موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

بسترهای پذیرش قطعنامه 598

مجله  پگاه حوزه  20 مرداد ماه 1383 شماره 138 

نویسنده : بهداروند محمدمهدی
اولین دستاورد فرهنگی دفاع مقدس، »توسعه اندیشه ولایت فقیه در جهان« و تأثیر آن در هدایت جنگ و مدیریت درگیری با کفر است، اصل اندیشه ولایت فقیه را می توان از مدخل مباحث فقهی مورد گفتگو قرارداد و بدنبال ارزیابی ادله نقلی برای اثبات ولایت فقیه بود آنهم در چارچوبه ای که در پیشفرض های مسایل فقهی، فرض بل تعریف شده است. هرچند از این زاویه می توانیم بحث مطلوبی را مورد بررسی قرار دهیم ولی فعلاً این موضوع، مورد نظر ما نیست.

همچنین می توان اندیشه ولایت فقیه را از مدخل »مبانی کلامی و سیاسی« بررسی نمود. این نیز یک بحث بسیار گسترده و طولانی را طلب می کند که در اینجا ضرورتاً به زاویه ای از آن اشاره می کنیم:

- ضرورت »حکومت« و »جهتگیری« آن
اصولاً اصل مدیریت و مهندسی اجتماعی در هیچ شأنی از شئون حیات اجتماعی تعطیل پذیر نیست؛ یعنی نه اینگونه است که حیات جامعه نسبت به شأنی از شئون آن قابل تعطیل شدن باشد و نه بگونه ای است که بتوان این امر را بدون یک مدیریت و مهندسی اجتماعی سامان داد. لذا هم جامعه رو به تکامل دارد و دائماً روابط آن در حال پیچیده تر شدن است و هم این تکامل بر اساس یک هماهنگی واقع میشود که می تواند ارکان مختلف جامعه را در مسیر این تکامل با هم هماهنگ نماید.

حال با توجه به همین دو نکته کافی است که ما ضرورت مدیریت اجتماعی را در تمامی شئون حیات اجتماعی بپذیریم؛ یعنی »ولایت« و سرپرستی که شئون مختلف را بر یک محور تنظیم و بین آنها تناسب ایجاد میکند باید بگونه ای عمل کند تا پرورش اجتماعی در هیچ مرتبه ای تعطیل نشود و یا همچون اشکال کاریکاتوری، صورت ناهماهنگی بخود نگیرد. این هماهنگی تکامل اجتماعی برپایه یک »مدیریت تاریخی و اجتماعی« واقع میشود. بنابراین این نوع مدیریت، ضرورت بقاء جوامع انسانی است.

نکته دوم این است که این مدیریت یا بر پایه عبودیت و بندگی خدای متعال است و هماهنگی شئون اجتماعی را برای توسعه تقرب بندگی و پرستش حضرت حق سامان میدهد یا اینکه مدیریتی است که بر مبنای عبودیت و پرستش نیست و این هماهنگ سازی را بر پایه توسعه پرستش دنیا سازماندهی میکند. با این وصف فرض سومی وجود ندارد چون مبنای این اداره و مهندسی اجتماعی یا عبودیت است و یا این عنصر حیاتبخش در آن ملحوظ نیست. اگر این اداره بر مبنای عبودیت الهی شکل نگرفت حتماً انگیزه حاکم بر چنین توسعه ای، انگیزه میل به دنیا خواهد بود. پس مقدمه دوم این است که چون مدیریت اجتماعی نمی تواند بدون یک هدف یک انگیزه مطرح شود لاجرم یا بایست آن انگیزه را به توسعه تعبد و بندگی تعریف نمائیم یا آنکه انگیزه حاکم بر آن حتماً نیل بدنیا از همین جاست که می توان کلیه نظام های حکومتی و مدیریتی را که حاکم بر تاریخ بشریتند به دو دسته تقسیم نمود: 1 - نظام های »مدیریت الهی« که تحت مدیریت، اشراف و تعالیم انبیاء الهی و اوصیاء معصوم(س) آنها هستند و بدنبال ایجاد یک بستر اجتماعی برای توسعه کلمه توحید و عبودیت خدای متعال می باشند. 2 - نظام های »مدیریت مادی« و ضد دینی که تجلّی مدیریت فراعنه تاریخند و قطب مخالف انبیاء الهی(ع) محسوب می شوند.

- تقابل تاریخی دو نوع مدیریت الهی و الحادی
تا بدین جا به دو مقدمه »ضرورت حکومت« و »ضرورت جهتگیری حکومت« اشاره نمودیم و گفتیم: ضرورت حکومت برای ایجاد هماهنگی در توسعه تاریخی زندگی بشر است و ضرورت جهتگیری برای تعیین هدف این توسعه. بر پایه این دو ضرورت است که می توان حکومت ها را به دو قسم تقسیم نمود. حال اگر پذیرفتیم جوامع انسانی دارای حکومتند و این حکومت هم یا مادی است و یا الهی و معلوم شد که هماهنگی همه شئون زندگی هم بر عهده حکومت و حاکمیت است، آنگاه می توان نتیجه گیری کرد که هر زاویه از زوایای زندگی اجتماعی که تحت مدیریت و ولایت دینی واقع میشود - یعنی مدیریتی که میخواهد این زاویه را بستر تقرب و بندگی خدای متعال و توسعه کلمه توحید قرار بدهد - حتماً مورد تاخت وتاز و هجوم قدرت های مادی و توسعه دنیاپرستی قرار می گیرد تا بتواند وجود خود را بر چنین جوامعی تحمل کند. از این مدخل، حکومت و مدیریت دینی برای ایجاد هماهنگی اجتماعی در مسیر قرب الهی، ضرورت و قطعیت می یابد چون اصولاً هدایت تکامل اجتماعی برای تکامل کلمه توحید و پرستش خدای متعال در زندگی اجتماعی بشر، رسالت حکومت دینی است و تعطیل شدن آن بمعنای توسعه حکومت مادی و پذیرش سلطه حکومت غیر الهی بر روابط »سیاسی، فرهنگی و اقتصادی« جامعه است. از دیگر سو چون نمی توان مدیریت کفر را بر توسعه حیات انسانی پذیرفت، ضرورتاً نقطه مقابل آن، باید »حکومت دینی« پذیرفته شود.

- »عدالت« و »فقاهت«، دو ضابطه اصلی در تصدی منصب ولایت
بر این اساس می توان مدعی شد اندیشه »ولایت فقیه« بر پایه دو اندیشه استوار است: 1 - ضرورت حکومت 2 - درگیری دو نوع حاکمیت در طول تاریخ که توسعه هریک موجب تضییق دیگری است. بر اساس این اندیشه، بنیان ولایت فقیه بر بنیان حکومت دینی است که این حکومت هم در عصر غیبت، قهراً در شکل حکومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دین، تفسیر میشود. به دیگر بیان اگر ضرورت حکومت دینی در عصر غیبت پذیرفته شد آنگاه نظام قدرتی که برای حکومت دینی تعریف میشود، ساختاری خواهد بود که بر محور »عدالت« و »فقاهت« شکل می گیرد. در این حال این دو امر جزء ضوابط مناصب اجتماعی بشمار می رود چون بنابراین که این حکومت، دینی باشد.

با بیان مطلب اخیر، سه اصل مورد دقت قرار گرفت: اصل اول پیرامون ضرورت حکومت اجتماعی و لزوم مهندسی و مدیریت توسعه بود چون این توسعه تعطیل پذیر نیست و اصولاً بدون هماهنگی واقع نمیشود.

اصل دوم از ضرورت حکومت دینی از زاویه ضرورت جهتگیری در حکومت و مدیریت سخن می گفت به اینکه جهتگیری یا بسوی توسعه قرب است و یا در جهت توسعه پرستش دنیا؛ و البته هیچیک از این دو روند هم تعطیل پذیر نیست.

وبالاخره اصل سوم به این مطلب اشعار داشت که چون اصل توسعه ضرورت دارد و اصل جهتگیری هم بر آن حاکم است لذا هرجا که پای مدیریت دینی در کار نباشد عملاً حضور مدیریت کفر غیرقابل اجتناب می باشد. پس مدیریت دینی برای مهندسی اجتماعی در جهت توسعه تقرب، یک ضرورت محسوب می شود. این مدیریت دینی در عصر غیبت رسول اکرم(ص) و اوصیاء معصومش(س) بر مدار فقاهت و عدالت شکل میگیرد؛ یعنی ساختار نظام قدرت، مقید به »آگاهی« و »تعهد« دینی است.

- »ولایت فقیه«، تئوری توسعه قدرت جهانی اسلام
حال بر اساس این تفسیر از ولایت فقیه، اولین امری که حکومت دینی بایست در سایه ولایت فقیه انجام دهد، »توسعه کلمه توحید« در عالم است چون اساساً ولایت فقیه بعنوان یک تئوری قدرت در سطح جهانی مطرح است نه یک تئوری قدرت در سطح منطقه ای یا ملّی؛ تا آنگاه سخن از مرزهای جغرافیای سیاسی بمیان آید! این چیزی نیست جز تئوری توسعه کلمه توحید در سراسر دنیا که عهده دار گسترش بندگی خدا در تمامی کره خاک و منزوی کردن دولت کفر در تمامی اشکال آن است. این تفسیر از ضرورت حکومت، در متن خود تفسیری از رسالت حکومت دینی را ارائه می دهد. تمامی این معانی براحتی از کلمات حضرت امام(ره) نیز مشهود است. اصولاً تئوری ولایت فقیه که توسط امام راحل(ره) ارائه گردید تئوری توسعه قدرت دینی در دنیاست که آنرا برای هدایت بشریت یک ضرورت میدانند بگونه ای که هرگاه این نوع مدیریت، توسعه پیدا نکند، نقطه مقابل آن که توسعه کفر است حتماً واقع میشود. کاملاً از کلمات معظم لّه می توان چنین تفسیری را از بنیان ولایت فقیه استفاده کرد.

- نقش »دفاع مقدس« در توسعه قدرت جهانی اسلام
بنابراین درگیری دو قطب قدرت در عالم و رابطه متقابل بین توسعه هریک و انزوای دیگری، مبنای اندیشه ولایت فقیه امام(ره) است. برپایه این اندیشه بود که حضرت امام(ره) انقلاب اسلامی را در ایران به پیروزی رساندند و در قدم بعد و پس از تسخیر قدرت در ایران، هجوم به کفر جهانی را آغاز کردند و شرق و غرب را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ بویژه ایشان پس از تسخیر لانه جاسوسی، درگیری با کفر بین المللی را آشکار کردند. ایشان این اندیشه را در مقام عمل یک گام فراتر از درگیری استبداد منطقه ای به درگیری با کفر بین المللی کشاندند. این حرکت رفته رفته موجب شد تا انقلاب اسلامی به مرحله ای از توسعه سیاسی در دنیا نائل شود و از مرزهای جغرافیای ایران فراتر رود. طبیعی است که دشمن نیز آرام نگیرد و راهکار جنگ تمام عیار نظامی را از طریق یکی از کشورهای همسایه گزینش کند.

این تحلیلی از »دفاع مقدس« است. از این منظر، جنگ هشت ساله، نبرد دو کشور بر سر خاک یا مرز جغرافیایی 2نیست بلکه به اعتقاد ما انقلاب اسلامی ایران توانست یک تئوری بر پایه ضرورت توسعه حکومت دینی به تمامی اقطاب عالم ارائه دهد و با تعقیب این تئوری در عمل، گام اول را در نفی استبداد شاهنشاهی در ایران و گام دوم را در هجوم همه جانبه به قدرت های کفرآلود در سطح بین المللی - بخصوص هجوم به »سازمان ملل« که سازمان مرکز مدیریت قدرت های استکباری در عالم پس از جنگ دوم جهانی است - بردارد. حضرت امام(ره) هجوم انقلاب را پس از تسخیر دولت و تأمین قدرت در ایران، به این کانون های قدرت بین المللی سرایت دادند که همگی برپایه تئوری ولایت فقیه ایشان بود، البته امام راحل(ره) تمامی این مواضع را در قدم اول بیان نکردند بلکه گام به گام پیش رفتند و تدریجاً در جای خود تک تک آنها را مطرح نمودند.

مبنای این نظریه صرفاً در احتیاج جامعه اسلامی به حاکمیت دولت دینی خلاصه نمی شد بلکه در آن، اندیشه تقابل دو قطب قدرت در عالم و ضرورت توسعه یکی برای محو دیگری دائماً گوشزد می گردید. این نگاه امام(ره) به ولایت فقیه بود و همین را هم در عمل دنبال میکردند و در عین حال بعنوان یک تکلیف الهی حق حاکمیت، مدیریت و مشروعیت تصمیم گیری فقیه جامع الشرایط عادل نسبت به توسعه اسلام در عصر غیبت را هم برای خود قائل و معتقد بودند. این مشروعیتی است که خدای متعال به چنین مدیریتی عطا فرموده است.

- نقش »فقه حکومت« در اداره جامعه اسلامی
طبیعی است اگر ما ضرورت قدرت و توسعه حکومت را بپذیریم و اگر بناست دین، اداره بشر را در امور اجتماعی برعهده بگیرد باید تنفیذ تصمیم گیری های نظام مدیریتی که برپایه فقاهت و عدالت شکل می گیرد نیز از جانب خداوند متعال باشد. اما نکته مهم این است که مدیریت ولی فقیه بر پایه اهواء نیست؛ چون شرط اول اعمال ولایت از سوی فقیه، عدالت و شرط دوم آن، فقاهت است لذا این امر مقید به تعهد به دین برپایه »فقه حکومت« است. همین فقه است که می بایست جامعه را اداره کند. بالطبع تصمیماتی که برای توسعه قدرت بر پایه فقه حکومت گرفته می شود معتبر خواهد بود. البته اساسی ترین اصل فقه حکومت هم اصل توسعه قدرت اسلام در عالم است. یعنی اولین اصلی که در فقه حکومت مطرح است اصل توسعه ضرورت است. این توسعه بایست به ساختار قدرت تبدیل شود تا عملاً قالب حکومتی ایجاد شود. با این وصف اصل توسعه قدرت اسلام، عزت مسلمین، آبرومندی اسلام در نظر مردم، عزت روزافزون آن در دنیا همگی جلوه هائی از مهمترین اصل فقه حکومت است.

حضرت امام(ره) صاحب این اندیشه هستند؛ اندیشه ای که ریشه در بنیان »کلامی« دارد، اصولاً از این منظر هم می توان یک نگاه اعتقادی به مسئله داشت و هم تحلیل جامعه شناسانه دقیق از تکامل اجتماعی و توسعه تحول قدرت. ایشان بر پایه همین اندیشه با کفر بین المللی درگیر شدند و در عین حال قدرت را در یک محدوده خلاصه نکردند، این واقعیت به جوهره تئوری مزبور بازگشت دارد که از ولایت فقیه تفسیر جدیدی در سایه حکومت دینی ارائه می دهد. به تعبیر بهتر تئوری حکومت دینی، هم بر پایه یک جامعه شناسی و هم یک فلسفه تاریخ خاص استوار شده است. لذا هم مبنای کلامی دارد هم مبنای فلسفه تاریخ و هم مبانی جامعه شناختی که همگی اینها در کلمات حضرت امام(ره) کاملاً مشهود است. گرچه مجموعه آن تاکنون به صورت یک تئوری در فلسفه تاریخ یا جامعه شناسی ارائه نشده است ولی بصورت یک نظام و اندیشه منسجم قابل طرح بوده و هست.

ایشان همواره دو قطب قدرت را در تاریخ می دیدند که دارای دو نوع موضعگیری نسبت به ربوبیت الهی است و به دو شکل طغیان و طاعت ظاهر می شود. طبعاً امام راحل(ره) بدنبال توسعه مدیریت طاعت در عالم بودند و میخواستند این واقعیت را بصورت بین المللی محقق کنند و با انزوای حکومت کفر، توسعه کلمه توحید را نتیجه بگیرند. از اینرو در طول مبارزه همگان را به این نکته توجه می دادند که محدودیت حکومت دینی عین پذیرش سلطه کفر بر شئون حیات بشر اعم از شئون »سیاسی، فرهنگی و اقتصادی« است.

- تهاجم نظامی، جلوه ای از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی
بر اساس این بنیان درگیری با استکبار قطعی است و این درگیری هم پس از فتح منطقه ای واقع می شود. همین امر موجب قطب بندی قدرت ها نسبت به ایران اسلامی شد و بصورت قطب بندی در تنازع سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اما به شکل یک هجوم نظامی شکل گرفت. به تعبیر بهتر یک بعد و یک جلوه از هجوم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی درگیری نظامی می باشد. یعنی اگر تحلیل ما از جنگ چنین باشد آنگاه جنگ ما جنگ کفر و ایمان است که امام(ره) مکرراً به آن اشاره میفرمودند؛ در حالی که ظاهر امر چنین بود که دو کشور مسلمان با هم در حال نبردند! اما دیدیم که ایشان با چه ظرافتی به بیان این تحلیل از دفاع مقدس پرداختند و پرده از چهره تزویر برداشتند و با تنبّه دادن دیگران به ریشه هجوم نظامی، افراد جامعه را به واکنش شایسته نسبت به آن تحریک نمودند. ایشان بر همین اساس انگیزه های درگیری با کفر را مبنای جنگ قرار دادند و با رشد دادن این انگیزه، آنرا به انگیزه دفاع تبدیل کردند. البته نکته مهم در این میان نیز این است که باز در صدد برآمدند شکل درگیری را از قالب منطقه ای بصورت بین المللی درآورند و این واقعیت را با هزار زبان به بین الملل اسلامی تفهیم کنند که جنگ ما با عراق جنگ با یک کشور اسلامی نیست بلکه جنگ با کفر است. در واقع این کفار هستند که عراق را تحریک می کنند، هرچند پس از گذشت چند سال از خاتمه جنگ امروزه اسناد بسیاری برای دخالت مستقیم و غیرمستقیم کفار در دفاع مقدس وجود دارد اما از یاد نبریم که تحلیل عمده آنروز بر محور نفی چنین دخالتی متمرکز بود.

از اینرو اینک نظام اسلامی براحتی می تواند اثبات کند که عرصه این نبرد از محدوده مرزهای جغرافیائی دو کشور مسلمان فراتر رفته بود و شکل بین المللی بخود گرفته بود.

- »مدیریت جهانی«، موضوع تنازع اسلام والحاد
پس از آنکه معلوم شد اندیشه امام(ره) در این زمینه صحیح بوده است عملاً این اندیشه به انگیزه جنگ با دشمن تبدیل شد و باعث گردید این نبرد به جنگ خاک و آب و جغرافیا و نژاد عرب و فارس تبدیل نشود بلکه در نهایت به یک جنگ تمام عیار میان اسلام و کفر مبدل گردد که موضوع درگیری چیزی نیست جز حاکمیت اسلام یا الحاد بر عرصه مدیریت بین الملل. طبعاً در این گستره، پای سازمان ملل بعنوان مهمترین مرکز تصمیم گیری جهانی نیز بمیان آمد و از همین جا بود که این سازمان در قدم اول تلاش میکرد از کنار این حادثه به راحتی عبور کند و اجازه دهد دولت عراق به پیشروی خود ادامه دهد. اما پس از عقب راندن دشمن توسط نیروهای سپاه اسلام - خصوصاً پس از پیشرفت ما در فتح خرمشهر - موضعگیری آنها نیز تغییر کرد. آنها بدنبال این بودند که ما را به سازش بکشانند و به نحوی از توسعه جنگ به بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران که منشأ توسعه درگیری اسلام با کل ابرقدرت ها در دنیا بود جلوگیری کنند.

- صدور انگیزه دفاع از اسلام به خارج از مرزها، محور مدیریت حضرت امام(ره) در جنگ
حضرت امام(ره) با همین بصیرت، این جنگ را بر پایه انگیزه بین المللی اداره کردند. از اینرو در دنیای اسلام کم نبودند مسلمانانی که جنگ ما را در جنگ ایران و عراق خلاصه نمی کردند. چون ایشان به کنه تحلیل حضرت امام(ره) پی برده و آنرا پذیرفته بودند. این همان گام بزرگی بود که امام(ره) در مدیریت جنگ برداشتند و انگیزه نبرد را به فراتر از آب وخاک سرایت دادند. یعنی اول به ملت ایران تفهیم کردند که این، جنگ دو کشور بر سر مرز یا منابع اقتصادی - همچون منابع اقتصادی خوزستان - یا برتری نژادی یکی بر دیگری نیست بلکه هدف اصلی، درگیری اسلام و کفر است. لذا کسانی که جنگ را سازماندهی کرده اند فراتر از مرز جغرافیائی یا نژاد یا منابع اقتصادی را در سر می پرورانده اند. بله ممکن است کسانی بعنوان هدف دوم خود با چنین انگیزه هائی به مصاف نیروهای اسلام آمده باشند اما حتماً هدف اصلی چنین نبوده و نیست. ایشان بخوبی این واقعیت را در ابتداء به ملت ایران و سپس به ملل دنیا - خصوصاً جهان اسلام تفهیم نمودند و انگیزه جنگ را به انگیزه دفاع از اسلام تبدیل کردند.

صدور این انگیزه به اقصی نقاط جهان اسلام باعث شد تا مسلمانان دریابند که برای دفاع از دین هم می توان اینگونه شهید داد. این هنر الگوسازی حضرت امام(ره) برای ملت های مسلمان در زمینه دفاع از اسلام بود که در قالب مدیریت جنگ متمرکز بود. ایشان از یکسو در داخل به اصلاح انگیزه ها پرداختند و از دیگرسو در سطح بین الملل به مستضعفین عالم توجه دادند که طرف اصلی درگیر با ما، ابرقدرت ها هستند. پس از این آگاهی بود که ایشان هجمه اصلی انقلاب اسلامی را بسوی ارزش ها و مفاهیم مورد پذیرش نظام استکبار سازماندهی کردند. ایشان در طول تاریخ جنگ هیچگاه دشمن واقعی را رژیم عراق معرفی نکردند بلکه تمامی تحلیل ها بر این واقعیت متمرکز بود که بایست پشت دستگاه جنگی حزب بعث عراق، دست های خیانتبار ابرقدرت ها را دید که بر اساس درگیری با اسلام و توسعه آن در عالم بر علیه ایران بسیج شده اند. از اینرو مکرراً میفرمودند اینها بخاطر اسلام است که با ما می جنگند.

ادامه این تحلیل ها همپای مدیریت عینی جنگ، این باور مقدس را در داخل و خارج ایران ایجاد کرد که این، عرصه ای از یک نبرد همه جانبه میان کفر و ایمان است. لذا کسانی که می خواهند مقاومت تمامی ایمان را در مقابل تمامی کفر ببینند کافی است به مرزهای ایران اسلامی نظر بیفکنند. این از اساسی ترین عواملی بود که انگیزه درگیری با کفر را در سطح بین المللی مطرح کرد. چون اگر دیگر ملت های اسلامی ببینند که دو ملّت بر سر خاک می جنگند، آنها انگیزه ای برای دفاع از طرف مظلوم در جنگ پیدا نمی کنند ولی اگر ببینند کفر با ایمان در حال جنگ است و طرف مسلمان اینگونه برای حفظ ارزش های خود خون می دهد نمی توانند از این همه ایثار و مشارکت متأثر نشوند. لذا عملاً این ایثار، محرّک خوبی برای آگاهی و حرکت امت اسلامی شد. در یک کلام، از عمده نقاط مثبت مدیریت حضرت امام(ره) بعنوان ولی فقیه جهان اسلام، صدور این انگیزه و آگاهی به بیرون از مرزهای جغرافیائی ایران بود. یعنی بمحض آنکه دشمن در عرصه بین المللی، ما را مورد هجوم قرار داد امام(ره) هم این جنگ را به ابزاری بر علیه قدرت های بین المللی تبدیل کردند. لذا ایشان بر این نکته در آخرین پیامشان در خصوص جنگ تصریح فرمودند که:

»هر روز ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم.«

»ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم.«

»ما در جنگ پرده از چهره تزویر جهانخواران کنارزده ایم.«

»ما در جنگ به این نتیجه رسیده ایم که باید روی پای خود بایستیم.«

»ما در جنگ ابّهت دو ابرقدرت شرق و غرب راشکستیم.«

»ما در جنگ ریشه های انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم.«

»ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرت ها و ابرقدرت ها سالیان سال میتوان مبارزه کرد.«

»جنگ ما کمک به فتح افغانستان را به دنبال داشت.«

» جنگ ما فتح فلسطین را بدنبال خواهد داشت.«

»جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظام های فاسد در مقابل اسلام احساس ذلّت کنند.«

»جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست.«

»جنگ ما جنگ فقر و غنا بود.«

»جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.«

»صدای اسلام خواهی آفریقا از جنگ هشت ساله ماست.«

»علاقه به اسلام شناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ هشت ساله ماست.«

»من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاط تحلیل های غلط این روزها رسماً معذرت می خواهم و از خداوند می خواهم مرا در کنار شهدا جنگ تحمیلی بپذیرد.«

»ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم.«

»راستی مگر فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟!«

خلاصه کلام این است که با این نوع نگرش به جنگ، ریشه پیدایش آن، توسعه اندیشه حکومت دینی وولایت فقیه در عالم ارزیابی می شود، بدین معنا که توسعه اندیشه درگیری دو قطب قدرت در عالم، بیداری ملّت های اسلامی و دمیدن روح تعهد دینی در مقابل هجوم بی امان دشمن و بالاخره اداره جنگ بوسیله امام(ره) بر پایه انگیزه درگیری کفر و ایمان قابل تفسیر است. البته آنچه کماکان جای بررسی دارد مسائل بعدی پس از جنگ است که باید دید ایشان بر اساس همین تحلیل چگونه توانستند تلخی پذیرش قطعنامه - بعنوان قبول حکمیت سازمان ملل - را در ذائقه دوستان انقلاب، قابل تحمل کنند و در نهایت از آن بهره برداری مثبت نموده و بتوانند مجدداً روح یک ملت را در تقابل بعدی با نظام استکبار تثبیت نمایند؟

اینک با بیان مقدمه ای کوتاه به بررسی این سؤال می پردازیم:
- نبرد تاریخی دو نظام اقامه »توحید« و »کفر«، دلیل ضرورت حکومت دینی

اندیشه حضرت امام(ره) در باب ولایت فقیه متأثر از یک مبنای کلامی و بدنبال آن یک نگاه فلسفه تاریخی خاص می باشد. آن نگاه کلامی توجّه به نقش »دین حداکثر« در سرپرستی تمامی شئون حیات فردی و اجتماعی بشر است. البته بدنبال همین اندیشه دین حداکثر، بحث نظام خلافت و ربوبیت مطرح می شود که در واقع طریق جریان سرپرستی الهی در جامعه می باشد.

طبعاً از این منظر دو نوع نظام تاریخی قابل طرح است که دارای دو نوع نظام سرپرستی و ولایت می باشند که یکی متکفل سرپرستی جریان عبودیت در جامعه و دیگری متولّی سرپرستی اهواء می باشد. لاجرم از یکی توسعه عبودیت و از دیگری توسعه اهواء قابل انتظار است. به دیگر بیان ما با دو نظام تاریخی روبرو هستیم که یکی نظام »اقامه توحید« و دیگری نظام »اقامه کفر« است؛ اوّلی بدنبال توسعه عبودیت و دوّمی بدنبال توسعه شیطنت. است این دو، نظام اقامه و تغییر ارزش ها محسوب می شوند؛ لذا فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست.

چه بخواهیم و چه نخواهیم ایندو جریان همواره در طول تاریخ وجود داشته اند. خصلت اساسی هر دو نظام، توسعه یاب بودن آنهاست. از اینرو همواره به تنازع برخواسته اند و در مقام تضییق گستره دیگری برآمده اند؛ هرچند به اعتقاد موّحدین، غایت حرکت تاریخی بشر به پیروزی نظام اقامه توحید منجر می شود. بنابراین تا زمانی که غلبه حق صورت نگیرد این نزاع ادامه خواهد یافت. این اندیشه حضرت امام(ره) در این باب بود که بنیان تفکر ایشان در پذیرش سرپرستی و هدایت حکومت دینی نیز محسوب می شد. بر این اساس اگر حکومت دینی تعطیل شود نتیجه ای جز پذیرش کفر قابل انتظار نخواهد بود. اصولاً از عمده ادله ضرورت ولایت فقیه در جامعه اسلامی وجود همین دو نظام تاریخی اقامه می باشد که در تنازع دائمی قرار دارند.

- دلیل مقاومت هشت ساله انقلاب نسبت به پذیرش قطعنامه
بر این مبنا »استراتژی« حکومت الهی، جنگ با کفر است. این یک تاکتیک نیست بلکه استراتژی کلی محسوب می شود که البته در محورهای مختلف به اشکال گوناگون ظهور می یابد. از اینرو حضرت امام(ره) جنگ را به عنوان یک ضرورت مورد تأکید قرار داده و از آن استقبال می کردند. تحلیل ایشان از جنگ یک تحلیل مثبت بود و آنرا بستر توسعه خلافت الهی می دانستند. چون اصولاً از غیر طریق جنگ و درگیری نمی توان کلمه توحید را در عالم توسعه داد. به تعبیر بهتر سخن از دو نظام اقامه توسعه یاب است که چاره ای جز درگیری با یکدیگر در عرصه بین الملل ندارند. فعلاً سخن از دو نظام عمل نیست چه اینکه حتی اگر یک نظام اقامه و یک نظام عمل نیز مطرح بود باز نظام اقامه اوّل، حضور نظام عمل طرف مقابل را بر نمی تافت. از این منظر حضرت امام(ره) به پدیده جنگ می نگریستند و آنرا عامل تکامل جامعه اسلامی تعریف می کردند. بر این مبنا یا بایست جنگ با پیروزی ما تمام می شد یا اینکه کماکان ادامه می یافت. از همینجا بود که طبق نظر ایشان پذیرش قطعنامه چیزی جز پذیرش حکمیت بین الملل نبود چه اینکه بر اساس نظریات و آمار موجود در سطح جهانی و اعتراف صریح یا تلویحی بسیاری از سیاستمداران، این جنگ صرفاً نبرد دو نظام سیاسی نبود بلکه به عرصه ای برای ظهور تنازع تاریخی اسلام و کفر تبدیل شده بود. این همان اندیشه حضرت امام(ره) می باشد که سال ها پیش و در جریان دفاع مقدس به کرّات بیان شده بود.

- پذیرش قطعنامه، پذیرش حکمیت سازمان ملل
بر اساس همین استراتژی بود که حضرت امام ادامه جنگ تا پیروزی کامل بر دشمن را خواستار بودند و هیچگاه بدنبال پذیرش صلح نبودند. چون ایشان این جنگ را به صحنه درگیری با نظام استکبار و منویات شوم سازمان ملل تبدیل کرده بودند لذا پذیرش قطعنامه را پذیرش خواسته های سازمانی می دانستند که در جهت اهداف استکباری حرکت می کنند. شکی نیست که مقاومت هشت ساله نظام اسلامی در شیوه تنظیم قطعنامه 598 مؤثر بود و توانست برخی از خواسته های ما را در طول جنگ و در قالب بندهای قطعنامه بر دشمن تحمیل کنند. اما حقیقت اینست که جوهره این امر چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان اداره کفر بین الملل نبوده است. لذا همواره حضرت امام(ره) با پذیرش چنین قطعنامه ای در طول هشت سال دفاع مقدس مخالفت کردند و فرمودند:

»اگر بندبند استخوان هایمان را جدا سازند اگر سرمان را بالای دار برند اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه کفر و شرک را امضاء نمی کنیم.

قرآن می گوید جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم یعنی کسانیکه تبعیت از قرآن می کنند در نظر داشته باشند که باید تا آنجائی که قدرت دارند ادامه بر نبردشان بدهند تا اینکه فتنه از عالم برداشته شود.

ایران همانطور که سیلی زد به این موجود مفلوک، به سیلی زدن خودش و به پس گردنی زدن خودش ادامه می دهد تا اینکه آن چیزهایی که باید زیر بار بروند با فشار نظامی ایران و با فشار ملّت ایران، تحقق پیدا بکند. ملّت ایران اگر می خواست که صلح آمریکایی بکند، همان اول از آمریکا جدا نمی شد و قطع روابط نمی کرد و دستش را از ایران کوتاه نمی کرد و جاسوسان او را بیرون نمی کرد و امروز هم اگر دستش را به صلح آمریکایی دراز کند، صدام و امثال صدام کنار می روند، لکن مستشارهای آمریکایی وارد معرکه می شوند. ما نمی توانیم صلحی را بپذیریم که طرح آمریکایی دارد و صدام نمی تواند بپذیرد آن چیزهایی را که ما می خواهیم. کسی که ابتدائاً برای اینکه سردار قادسیه باشد تصریح کرد که من به کشوری که مجوس هستند دارم حمله می کنم و کشور ایران را مجوس خواند و حمله خودش را حمله سردار قادسیه خواند.

و تا زمانی که شرایط اجتماعی، پذیرش آنرا بر ایشان تحمیل نکرد از قبول قطعنامه سر باز زدند. شاهد ما بر این مدعا تأکید معظم له دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه است که قبول صلح تحمیلی را با خیانت به رسول الله(ص) برابر دانستند و فرمودند:

این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسایلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسایل جنگ، خیانت به رسول الله(ص) است این جانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد، تقدیم می نمایم.

حال آنکه اطلاعات ایشان نسبت به مقدورات و موانع طبیعی جنگ طی این زمان اندکی اضافه نشده بود. از اینرو در ابتدا با بالاترین انگیزه وارد عرصه نبرد با دشمن شدند و زمانی که شرائط بگونه ای در آمد که اساس انقلاب اسلامی در گرو پذیرش قطعنامه قرار گرفت تکلیف الهی خود را در قبول صلح احساس کردند. مسلماً هیچ انگیزه ای جز حفظ پیام اسلام ایشان را به پذیرش صلح وادار نکرد والاّ خود فرمودند:

در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهی ام بود. شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام.

ایشان احساس کردند با توجه به شرائط ایجاد شده در جنگ تحمیلی وضعیت اسلام در نظام قوای بین الملل در حال ضعیف شدن است والاّ می توان به طور حتم ادعا کرد که صباحی قبل از پذیرش قطعنامه ایشان کماکان معتقد بودند که پذیرش صلح چیزی جز پذیرش منویات نظام کفر بین الملل و تبعات آن نیست.

- ضعف مقدور »نیروی انسانی«، عامل پذیرش قطعنامه
در این حال با یک محاسبه جدید که نوعاً به ضعف ما در مقدورات »نیروی انسانی« باز می گشت مصلحت چنین دیدند که برای حفظ اساس انقلاب تبعات منفی پذیرش قطعنامه را به جان و دل بخرند. ما معتقدیم که در طول جنگ، مقدورات طبیعی به عنوان مقدورات دسته دوم مطرح بوده است و آنچه جنگ را در تمامی هشت سال نبرد با دشمن اداره می کرد در درجه اوّل، نیروی انسانی. بوده است حضرت امام(ره) نیز طی دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه به اطلاعات جدید و تعیین کننده ای از ضعف ما در مقدورات طبیعی دست نیافته بودند اما آنچه متغیر اصلی در پذیرش صلح بود چیزی جز کمرنگ شدن مقدورات انسانی نبود.

بنابراین پذیرش صلح تنها به معنای تحمیل شرائط قهری جنگ بود و این امر نه به مقدورات طبیعی بلکه به مقدورات انسانی باز می گشت که همواره در اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) به عنوان تنها وزنه سنگین و تعیین کننده مطرح بوده است. اما در عین آنکه ایشان پذیرش صلح را تحمیل نظرات دشمن در عرصه ای از نبرد با انقلاب اسلامی ارزیابی می کردند هیچگاه معتقد نبودند که پایان جنگ هشت ساله به معنای پایان نبرد همه جانبه با دشمن در تمامی عرصه هاست.

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است. و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند، می بوسم و سلام و ورددهای خالصانه خود را به همه غنچه های آزادی و کمال نثارمی کنم.

به تعبیر بهتر ایشان در یک عرصه به ختم جنگ رضایت دادند اما جبهه های جدیدی را در دیگر عرصه ها بر علیه دشمن باز کردند هرچند این عرصه ها دیگر از صبغه نظامی برخوردار نبود اما همچنان می توان زبانه های آتش نبرد میان کفر و اسلام را از این جبهه ها که در رأس آنها نبرد فرهنگی با دشمن است به وضوح دید. از نمونه های بارز این نوع نبرد با دشمن در ماه های آخر عمر شریف ایشان نامه معظم له به آقای گورباچف و قضیه سلمان رشدی است.

- اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) بنیان مدیریت جنگ
تا بدینجا از سیاست حضرت امام(ره) در مدیریت جنگ و موضعگیری ایشان نسبت به پذیرش قطعنامه سخن گفتیم و بر این نکته تأکید نمودیم که ایشان توانستند با اداره مطلوب جنگ اندیشه دفاعی خود را به بدنه جامعه اسلامی ایران بلکه دنیای اسلام منتقل نمایند تا از اینطریق بتوانند جنگ میان کفر و اسلام را نهادینه کنند و جنگ هشت ساله را به عنوان ابزار ارتقاء وجدان عمومی ملل جهان خصوصاً دنیای اسلام مطرح نمایند. قطعاً این امر در عوامل درونزا و برونزای جنگ تحمیلی بسیار مؤثر بود و باعث شد هم مقاومت داخلی در مقابل کفر و هم مقاومت بین المللی در سطح جهانی در برابر نظام استکبار فزونی یابد. به دیگر بیان ایشان توانستند با این ابزار در نظام قدرت جهانی در درون و خارج مرزهای ایران اسلامی انگیزه و ایمان درونی معتقدین به اسلام را نسبت به ضرورت درگیری همه جانبه با کفر صد چندان کنند. موفقیت اساسی ایشان را در صحنه جنگ بایست در همین دو عرصه »درون« و »بیرون« ارزیابی نمود بگونه ای که در درون، به ارتقاء نظام انگیزشی جامعه بر محور ایمان - و نه احساسات ناسیونالیستی - نائل آمدند و در بیرون از مرزها نبرد با کفر را به صورت یک فرهنگ در سطح جهانی و میان ملل اسلامی مطرح نمودند. این امر باعث شد جایگاه اسلام در نظام قدرت جهانی ارتقاء یابد و دشمن را در عرصه های بسیاری به انفعال کشاند والاّ آنها همواره برای چپاول ملل مستضعف راه های تعریف شده ای را دنبال می کنند. همین تحرک حضرت امام(ره) در این عرصه باعث انفعال دشمن و کم اثر شدن ابزارهای قدرت نظام استکبار در دیگر عرصه ها شد. قطعاً قدرت عملکرد حضرت امام(ره) به اندیشه ایشان در خصوص حکومت دینی بازگشت داشت به اینکه چنین نظامی را تبلور خلافت تاریخی الهی صالحان در زمین و بر پایه دین حداکثر و توسعه یاب ارزیابی می کردند.

- »جنگ«، عرصه جهاد اصغر و بستر جهاد اکبر برای اقامه ایمان
این اندیشه هیچگاه در مرزهای جغرافیای سیاسی که نوعاً توسط اجانب بر ملل مظلوم تحمیل شده است محصور نمی شود و همواره بدنبال توسعه قدرت اسلام در جهان است. طبیعی است استراتژی چنین دولتی درگیری همه جانبه با کفر باشد. بر همین اساس بود که ایشان همواره درگیری با دشمن را بعنوان مهمترین ابزار توسعه قدرت مطرح می کردند. با این وصف این استراتژی نبایست به عنوان ابزار توسعه قدرت نژادی، ملّی و سیاسی مطرح شود چون هدف حاکم بر این استراتژی چیزی جز توسعه قدرت جهانی اسلام نیست. این واقعیت از کلمات حضرت امام(ره) به خوبی مشهود است و در پیام ایشان که فوقاً به گوشه هائی از آن اشاره شد منعکس است. در نظر ایشان جنگ ابزار تهذیب فردی و جمعی در سطح جهان است. بر این اساس جنگ بابٌ الی الجنه و دروازه بهشت است که ایشان از خداوند می خواستند:

خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملّت ها و آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.

خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.

خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان وسرباختند!

خوشا به حال آنهایی که این گوهر را در دامن خودپروراندند!

خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان باز و ما را از وصول به آن محروم مکن.

خداوندا! کشور ما و ملّت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمند به مشعل شهادت، تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش.

و از دیگر سو آنرا ابزار توسعه قدرت اسلام در جهان مطرح می کردند. در یک کلام از این منظر جنگ، هم بستر پرورش فرد است و هم بستر پرورش جامعه و توسعه قدرت آن در سطح ملّی و فراملّی مطرح می شود. در این حال جنگ پدیده ای مثبت است که هم عرصه نبرد با نفس را آماده می کند و هم عرصه ستیز با دشمن خارجی را. بدیهی است جنگ، هم ابزار تهذیب نفس خواهد بود و هم ابزار تهذیب اجتماع از رذائل و فرهنگ فاسد کفر و در یک کلام ابزار اقامه ایمان در دو بُعد فردی و اجتماعی.

- »هدف« جنگ، فراتر از اهداف ناسیونالیستی
این اندیشه باعث شد که از یکسو مقاومت حضرت امام(ره) و پیروان ایشان در درون مرزها تعیین کننده و مؤثر باشد و هم در خارج، وجدان عمومی برای محدود کردن نظام اقامه کفر و مفاسد ارتقاء یابد والاّ اگر قرار بود رهبری جنگ به این پدیده به عنوان ابزار پالایش فرد و اجتماع ننگرد و آنرا در محدوده ضیق و غیر کارآمد نژادی، قومی و ملّی محدود کند حتماً چنین برکاتی در داخل و خارج مرزها و کلاً جهان اسلام پدید نمی آمد. طبیعی بود در این حال نه اصولاً پدیده ای قوی برای حضور در جنگ ایجاد می شد و نه این انگیزه ها می توانست پیروزی های بزرگ نظامی را رقم زند. حضرت امام(ره) توانستند با این اندیشه هم به جنگ به عنوان پدیده ای مثبت نگاه کنند و هم آنرا ابزار تهذیب فردی و اجتماعی قرار دهند و هم از انگیزه های مذهبی رزمندگان برای پیشبرد جنگ استفاده کنند. حال آنکه اگر یک رهبر نژادی، قومی و ملی بخواهد جهان را عرصه نبرد با دشمن قرار دهد هرگز موفق نخواهد شد چون اعتقاد او به نژاد یا قوم یا ملیت خاص، قید بزرگ نبرد او با طرف مقابل خواهد بود و پیداست این عرصه هیچگاه به گستره کره خاک نمی باشد. در عین آنکه چنین ابزار ضیقی نمی تواند بعنوان وسیله پالایش و تهذیب فردی و اجتماعی کارآئی داشته باشد.

به تعبیر بهتر اگر صبغه مادی و دنیوی بر نظام انگیزش اداره جنگ حاکم شود بستر پرورشی خاصی فراهم می شود که به نوعی دیگر انگیزه ها و تمایلات نیروی انسانی شرکت کننده در این جنگ را جهت می دهد و سهم تأثیر آن در سطح جهانی غیر از حالتی خواهد بود که بر آن، نظام انگیزه الهی و دینی حاکم شود. اصولاً در جنگ های نژادی و قومی، انگیزه ایمان پشتوانه نبرد با دشمن قرار نمی گیرد و ابزار پرورش ایمان محسوب نمی شود و صرفاً برد آن در گستره حضور آن نژاد یا قوم خلاصه می شود حال آنکه حضرت امام(ره) توانستند هر سه کار را انجام دهند؛ یعنی با ابزار جنگ به پرورش درونی، توسعه قدرت جهانی و استفاده بهینه از انگیزه مذهبی برای پیشبرد جنگ نائل شوند. بدیهی است منظور از این انگیزه ها صرفاً تمایلات مذهبی رزمندگان اسلام در درون مرزهای جغرافیایی نبود بلکه شامل انگیزه، اندیشه و رفتار سازماندهی شده نیروهای اسلام در سراسر جهان می شد که توانست به عنوان یک مقدور برونی رفتار دشمن را در درگیری با ما کنترل نماید.

- »جنگ«، ابزار ایجاد کانون بحران بر علیه دشمن
بر پایه این اندیشه که جنگ، ابزار درگیری با دشمن هست هیچگاه جنگ ما بر علیه نظام استکبار تمامی نخواهد یافت. ایشان بارها و بارها بر این نکته تأکید و تصریح داشتند. لذا اگر در ادبیات حضرت امام(ره) دقت شود تعابیری همچون جنگ کفر و ایمان یا جنگ فقر و غنا و امثال آن همگی به این اندیشه بازگشت دارند. طبعاً صحیح نخواهد بود اگر از این تعابیر، مفهوم غیر الهی اراده شود مثلاً جنگ فقر و غنا را به اندیشه مارکسیستی ارجاع دهیم. هنر مدیریت ایشان در جنگ نیز به همین امر باز می گشت که توانستند جنگ نظامی دو کشور را در جغرافیای سیاسی به جنگ استضعاف و استکبار یا کفر و ایمان تبدیل نمایند و چارچوب تنگ ترسیم شده توسط نظام کفر که جنگ را در مرزهای سیاسی خلاصه می کند بشکنند

امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه توپ ها و موشک های دشمنان باز کرده است، و همچون همه عاشقان شهادت، برای درک شهادت روزشماری می کند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی مان، بسیج سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم.

جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛

جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛

جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛

جنگ ما، جنگ با ابرقدرت های شرق و غرب نیست؛

جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامی ظلم وجور؛

جنگ ما جنگ پابرهنگی علیه خوش گذرانی های مرفهین و حاکمان بی درد کشورهای اسلامی است.

این جنگ سلاح نمی شناسد؛

این جنگ محصور در مرز و بوم نیست؛

این جنگ خانه و کاشانه و شکست و تلخی کمبود و فقر و گرسنگی نمی داند.

این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزش های اعتقادی - انقلابی علیه دنیای کثیف زور و پول و خوش گذرانی است.

جنگ ما، جنگ قداست، عزّت و شرف و استقامت علیه نامردمی هاست.

ایشان با همین اندیشه توانستند از بدنه جهان اسلام سربازانی غیرتمند برای دفاع از کیان اسلام گزینش و تربیت کنند و دشمن را در محدود کردن قدرت اسلام در یک مرز خاص ناکام بگذارند.

ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین الملل اسلامیان بارها اعلام نموده ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم حال اگر نوکران آمریکا نام این سیاست را توسعه طلبی و تفکر تشکیل امپراطوری بزرگ می گذارند از آن باکی نداریم و استقبال می کنیم ما در صدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیسم، سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم به لطف و عنایت خداوند بزرگ نظام هایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم و نظام اسلام رسول اللَّه(ص) را در جهان استکبار ترویج نمائیم و دیر یا زود ملت های دربند شاهد آن خواهندبود.

من به صراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیاء هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه گذاری می کند و دلیل هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه طلبی و فزون طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد.

لذا از یکسو به پرورش نیروهای شهادت طلب و از جان گذشته پرداختند

در این دل های شب با خدای تبارک و تعالی مناجات کنید، از خدا بخواهید که شما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد، شهادت عزت شماست، شما نترسید از هیچ چیز.

برادران من! خواهران من! عزیزان من! مصمم باشید، از ترور نترسید، از شهادت نترسید و نمی ترسید. شهادت عزت ابدی است، حیات ابدی است. آنها از شهادت بترسند و از مردن بترسند که مردن را تمام می دانند و انسان را فانی، ما که انسان را باقی می دانیم و حیات جاودانه را بهتر از این حیات مادی می دانیم، برای چه بترسیم.

و از دیگر سو کانون های بحران بسیاری را بر علیه نظام استکبار در درون نظام قدرت جهانی تعبیه کردند. ایشان به خوبی بر مقدورات جهان اسلام در مقابل کفر وقوف داشتند و از تعریف کردن مقدورات صرفاً در محدوده مقدورات طبیعی پرهیز داشتند ایشان مقدورات انسانی را مهمترین و مؤثرترین امکانات جهان اسلام ارزیابی می کردند و کاروساز استفاده مطلوب از این مقدورات را به خوبی می شناختند تا جایی که توانستند از این امکانات به نحو چشمگیری در نظام موازنه قدرت جهانی استفاده کنند.

بنابراین ضروری است پذیرش قطعنامه را نیز در چارچوب این اندیشه مورد ارزیابی قرار دهیم. البته هرچند پذیرش صلح بر این اساس چیزی جز پذیرش حکمیت سازمان ملل قلمداد نمی شود اما با اندکی تأمّل در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس در می یابیم که قطعنامه 598 با قطعنامه های تحمیلی سال های اولیه جنگ کاملاً متفاوت است. چون قدرت رزمندگان اسلام در مدیریت جنگ توانست تا اندازه ای منویات شوم نظام استکبار را تعدیل نماید اما در هر حال این واقعیت را نمی توان کتمان کرد که اندیشه دفاعی حضرت امام(ره) با هر نوع حکمیت قدرت های استکباری جهان در تنافی آشکار بود. اگر نتوان ادعا کرد که پذیرش قطعنامه به معنای پذیرش مدیریت کفر بین الملل در جنگ است حداقل باید پذیرفت که این امر با پذیرش نظارت آنها بر روند جنگ میان اسلام و کفر برابری می کند. در هر صورت این نقطه عطف از روند جنگ هشت ساله بایست بخوبی تحلیل شود که ایشان تا آنجا که ممکن بود از چنین پذیرشی سرباز زدند تا زمانی که احساس کردند امر میان هدم انقلاب اسلامی و پذیرش تبعات سوء ناشی از پذیرش قطعنامه دایر شده است لذا با دفع افسد به فاسد به قبول صلح تن دادند.

- ضعف ماشین محاسبه »اعتقادی« و »علمی«، عامل مؤثر پذیرش قطعنامه
بایست این نکته به خوبی برای نسل امروز و نسل های آینده تبیین شود که چرا ایشان چند صباحی قبل از پذیرش قطعنامه صلح را با خیانت به رسول الله(ص) برابر می دانستند اما چند روز بعد خود زیرپای قطعنامه را امضاء کردند؟ آیا غیر از این بود که عامل اصلی این پذیرش، ضعف ما در مقدورات انسانی جنگ بود؟ به تعبیر بهتر زمانی جنگ می توانست ادامه پیدا کند که تمام نیروی انسانی و لااقل اکثریت آنها با اندیشه »پیروزی خون بر شمشیر« کماکان همراه باشند اما زمانی که احساس شد درصد قابل توجهی از مسئولین و بدنه انسانی جنگ تداوم نبرد را در گرو داشتن شمشیر و سلاح کارآمد می دانند آنگاه چگونه می توان به عنوان رهبر جنگ به ایشان حکم کرد که باید در این راه خون داد تا پیروز شد؟!

به دیگر بیان مهمترین اصل در مقدورات انسانی، »انگیزه« است. قطعاً اگر کماکان انگیزه غلبه خون بر شمشیر در تمامی روابط و عرصه های جنگ حاکم بود ایشان با همین قلت عدّه و عُدّه، جنگ را به پیش می بردند و از پذیرش قطعنامه سرباز می زدند؛ همان اتفاقی که در طول هشت سال دفاع مقدس رخ داد. اما زمانی که تحلیل های علمی بر مسند منطق جنگ جایگاه ویژه ای یافت و شعار سلاح در مقابل سلاح و ضرورت انجام یک جنگ تمام عیار کلاسیک در مقابل دشمن سرداده شد حتماً وضعیت مقدورات انسانی جنگ نسبت به فرماندهی و مدیریت آن تغییر کرد و نگرش جدیدی نسبت به امکانات انسانی بوجود آمد که همین، متغیر اصلی در پذیرش ناخواسته پایان جنگ بود چه اینکه معظم له به همین نکته مهم در آخرین پیام های خود اشاره فرموده و تأکید کردند که ما باید خون بدهیم تا بتوانیم در دنیا پیروز شویم. ایشان پذیرفته بودندکه تغییر در وضعیت بین الملل تنها با پذیرش ریسک خطر و ایثار جانانه محقق خواهد شد و تنها از این طریق است که همچون انبیاء الهی(ع) می توان وجدان عمومی را تحریک کرد و آنرا به سمت حاکمیت ارزش های الهی تغییر داد. اما زمانی که بسیاری از مسئولین جنگ به این تحلیل برسند که باید وزن مقدور طبیعی جنگ افزایش یابد و از جایگاه بالاتری نسبت به مقدور انسانی برخوردار شود و همچون دشمن باید به جنگ کلاسیک روی آورد آنگاه طبیعی خواهد بود که در نوع نگرش رهبری جنگ نسبت به مقدورات انسانی آن تغییر حاصل شود.

بنابراین به اعتقاد ما پذیرش قطعنامه تنها به یک متغیر اصلی بازگشت داشت و آن بن بست ایجاد شده در مقدورات انسانی جنگ بود. این بن بست به نوبه خود دارای دو ضلع بود: 1-عدم همراهی متناسب متدینین و معتقدین به نظام انقلاب اسلامی نسبت به تحلیل معنوی حضرت امام(ره) در خصوص جنگ که آنرا یک پدیده مثبت و به عنوان بستر پرورش روحی و تهذیب نفس معنا می کردند. 2-حاکم شدن تحلیل های نظام کارشناسی در ذهن مدیران جنگ و پذیرش مقدور طبیعی بعنوان متغیر اصلی تداوم جنگ. با این وصف استراتژی غلبه خون بر شمشیر و تحمل خطرپذیری برای ارتقاء وجدان عمومی ملّت ها در گردو غبار تحلیل های کارشناسانه مبتنی بر مبانی مادّی علمی گم شد. این دو نوع تحلیل باعث شد که در نهایت، رهبری جنگ حکم به پذیرش قطعنامه و ختم جنگ دهند لذا عمده ضعف را می توان در کارآمدی دو ماشین محاسبه »اعتقادی« و »علمی« دانست که همراهان خوبی برای رهبری جنگ نبودند و در میانه راه ایشانرا با پیروانی اندک تنها گذاشتند.

- تبیین مبانی »فلسفی، کلامی و پرورشی« حضرت امام(ره) درجنگ
بدیهی است حضرت امام(ره) از همان اوّل شروع نهضت در سال 1342 از مقدور طبیعی لازم نیز برخوردار نبودند. از اینرو همچون انبیاء ومعصومان(ع) استراتژی غلبه خون بر شمشیر را پذیرفتند و با همین شیوه انقلاب را ثمر رساندند و تا آنجا که ممکن بود هشت سال جنگ را رهبری کردند. اما زمانی که ماشین محاسبات علمی، بسیاری از مدیران جنگ را به این باور غلط رساند که وزن مقدورات طبیعی با وزن مقدورات انسانی یکسان بلکه بالاتر است دیگر تکیه به مقدورات انسانی جنگ با چنین نگرشی صحیح نبود و ایشان نمی توانستند با چنین مقدوراتی تغییر نظام موازنه قوا در سطح جهانی را به نفع اسلام تداوم بخشند.

ریشه اندیشه غلبه خون بر شمشیر، به مبانی مورد پذیرش حضرت امام(ره) باز می گشت که از جنبه کلامی به حاکمیت »دین حداکثر« معتقد بودند؛ به اینکه نبایست دین را صرفاً در محدوده ضیق سرپرستی معنوی بشر خلاصه کرد بلکه دین مجموعه ای است که متکفل سرپرستی نظام معاش و معاد مردم می باشد. همچنین معتقد ایشان در خصوص فلسفه تاریخ این بود که جنگ، استراتژی دائمی حکومت دینی در برخورد همه جانبه با دشمن است. و بالاخره مبنای پرورشی ایشان که معتقد بود جنگ، ابزار تهذیب نفس در دو بُعد فردی و اجتماعی است و وسیله تقرب و توسعه عبودیت در عالم است.

- بیان دو شیوه متداول نبرد با دشمن
تمامی این مبانی و معتقدات در کنار نگاه دیگر حضرت امام(ره) معنای مضاعفی می یافت به اینکه اصولاً به دو شیوه می توان جنگ کرد: شیوه ای که به فتح قلوب بیانجامد و روشی که حاکمیت بر خاک را رقم زند. طبعاً شیوه متناسب با مبانی مزبور، روش فتح قلوب است لذا ایشان جنگ را همچون انقلاب با شعار غلبه خون بر شمشیر رهبری کردند. خلاصه کلام آنکه ایشان جهان را عرصه تقابل دو نظام قدرت می دیدند که به صورت تاریخی با هم در تنازعند لذا استراتژی خود را جنگ همه جانبه با دشمن قرار می دادند که آثاری همچون تهذیب نفس در بعد فردی و ارتقاء وجدان عمومی در سطح جهانی را بدنبال دارد. بر این اساس از یکسو همواره بر شهادت طلبی تکیه داشتند و از دیگر سو به شمردن برکات ناشی از جنگ هشت ساله در سطح جهان می پرداختند. از اینرو هیچگاه ایشان احساس نمی کردند که بایست با تسخیر زرّادخانه های عالم به تسخیر قلوب رسید بلکه به عکس معتقد بودند که حاکمیت بر قلوب به نام اسلام، حکومت بر آب و خاک را بدنبال خواهد داشت و تنها از این طریق است که می توان احکام الهی را در عینیت جریان داد. از همین جاست که استراتژی ایشان بر پایه غلبه خون بر شمشیر، نمایش مظلومیت اسلام، شهادت طلبی و تکیه بر مقدور انسانی استوار بود. چون از منظر ایشان جنگ برای توسعه قدرت اسلام یک ضرورت بود لذا پایان آنرا برابر با پذیرش حاکمیت کفر بین الملل می دانستند. به همین علّت هیچگاه به تعطیلی مطلق نبرد با دشمن حکم ندادند و با بسته شدن یک عرصه عرصه های دیگری را بر علیه دشمن باز کردند.

- تردید در »مطلوبیت« و »مقدوریت« جنگ، عامل پذیرش قطعنامه
امّا زمانی که احساس کردند اولاً اندیشه مذهبی جامعه در حال تحلیل رفتن است و بسیاری از متدینین، جنگ را پدیده ای مقدس و مثبت ارزیابی نمی کنند و در اواخر جنگ مرتباً ختم جنگ را از خداوند طلب می نمایند و به آن به عنوان ابزار تهذیب فردی و بستر پرورشی جامعه نظر نمی کنند و ثانیاً به خاطر حاکمیت تحلیل های علمی و اصل دانستن مقدورات طبیعی در نظر بسیاری از مدیران جنگ تنها چاره را در پذیرش قطعنامه می بینند دیگر لحظه ای درنگ برای ختم جنگ را جایز ندانستند. مسلماً اگر از یکسو »حوزه« به عنوان ماشین محاسبه اعتقادی جامعه و از دیگر سو »دانشگاه« به عنوان ماشین محاسبه علمی آن همراهی مطلوبی با رهبری جنگ داشتند ما می توانستیم پایان شیرین تری را از جنگ ترسیم نمائیم.

طبعاً زمانی که بخشی از مقدورات انسانی، جنگ را به عنوان پذیده ای مثبت و ضروری ارزیابی نکند و بخشی دیگر بر اساس مبانی مادّی به تحلیل های علمی روی آورد و تداوم جنگ را غیرممکن بداند چگونه می توان باور کرد که رهبری جنگ با یک حکم ظاهری بتواند همچون اوایل جنگ تمامی مقدورات انسانی را برای غلبه نهایی بر دشمن و تداوم جنگ به یاری طلبد؟! بنابراین بن بست مقدور انسانی از یکسو به تردید در »مطلوبیت« جنگ و از دیگر سو به »مقدوریت« آن بازگشت داشت. به تعبیر بهتر دو اندیشه حاکم بر جنگ به تردید کشیده شد که اوّلی ناظر به ضرورت جنگ به عنوان یک استراتژی دائمی و ابزار تهذیب فردی و اجتماعی بود که می توان پشتوانه آنرا در تقابل دائمی و تاریخی دو نظام قدرت کفر و اسلام خلاصه کرد و بالاخره اندیشه دوم که اساس را در تغییر وضعیت روانی می دانست.

- »هدف« جنگ، تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس
اگر جنگِ مقدورات با مقدورات پیش آید حتماً طرف پیروز در این جنگ نابرابر ما نخواهیم بود. اصولاً در این حال هدف و شیوه جنگ تغییر پیدا می کند و این با مبانی دفاعی حضرت امام(ره) در تنافی بود. به تعبیر ساده تر اگر مقدور طبیعی ما در جنگ بر مقدور طبیعی دشمن فزونی می یافت و ما می توانستیم از این طریق به تسخیر خاک نائل شویم حتماً در دستیابی به اهداف الهی خود که تسخیر قلوب و جریان دادن احکام الهی در پهنه گیتی بود ناکام می ماندیم. آنچه مطلوب حضرت امام(ره) بود پیروی خون بر شمشیر و تسخیر قلوب از طریق تهذیب نفوس بود. نمونه های بارز این نوع پیروزی در قالب پیروزی بر شاه، فتح خرمشهر و امثال آن مشاهده شد و هریک به فراخور توانستند وضعیت روانی جامعه جهانی خصوصاً بین الملل اسلامی را تحت تأثیر خود قرار دهند.

طبیعی است اگر اصل جنگ، تسلط فیزیکی بر دشمن باشد بنیان آن بر مقدورات طبیعی استوار خواهد بود. اگر امروز و یا در اواخر جنگ با تعابیری همچون عقب افتادگی های زمان جنگ، افسردگی های روحی ناشی از جنگ، بزهکاری های اجتماعی زمان جنگ و امثال آن روبرو بوده و هستیم همگی را باید در راستای تحلیل های غلط مذهبی و علمی جستجو کنیم که با پدیده جنگ از منظر مادی برخورد می کنند.

- »هدف« جنگ، تغییر نظام زیباپسندی بین الملل
استراتژی غلبه خون بر شمشیر چیزی جز استراتژی فتح قلوب نیست و این امر با فتح سرزمین و تکیه بر مقدورات طبیعی فرسنگ ها فاصله دارد. استراتژی زرّادخانه بر زرّادخانه مبتنی بر مبانی مادی بوده و مبین غلبه فیزیکی - و نه روانی - می باشد. به اعتقاد ما نمی توان با تکیه بر مقدورات طبیعی، زیباشناسی و زیباپسندی نظام بین الملل را تغییر داد. از اینرو ابزار غلبه ایمان بر کفر و تسخیر قلوب، غلبه فیزیکی از راه برتری نیروی زرادخانه نیست. بله ممکن است بتوان از طریق غلبه سلاح بر سلاح به ایجاد رعب در قلب دشمن مبادرت کرد امّا حتماً و الزاماً نمی توان زیبائی شناسی او را تغییر داد. طبعاً او بر اعتقادات کفرآلود خود باقی خواهد ماند. اما اگر با شیوه غلبه خون بر شمشیر، نمایش مظلومیت و حقانیت به دنبال آن تسخیر قلوب مبادرت کنیم حتماً هم می توان به اهداف الهی خود دست یافت و ایمان را بر کفر غلبه داد و هم بر خاک و آب مسلط شد و آنرا عرصه ای برای عبودیت و بندگی ناس قرار داد. همین نکته اساسی همواره مورد نظر حضرت امام(ره) بود. لذا ایشان همیشه بر استراتژی غلبه خون بر شمشیر تکیه می کردند اما زمانی که تحلیل بخش مؤثری از بدنه جنگ به تحلیلی غیر از آنچه حضرت امام(ره) بر آن باور داشت متمایل می شود بگونه ای که غلبه سلاح بر سلاح را در سر می پرورانند و هدف دیگری را فراروی جنگ ترسیم می کنند نبایست انتظار داشت که با چنین ماشین نظامی بتوان به چنان اهداف مقدسی نائل شد. از این لحظه به بعد ایشان نیروهای مناسبی برای رهبری جنگ به شمار نمی رفتند. ایشان مبتلا به محاسبات و تحلیل های علمی شده بودند و ناخواسته راه خود را از راه رهبری جنگ جدا کرده بودند در حالی که حضرت امام(ره) از طریق جنگ توانستند هویت جدید اجتماعی به ملت اسلامی ایران بل ملل اسلامی جهان عطا کنند و سپس این هویت اجتماعی را با هویت اجتماعی کفر درگیر کنند.

- دلیل مخالفت رهبری جنگ با تداوم جنگ پس از پذیرش قطعنامه
امّا زمانی که حضرت امام مجبور به پذیرش قطعنامه شدند چون قائل به تعطیلی تقابل تاریخی کفر و اسلام نبودند لذا عرصه های جدیدی را با جلوه هایی دیگر فراروی آزادیخواهان جهان اسلام گشودند و در عین حال بر این نکته وقوف کامل داشتند که اگر نیروی انسانی تحت اختیار، ناخواسته مبانی اندیشه رهبری جنگ را پذیرا نباشند حتی در صورت بروز یا ایجاد جنگ نظامی جدید نیز نمی توان به چنین نیروهایی تکیه کرد و به چنان اهدافی رسید. از اینرو بود زمانی که پس از پذیرش قطعنامه و تهاجم گسترده دشمن بر علیه مرزهای ایران اسلامی و پیشروی آنها در بعضی نقاط، پیشنهاد ازسرگیری جنگ و تقابل مجدد نظامی با دشمن از سوی برخی از افراد ارائه شد حضرت امام(ره) این پیشنهاد را رد کردند چون بر تحلیل خود از مقدورات انسانی جنگ باقی بودند. ایشان به خوبی می دانستند که ممکن است چند صباحی بتوان با بخشی از بدنه نیروی انسانی جنگ به تداوم آن مبادرت کرد و به فتوحاتی نیز دست یافت اما زمانی که اندیشه غالب بر اذهان بسیاری از نیروهای جنگ به تحلیل های غلط مادی گرایش دارد و »توسعه« را به صورت مادی معنا کرده و جنگ را مانع چنین توسعه ای می داند حتماً نمی توان در میان مدت به چنین بدنه ای اعتماد کرد. حال آنکه حضرت امام(ره) توسعه را توسعه تقرب و بندگی و جنگ را ابزار رسیدن به چنین توسعه ای ارزیابی می کردند.

- ضرورت توجه به الگوی »توسعه« برای پرهیز از دنباله پذیرش قطعنامه
بنابراین حضرت امام(ره) در آن زمان به خوبی می دانستد که با پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بایست منتظر عواقب سوء ناشی از این پذیرش و رواج برخی از افکار مادی در میان آحاد جامعه بود؛ یعنی همان تبعاتی که امروز پس از گذشت ده سال از پایان جنگ شاهد آن هستیم. لذا تأکید ایشان بر این بود که نکند چند سال بعد عدّه ای به این باور غلط برسند که کاش آنروز ما جنگ نمی کردیم و اگر جنگ نبود می توانستیم پله های توسعه مادی را سریعتر بپیمائیم! ایشان به همگان هشدار داده بودند باید تا آنجا که می توان از پذیرش الگوهای کفرآلود که نظام استکبار خواهان تحمیل آنها بر ملل مظلوم است جلوگیری کرد. از اینرو بایست راهکارهایی را پیدا کرد که با پذیرش قطعنامه بتوان از پذیرش الگوهای مزبور سرباز زد. سعی ایشان بر این بود که با پذیرش ناخواسته و اجباری نظارت سازمان ملل بر روند جنگ، نظارت و دخالت جریان ها و سازمان های جهانی وابسته به نظام استکبار را در روند بازسازی و تنظیم اقتصادی پس از پایان جنگ به حداقل برسانند و جامعه اسلامی را از خطر حاکمیت تسلط بانک جهانی، صندوق بین المللی، یونسکو، شورای امنیت و امثال آنها برهانند. لذا در همین چند ماه میان پذیرش قطعنامه و رحلت جانسوز ایشان به راهکارهایی روی آوردند تا بتوانند هجوم همه جانبه اسلام بر کفر را کماکان تداوم بخشند و متناسب با شرائط جامعه و جهان از نفوذ مرموزانه دشمن در ابعاد مختلف جلوگیری نمایند.

با اینوصف عدّه ای که در تحمیل صلح بر انقلاب اسلامی نقش داشتند و خواسته یا ناخواسته به ختم جنگ رأی داده بودند بنابر همان تحلیل های غلط به این باور رسیده بودند که بایست از الگوهای غیر برای توسعه و بازسازی پس از جنگ نیز استفاده کرد امّإ؛صصع ة در عین حال همواره خود را در برابر اقدامات بجا و مؤثر حضرت امام(ره) مواجه می دیدند. آنها به خوبی می دانستند همان اندیشه ای که پشتوانه پیروزی انقلاب و رهبری جنگ بود به راحتی نخواهد گذاشت این تحلیل های مادّی در جریان بازسازی به ثمر بنشیند. با اندکی غفلت، روند توسعه اقتصادی و سیاسی امروز جامعه می تواند دنباله همان روند نامیمون پذیرش قطعنامه و حاکمیت دادن ناخواسته مجامع جهانی بر مقدرات جامعه اسلامی باشد. این خطر را حضرت امام(ره) در زمان جنگ به خوبی احساس می کردند و برای جلوگیری از منحل شدن جامعه اسلامی در نظام سلطه تمام توان خود را برای تداوم جنگ و غلبه خون بر شمشیر به کار می گرفتند. این حرکت از منظر نظام کارشناسی کشور، اختلال در برنامه ریزی و از منظر حضرت امام(ره) در راستای تحقق اهداف الهی جامعه اسلامی بود.

نظر شما