعی حیات (تفکر دینی) نوعی ناسازگاری و تقابل بوجود آمده و این امر زمینه ی تلفیق شرایط با مذهب ارتدوکسی را که خود به نحوی تبارز اندیشه ی التقاطی است، بوجود آورده است. نویسنده تاکید جنبش های اسلام گرایی بر احیای اسلام و نادیده انگاشتن باورهای دینی در فعالیت های سیاسی و اجتماعی را نشانی از گسترش اندیشه ی سکولاریزم در جوامع اسلامی می داند؛ زیرا بگفته ی نویسنده دغدغه ی جنبش اسلام گرایی چالش بر سر سکولاریزاسیون نیست تا بر غیر قابل سکولار نمودن اسلام تاکید شود، بلکه دغدغه ی اصلی، فراموشی تعالیم و باورهای دینی در فعالیت های اجتماعی است.

در اینجا نویسنده باز هم دچار ابهام گویی است؛ زیرا تفکیک میان دغدغه ی فراموشی اسلام و دستورات دینی و بحث سکولاریزه نمودن اسلام از وضوح چندانی برخوردار نمی باشد. اگر فراموشی اسلام در فعالیت های اجتماعی و سیاسی را مهم ترین دغدغه ی جنبش اسلام گرایی بدانیم، این دغدغه بیان دیگری از برجسته نمودن سیاسی اسلام و تلاش برای حفظ حضور همه جانبه ی دین در عرصه های اجتماعی است که به صورت مستقیم و آشکار به نفی سکولاریزم می پردازد. بخصوص این که خود نویسنده در ادامه ی برخی از پرسش هایش اسلام گرایی را این چنین توضیح می دهد: اینان عمدتاً در این مورد می اندیشند که چگونه اسلام با نظام جدید جهانی روبر شود. و چگونه سیستم سیاسی جدید اسلام با عدم انفعال از مسجد، روش زندگی جدید را سامان می بخشد؟ پرسش هایی که عمدتاً متضمّن نفی سکولاریزم در اندیشه ی اسلامی است.

نویسنده از نظر تاریخی به الگوی آتاترک اشاره می کند که با ظهور ترکیه ی جدید، مذهب را از سیاست تجزیه نمود. اما برخی کشورهای عربی، به صورت آرام در پی تعقیب این تجربه بر آمدند، اما با مشکلات و مقاومت های جدی روبرو گردیدند. اقدام ناصر در مصر که پس از ملّی سازی کانال سوئز در سال 1956 به اجرا گذاشته شد، نتوانست بطور موفق سکولاریزه شدن را انجام دهد؛ زیرا با واکنش شدید اسلام گرایان بنیادگرا و طرفداران احیای اندیشه ی دینی روبرو گردید. ترکیه با استفاده از امکانات وقدرت نظامی بر مخالفان سکولاریزاسیون فایق آمد، اما در مورد دیگر کشورهای اسلامی هم چنان مقاومت ها ادامه دارد.

اما به راستی سکولاریزاسیون در جوامع اسلامی چه ضرورتی دارد؟ این پرسش با توجه به ماهیت ذاتی اسلام، آن گونه که گُلنر و دیگران ابراز داشته اند، از اهمیت جدی برخودار می شود.

آیا سکولار نمودن اسلام ضرورتی است که روند توسعه و تجدد در جوامع اسلامی را هموار می سازد؟ آیا اسلام سیاسی با دستاوردها و تجربیات بشری در حوزه ی فعالیت های اجتماعی، بخصوص الگوی حکومتی و سازوکارهای سیاسی، تعارض جدی دارد و برای رفع این تعارض سکولاریزه نمودن اسلام ضروری است؟ یا سکولاریزه نمودن اسلام از آن رو پیشنهاد و ترویج می گردد که اسلام سیاسی رقیب و «دیگر» خطرناک برای غرب محسوب می گرددو منافع غرب را به چالش می طلبد؟

هر چند هر یک از پرسش های فوق می تواند موضوعی برای پژوهش باشد، اما آن گونه که از پژوهش های انجام شده توسط اسلام شناسان، اعم از مستشرقین و مسلمانان، استفاده می شود، اسلام دارای ظرفیت و توانمندی مناسبی برای پاسخ گویی به ضرورت ها و نیازمندی های زمانه است و از این حیث با آئین مسیحیت غیر قابل مقایسه می باشد. تردیدی نیست که ناسازگاری مفاهیم و آموزه های غیر عقلانی آبای کلیسا در غرب یکی از مهم ترین ضرورت های ظهور سکولاریزم در اندیشه ی مسیحی بود و با توجه به عدم ناسازگاری اسلام با عقلانیت و تجدد، ضرورت سکولاریزه نمودن اسلام از این نظر منتفی است. بنابراین امروزه سکولاریزاسیون نبودن یک جریان روشنفکری در جوامع اسلامی، پیش از این که برخاسته از ضرورت های جوامع اسلامی باشد، برآیند الزامات و ضرورت های گفتمان مسلط بر نظام جهانی و جهانی شدن آموزه های لیبرالیسم می باشد. واکنش غرب در برابر اسلام سیاسی و تلقی خصومت آمیز نسبت به آن، این گمانه را تایید می کند. غرب، اسلام سیاسی را مهم ترین رقیب و تهدید کننده ی منافع خود می داند که با سلطه ی همه جانبه و همینه طلبی نظام لیبرالیسم بر دنیا به معارضه بر می خیزد. این تلقی مهم ترین عامل ترویج اندیشه ی سکولاریزم و طرح ضرورت سکولاریزه نمودن اسلام می باشد.

پی نوشت ها:

[1] صادق العظیم (العظیم) نویسنده ی سوری و دارای دکترای فلسفه است که علاوه بر تدریس در دانشگاه امریکایی بیروت و دانشگاه دمشق، سردبیری مجله ی دراسات عربیه را تا سال 1976 به عهده داشته است.

[2] Albert Hourani

[3] Ernest Gallner

[4] Scripturalist

[5] Historist (historian)

نظر شما