موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

نقد، بررسی و معرفی کتاب «ایران بین دو انقلاب»

مجله  پگاه حوزه  06 بهمن 1380 شماره 37 

نویسنده : شفیعی، محمود
«یرواند آبراهامیان» نظریه خود درباره انقلاب ایران را در کتابی به نام «ایران بین دو انقلاب»[1]مطرح کرده و تا کنون دوبار آن را به فارسی ترجمه کرده اند.

این کتاب با ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیرشانه چی از سوی «نشر مرکز» در سال 1378 منتشر شده است. احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولی لایی نیز جداگانه آن را ترجمه نموده اند.

کتاب حاضر ابتدا بنا بوده فقط درباره حزب توده - که با تمایلات چپ گرایانه نویسنده نیز سازگار می باشد - به نگارش درآید، امّا نویسنده مدّعی است که به کباره متوجّه این نکته می شود که راز توفیق حزب توده را باید در شکست های احزاب گذشته (احزاب چپ و غیر چپ) جست وجو نماید. از طرف دیگر چون با وقوع انقلاب اسلامی، نه تنها توده ای ها - به زعم نویسنده - بلکه روحانیون نیز روی کار می آیند از این رو تحقیق را تا انقلاب اسلامی توسعه می دهد. به نظر می رسد تمایل نویسنده به جریان چپ ناشی از گرایش متدولوژیک مارکسیستی او بوده است.

کتاب مذکور در سه بخش تدوین شده است: الف: زمینه تاریخی ایرانِ نو که مشخصا در این بخش به ساختار اجتماعی؛ انقلاب مشروطه و دوره رضاشاه می پردازد.

ب: مبانی اجتماعی سیاست بین سقوط رضاشاه و ظهور استبداد پهلوی دوم بعد از کودتای 1332. به نظر نویسنده اهمیت این بخش در این است که در این دوره می توان زیر ساخت سیاست در ایران را که در زیر لایه سیاسی قرار گرفته، مشاهده نمود و ریشه های قومی - طبقاتی آن را نمایان کرد.

ج: بخش سوّم با عنوان «ایران معاصر» از سه موضوعِ برنامه های اجتماعی - اقتصادی شاه؛ شدت تنش های اجتماعی به واسطه آن و انقلاب اسلامی بحث کرده است.

نویسنده در این کتاب با نگاهی تاریخی، وضعیت موجود ایران را در ادامه وضعیت آن در قرن نوزدهم، تبیین می نماید. در دوره قاجاریه و قبل از مشروطیت (قرن نوزده) جامعه ایرانی را نه براساس مفهوم طبقه مارکسی، بلکه بر مبنای تعبیر «گروه های قومی» جامعه شناختی می توان توضیح داد. پراکندگی جغرافیایی، جمعیت ایران را به سه شکل شهری؛ روستایی و عشایری درآورده است.

در هر یک از این مناطق، تقسیم عمودی قومی براساس دین؛ زبان و نژاد قابل شناسایی می باشد. در قرن نوزدهم صورت بندی اجتماعی عمودی است و به صورت هرمی شکل می باشد. مثلاً در مناطق عشایری، خان ها در رأس هرم، سران عشایر در درجه بعدی و مردم عادی (ایلیاتی ها) که اکثریت را تشکیل می دادند، در قاعده آن قرار می گرفتند. در روستاها رأس هرم را بزرگان محل (مالکان و تیولداران)، وسط هرم را سران روستاها و قاعده آن را مردمان عادی (دهقانان) تشکیل می دادند. در شهرها نیز رأس هرم، از بزرگان محل (اعیان، تجار عمده و علمای بزرگ)، وسط هرم از کدخدایان محلی و قاعده آن از مردمان عادی (شهرنشینان) تشکیل می شد.

با ادبیات مارکسیستی می توان این وضعیت را به موجودیت «طبقات درخود» و نه «برای خود» تعبیر نمود. منظور این است که با نگاه مارکسیستی می توان به چنین گروه هایی نام طبقه داد، امّا این طبقات صرفا طبقات اقتصادی هستند و نه سیاسی و اجتماعی و لذا هیچ گاه در این وضعیت به خودآگاهی نمی رسند.

در نیمه اوّل قرن بیستم وضعیت عوض می شود. با پیدایش قیام تنباکو و انقلاب مشروطه طبقه متوسط سنتی در ایران شکل می گیرد. این طبقه سنتی براساس دشمن مشترک که خارجی ها باشند با هم متحد می شوند و با اتحاد سنتی که با روحانیت داشتند، علیه بیگانگان قیام می کنند. روشنفکران این نسل را افرادی؛ مانند سیدجمال تشکیل می دادند. در یک تشبیه می توان گفت: آبراهامیان پیدایش این دوره در ایران را به پیدایش بورژوازی و سرمایه داری در غرب نزدیک تر می بیند. گویی که با انقلاب ایران یکی از مراحل تاریخی خود را سپری کرده و از عصر فئودالی به عصر سرمایه داری وارد می شود.

و بالاخره در نیمه دوّم قرن بیستم به تدریج طبقه متوسط جدید در ایران شکل می گیرد و این وضعیت ورودِ ایران به مرحله دیگر تاریخی را مهیا می سازد. نویسنده پیدایش طبقه متوسط جدید را که در نتیجه اصلاحات اقتصادی محمدرضا شاه، بعد از سال 1342 به وجود آمد، به عنوان زمینه پیدایش انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار داده است. در پایان نیز روند انقلاب اسلامی را توضیح می دهد.

روش شناختی
نویسنده در این کتاب در صدد بررسی مبانی سیاست در ایران با تکیه بر برخوردهای اصلی طبقاتی و قومی یکصد سال اخیر، رابطه بین نوسازی اجتماعی، اقتصادی و توسعه سیاسی، ظهور طبقات جدید و نیز زوال جماعات قدیم و ترکیب اجتماعی و نگرش اعتقادی احزاب عمده سیاسی می باشد.

آبراهامیان با نگاه نو مارکسیستی (ئی. پی. تامپسن) در صدد تبیین حوادث سیاسی ایران برآمده است. نومارکسیست ها در اساس، با مدل مارکس درباره حوادث سیاسی و اجتماعی اختلافی ندارند و مانند مارکس با اصالت دادن به فلسفه تاریخ، حوادث جوامع مختلف را تحلیل و بررسی می نمایند.

تنها فرق این است که نومارکسیست ها به انحای مختلف، تئوری مارکس از انقلاب سوسیالیستی را دستکاری می نمایند. مثلاً «تامپسن» معتقد است: پدیده طبقه را نباید صرفا بر حسب ارتباط آن با شیوه تولید، بلکه در هر دوره ای ممکن است این ارتباط با چیزی حتی غیر از شیوه تولید قابل تبیین باشد.

دقیقا نویسنده به خاطر تأثیرپذیری از این رویکرد نومارکسیستی است که در تحلیل طبقاتی خود از یک سو گروه های قومی در ایران را وارد تحلیل خود می نماید و از سوی دیگر اصطکاک اجتماعی طبقات در ایران را در هر دوره ای متغیر می بیند و به این امر اذعان پیدا می کند که در ایران مانند بسیاری از کشورهای جهان سوم، برخوردهای اصلی حول تقسیمات قومی، قبیله ای، نژاد، کاست، دین و خاستگاه های منطقه ای بوده است.

البته این مسأله به معنی عدم شکل گیری نزاع طبقاتی خصوصا در مقطع بعد از 1342 نمی باشد. به این ترتیب، آبراهامیان با الگوگیری از تامپسن مفهوم طبقاتی مارکسیستی را توسعه داده است و با نگاهی تاریخی حوادث سیاسی - اجتماعی ایران، از جمله انقلاب اسلامی را توضیح داده است.

فرق دیگر نویسنده نومارکسیست با مباحث ارتدوکس مارکس این است که تا اندازه ای دولت بازیگر مستقلی فرض شده و در تعامل با جامعه قرار می گیرد و حوادث اجتماعی از تعامل این ها زاده می شود. دقیقا بدین منظور او کار خود را در درونِ «جامعه شناسی سیاسی» پیش می برد؛ یعنی او همانند جامعه شناسان سیاسی - که در مطالعه جوامع غربی، بین سیاستِ دولت، سازمان های سیاسی و ساخت های اجتماعی رابطه برقرار می کنند - تلاش می کند. به جای متغیر مستقل انحصاری قرار دادن دولت برای توضیح نوسازی جامعه و نیز به جای متغیر مستقل انحصاری قرار دادن نظام اجتماعی برای توضیح فروپاشی نظام سیاسی در شرق، به چگونگی شکل معانی برخورد سیاسی از طریق مبارزه اجتماعی و نیز تعامل نیروهای اجتماعی با سازمان های سیاسی بپردازد.

به نظر نویسنده، در قرن نوزده بین جامعه و دولت تضاد وجود داشت. در مطالعات مارکس ارتدوکس، جامعه دولت را مفهوم می نمود و در مطالعات شرقی نیز دولت را به وجودآورنده شکل اجتماعی نوسازی شده تلقی می کردند.

به هر حال موضوع اصلی این کتاب تحلیل مبانی اجتماعی سیاست در ایران با تأکید بر چگونگی تحوّلِ تدریجی شکل آن به واسطه توسعه اجتماعی - اقتصادی، از اوان مشروطه در اواخر قرن سیزده تا پیروزی انقلابِ اسلامی در بهمن 1357 می باشد.امّا در این نوشته ما دنبال تبیین بخش سوّم کتاب حاضر که درباره زمینه های پیدایش انقلاب اسلامی و فرایند آن می باشد، هستیم.

سیاست توسعه ناهمگون و انقلاب اسلامی
به نظر نویسنده دو تفسیر متفاوت در تبیین عوامل ریشه ای انقلاب ایران صورت گرفته است: الف: انقلاب اسلامی ایران ناشی از روند نوسازی شاه برای مردم سنت زده بود؛ ب: انقلاب اسلامی ایران ناشی از نوسازی ناکافی دست نشانده امریکا در عصر جمهوری خواهی بود.

به نظر نویسنده این دو نظریه هر دو نادرست، یا نیمه درست هستند. صحیح این است که بگوییم: شاه در حوزه اقتصادی - اجتماعی نوسازی کرد و از این طریق طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی به وجود آمد؛ امّا نتوانست در حوزه سیاسی دست به نوسازی بزند و در نتیجه، حلقه ارتباط دهنده بین حکومت و ساختارهای اجتماعی به وجود نیامد؛ یعنی جامعه وجود داشت (طبقات مختلف اجتماعی) امّا سیاسی نبود و سیاست وجود داشت، ولی اجتماعی نبود (دولت برآیند خواست های اجتماعی نبود). این امر موجب شکاف بین گروه های حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن گشت و حتی پل ارتباطی بین نهاد قدرت و نیروهای اجتماعی سنتی (بازار - روحانیت) نیز در مقطع 56-1342 ویران شده بود. بنابراین علّت اساسی پیدایش انقلاب اسلامی توسعه ناهمگون بود.

اصلاحات اقتصادی رژیم در این مقطع بر درآمدهای تصاعدی نفتی متّکی بود، بخشی از آن صرف عیش و نوش و فساد اداری و غیره می شد، امّا مقداری زیادی نیز در بخش مولّد، تحت عناوین مختلفی (وام دهی به بخش خصوصی، بودجه سالانه دولتی و برنامه های عمرانی پنج ساله سوّم، چهارم و پنجم) سرمایه گذاری می شد.

اهداف اقتصادی رژیم عبارت بودند از: توسعه سیستم حمل و نقل، کشاورزی و اصلاحات ارضی، طرح های آبرسانی، صنعت و معدن، و منابع انسانی.

اصلاحات ارضی موجب پیدایش سه طبقه روستایی شد: مالکان غایب از روستا (خانواده سلطنتی و.. .)، زمین داران مستقل (دهقانان صاحبِ زمین قدیم، کدخدایان و.. .) و مزدبگیران روستایی (خوش نشین ها و.. .) برنامه های عمرانی نیز بر جمعیت شهرنشین تأثیر گذاشت. رژیم ادعا می کرد که در پایان دهه 50، استاندارد زندگی در ایران از سطح زندگی اروپای غربی بالاتر خواهد رفت و در پایان سده کنونی میلادی، ایران یکی از پنج غول صنعتی جهان خواهد بود. در بخش منابع انسانی 9/1 میلیارد دلار طی دو برنامه سوم و چهارم سرمایه گذاری صورت گرفت و در نتیجه وضعیت بهداشت و آموزش در شهرها بهبود یافت. جمعیت از 25 میلیون نفر در سال 45 به 33 میلیون نفر در سال 55 افزایش یافت.

در نتیجه این تحولات، چهار طبقه در شهرها شکل گرفت: طبقه بالا (خانواده پهلوی، سرمایه داران و.. .)، طبقه متوسط مرفّه (مغازه داران و.. .)، طبقه متوسط حقوق بگیر (کارمندان، معلّمان و.. .) و طبقه کارگر.

با این حال، شاه در این دوره در کنار توسعه اقتصادی - اجتماعی به توسعه سیاسی نپرداخت و بلکه اقداماتی در جهت ضد توسعه انجام داد که در ذیل به آنها اشاره می کنیم:

قدرت شاه بر سه ستون: نیروهای مسلح، شبکه حمایتی دربار و دیوان سالاری گسترده دولتی قرار داشت و بعدها با ایجاد دولت تک حزبی به چهار ستون تکیه نمود.

1. در مقطع 56-42 تعداد نظامیان از 000/200 به 000/410 افزایش یافت. این افزایش بویژه در ژاندارمری، نیروی هوایی، کماندوهای ویژه و گارد شاهنشاهی صورت گرفت. بودجه ارتش در این مقطع از 293 میلیون دلار در سال 42 به 8/1 میلیارد دلار در سال 52 و 3/7 میلیارد دلار در سال 55 بالغ گردید. بین سالهای 56-50، نزدیک به 12 میلیارد دلار صرف خرید تسلیحات شد. همین مقدار بین سال های 59-56 سفارش داده شده بود. در سال 55 ایران بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس، دارای پیشرفته ترین نیروی هوایی خاورمیانه و پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان به حساب می آمد.

علاقه شاه به نظامی گری موجب نظارت مستقیم به امور نظامی، تخصیص امکانات مختلف رفاهی برای پرسنل ارتش شده بود. او بیشتر کارهای دولتی را نیز با لباس نظامی انجام می داد. شاه سازمان های امنیتی را در کنار ارتش گسترش داد: الف: ساواک به سانسور رسانه ها، گزینش متقاضیان مشاغل دولتی و از بین بردن مخالفان رژیم، ازجمله از طریق شکنجه مشغول بودند؛ ب: سازمان بازرسی شاهنشاهی که سه وظیفه نظارت بر ساواک؛ جلوگیری از دسیسه های نظامی و ارایه گزارش درباره فعالیت های مالی خانواده های ثروتمند را به عهده داشتند؛ ج: سازمان رکن دوی ارتش که کارشان گردآوری اطلاعات سرّی نظامی و زیر نظر داشتن ساواک و بازرسی شاهنشاهی بود.

2. بین دربار و شاه ارتباط وثیقی وجود داشت. شاه از طریق حقوق های هنگفت؛ مزایای زیاد و اعطای مشاغل؛ از دربار حمایت می کرد و در مقابل، دربار برای حفظ سلطنت تلاش می نمود. منابع مالی دربار بوسیله زمین های تصرف شده توسط رضاشاه؛ نفت، تجارت با وام های بانک های دولتی و بنیاد پهلوی تأمین می شد.

3. دیوان سالاری در این مقطع به منظور کنترل بیشتر شهروندان افزایش یافت. 12 وزیرِ سال 42 به 19 وزیر در سال 56 رسید. تعداد کارمند از 000/150 به 000/304 افزایش یافت. وزارتخانه های جدید ازجمله کار و امور اجتماعی؛ فرهنگ و هنر؛ مسکن و شهرسازی؛ اطلاعات و جهانگردی؛ علوم و آموزش عالی؛ بهداشت و رفاه اجتماعی و نیز تعاونی ها و امور روستایی تأسیس شد. شمار استان ها از 10 استان به 23 استان رسید.

لذا شاه توانست از این طریق با اعطای مزایای مختلف دولتی به شهروندان، هرچه بیشتر آنها را کنترل نموده و در زندگی روزمره شهروندان کاملاً نفوذ کند.

4. شاه از سال 54 به بعد به منظور حفظ رژیم، دولت تک حزبی ایجاد کرد. حزب رستاخیز به جای دو حزب ایران نوین و حزب مردم تأسیس شد. شاه تهدید می کرد که هرکس به این حزب نپیوندد، زندان یا اخراج خواهد شد.

شاه از این طریق درصدد بود در مواقع لازم به منظور خنثی سازی خطرات عناصر اجتماعی مخرّب، مردم را بسیج نماید. بنابراین نتیجه این حزب، خفقان بیشتر در کشور بود. با گسترش حزب رستاخیز شاه توانست بر طبقه متوسط حقوق بگیر، طبقه کارگر شهری و توده های روستایی تسلط یابد. هم چنین برای اوّلین بار در تاریخ ایران دولت به صورت حساب شده در بین طبقه متوسط مرفه به ویژه بازار و نهادهای مذهبی نفوذ کرد. شاه توانست از بازاریان هدایای اجباری دریافت کند. حزب، علما را مرتجعان سیاه قرون وسطایی نامید و تقویم اسلامی را عوض کرد و کارهای دیگری که تشکیل آن واکنش تند علما را در پی داشت.

به نظر نویسنده در سه سال آخر عمر رژیم، به علّت تشکیل «حزب رستاخیز» و هم چنین افزایش بسیار چشمگیر قیمت نفت، تنش های سیاسی شدیدتر شده بود. با پنج برابر شدن ناگهانی درآمدهای نفتی، انتظارات مردم بالا رفت و در نتیجه شکاف میان وعده ها، ادعاها و دستاوردهای رژیم از یک سو و انتظارات و دستاوردهای مردم از سوی دیگر، عمیق تر شد. پیشرفت های چشمگیر از بخش های مختلف بعد از انقلاب سفید بالسویه توزیع نشده بود و شکاف پیداشده تعداد ناراضیان را به طور تصاعدی افزایش داده بود.

مهمترین مخالفان حزبی شاه در مقطع 56 -32  عبارت بودند از: حزب توده، جبهه ملی و نهضت آزادی مخالفان روحانی (56 - 42) در سه گروه متغیر: علمای محتاط غیرسیاسی؛ مانند آیت ا... خویی؛ روحانیون مخالف میانه رو؛ مانند آیت ا... شریعتمداری و روحانیون مخالف تندرو؛ مانند آیت ا... خمینی قرار می گرفتند. سازمان های چریکی اقدام کننده علیه رژیم در مقطع 56-50 به پنج گروه سازمان چریک های فدایی خلق ایران (فدائیان مارکسیست)؛ سازمان مجاهدین خلق ایران (مجاهدین اسلامی)؛ مارکسیست های منشعب از مجاهدین (مجاهدین مارکسیست)؛ گروه های کوچک اسلامی محلی؛ مانند گروه ابوذر و گروه های کوچک مارکسیست، تقسیم می شدند. از بین اینها فدائیان مارکسیست و مجاهدین اسلامی بسیار بزرگتر و گسترده تر از دیگر گروه ها بودند.

نویسنده بعد از تصویر توسعه ناموزون که موجب پیدایش طبقات جدیدی گشت و این طبقات به همراه طبقات سنتی از وضعیتی که به وجود آمد ناراضی گشتند، روند انقلاب اسلامی را با تکیه بر اعتراض طبقه متوسط تبیین می کند.

مراحل شکل گیری انقلاب اسلامی
روند انقلاب در دو مرحله شروع شد و به اوج رسید. مرحله اول - که از اردیبهشت 1356، تا خرداد 1357 ادامه می یابد - از سوی طبقه متوسط سنتی آغاز شد. این مرحله از گفتن و نوشتن شروع و به اعتراضات خیابانی منتهی گشت. رژیم با تدابیری که می اندیشد به طور موقت فتیله بحران را پایان می کشید. عامل بحران در این مرحله بحران اقتصادی (تورم) ناشی از فقدان مسکن، کمبود محصولات کشاورزی، افزایش قیمت مواد غذایی در سطح جهان، رشد تسلیحات نظامی و سرمایه گذاری افراطی در بخش توسعه اقتصادی بود. از سوی دیگر یک عامل سیاسی نیز بر آن افزوده شد: فشار سازمان های مختلف بین المللی؛ از قبیل سازمان عفو بین الملل، سازمان بین المللی حقوق دانان، انجمن بین المللی حقوق بشر و غیره.

شاه در این مرحله با تدبیرهای تهدید (مخالفان غیر مذهبی) و تطمیع (مخالفان مذهبی) توانست به طور موقت بر بحران غلبه کند و در نتیجه تابستان 57 با آرامش برگزار شد؛ اما این سکون، آرامش قبل از طوفان بود و لذا مرحله بعدی روند انقلاب شروع شد. برخلاف گذشته این بار فقرا، محرومان و کارگران میداندار شدند و در نتیجه ده ها نفر مرحله پیشین به هزاران و میلیون ها تبدیل شد. ورود کارگران پیروزی را قطعی ساخت. این گروه به قدری عرصه را بر رژیم تنگ کرد که مجبور شد تا به همه مخالفان غیر از حزب توده، امتیاز بدهد و آنها را از زندان آزاد کند.

این نتیجه به نفع مذهبی ها و ملی گرایان تمام شد و برای اولین بار مسأله جمهوری اسلامی در شعارها مطرح گشت. شاه تصمیم گرفت تا خشونت بیشتری از خود نشان دهد، لذا حمام خون 17 شهریور پیش آمد؛ گفتمان اصلاح طلبی افول و حرکت به سوی انقلاب قطعی شد. عوامل متعددی (خفقان طولانی؛ فضای باز سیاسی؛ عمل متناقض رژیم در زمان بحران و سازش ناپذیری امام) شکست رژیم را مهیا ساخت و در نتیجه انقلاب اسلامی به پیروزی منتهی گشت.

انقلاب مشروطه (8-1284) به پیروزی روشنفکران جدید ملهم از غرب (ناسیونالیسم؛ لیبرالیسم و سوسیالیسم) منجر شد که به دنبال نوسازی و قوانین غیرمذهبی بودند. اما انقلاب اسلامی (8-1356) به پیروزی علمای سنتی ملهم از صدر اسلام منجر گشت که قوانین سراسر مذهبی را خواستار بودند؛ پارادوکسی که نشان داد «نوسازی» به «مذهب زدایی» منجر نمی شود. البته عواملی این پارادوکس را تشدید می نماید:

الف: بین دو انقلاب به واسطه نوسازی طبقات جدید افقی، به جای اقشار قدیم عمودی به وجود آمدند، اما نتیجه آن انقلاب اسلامی شد. ب: در دوره فضای باز سیاسی «روشنفکران» و «روحانیت» مردم را در مقابل قدرت حاکم سازمان می دادند. ج: انقلاب با مضمون اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اتفاق می افتد، اما شکل مذهبی به خود می گیرد. به نظر آبراهامیان تأکید بر نقش رهبری می تواند به این سؤالات جواب دهد. عوامل محبوبیت امام در بین اقشار مختلف مردم دو چیز بود: 1. شخصیت او؛ ساده زیستی و سازش ناپذیری 2. هوشمندی و موقع شناسی او: امام توانست با تأکید بر مشترکات، عوامل تفرقه را از بین ببرد؛ مشترکاتی از قبیل: مخالفت همگان با امتیازهای واگذاری شده به غرب و اسراییل، سیاست تسلیحاتی، فساد، فقدان عدالت اجتماعی، هزینه بالای زندگی، مشکل مسکن و نبود آزادی سیاسی.

بازار که به لحاظ تشکیلاتی و مالی هسته مرکزی انقلاب بودند؛ طبقه متوسط جدید که جرقه انقلاب را زدند و آخرین ضربات نیز از این ها بود؛ روشنفکران با مبارزه قلمی (نامه ها و انجمن های حقوق بشری)؛ دانشجویان که تظاهرات خیابانی براه انداختند؛ کارگران یقه سفید و کارمندان که اقتصاد را فلج کردند؛ و بالاخره رزمندگان چریک دانشجو که انقلاب را به پیروزی نهایی رساندند.

چرا طبقه متوسط جدید از امام تبعیت کرد؟

1. خودداری شاه از مذاکره با مخالفان تا آذر 57؛

2. امام مناسب با خواست های آنان قول می دادند؛

3. امام از ورود به مباحثی که تقابل موجود بین روحانیت و روشنفکران را تشدید کند، پرهیز می کردند.

در انقلاب دو طبقه خط شکن وجود داشت: طبقه کارگر شهری دژکوب و کارگران نفت که دولت را به لبه ورشکستگی راندند. امام از طرق مختلف، مزدبگیران را نیز بسیج کردند که عبارت اند از: وعده عدالت؛ جمع شدن مذهبیان و کارگران در کنار هم در مراسم مذهبی؛ یکپارچه شدن زاغه نشینان در سایه روحانیت و مذهب و خلأ حاصل از امحای احزاب مخالف توسط رژیم. آخرین سخن نویسنده در تبیین انقلاب اسلامی - با توجه به نگاه مارکسیستی او که پیشرفت تاریخ در گرو زایش آگاهی در میان طبقات اجتماعی ممکن است و با توجه به این که اساسا خواست های طبقاتی در دوره نوسازی و دنیای مدرن، غیردینی می باشد و حرکت به سوی دین در این مقطع تاریخی پارادوکسکال می نمایاند و طبقات شکل گرفته در ایران در آستانه انقلاب، همه غیردینی بوده و خصوصا طبقات مسلط، طبقات کارگری و روشنفکری بوده اند - این است که افتادن انقلاب در دست مذهبی ها و روحانیون و اسلامی شدن آن، نه ک قاعده، بلکه استثنایی از روند تکاملی تاریخ است.

بنابراین در آینده کی از سازمان ها و احزاب قدیمی تر؛ از جمله حزب توده و جبهه ملی و یا این که سازمان های نوپاتری؛ مانند فدایی و مجاهدین، یا حتی عناصری از ارتش از هم پاشیده، خواهد توانست طبقات ناراضی را جذب کند و تاریخ را در مسیر طبیعی خود پیش ببرد.

نقاط قوت پژوهش
1. احاطه نویسنده بر ادبیات موجود: نویسنده کتاب به منظور هرچه دقیق تر شدن پژوهش که درباره حزب توده بنا بوده صورت بگیرد، مجبور می شود از یک سو به مطالعه چندین دهه قبل از شکل گیری آن بپردازد و از این طریق راز توفیق نسبی آن را در شکست های گذشته جست وجو کند، و از طرف دیگر چند دهه بعد از شکل گیری آن را مورد بررسی قرار داده تا بفهمد چگونه نیروهای دیگری بر آن حزب پیشی گرفتند. (مشخصا نیروهای مذهبی که توانستند به زعم نویسنده «موقتا» رهبری انقلاب را بدست گیرند)

آبراهامیان به این منظور مطالعات کتابخانه ای و میدانی بسیار گسترده ای را انجام داده است. او توانسته است به بسیاری از منابع داخلی و نیز خارجی درجه اوّل دست پیدا کند. از اسناد وزارت خارجه انگلستان و منابع دیگر بهره برده و برای نوشتن کتاب 600صفحه ای بیش از هفده سال زحمت کشیده است. بارها به کشورهای مختلف مسافرت کرده و در این راه مؤسسات مختلفی نویسنده را یاری کرده اند. چنین تلاش گسترده ای بدون شک در خور تحسین است و الگویی برای محققان و مسئولان کشور ما که اهمیت تحقیق، هزینه آن و نیز زحمات لازم برای انجامش را از نو تعریف کرده و در این موارد راهبرد جدیدی را ارایه می نمایند.

2. کتاب در عین پیچیدگی ظاهری که درصدد ترکیبی از نظریات ساختاری - کارکردی، رفتارگرایی، نخبه گرایی و... است، تلاش می نماید تا با ریختن آنها درون رشته جدیدالتأسیس جامعه شناسی سیاسی، راهنمای پژوهش خویش قرار دهد، از ابتدا تا انتها از یک نظریه بنیادین - که لایه زیرین تفکر نویسنده را شکل می دهد حتی به مرحله ایمان و اعتقاد در او نیز رسیده است - تبعیت کرده و این امر انسجام خاصی به این نوشته، بخشیده است.

به لحاظ این لایه زیرین، نویسنده در چارچوب اندیشه های مارکسیستی با گرایش نوین، مطالعات خود را پیش برده است. انقلاب مشروطه، جامعه ایران را از ماقبل سرمایه داری (فئودالیته) وارد جامعه سرمایه داری می کند و نیروهای سنتی در قالب اقشار و طبقات تشکیل شده از بازار و روحانیون - البته همراه با پیدایش طبقه ای از روشنفکران - بر اساس دشمن مشترک که خارجی ها باشند با هم متحد می گردند و از این طریق علیه خارجیان به مبارزه برمی خیزند.

با تحولات جدیدی که در نیمه دوم قرن بیستم (1342) در دوره سوّم حکومت محمدرضا پهلوی پیش می آید، ایران وارد دوره سرمایه داری می شود. امّا در این دوره، آنتی تزی بنام دوره تاریخی سوسیالیستی و مبدأ کمونیستی به صورت پنهان شکل گرفته است تا ایران را در فرصت تاریخی مقتضی وارد دوره بعدی (سوسیالیسم - کمونیسم) کند. این فرصت باید با انقلاب ایران فراهم می شد، امّا عوامل خاصی - استثناءً - به طور موقتی جلو حرکت طبیعی تاریخ را به سمت سوسیالیسم - کمونیسم سدّ می کند و رهبری انقلاب به دست روحانیون می افتد. امّا نویسنده با آرمان های مارکسیستی خود معتقد است این مقطع کاملاً گذرا است و بزودی سر خواهد آمد.

تنها فرقی که تحلیل او با تحلیل مارکسیست های گذشته دارد این است که اوّلاً: او مفهوم طبقه را گسترش داده، نزاع های قومی، نژادی و مذهبی را در کنار نزاع های اقتصادی، شامل می شود و ثانیا: خطی از استقلال را به حوزه سیاست قایل است به نحوی که دولت در ایجاد تحولات نه منفعل صرف که تا حدی فعال می باشد.

نقاط ضعف پژوهش
امّا سؤالاتی که از نویسنده داریم یک بار با تسلیم به چارچوب اوست و یک بار نقد انکاری اصل نظریه او خواهد بود:

1. نقد منابع
به اقرار مترجمان کتاب، چون هسته اصلی این اثر، پژوهش مربوط به حزب توده و کل جنبش چپ در ایران بوده است، چربش آن به جریان چپ بیشتر است.

مسأله دیگر این که نویسنده اعتراف نموده است که از تکیه گاه ها منبع شناسی او خاطرات، تاریخچه و مقالات فعالان سیاسی، سیاستمداران بازنشسته و تبعیدیان مقیم خارج، پس از 1332 می باشد. طبیعی است که هریک از اینها گرایشات خاص خود را دارند ولذا منطق حکم می کند که بگوییم نویسنده نتوانسته است تحولات ایران را جامع الاطراف نظاره کند.

نکته سوّم این است که نویسنده به لحاظ منابع خارجی تکیه گاهش اسناد و مدارک موجود در وزارت خارجه انگلستان و نهادهای وابسته به آن کشور بوده و از سایر منابع خارجی؛ ازجمله آرشیوهای اتحاد شوروی اطلاعی نیافته است.

در منابع داخلی نیز به گونه ای برخورد شده است که تنها گفتمان های غیردینی را توضیح می دهد.

2. تبیین تحولات ایران با نظریه تک خطی مارکسیستی
اگر بر اساس مراحل تاریخی مارکسی مورد ایران را مطالعه کنیم به تعبیر دکتر کاتوزیان[2] «کل گرایی» ایجاب می کند که در مرحله قبل از فئودالیسم، نظام برده داری مسلّط بوده باشد، امّا کوچکترین مدرک مثبتی در این باب وجود ندارد.

هرچند برده داری در تاریخ چندهزارساله ایران وجود داشته و تا این اواخر نیز دوام آورده است، امّا ماهیتا با دوره برده داری مارکس فرق دارد. در نظام برده داری گروهی از آدم ها و طبقات خاص در جامعه، شهروند و آزاد هستند و در مقابل لشگری از مردم نیز از ماهیت برده برخوردار می باشند؛ در حالی که در ایران همگان بدون استثنا، کوچک و بزرگ، زن و مرد، دولتمرد و مردم عادی، زمین دار و بی زمین، شهری و روستایی و عشایری، ارباب و رعیت و هر گروه و قشر دیگری در جامعه، مقابل اراده شاه، برده بودند و هیچ گونه اختیاری نداشتند. این است که کاتوزیان مدّعی می شود در ماهیت رابطه دولت و غیربردگان با ماهیت رابطه غیربردگان، یا اربابان با بردگان تفاوت چندانی نداشت.»[3]

3. تکیه بر سرآغازی ناپیدا
سؤال دوّم این است که نویسنده سرآغاز انقلاب را مانند سایر نظریه پردازان، پدیده ای دانسته است که در سال 1356 اتفاق افتاده است، امّا این اتفاق مربوط به هجومی است که پلیس بر کانون نویسندگان انجام داده است! این حادثه موجب تظاهرات عدّه ای دانشجو می شود که در نتیجه، عده ای کشته، مجروح و دستگیر می گردند.

اگر نویسنده تعصب تئوریک را وامی نهاد، بعید به نظر می رسید که چنین حادثه کم اهمیتی را در مقابل حوادث بسیار بزرگتر که قبل و بعد از آن در فرایند انقلاب ایران پیش آمد، سرآغاز انقلاب تلقی نماید: چهلم های امواج آفرین به مناسبت درگذشت ناگهانی فرزند ارشد امام خمینی (مصطفی خمینی)، چاپ مقاله ای علیه امام و حوادث بعد از آن، 19 دی سال 56، قیام های میلیونی در ایام محرم و صفر سال های 56 و 57،17 شهریور (جمعه سیاه) سال 57 و حوادث دیگر قبل و بعد هرکدام امواج خروشان و سهمگین ملّتی را نشان می دادند که نمادها، شعارها، آرمان ها و اهداف متناسب با فرهنگ ریشه دار خود بنام فرهنگ دینی، آن حرکت ها را از تمامی حرکت های دیگر که تا آن تاریخ در جاهای دیگر جهان به اسم ملّی گرایی، لیبرالیسم، سوسیالیزم، کمونیسم و فاشیسم و غیره اتفاق افتاده بود، جدا می نمود.

4. وارونه کردن ماهیت انقلاب ایران
اشکال سوّم به اساس اندیشه نویسنده برمی گردد. نویسنده با توجه به اندیشه های غیردینی مسلّط، به تبیین های اجتماعی در غرب بعد از رنسانس و مطرح شدن نظریه های فلسفی درباره تحول طولی تاریخ که طبق آن برداشت، در دوره معاصر عمر زندگی به پایان می رسد و هیچ گاه با توجه به تکاملی بودن تاریخ عود نخواهد کرد، با لطایف الحیل تلاش فراوانی نموده است تا ماهیت انقلاب ایران را هر چیز غیر از اسلامی بودن معرفی کند. او همانند سایر اندیشه پردازان غربی معتقد است که انقلاب ایران همانند سایر انقلاب ها با مضمونی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اتفاق افتاد، امّا شکل مذهبی به خود گرفت. این تناقض تنها به امری موقتی بنام رهبری امام خمینی برمی گشت که توانست مسیر انقلاب را منحرف کند. انقلاب کنندگان درواقع بازاری ناراضی از سیاست های اقتصادی رژیم، روشنفکران ناراضی از سیاست های سیاسی رژیم و طبقات کارگری بودند، امّا فایده موقتی را نیروهای دینی بردند!

برداشت نویسنده با گرایش مارکسیستی او هم کاملاً متناسب است. اندیشه های مارکسیستی هم در کلان نظریه های تاریخی خود جایی را بر عوامل غیرمادی - اقتصادی در تحولات اجتماعی باقی نمی گذارد.

به نظر می آید نویسنده به گونه ای تحت سیطره پیش فرض های خود قرار گرفته است که نتوانسته به صدها پدیده سیاسی - اجتماعی ایران که هیچ گاه نمی توان تفسیر صحیحی درباره آنها ارایه کرد، مگر این که آنها را در گفتمان بومی - دینی نگریست، مستقلاً بنگرد. قدر متیقن در تاریخ مبارزات سیاسی مردم ایران این است که سه جریان فکری، درون سه گفتمان جدا از هم این مبارزات را به عنوان نیروهای اجتماعی فعّال رهبری کرده اند. بدون تردید مبارزات سیاسی - اجتماعی در قالب ایدئولوژی های لیبرالیستی و مارکسیستی امری وارداتی بوده است و ریشه در تاریخ این مرز و بوم نداشته و بدون تردید جریان مبارزاتی که با ایدئولوژی اسلامی فعال بوده از ریشه عمیق بومی برخوردار بوده است.

ناگفته ها و نادیده های نویسنده
1. شکست ایدئولوژی های غیر بومی: اگر به خود اجازه دهیم (وتا جایی که ممکن است ذهن خود را از پیش فرض ها خالی کنیم) بجای قالب گیری های کلان ذهنی، از نزدیک تاریخ معاصر ایران را تجربه کنیم، به نظریه های قابل قبول تری دست خواهیم یافت. بعد از پیروزی مشروطه طلبان، رهبری مبارزات تا مدتی با ملّی گرایان لیبرال بود. به اقرار نویسنده در این مقطع مارکسیست ها ناکام بودند. در دوره رضاخان همه جریان های سیاسی خاموش می شوند و در دوره محمدرضا پهلوی در دهه اوّل که تا حدی فضای باز سیاسی به وجود آمده بود - به تعبیر نویسنده - لایه زیرین سیاست را می شد مشاهد کرد.

دراین لایه هر سه جریان حضور داشتند، امّا قویترین حزب، حزب توده بود و توانست برای مدت موقتی با در استتار قراردادن هویت واقعی خود به صورت نسبی رهبری مبارزات را بدست گیرد. به هر ترتیب با کودتای 28 مرداد 1332 هر سه جریان سیاسی به افول رفتند. برای بار سوّم در ثلث آخر حکومت پهلوی دوّم - مشخصاً بعداز 15 خرداد 1342 - این جریانات خاموش گشتند. امّا این بار خاموشی ظاهری مانع از این نشد که عملاً از این تاریخ به بعد رهبری اسلام گرایان را بپذیرند.

هر سه جریان رهبر اصلی مبارزه رادر شخصیت امام خمینی مشاهده کردند.[4] امام جریانی از مبارزه سیاسی را رهبری می کردند که ریشه های ایدئولوژیک خود را از دین اسلام گرفته بود. این ایدئولوژی در اعماق جان مردم این سرزمین ریشه بیش از هزار ساله دوانیده بود. دقیقاً به همین دلیل بود که طرفداران آن مشتی مردان مبارز نبودند، بلکه ک ملّت از آن پشتیبانی می کردند. ملّتی که تمام آرمان های خود را در اسلام می دیدند و تمام اسلام را در امام خمینی به صورتی آشکار نظاره می کردند.

اگر ناراضیان سکولار ازدو طیف مارکسیستی و لیبرال به مجموعه اسلام گرایان پیوستند، نه بر کشتی غریبه، بلکه بر کشتی طبیعی تاریخ سوار گشتند و آنها را نیز به ایستگاه بعدی رساندند. شکنندگی مبارزات سیاسی در ایران با تکیه برهویت غیر بومی مارکسیستی، یا لیبرالیستی امری طبیعی است و این اتفاق عملاً نیز قبل از انقلاب اسلامی ایران، تجربه شده است، اما دیدن پدیده تجربی امر آسانی نیست.

2. هماهنگی بین «انقلاب» و «تاریخ»: بنابراین، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نه تنها تناقض آلود نبوده، بلکه تناقض ها را برداشت وتاریخ را در مسیر طبیعی خود در کشوری اساساً دینی و دین گرا به حرکت در آورد و ظاهر را با باطن هماهنگ ساخت. بیان یک نکته تکمیلی ضروری به نظر می رسد. و آن این که رهبری اسلام گرایان تفسیری از دین عرضه کرد و بُعدی از اسلام را شناساند که حتی نیروهای غیر دینی نیز آرمان های خود را در آن مشاهده می کردند.اگر اساس شعار مارکسیست ها عدالت اجتماعی و برابری است و اگر اساس شعار ملی گرایان آزادی، توسعه سیاسی و تحقّق جامعه مدنی است. اسلام مبارزان اسلام گرا، نه تنها نافی این امور نبود، بلکه آنها را نیز به عنوان بخشی از آرمان ها مطرح می کرد.

با این حال این ایدئولوژی ادعای بیشتری داشت و آرمان های برگرفته از ماورای طبیعت را بر مطلوب های بشری می افزود. همین فراگیری بود که شعارهای بنیادین مانند آزادی، برابری و استقلال، معنایی جدیدوگسترده تر از آنچه که تاکنون مورد فهم قرار گرفته، پیدا می کردند.

این بار آزادی از مظاهر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نیز فراتر می رفت و آزاد بودن فرد از استبداد خودی را نیز شامل می شد؛ آزاد بودن از هر آنچه که ذاتاً مادی است و فرا رفتن از پرستش چیزی که همسنگ، یا فروتر از آدمی است. استقلال نیز معنای جدیدی یافته بود. استقلال تنها استقلال سیاسی، حقوقی و اجتماعی نبود، بلکه استقلال از استعمار بسی معنای عمیق پیدا می گردد و هر گونه گرایش به ایدئولوژی غیر بومی را به عنوان بخشی از وابستگی نفی می نمود. برابری را در قلع و قمع کردن تفاوت های ظاهری تفسیر نمی نمود و عدالت را از نو تعریف می کرد. این تعریف هم سرمایه داری و هم سوسیالیسم را نفی می کرد.

البته طبیعی است که تحقق یابی آرمان ها دریک تجربه تاریخی بلند مدت ممکن است. ما هیچ گاه ادعا نمی کنیم که انقلاب اسلامی ایران همان روز اوّل همه آرمان ها را تحقق بخشید، لذا هیچ گونه بحرانی در جامعه ایران وجود ندارد. با این حال ادّعا می کنیم که تحقّق نظام سیاسی برخاسته از آرمان های دینی گام بزرگی جهت رسیدن به اهدافی بود که ملّت ایران در تاریخ معاصر و در راه آنها مجاهدت های مادی و معنوی زیادی را انجام داده اند.

3. بحران های امروز ایران: جامعه امروز ایران گریبان گیر بحران های متعددی است: بحران سیاسی، بحران اقتصادی، بحران اجتماعی بحران فرهنگی و بحران های کم اهمیت تر دیگر. حل این بحران ها کار آسانی نیست و یک روزه نمی توان از عهده آنها بر آمد. با این حال ما ازگم شدگی رهایی یافته ایم و همین امر زمینه مناسبی است که مشکلات بزرگ، امید را از روح اجتماعی این ملّت برنگیرد. مردم ایران به این فهم تاریخی رسیده اند که دیگر نمی توان با تکیه بر «ایسم های» بیگانه ازعهده مشکلات بر آمد.

درسی که باید فرا گرفت

تنها در یک صورت انقلاب ایران به هویت دیگری تبدیل خواهد شد و رهبران دیگری - از آنها که آبراهامیان ادّعا کرده است - سکان دار خواهد شد. زمانی که سکانداری اسلام به دست کسانی بیفتد که تفسیر مستبدانه از آن به عمل آید، خلاقیت جامعه را زیر سؤال ببرد، پتانسیل های جامعه نتوانند به صورت طبیعی آزاد گردند و شریعت به گونه ای تفسیر گردد که با طبیعت سرناسازگاری داشته باشد. در این صورت است که نیروهای جامعه به جای این که صرف حل معضلات گردد، متراکم شده، انفجار صورت خواهد گرفت.

به هر حال این درس بزرگ را باید از نویسنده بی تابانه فرا گرفت که ناهمگونی و عدم برآوردن نیازهای سیاسی و اجتماعی جامعه موجب انقلاب می گردد؛ همانگونه که بیشترین بهره را از آموزه های غربی درباره پیشگویی و پیش بینی انقلاب کارگری، جوامع سرمایه داری بردند و با ایجاد تغییراتی در سیستم های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از فروپاشی نجات یافتند.

پی نوشت ها:

[1] یرواند آبراهامیان «ایران بین دو انقلاب» ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیر شانه چی (تهران: نشر مرکز، 1378). ترجمه دیگری نیز از همین کتاب صورت گرفته است: یرواند آبراهامیان «ایران بین دو انقلاب» ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولی لایی (تهران: نشر نی، 1378).

[2] محمد علی همایون کاتوزیان «اقتصاد سیاسی ایران» ترجمه محمد رضا نفیسی و کامبیز عزیزی (تهران: نشر مرکز، 1373) ص 55.

[3] همان، ص 55.

[4] ر.ک: صادق زیبا کلام «مقدمه ای بر انقلاب اسلامی» (تهران: انتشارات روزنه، 137) ص 111 - 114.

نظر شما